هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
ولايتفقيه يك اصل بديهي است
دكتر نجف لكزايي متولد سال 1348 است، وی علاوهبر دروس حوزوي، موفق شدهاند كه در رشته علوم سياسي به درجه دكتري نيز دست يابند. دكتر لكزايي اكنون عضو هيئت علمي دانشگاه باقرالعلوم(ع) است و از ايشان قريب به ١٥ كتاب و ١٩ مقاله، پيرامون انديشه سياسي اسلام و شخصيتهاي اسلامي منتشر شده است كه از ميان آنها ميتوان به كتابهاي «انديشه سياسي صدرالمتألهين»، «انديشه سياسي شهيد مطهري» و «انديشه سياسي محققسبزواري» اشاره كرد. اين كتابها علاوهبر زبان فارسي به زبان عربي نيز ترجمه شده و مورد استفاده انديشمندان جهان اسلام قرار گرفته است.
همان طوري كه قبلا خدمت شما عرض كردم هدف از اين مصاحبه بررسي ديدگاه صدرالمتالهين در مورد حكومت اسلامي و به صورت خاص در مورد ولايت فقيه است. اما به عنوان مقدمه لازم است كه يك سئوال بپرسم، به اين صورت كه اين صدرايي كه ما اينجا از او صحبت ميكنيم آيا همان صدراي فيلسوف است؟ يا صدرايي است كه شرح اصول كافي نوشته و يا اسرارالآيات دارد؟ به عبارت واضح تر، ميخواستم بپرسم كه اين بحث متعلق به صدرا بهمثابه يك فيلسوف است يا صدرايي كه ميتوانيم او را در يك نگاه جامعتر يك عالم ديني به حساب بياوريم كه فقه و حديث و تفسير هم در كنار فلسفه ميداند؟
من براي پرداختن به اين سئوال، اول يك مقدمه شخصي بگويم كه چه شد كه توجه من به حكمت متعاليه و صدرالمتالهين جلب شد، كه به نظر ممكن است بيارتباط به اين سئوال باشد، اما در ادامه روشن خواهد شد كه اين گونه نيست. نگاهي كه من به صدرا داشتم، هيچ كدام از اين مواردي كه شما فرموديد نبود. يعني نه صدراي فيلسوف مد نظرم بوده و نه صدراي حديثشناس و نه صدراي مفسر. در نامهاي كه حضرت امام به گورباچف نوشتند، از دو شخصيت نام ميبرند، يكي صدرالمتالهين و ديگري محيالدين عربي است. ایشان از گورباچف ميخواهند كه تعدادي از انديشمندان باهوش و زبده خود را به قم بفرستند تا آثار اين متفكران را بخوانند تا با دست پر به شوروي برگردند.
مسئله مهم اين است كه از نظر امام شوروي داراي يك سري مشكلات بنيادين است كه باعث شده مسئولين اين كشور به دنبال تجديد نظر اساسي باشند. منتهي امام به ايشان ميگويند كه مشكل شما با گرايش به غرب حل نميشود و بهتر است كه شما به اسلام روي بياوريد. در مواجهه با اين مسئله اين ذهنيت براي من شكل گرفت كه تفكر صدرا و ابن عربي، داراي مضاميني است كه از نظر امام، اين مضامين ميتواند مشكلات بشر امروز را حل كند. اين زاويه من براي ورود به فلسفه صدرا بود و در نهایت منجر به نوشتن كتاب «انديشه سياسي صدرالمتالهين» شد. در همين كتاب، بنده عرض كردم كه ميتوان براساس حكمت متعاليه، حكمت سياسي متعاليه هم داشت. البته توجه به اين نكته ضروري است كه وقتي ميگوييم حكمت متعاليه، اين تعبير فراتر از حكمت متعاليه صدرايي است، چراكه انديشمندان پس از صدرا نيز در بسط و توسعه آن نقش به سزايي داشتند. نكته ديگري كه ميخواستم در مقدمه اين بحث بگويم اين است كه در يكي از مصاحبههاي حضرت امام رحمه الله عليه يكي از خبرنگاران يك سئوال بسيار دقيق و ظريفي از ايشان پرسيده است كه غير قرآن و معصومين عليهمالسلام چه افراد و يا كتاب هايي بر شما تأثير گذاشته اند؟ حضرت امام در آنجا سه مورد را نام ميبرند: يكي اصول كافي مرحوم كليني، دوم جواهر الكلام مرحوم محمد حسن نجفي و سوم ملاصدرا.
حال اگر بخواهم به صورت مستقيم به سئوال شما جواب دهم بايد بگويم كه دينشناسي ما، اعم از گرايشهاي تفسيري، حديثي، فقهي و... تحت تاثير مكتب فلسفي اي است كه اتخاذ ميكنيم. خود حضرت امام در كتاب «چهل حديث» مسئله را اين گونه تبيين ميكنند كه انسان سه بُعد و جنبه دارد: 1) وجه عقلي؛ 2) وجه قلبي؛ 3) وجه رفتاري و حسي. خود ايشان در آنجا تبيين ميكنند كه اين سه جنبه نسبت به هم تأثير و تأثر دارند و در هم تنيده اند. باورهاي ما در مرتبه عقل شكل ميگيرد و اينجا مرحله شكل گيري عرفان و فلسفه است. البته براي عرفان شأني بالاتر از عقل قائل هستند و به عبارت دقيقتر عرفان را در مرحله علم حضوري ميدانند در حالي كه فلسفه را در مرتبه علم حصولي مي دانند. فقه جنبه رفتاري انسان را شكل ميدهد و اخلاق جنبه گرايشها و يا به عبارتي فضائل و رذائل را شكل ميدهد. با توجه به همين مطالب، وقتي شما ملاصدراي شارح اصول كافي و يا ملاصدراي مفسر را نگاه ميكنيد، ميبينيد كه با فلسفه وي در تعارض نيست، بلكه از آن متأثر است و همگي در يك راستا هستند. فلذاست كه در اينجا نيز مد نظر ما صدرا به صورت جامع است. صدرا به صورت يك كل كه تمامي بخشهاي مختلف انديشه اش به صورت تكههاي يك پازل هستند كه يكديگر را كامل ميكنند و درنهايت مكتب صدرايي را شكل ميدهند.
با توجه به اين مباحثي كه فرموديد، ولايت فقيه در انديشه صدرا دقيقا به چه معناست؟يعني اگر ما اين دو مفهوم«ولايت» و «فقيه» را واكاوي كنيم به چه معنايي ميرسيم؟
همان طور كه ميدانيد ملاصدرا در عبارات خودش تعبير «ولايت فقيه» را ندارد و بحث مستقلي را هم به آن اختصاص نداده است. حتي بحث «سياست متعاليه» را نيز مطرح نكرده و اين تعبيري است كه من به كار بردم. مرحوم استاد مطهري عبارتي دارد و ميگويد كه صدرا مكتبي تأسيس كرد كه ميوه هايي به بار آورد، برخي از اين ميوهها را خودش ارائه كرد، اما برخي از ميوهها و ثمرات اين بحث هست كه يا ملاصدرا متوجه آن ها نشده است و يا اينكه ديگر عمرش كفاف نداده كه به آن ها نيز بپردازد. فلذاست كه بنده فكر كردم كه چون مكتب صدرا يك مكتب فلسفي است، پس توانايي اين را دارد كه در لايههاي ديگر فكري انسان، مانند سياست و اجتماع نيز تأثيرگذاري داشته باشد. خود عبارت حكمت متعاليه يعني حكمتي كه دائما در حال شكوفايي است و همان طور كه ميدانيد صدرا قائل به حركت جوهري است و حركت يعني از قوه به فعليت رسيدن. يعني اينكه ما دائما رو به جلو حركت ميكنيم، فلذاست كه وقتي در فلسفه تاريخ وارد ميشويد به اين نتيجه ميرسيد كه جهان دائما به جلو حركت ميكند.
اين قاعده در خود حكمت متعاليه نيز صادق است. فلذاست كه اين بحثها قبلا در مباحث صِرف فلسفي مطرح ميشد، ولي امروزه در مباحث علوم انساني و اجتماعي نيز مطرح ميشود و ابعاد مختلفي پيدا كرده و در حيطه فقه نيز ما اثرات آن را ميبينيم. به عنوان مثال، فقه حضرت امام از حكمت متعاليه است و اين را در روش شناسي فقهي حضرت امام و مقايسه آن با روششناسي ديگر آقايان كه مقايسه ميكنيم، متوجه ميشويم. فلذاست كه وقتي بحث ولايت فقيه امام را مورد توجه قرار ميدهيم، بايد بدانيم كه اين از توابع بحث حكمت متعاليه است، البته در ساحت فقه. من علاقه مند هستم كه در اينجا يك مصداق را مطرح كنم. ببينيد امام وقتي كه وارد بحث ولايت فقيه ميشوند، اولين چيزي كه مطرح ميكنند اين است كه ولايت فقيه يك مسئله بديهي است و به سراغ آيات و روايات نميروند در حالي كه اين خلاف روش رايج در حيطه فقه است. چراكه در روش فقهي ابتدا به سراغ آيات قرآن ميروند، سپس براي بررسي خاص و مطلق آن به سراغ سنت ائمه معصومين ميروند و سپس اگر هنوز بحث ضعفي داشت، به دنبال اجماع و در نهايت به دنبال عقل ميروند. در حالي كه امام مستقيما و در همان ابتداي بحث به سراغ عقل رفتهاند و ميگويند كه اگر ولايت فقيه درست تصور بشود، تصديق ميشود.
البته اين را بگويم كه بحث ولايتي كه در آثار صدرا مطرح ميشود، بيشتر در معاني عرفاني است. اما يك مسئلهاي كه در آثار صدرا مطرح ميشود اين است كه من از آن در كتاب تعبير كردم به «زعامت مجتهدين». ملاصدرا در كتاب هاي مختلف خودش از جمله كتاب «الشواهد الربوبيه» در مشهد پنجم اين مسئله را بيان كرده است كه انسان ها به لحاظ درجات وجودي متفاوتاند و خداوند متعال برترين انسان را به عنوان پيامبر انتخاب ميكند كه انسان ها بتوانند به كمك وي به كمال برسند. چراكه از نظر ملاصدرا انسان ها مكتفي بالذات نيستند، يعني انسان نيازهايي دارد كه خودش نميتواند آن نيازها را تأمين كند، اينجا دقيقا نقطه مقابل تفكر اومانيستي است. چراكه در تفكر اومانيستي انسان يك موجود خود سامان و خودبسنده است، يعني نيازهايي دارد كه خودش ميتواند آن نيازها را برطرف كند. و بعد از پيامبر نوبت به ائمه عليهمالسلام ميرسد. در اين جاست كه صدرا ورود به بحث ولايت فقيه ميكند و ميگويد كه پس از ائمه نيز نوبت به مجتهدين ميرسد. حال اگر توجه كنيم به سيري كه صدرا در اسفار اربعه براي انسان كامل مطرح ميكند كه بايد به توحيد رسيده باشد و پس از طي كردن مقامات معنوي به سراغ مردم بيايد تا مردم را نيز به اين راه هدايت كند، چه بسا اين را تفسيري عرفاني و فلسفي از زعامت فقيه نيز بدانيم.
آيا ملاصدرا براي اين مجتهدين شرايطي برميشمارد يا نه؟
جناب صدرالمتالهين در «الشواهد الربوبيه» شرايطي را براي مجتهدين ذكر نكرده، اما در آثار ديگر براي كسي كه پيشرو و رهبر انسان ها ميشود، خصوصياتي را ذكر كرده است. مثلا در كتاب«كسر اصنام الجاهليه» كه در فارسي تحت عنوان «عرفان و عارف نمايان» ترجمه شده است به نقد گروههاي مختلفي مانند صوفيه و كساني كه در آن دوره تحت عنوان فقيه يا شيخ نيز مطرح بودهاند پرداخته است. در اين اثر به تناسب بحث يك سري خصوصياتي را بر ميشمارد كه برخي از آن ها سلبي و برخي ايجابي است. در آن جا مهمترين صفتي را كه مطرح كرده است، صفت «علم» است. تعبيري هم دارد به اين مضمون كه ميگويد: «كسي كه علم دارد سرور عالميان است؛ چه آنان بپذيرند و چه نپذيرند.» سپس مثال زده به طبيب و گفته: «كسي كه علم طبابت دارد، طبيب است؛ چه ديگران بپذيرند و چه نپذيرند.» و بحث مفصل تر اين را نيز ميتوانيم در اسفار اربعه ايشان ببينيم. يعني كسي شايستگي اين را دارد كه بر مردم حكومت و سروري كند كه اين چهار سفر را طي كرده باشد. و اين واضح است كه در اين سير و سفر عرفاني، هم نيازمند علم هستيم و هم نيازمند عمل. بنابراین علمي كه صدرا مطرح ميكند، عمل را در درون خودش دارد.
اگر علمي كه مرحوم صدرا مطرح ميكند را در همان بستر حكمت متعاليه نگاه بكنيم، متوجه ميشويم كه صدرا علم را از سنخ وجود ميداند و با اين تقرير صدرا كسي كه از مرتبه وجودي بالاتري برخوردار است را سرپرست جامعه ميداند. حال آيا ميشود با توجه به مطالبي كه شما فرموديد، نتيجه گرفت كه از نظر صدرا اين چنين انساني كه از مرتبه وجودي بالاتري برخوردار است، به صورت تكويني سرپرست جامعه است و حال اگر مردم به سراغ وي رفتند، اين سرپرستي او فعليت پيدا كرده و در جامعه اجرا خواهد شد و اگر هم كه مردم به سراغ او نرفتند، طبيعي است كه وي مقام خودش را دارد اما، تحقق خارجي و اجتماعي پيدا نميكند؟
البته ميشود اين مسئله را اين گونه تعبير كرد كه چون غايت حركت فرد از منظر حكمت متعاليه قرب به خداست. و تقرب به خدا با تقويت مراتب وجودي فراهم ميشود، به تعبير دقيقتر ميتوان گفت كه اين تكامل وجودي با غلبه عقل بر قواي وجودي انسان ممكن ميشود. فلذاست كه اگر ما اين حرف را به صورت كلان نگاه بكنيم، به اين نتيجه ميرسيم كه مرتبه وجودي افراد را ميتوان از روي رفتارهاي عقلانيشان متوجه شد. در عين حالي كه در حكمت متعاليه انسان عاقل به انسان متدين تفسير ميشود، چراكه «العقل ما عبد به الرحمن». لذا امام خميني (ره) به حديث چهاردهم اصول كافي توجه كردند و كتاب «شرح حديث جنود عقل و جهل» را نوشتند. و بعدا بيان ميكنند كه ائمه عليهمالسلام تمامي اين خصوصيات عقلگرايي را دارند. و مطرح ميكنند كه مومني كه از امتحانات الهي سربلند بيرون آمده باشد نيز ميتواند تمامي اين صفات عقل گرايي را داشته باشد. لذا آن حكيمي كه سرپرست عالم است، همان كسي است كه به اين جنود عقلي دست پيدا ميكند. و حال اين شخصي كه از درجات وجودي بالاتري برخوردار است به خداوند نزديكتر است و چون به خدا نزديكتر است، ميتواند به انسان هاي ديگر نيز كمك كند تا اين مسير را طي كنند؛ با اين تفسير فلسفه نظام سياسي در حكمت متعاليه، ميشود فراهم كردن زمينههاي تقرب بندگان خداوند به خدا.
و اين امر چون يك بحث تقربي است، نيازمند اختيار و انتخاب مردم است و ميتوان گفت كه اين چنين شخصي رهبر الهي است، اما تا مردم نخواهند حكومتي تشكيل نخواهد شد؛ به عبارت ديگر، همان طور كه مردم بايد نماز را به قصد قربت بخوانند، تبعيت از رهبر نيز بر ايشان واجب است و بايد آن را به قصد قربت انجام دهند. و در اينجا حكومت اجباري را متوجه افراد نميكند، فلذاست كه اگر توجه كنيد، متوجه ميشويد كه پيامبر به مدت سيزده سال پيامبر بوده و در مكه حضور داشتهاند، اما در اين مدت حكومتي تشكيل نشده است. چون بسط يد و قدرت نبوده است. ميتوان گفت كه در اين ميان راه پيامبر يك راه تبليغي است. راهي كه در آن انذار و تبشير وجود دارد، نه جنگ و زور. اين همان راهي است كه امام هم در انقلاب طي كردند. خيليها در آن زمان معتقد بودند كه بايد با رژيم شاه مبارزه مسلحانه كرد، اما نظر امام اين گونه نبود. امام معتقد بودند كه بايد اين تحول توسط توده مردم تحقق پيدا كند. امام ميفرمودند كه بايد حقايق را به مردم گفت و اگر مردم آگاه شوند، خودشان در اين راه حركت ميكنند.
فلذا ميتوان گفت كه امام به مردم ايمان داشت. اين تعبير استاد مطهري است زماني كه از ديدار امام در فرانسه برگشت، گفت: «مردي را ديدم كه به خدا ايمان داشت، به آنچه كه ميگفت ايمان داشت و به مردم نيز ايمان داشت.» از اين رو است كه وقتي مردم ميآيند و اين خواست شكل ميگيرد كه آن حكيم الهي حكومت كند به اصطلاح ميگوييم كه اين شخص «بسط يد (گشاده دستي)» پيدا ميكند. يعني حالا كه ميخواهد اعمال ولايت بكند، كسي هست كه گوش به فرمانش دهد.
با توجه به اين مباحثي كه گفتيم ميشود گفت كه ما در تحقق حكومت اسلامي قائل به سه ركن هستيم: 1) لياقت؛ 2) شرعيت؛ 3) بسط يد. ائمه عليهمالسلام دو عنصر لياقت و شرعيت را به نحو تام و تمام داشتند، اما چون بسط يد نداشتند، غير از امام علي (ع) و امام حسن (ع) حكومتي تشكيل ندادند.
به عنوان سئوال آخر، در همان كتاب «كسر اصنام الجاهليه» كه ذكر كرديد، ملاصدرا يك تأكيدي دارد مبني بر اينكه ما از الفاظ به صورت دقيق و درست استفاده كنيم. و اين مطلب را بيان ميكند كه فقيه به معناي مصطلح كلمه داراي ولايت نيست بلكه فقيهي داراي ولايت است كه در «فقهين» يعني فقه اصغر و اكبر صاحب نظر باشد. لطفا در اين باب كمي توضيح بفرماييد و در نهايت بفرماييد كه با اين تقريري كه تا اينجا از نظام سياسي صدرا ارائه كرديم، كه انسان كامل ولايت دارد، آيا اين تقرير به خوانش عرفاني از مطلب نزديك نميشود؟
در پاسخ به بخش اول سئوال عرض كنم كه در عصر صفويه اصطلاح فقيه معناي خاصي داشته است بهغير از اين معنايي كه امروز ما متوجه ميشويم. اين مطلب را مرحوم محقق سبزواري صاحب كتاب «روضه الانوار» و «كفايه الاحكام» نيز در آثارش توضيح داده است. ايشان كه خودش از مراجع تقليد عصر صفوي است، ميگويد كه مجتهد يك درجه بالاتر از فقيه است. از نظر محقق سبزواري، فقيه كسي است كه اقوال فقها را بلد است و ميتواند به شاگردانش هم منتقل كرده و بياموزد، اما مجتهد كسي است كه در اين ميان علاوه بر اينكه اقوال فقها را ميداند، خودش نيز صاحب نظر است. اين معنا امروزه عوض شده.
به عبارت ديگر، امروز كه ما ميگوييم فقيه مدنظرمان همان مجتهدي است كه در عصر صفوي رايج بوده است.
اما نكته دوم اين است كه آنچه از ولايت فقيه حضرت امام تبيين ميكنند، فقاهت شرط لازم است، اما شرط كافي نيست. به عبارت ديگر، از نظر امام، ولي فقيه بايد دين شناس باشد يعني علاوه بر آنكه در فقه داراي قدرت اجتهاد است بايد در حيطه معارف ديني نيز صاحب نظر باشد. لذا با آن فرمايش ملاصدرا كه گفته بايد در فقهين داراي نظر باشد، منافاتي ندارد.
اما در مورد آن بحث عرفان يك بحث بيشتري است كه در حد اين مصاحبه نميگنجد، اما در همين حد بگوييم كه در حكمت متعاليه براي فردي كه زعامت جامعه را برعهده ميگيرد، كمال شرط است. يعني او را انسان كامل فرض ميكند كه سفرهاي چهارگانه را انجام داده است. به همين دليل است كه وقتي شرايط ولي فقيه را در قانون اساسي مطرح كردند، فقط به صفت علم اكتفا نكردند، بلكه صفت عدالت را نيز مطرح كردند. عدالتي كه متناسب با اين مقام باشد. و ميتوان گفت كه تحصيل اين عدالت در گرو اين تهذيب و به بيان ملاصدرا در گرو اين سفرهاي اربعه است و اين عدالت اگر نباشد، شرعيت وجود نخواهد داشت