هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
نااميد، شرمنده و پشيمان/هادي كافي
بيست و سوم خرداد 85 بود كه رهبر معظم انقلاب، كارگردانان سينما را جمع كردند و مهمترين تعامل فرهنگي كشور با رهبر انقلاب صورت گرفت. آن سال در مطبوعات و محافل فرهنگي اين حرفها تكرار شد و تكرار شد و همه آن را مهم و براي سينماي ايران حياتي خواندند. چند ماهي بود از جشنواره آن سال (بيست و چهارمين جشنواره فيلم فجر) ميگذشت و كسي هم انتظار نداشت اين حرفها در جشنواره بيست و پنجم يا حتي بيست و ششم عملي شود، اما از دولت اصولگرا انتظار ميرفت تا قدمهاي بزرگ و مؤثري براي تحقق اين حرفها بردارد. فكر ميكرديم همه چيز مهياست؛ وزير فرهنگ كه سردبير كيهان بوده، مدير عامل فارابي را هم كه عوض كردند و به قولي فارابي را دست بچه حزباللهيها دادند، عناصر دوم خردادي، روشنفكر، سكولار و... هم از رأس كار برداشتند، معاونت سينمايي دولت نهم هم كه دارد سينماي ملي را پايهريزي ميكند، كارگردانان و نويسندگان همسو و همفكر با انقلاب و رهبري هم كه كم نيستند، پس اين دستگاه فرهنگي با اين مديرانش اينها را حمايت ميكند و آرزوي انقلاب و انقلابيها براي سينما هم محقق ميشود؛ والسلام.
شأن سينما
از اين سخنان و آن جلسه نزديك به چهار سال ميگذرد و در دو هفته گذشته شاهد برگزاري بيست و هشتمين جشنواره فيلم فجر بوديم. جشنوارهاي كه تلاش زيادي شد تا آن را تحريم شده جلوه دهند، بدون در نظر گرفتن اينكه در جشنوارههاي دولت اصلاحات هم هر سال همه كارگردانان حضور نداشتند و از سوي ديگر، تلاش شد تا آن را مطلقا آزاد و بدون هيچ قانون و محدوديتي نشان دهند.
جشنواره بيست و هشتم فيلم فجر يعني جشنوارهاي كه از يك منظر ميبايست حداقل تحقق بخشي از سخنان رهبري را بر پرده سينما ميديديم؛ همه كارگردانان و مسئولين فرهنگي نه، اما انتظار بود آنها كه سنگ رهبري را به سينه ميزنند، در اين چندساله دستي هم بر غبار حرفها و دغدغههايشان ميكشيدند. مگر چه خواسته بودند؟ جز اينكه «شما مىتوانيد در نسل جوان اين كشور صبر، اميد، شوق، انگيزش، سلامت، نجابت و همه چيزهايى كه يك جامعه پيشرفته نياز دارد، القاء كنيد. مىشود هم بهجاى اميد، نوميدى القاء كرد؛ مىشود بهجاى شوق، ركود القاء كرد.»
مگر براي سينماي ايران چه شأني را قائل شده بودند؟ مگر در آن جلسه نگفته بودند كه «من شأن سينما را اين مىدانم. من مىگويم امروز كليد پيشرفت اين كشور، به ميزان زيادى دست شماست؛ شما مىتوانيد اين نسل را يك نسل پيشرونده، اميدوار، پُرشوق، معتقد به خود و معتقد به ارزشهاى اسلامى و ملىِ خود بار بياوريد؛ و همينطور مىتوانيد اين نسل را شرمنده، پشيمان، زير سئوال برنده افتخارات گذشته و زير سئوال برنده افتخار انقلاب و دفاع مقدس بار بياوريد.»
جشنواره 28
حال ببينيد فيلمهاي اين جشنواره كه محصول چند سال اخير است چقدر در اين مسير بوده و يا چقدر در جهت عكس آن؟ مهدي كرمپور كه در «تهران» خود نيمه آذر (61 آذر روز دانشجو) را روز طغيان نسل جوان كشور اعلام ميكند و همه داشتههاي جوانان اين كشور را در ويولون و گيتار خلاصه ميكند كه آن هم جلويش گرفته ميشود، جوان اين كشور يا به خارج ميرود يا خودش را ميكشد.
داريوش مهرجويي هم كه در «طهران» خود مثل هميشه آرزوهايش را در موي بلند و عباي درويشان و كاخها و خانههاي قديمي پيدا ميكند و با انكار نسل امروز، آوار را بر سر آنها فرود ميآورد و خانه نسل امروز را خراب و ويران شده جلوه ميدهد و خانه نسل ديروز را آباد. بيژن ميرباقري هم در «طبقه سوم» خود باز نسل سوم را بدبخت و فريبخورده و فراري نشان ميدهد كه گرفتار مواد مخدر و مشروب و قرص اكس و در نهايت گرفتار اين نيروي انتظامي هميشه ظالم كه نميگذارد جوانها به اينجور كارهاي خود برسند شده است. تهمينه ميلاني هم كه مانند هميشه تفنگش را سمت مردان ميگيرد و نميخواهد مقداري از اين هدفگيري تكراري عبور كند. ميلاني كه در آن جلسه هم حضور داشت، در «تسويه حساب» خود همه زنان اين جامعه را مورد شكنجه و ظلم نشان ميدهد و همه مردها هم كه عياش و عوضي و دروغگو هستند، البته به غير از شوهر خود خانم ميلاني. دوباره همان قصه مردهاي عوضي و زنهاي مظلوم كه اينبار ظاهرا ميلاني با جامعه مردان تسويه حساب كرده است. اما سامان مقدم به نظر ميرسد با همه مردم انقلاب تسويه حساب كرده است. او كه «صد سال به اين سالها»يش توقيف بود، بهطور رسمي و بدون كوچكترين تعارفي و اندكي احساس ترحمي همه انقلاب و ارزشهاي انقلاب و مردم انقلابي و شهداي انقلاب را بستهبندي كرده و داخل زبالهدان انداخته تا مبادا آرمانهاي انقلاب به خندههاي مستانه و حضور در كافهها و خوشگذراني و عرقخوريهاي احتمالا لذتبخش قهرمانهاي جناب سامان مقدم خللي وارد كند. عبدالرضا كاهاني هم كه نانخورده همين دولت اصولگراست و همين دولت پول بيزبان نفت را داد تا اين آقا بشود كارگردان سينما و مشهور بشود و فيلم بسازد.
امسال هم بيايد در جشنواره فيلم فجر و «هيچ» خود را به نمايش بگذارد و به اين مخاطب سينما فحش بدهد. همان پول نفتي كه خودش را كارگردان سينما كرده است به تمسخر و ريشخند بگيرد و جامعه و ملت را دوباره يك مشت آدم بدبخت بيلياقت و گشنه و روسپي به تصوير بكشد. من نميدانم از اين جامعه بدبخت و بيسواد و نفهم كه كارگردانان ما به اتفاق از آن سخن ميگويند، پس چطور اين همه كارگردان روشنفكر بيرون ميآيد؟
همينطور خودتان ادامه دهيد فيلمهايي كه در اين جشنواره ديديد و يا بعدا بر پرده سينما و يا دي وي دي آن را خواهيد ديد. سينمايي كه ما را و جوانان اين كشور را به شرمندگي و پشيماني و نااميدي و احساس بدبختي دعوت ميكند. اين است محصول پولهايي كه براي سينما و اعتلاي سينماي ايران هزينه ميشود.
حاشيهها
ابتدا بد نيست به يك موضوع كه كمتر در رسانهها به آن توجه شده است بپردازيم و آن فضاي برگزاري جشنواره براي مسئولين و رسانهها و هنرمندان است. بهزعم چند تن از منتقدين و سينماگراني كه به جشنوارههاي خارجي بهخصوص كن رفتهاند، فضاي برگزاري اين جشنواره كه در مركز همايشهاي برج ميلاد برگزار ميشد نه تنها از جشنوارههاي خارجي چيزي كم نداشت، بلكه بسيار با شكوهتر و با امكانات وسيعتري بود و اين اقدامي است كه ميبايست از آن خرسند بود و از اين امكانات بهره بيشتر و مناسبتري را برد.
اما يكي از حاشيههاي مهم و جالب توجه اين جشنواره مربوط ميشود به روز حضور معاونت سينمايي وزارت ارشاد در سينماي رسانهها يا همان برج ميلاد. در ابتداي ورود شمقدري يكي از حضار كه برگه دعوتنامه را دستش گرفته بود، به وي گفت: شما كه نميخواهيد جلوي خانمهاي بد حجاب را در اين سالن بگيريد، پس چرا در اين برگه نوشتهايد كه رعايت حجاب اسلامي الزامي است؟ اگر نميتوانيد پس اين را ننويسيد تا به اين جمله توهين نشود. شمقدري پاسخي عجيب به آن شخص داد؛ «در كجاي قرآن آمده است كه زنان را بايد به داشتن و رعايت حجاب مجبور كنيم؟» اين حرف عجيب معاونت سينمايي وزارت ارشاد شخص مقابل را عصباني كرد و آن جمع كوچك با حرفهايي مثل «پس ما سي سال است كه داريم اشتباه ميكنيم» يا «دوباره براي خودتان مجتهد شديد آقا» و... به پايان رسيد و متفرق شدند و بنده هم در آن جمع حضور داشتم.
فرداي آن روز يكي از سايتها اين خبر را كار كرده بود، اما شمقدري همه حرفهاي خود را تكذيب كرد و به يكي از خبرنگاران هم تلفني لعنتهاي عجيب و غريبي را نثار كسي كرده بود كه اين دروغها را به او نسبت ميدهد. باز هم تأكيد ميكنم كه خود بنده در آن جمع حضور داشتم و شاهد هستم كه شمقدري اين جمله را گفت
دور زدن آزاد/محسن حدادی
جشنواره فرصت مغتنمی بود برای بازخوانی یک تاریخ جوان؛ افت و خیزهایش؛ امید و دلواپسیهایش؛ افقهای پیشرو و فرصت و تهدیدهایش. این روزها که گذشت، سینمای انقلاب در ظاهر سیویک سالگی را جشن گرفت اما در حقیقت هنوز چونان کودکی است که گاه از سر ذوق و قریحه کارهایی انجام میدهد که شیرین است و گاه بیتجربه و بیمحابا رفتاری از خود بروز میدهد که تلخ و گزنده است.
گاه با نقشه سخنی میگوید و گاه بیهدف و سردرگم راهی میجوید. سینمای انقلاب امروز در عبور از گردنه ابتذال و آزمون و خطا موفق بوده اما زمزمههایی مبنی بر رهاشدن در سرازیری ابتذالی جدید به گوش میرسد که تنها حدس و گمانه نیست.
نگاهی به محصولات سینمایی کشور در یک سال گذشته، مشخص میکند که فیلمسازان ما تنها و تنها به دلیل گرههای اقتصادی اگر بر اساس دغدغه و تکلیف به سینما روی آورده بودند، امروز دیگر تنها برای سربلندی نزد تهیهکننده از «سینمای فاخر» به دو جاده کاملا غیر سینمایی و غیر قابل دفاع هجرت کردهاند: سینمای تجاری و سینمای شبهروشنفکری که در اولی گیشه را به دست میآوردند و در دومی جوایز بین المللی را.
مقصر کیست؟
باید همواره در خاطر داشت که سینماگر انقلاب ـ همه سینماگران کشور ـ در فرآیندی که مدیریت در آن نقش اصلی را ایفا میکند؛ متولد میشود و قد میکشد. اگر این مدیریت بر مبنای یک قانونمندی و هدفمندی باشد، این سینماگر بی هیچ دغدغهای، فکر و ایده خود را روی پرده مینشاند اما اگر در جریان مدیریت، سلیقهای و شخصی با سینما رفتار شود؛ سینماگر راهی ندارد جز سازش و مقابله. در واقع یا خود را با نوع نگاه مدیران هماهنگ میکند و یا در مقابل تغییرات مدیریتی و اعمال سلیقهها، واکنش نشان میدهد که در هر دو جریان، از شخصیت هنرمند خارج شده است.
شاهکلید تمام این گرههای فرهنگی کشور «استراتژی و مدیریت» است یا به عبارتی «مدیریت راهبردی» در صحنه فرهنگ و نه مدیریت سلیقهای و زودگذر و در مسیر باد!
فرافکنی و فرار از مسئولیت هم درد سینمای انقلاب را حل نمیکند؛ وجود برخی سینماگران مخالف و حتی معارضی که بیرون از کشور، علیه نظام تصویرسازی میکنند، در فرآیندی بلندمدت و از دل مدیریتها حاصل شده است و نه یک شبه و آنی. باید قبول کرد که حوزه فرهنگ و به ویژه سینما از جمله حوزههایی است که در تاریخ سه دهه حیات انقلاب همواره در حاشیه بوده؛ چه در تصمیمگیریها و برنامهریزیها و چه در اجرا. یا در حاشیه بوده است و یا در ویترینی تزئینی.
نه شرقی نه غربی
سینمای انقلاب را نمیتوان با رنگ و لعاب چاق کرد و در بیلان کاری آن را کلاسه کرد. سینمای انقلاب سینمای با چادر و بدون کراوات سینمای قبل از انقلاب نیست که با این اصلاحات ظاهری و تولید فلهای، بشود به آن بالید؛ سینمای انقلاب کپی سینمای غرب و شرق (هالیوود و بالیوود) نیست؛ سینمای انقلاب یعنی سینمایی برخاسته از متن انقلاب؛ یک سینمای انسانی با دغدغه و نه یک تصویر زشت و سیاه و پوچ و هرزه.
اگر قبول کردهایم که شناسنامه معتبر و جهانی سینمای ایران ممهور به نقش پرچم جمهوری اسلامی است؛ بد نیست کمی برای این شناسنامه معتبر و بینالمللی هزینه کنیم؛ نه این که شعار بدهیم و از سینمای ناب فاصله بگیریم اما اگر فیلمی که ساختیم در یک نمایش بینالمللی اکران شد، امضایی داشته باشد تا مخاطبانش بفهمند متعلق است به یگانه انقلاب قرن که از غرب تا شرق عالم را مسحور خود و حیات سیسالهاش کرده نه این که یا با نیشخند بگویند یک سینمای عاریهای است و یا با چشمهای براق و خندههایی زهرآلود برایش کف بزنند، چراکه ناتوانی نظام را به میهمانی چشمهاشان برده است.
توقع انقلاب از هنر – صنعت سینما این است که با مردم باشد؛ برای مردم باشد، انقلاب و تمام اتفاقاتش را همان گونه که بوده و هست روایت کند؛ توقع انقلاب از سینما این است که با نگاهی زیباییشناسانه جامعه را روایت کند؛ آن هم در کشوری که زیباییهایش را سایر ملل هم با افتخار یاد میکنند؛ نه که عیب ها و نقص ها را نگوییم بلکه همهجانبه نگر باشیم و در کنار کاستیها نقاط قوت را نیز ذکر کنیم.
چگونه مشهور شویم؟
باید دید چه اتفاقی افتاده که سینماگران ما اصولا سراغ زیباییها نمیروند! علت چیست که فیلمهای تولیدی و قابل اعتنا به خاطر "تلخی" شهره میشوند؟ این نگاه خطرناکی است که موریانهوار سینما و شاید بتوان گفت هنر انقلاب را تهدید میکند؛ این که چون ما از سالهای ابتدای انقلاب و انتهای دفاع مقدس فاصله گرفتیم، دیگر نیازی به این تاریخ و حماسه نداریم! دیگر به ساختار هنری برای روایت این اتفاقات همیشه زنده و زاینده نیاز نیست. این نگاه خطرناک ما به ازای دیگری هم دارد و آن هم «متفاوت بودن» است. و این تفاوت گاه چنان زخم کاری بر پیکره سینمای انقلاب وارد میکند که شاید برای ترمیم چنین زخمی، یک دهه «سکوت و سکون» نیاز باشد.
درواقع در دو سمت این نگاه خطرناک نوعی افراط و تفریط وجود دارد که در یک سمت سینماگران و مدیران معتقدند سینمای انقلاب و متعلق به تاریخ انقلاب دیگر برای نسل جوان جذابیت ندارد و در سمت دیگر عدهای معتقدند باید کلیشهها را شکست و نوآوری کرد که در همین نوآوری چنان در برابر برخی تهمتها و ابهامها سر خم میکنند که ای کاش در همان دسته اول میماندند و به این سو نمیآمدند. نتیجه این دو نگاه مردود «یا نداشتن فیلم شاخص و قابل دفاع برای جشن ملی سینمای ایران در دهه فجر است و یا فیلمی است ضعیف و ساختارشکن که تنها باری بر شانههای جوان سینمای کشور نهاده و راهی را رفته که برگشت و اصلاحی در آن نیست.» برخی فیلمهای ساختارشکن در سالهای اخیر در موضوعات مختلفی چون دفاع مقدس، انقلاب و حتی روایت حضور روحانیت در جریان انقلاب از این دسته محسوب میشوند. و این دو نگاه افراطی و تفریطی از نافهمی و کجفهمی درخصوص هنر بیبدیل سینما نشئت می گیرد. وقتی سینما را «یک ابزار سرگرمی و یا تریبونی برای ایدههای شبهروشنفکری» معرفی میکنند باید هم چنین نگاهی برای طراحی و تولید فیلم وجود داشته باشد حال آن که سینما همواره رسانهای تاثیرگذار و جریان ساز بوده و نه پنجرهای برای تفنن و تفرج! این یک مفهوم ثابت شده است که سینما ابزار بیرقیبی برای الگوسازی، تربیت و هدایت جامعه مخاطب خود است که به دلیل گستردگی جامعه مخاطب گاه یک جامعه را کاملا با خود همراه میکند. به عبارتی سینما میتواند و ثابت شده که توانسته، یک ملت را به رخوت و یا حرکت وا دارد؛ چیزی که حقیقتا بعد از سیویک سال از سوی مدیران فرهنگی و در وهله بعد، سینماگران ما نادیده گرفته شده است.
سینمای خانگی بدون خانواده
در داستان مبارزه با مفاسد اقتصادی، سالهاست گفته میشود: باید قانونها اصلاح شوند چرا که برخی قوانین کشور، منافذی دارد که برخی به خوبی به آن آگاهند و از قانون برای بیقانونی استفاده می کنند. در جریان فرهنگ و هنر کشور هم این موضوع صادق است تا آن جا که «دور زدن» برای حرفهایها، دیگر یک رسم متداول شده است؛ آن ها بر اساس قانون فیلمنامه ای تصویب می کنند و بر اساس قانون هم فیلمشان را میسازند و وقتی فیلم آماده نمایش میشود؛ معلوم میشود که مشکلات عدیده ای دارد این جاست که جنگ اصلی فیلمساز و مدیریت آغاز میشود، جنگی که فعلا به نفع فیلمساز تمام میشود. چند سالی است که مدیریت فرهنگی کشور در دست اصول گریان است. یکی از شاهبیتهای این مدیریت در سالهای گذشته این جملات بود: گاهی فیلمهایی تولید میشد که متدینین کشور نمیتوانستند با خانواده خود به سالنهای سینما بروند و به تماشای یک فیلم تولید شده در نظام جمهوری اسلامی بنشینند و...
این مدیر ارشد فرهنگی همواره دغدغه سالمسازی فضای فرهنگی را داشت؛ اما در پایان جشن سیو یک سالگی سینمای انقلاب تولیداتی مجوز اکران گرفتهاند و به دنبال مجوز هستند که در دوران مدیریت شخص ایشان برای ساخت پروانه کسب کردند. سوال اصلی این است که چطور شده که با رعایت قانون میشود و میتوان اصول انقلاب را دور زد؟ آیا نه این که فیلمنامههای «صد سال به این سالها»، «تسویه حساب»، «زمهریر»، «آتشکار» و «هیچ» در دوران مسئولیت اصولگرایان تایید شده است؟ آیا وقتی فیلم نامهای تصویب شد و بعد فیلم با سروصدای فراوان رسانهها ساخته شد، دیگر میتوان اجازه اکران نداد؟ آیا این دور زدن حرفهای مدیریت اصول گرا نبوده است؟ آیا در چنین وضعی «سازش و باج خواهی فرهنگی» رشد نمیکند؟ آیا طرفین این معامله برای رهایی از تنشی که مشخص نیست با چه مقصری به وجود آمده، بیشتر به رضایت یکدیگر فکر نمیکنند؟ آیا مدیر ارشد فرهنگی سابق، امروز میتواند با خانواده در سالن سینما بنشیند و فیلمهایی که ذکر شد را تماشا کند؟ مطمئنا او خود به تنهایی هم نمیتواند در تاریک و روشن سینما 01 دقیقه از این فیلمها را تحمل کند. این جاست که معلوم میشود ما در حوزه فرهنگ تنها و تنها مدیران را جابهجا می کنیم و نه مدیریتها و اندیشهها را در غیر این صورت مسئولان پاسخ بدهند که چگونه فیلمنامهای را در دوران خود تصویب میکنند که فیلمش به هیچ عنوان قابل اکران نیست؟ چگونه یک فیلم ساز 03 سال انقلاب را به سخره میگیرد و فیلمش در راه رهایی برای اکران عمومی است؟ این تناقضها را چه کسی پاسخ می دهد؟ مدیران فعلی که آن را به دوش مدیریت قبلی می اندازند و مدیران قبلی هم که در دسترس نیستند. راستی دقتکردهاید در حوزه فرهنگ و هنر هم چونان سیاست، مدیران همواره مشکلات را به دورههای قبلی واگذار میکنند؛ در دولت نهم و دهم که این گونه بوده است