هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
معدنی که هنوز استخراج نشده است/زهیر توکلی
لابد خواهید پرسید که سنت نوشتاری «مقتل»، چه دخلی به ادبیات دارد و گروه ادبی پنجره را با «مقتل نگاری کلاسیــــک» و «مقتل نــگاری مدرن» چه کار؟ واقعیت این است که «نقد ادبی»، پا را از متون ادبی محض فراتر گذاشته است و هرگونه نوشتاری که زمانی نسبتی با ادبیات به هم رسانده باشد، در نقد ادبی جدید مورد مداقه قرار می گیرد. این امر در نقد پسامدرنیستی، عنایت ویژه ای را به خود اختصاص می دهد، زیرا از ویژگی های هنر در دوره پسامدرنیته، بازخوانی ظرفیت های موجود در گونه های سنتی از عینک فردیت هنرمند است، همچنین تلفیق فضاهای ناهمگون در کنار هم. این هر دو ویژگی، شورشی است علیه زدایشی که در هنر مدرن در قبال گونه های سنتی اتفاق افتاد و سیطره آن، به کلاسیک تلقی شدن همان آثار سنت زدوده منجر شد.
بنابراین به غیر از شعر، داستان کوتاه، داستان بلند و سرانجام رمان گونه های نوشتاری دیگری زیر ذره بین نقد ادبی نگریسته می شوند که ذاتا متن ادبی به شمار نمی روند: مقاله، خاطره، یادداشت روزانه، زندگی نامه، زندگی نامه خودنوشت، حسب حال، گزارش، یادداشت تحلیلی، سفرنامه و... امکان وقوع پدیده ای به نام ادبیت در چنین متن هایی، هرگز منتفی نیست؛ آثار معروفی در ادبیات جهان، به رسمیت شناخته شده است که نه شعر است نه داستان مثل ضد خاطرات آندره مالرو یا کتاب های ادواردو گالیانو یا برخی از نوشته های خیالی خورخه لوییس بورخس.
بر این گونه های نوشتاری، باید برخی از سنت های نوشتاری که ذاتا ادبی نیستند اضافه کرد مثل سنت «اعترافات» که از قرون وسطی توسط بزرگانی چون آگوستین قدیس آغاز شد و بعدها امثال ژان ژاک روسو آن را پی گرفتند و از بنیان، سنتی است که بیرون از ادبیات و در بستر الهیات اسکولاستیک شکل گرفته است.
حال چنین عرض می کنم که سنت نوشتاری «مقتل» که نوشته های برآمده از آن، ابتدا در جوف کتاب های تاریخی مندرج بوده است و بعدها در هیئتی مستقل، به خلق کتبی با همین عنوان کلی «مقتل» منتج شده است، نسبتی وثیق و پیشینه مند با ادبیات دارد، اگرچه ذاتا یک سنت ادبی نیست.
مقتل، ابتدا یک نوشته تاریخی بوده است. در تطور این سنت نوشتاری، مقتل هایی پدید آمده است که باید آن ها را ادبی - تاریخی - تلقی کرد و نیز مقتل هایی که به یک باره اثر ادبی هستند و تاریخ نگری در آن ها به طور قطعی و نهایی در ذیل ادبیت متن، گنجیده است.
زمینه هایی ذاتی در این سنت نوشتاری وجود دارد که از همان ابتدا امکان شکل گرفتن «صور خیال» را در بافت زبانی این متن ها فراهم می کند و نیز و وقت و بی وقت، عاطفه را بر ذهن و زیان نویسنده چیره می سازد. صور خیال، ماده اثر ادبی است و از آن سوی، عاطفه، هم کانون انگیزش و موتور جست وجوی ادبیات است هم مهمترین جنبه تأثیر گذاری یک متن ادبی. این زمینه ها را در این جا به اختصار بازگو می کنم.
1- مقتل، روایت است و روایت حتی اگر سوژه اش کاملا عینی باشد، «بازنمایی» واقعیت است. این بازنمایی در مرحله اول در ذهن راوی اتفاق افتاده است و در مرحله دوم، در انتقال از ذهن به ساختار متن، یک بار دیگر این بازنمایی مضاعف شده است.
فعالیتی به نام خواندن متن روایت که توسط خواننده یا شنونده صورت می گیرد، مرحله سوم این بازنمایی است که این بار در ذهن مخاطب روایت، هیئت نهایی خود را بازمی یابد. در این سه مرحله از بازنمایی واقعیت، قوه خیال (و نه تخیل) اگر نگوییم که صاحب سهم اصلی است، قطعا سهم عمده ای دارد.
2- مقتل، روایت یک اتفاق عادی نیست، گزارش یک قتل است و باز باید گفت که مقتل گزارش یک قتل عادی نیست بلکه این سنت نوشتاری پیرامون قتل اشخاص ویژه ای یا قتل هایی که چگونگی متمایز و آثار منحصربه فرد داشته اند، شکل گرفته است و می دانیم که ادبیات به ویژه ادبیات دراماتیک، اصولا خلاف آمد عادت را مطمح نظر و موضوع روایت قرار می دهد. این هم دومین گره گاهی است که این سنت نوشتاری را به ادبیات متمایل می کند.
3-با مرور در فهرست نوشته ها یا کتاب هایی که نام مقتل گرفته اند و در دایره المعارف هایی از قبیل «الذریعه الی تصانیف الشیعه» به آن ها برمی خوریم،خواهیم دید که نام این کتاب ها ترکیب اضافی (مضاف + مضاف الیه) است. مضاف در همه این نام های ترکیبی کلمه «مقتل» و مضاف الیه، نام یک شخص است. از قبیل مقتل حجر ابن عدی، مقتل الحسین، مقاتل الطالبین و... بدین ترتیب، این «شخص» که قتل او و چگونگی قتل او، مرکز و محور روایت در مقتل است، به سرعت، قابلیت تبدیل به «قهرمان» داستان را دارد. مرکزیت یک شخص و محوریت قتل او در روایت، این امکان را پدید می آورد که از رهگذر خواندن مقتل، شخصیت او را بشناسیم یعنی کنش و واکنش او در قبال حادثه و بروز و ابراز او در میانه معرکه را نشانه ای برای راه بردن به شناخت او تلقی کنیم.
در ادبیات دراماتیک به جای بازگو کردن مافی الضمیر قهرمان داستان، روش و رفتار او به شکلی معنی دار توسط نویسنده گزارش می شود. از رهگذر این گزارش نشانه گذاری شده و گشودن رمزگان این گزارش توسط خواننده، نوع انتخاب های قهرمان داستان در قبال حوادث شفاف می شود و سپس در مرحله بعد، نظام انتخاب های قهرمان داستان در مسیر حوادث پیش آمده ، خواننده را به سوی کشف شخصیت او راه می نماید. التذاد ادبی حاصل از خواندن داستان به خصوص رمان، ناشی از همین کشف نهایی است.
حال برمی گردیم به مقتل. از ان جا که «مقتول» در مقتل، در مقابل خطیرترین اتفاق یعنی مرگ آن هم مرگی شهادت گونه یا حداقل مظلومانه قرار می گیرد و معمولا این قتل، در بستری از ستیز و ناسازی صورت پذیرفته است، تک تک حالات، گفتار ها و رفتارهایی که از او در مقتل روایت می شود، کلیدهایی برای راهیابی به حاق واقعه است و نشانه هایی برای فهم حقیقت وجودی او، دست بر قضا ساختار ابتدایی مقاتل که عمدتا بر گزارش عینی و بیرونی فاجعه (یا مصیبت) مقصور می شوند، ناخودآگاه، این آثار را به نمایش مجموعه ای از «انتخاب ها» در «موقعیتی» تکرارناپذیر و بی برگشت، توسط یک «شخص» بدل کرده است و از این منظر نیز مقتل و ادبیات دراماتیک نسبت به هم می رسانند.
4- گفتیم که مقتل، گزارش یک قتل است. این قتل چه اهمیتی دارد؟ این پرسش را از سه وجه می شود پاسخ گفت: 1- چگونگی غیرمنتظره و نامعتاد قتل؛ 2- اثرات بعدی این قتل بر روند سیاسی جامعه و جایگاه مهم آن در توالی و تطور وقایع تاریخی؛ 3- جایگاه خاص مقتول در جامعه در ظرف تاریخی واقعه.
این جا به این وجه سوم، کار دارم، وجهی که مقاتل را به ساحت استعلایی ارتقا می دهد و در نتیجه آن را برای قرائت حماسی توسط خواننده (مخاطب روایت)، مستعد می سازد. از این جا به بعد، مقتل، امکان باززایی خویش را در شعر و در هیئت «منظومه »های دینی می بیند. در موضوع خاص بحث ما یعنی مقاتل امام حسین - علیه السلام - قتل، دیگر قتل نیست، شهادت است و شهید واقعه، شبیه هر شهید دیگری نیست. او نوه پیغمبر است، پسر علی و زهرا است، سید جوانان اهل بهشت و... در این جا به خصائص، فضائل و مناقبی که شیعه برای آن بزرگوار قائل است، کار ندارم، بلکه جایگاه این شهید نزد همه فرقه های اسلامی، جایگاهی بی مانند است. در نتیجه، مقتل حسین ابن علی - علیه السلام - حتی از دید عموم اهل سنت، روایتی است از شهادت یک قدیس. این شهادت هم در مظلومانه ترین هم در حماسی ترین شکل رخ داده است. گزارش چنین قتلی (چنین شهادتی) حتی در مستندترین و عینی ترین شکل، بازتاب ذهنی ژرفی خواهد داشت.
از جمله هم جواری هایی که روایت شخص - محور مقتل با داستان و رمان دارد، همذات پنداری است. اما کار به این جا ختم نمی شود. حسین را هر مسلمانی دوست می دارد و این دوست داری، به همذات پنداری مضاعف منجر می شود و سوگواری به بار می آورد. در این طیف از تأثیر و تأثر، عنصر عاطفه شدیدا بر مقتل چیره است. این جاست که بستری برای زایش مقتل در کالبد شعر گسترده می شود. اما بازهم ماجرا فراتر از این حرف هاست. همذات پنداری با قهرمانان مقتل حسین، شبیه همذات پنداری با شخصیت های حماسی از قبیل سیاوش است. در این گونه از همذات پنداری که مختص ژانر حماسی است، مخاطب اثر حماسی از رهگذر همذات پنداری با شخصیت حماسی نوعی از ارتقای روحی را تجربه می کند.
از دریچه این فرصت یعنی مواجهه خیال با شمایل فراانسان و دم زدن و قدم زدن پا به پای ابرمرد، پیرایش و پالایشی به مخاطب دست می دهد که در همان حال با جهش و پرش غیرمنتظره عواطف همراه است.
راز راه یابی بسیاری از خرافه های مورد ادعای عاشوراپژوهان به روایت عاشورا و غلبه شکل داستان سرایی بر روایت، را باید در این جنبه از گزارش راوی و خوانش مخاطب جست وجو کرد؛ نقطه عزیمت روایت های منظوم عاشورا نیز همین جاست. در مقاتل منظوم عرفانی از قبیل گنجینه الاسرار مرحوم عمان سامانی یا «آتشکده» مرحوم حجت الاسلام نیّر تبریزی، دیگر با یک روایت تاریخی روبه رو نیستیم. اساس این منظومه ها، گزارش تجربه عرفانی سرایندگان منظومه از واقعه عاشورا است و این کار، جز به زبان شعر تقریبا امری محال است.
این نکته، تفصیلی می طلبد که این جا مجال آن را ندارم اما فی الجمله می توان گفت که مواجهه با قهرمانان کربلا در هیئت فرابشری، دوسویه پیدا کرده است؛ یک سویه آن، استمرار اسطوره ایرانی سیاوش و در نتیجه تأثیرپذیری از منطق داستان های اسطوره ای و حماسی از قبیل اغراق است و آن را در چهارچوب تشیع ایرانی باید تفسیر کرد و سویه دیگر آن، بر بنیاد تفسیر عرفانی شهادت و گزارش یگانگی عاشقانه انسان کامل با حضرت حق است.
5- مقتل نویسی یک سنت نوشتاری است که از تاریخ نگاری اسلامی برآمده است و اختصاص به مذهب یا فرقه خاصی ندارد اما نگارش مقتل الحسین، نزد شیعه، امری است فراتر از تاریخ نگاری. این امر زمینه هایی دارد که به آن اشاره می کنم:
الف) فارغ از روایت تاریخ نگاران از مقتل حسین ابن علی - علیه السلام -، روایت برخی از افراد خاندان پیامبر - صلی الله علیه و آله - از واقعه، از جنس مشاهده شخصی و «خاطره» است و جا دارد که بافت بیانی شگفت انگیز این دسته از روایات بررسی شود.
تمام آن چه پس از عصر عاشورا بر زبان مبارک حضرت زینب کبری - سلام الله علیها -، امام به حق، حضرت علی ابن الحسین المقتول بالسم - علیه السلام -، بانو سکینه بنت الحسین - علیها سلام الله -، بانو فاطمه بنت الحسین - سلام الله علیها - و حتی حضرت امام محمد ابن علی، باقر العلوم - علیه السلام - (که در کربلا چهار سال داشته اند) رفته است، از زاویه «خاطره پژوهی» قابلیت واکاوی دارد که هنوز آستینی برای این نوکری بالا نزده ایم. مثلا آن چه از جناب سکینه در مواجهه ایشان با جسم مطهر پدر، در گودال قتلگاه نقل شده است، آن شعر معروف که:
شیعتی مهما شربتم...
از این قبیل است، در این جا مشاهده با شهود درآمیخته است و خاطره، ماهیتی دیگرگونه پیدا کرده است، گزارشی از واقعه که واقعیت و فراواقعیت را در طبیعی ترین زبان در هم تنیده است. مثال دیگر، پاسخی است که حضرت امام زین العابدین - علیه السلام - به ابن زیاد می دهد. گویند که ابن زیاد پرسید: این جوان کیست؟ گفتند: علی ابن الحسین گفت: مگر علی ابن الحسین را خدا نکشت؟ آن حضرت لبان مبارک داغمه بسته را گشود و فرمود: «من برادری داشتم که نامش علی بود، مردم او را کشتند.»
به حق باید گفت که ایجاز در این گزارش سه جمله ای، در حد اعجاز است و حسی که منتقل می کند در هم تافته ای از حسرت عظیم، دلتنگی بزرگ، خونسردی، مناعت طبع و سرانجام نگاه حکیمانه است، حکمتی آن قدر مشرف و محیط بر واقعه که بیانش به سادگی محض صورت می پذیرد. مثال دیگر، روایت معروفی است که راوی از امام چهارم - علیه السلام - درباره طاقت فرساترین روزهای مصیبت می پرسد و حضرت می فرماید: الشام الشام الشام این جا اگر گسترده تر به بحث بنگریم، می بینیم که برخی از مشاهدات شاهدان عینی از قبیل حمید ابن مسلم، وقایع نگار سپاه عمر ابن سعد (نفرین خدا بر او) نیز گاه دچار پارازیت هایی شده است که این پارازیت ها را تأثر او از واقعه روی خط بیانی روایت انداخته است مثل آن جا که حضرت قاسم ابن الحسن - علیهما السلام - را وصف می کند: نوجوانی، از سپاه حسین بیرون آمد چون ماه تمام، زره نداشت و پیراهنی بلند پوشیده بود و شلواری زیر آن و نعلینی بندداردر پای داشت. اگر همه چیز را فراموش کرده باشم، این را هرگز فراموش نخواهم کرد که لنگه چپ نعلین او بندش پاره بود...»
ب) اهتمام پیشوایان معصوم شیعه - علیهم السلام - بر «ذکر مصیبت» و زنده نگه داشتن یاد عاشورا، مقتل نویسی را فارغ از ارزش تاریخ نگاری آن، به عبادت بدل کرده است. شاید بشود ادعا کرد که نزد نویسندگان برخی از مقاتل معتبر اخیر از قبیل لهوف یا نفس المهموم، بیش از تحلیل و پژوهش تاریخ نگارانه، اتیان امر معصوم نزد راوی و تأثیر معنوی متن بر مخاطب به ویژه از جنبه سوگ، اهمیت داشته است.
گواه این ادعا، نام این دو کتاب است. لهوف یعنی ناله ها و نفس المهموم یعنی نفسی که فرد غم زده از سینه برمی آورد (برگرفته از حدیث معروف: نفس المهموم فینا عباده) و شاید به همین سبب باشد که کتاب لهوف، مرسل است یعنی مرحوم سید چندان التقاتی به ذکر سند اخبار نداشته است. در چنین حالتی، متن از زوائد مورد علاقه تاریخ نگاران و شاخ و برگ های نیازمند به جرح و تعدیل و رد و اثبات، فاصله می گیرد و راوی به «لب کلام» می پردازد: اولا جنبه قدسیت و عصمت غلبه پیدا می کند و گزارش شهادت حضرت ابا عبدالله الحسین - علیه السلام - و شهدای بنی هاشم - علیهم السلام - برجسته تر می شود آن قدر که گزارش شهادت اصحاب در چنین مقاتلی، در تنه اصلی متن قلمداد نمی شود. ثانیا برخی حوادث به نفع گزیده گویی برای «عبرت آموزی» و از آن مهمتر، «ذکر مصیبت» کنار می روند.
این دو رویکرد، دو نتیجه ادبی به بار می آورند. اولا متن، از اختصار و کوبندگی عجیبی برخوردار است، مثلا گزارش چگونگی شهادت حضرت سلطان علی ابن الحسین الاکبر المقتول بالسیف در لهوف:«فجعل یکرّ کرّة بعد کرة حتی رماه مرة ابن منقذ العبدی بسهم فی قوسه فاقبل ینقلب فی دمه: پس آغاز کرد به تاختن از پی تاختن دیگر تا آن که مره پسر منقذ عبدی تیری در چله گذاشت. پس او به روی در افتاد در خون خویش دست وپازنان»
بنده مبهوتم که چگونه یک فقیه که کارش ادبیات نبوده است، به چنین بیانی دست یافته است که در مرز شاهکار است.
ثانیا ساختار کرونولوژیک روایات پژوهیده تاریخی که مبتنی بر سیر خطی است، به خاطر گلچین کردن پاره هایی از واقعه به جای همه اتفاقات ریز و درشت آن روز (روز دهم) در هم می ریزد.
امروز، نویسندگان معاصر با رجوع به مقاتلی از قبیل لهوف یا نفس المهموم می توانند پاره روایت هایی را بازنویسی کنند و کنار هم بگذارند که شبیه حکایت یا داستانک های مینی مالیستی بشود و در عین حال، ادعا کنند که ساختار اصلی مقتل را به هم نزده اند، مثل «کتاب آه» اثر یاسین حجازی.
آن ها در این ادعا صادقند، چون واقعا ساختار کتاب هایی مثل لهوف یا نفس المهموم، یک ساختار متمایل به «روایت» است نه «توصیف» و سپس «تفسیر و تحلیل» (یعنی کاری که تاریخ نگاران باید بگزارند). یکی از زمینه های شکل گیری چنین ساختاری، زمینه عرضه اثر است. مؤلف از پیش ، می دانسته است که لهوف یا نفس المهموم، قرار است در مجالس سوگ استفاده شود. بنابراین، از ابتدا این مقاتل را در نسبت با مراسم عزاداری امام حسین باید سنجید. می دانیم که این مراسم از همان ابتدا با ادبیت زاده شده است و در تاریخ پیش آمده و تکامل یافته است، ابتدا مرثیه های شاعران عرب و سپس شاعران فارسی و به موازات آن درآمیختن هنر آواز با آن و سرانجام، شکل گیری «آیین »های خاص عزاداری امام حسین. پس می شود حدس زد که از مقطعی به بعد هر که از علمای شیعه، دست به نوشتن مقتل می برده است، نیم نگاهی هم به مخاطب و زمینه مواجهه مخاطب با کتاب داشته است که همان مراسم آمیخته با ادبیات و آواز و آیین باشد.
6- سرانجام باید گفت که «مقتل» یکی از ذخایر بی پایان برای خلق ادبیاتی خاص شیعه است،معدنی که هنوز استخراج نشده است. تفصیل همه این ها بماند برای بعد