هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
ذخیره بی پایان/دكتر سيديحيي رحيمصفوي
درادامه مباحث مربوط به راههاي نفوذ دشمن در جنگ نرم، در اين شماره به شرح ديگر جنبهها در اين بحث خواهيم پرداخت. بسيجيان همواره انقلاب، نظام و ميهن اسلامي را در مقابل خطرات بزرگ فرا روي كشور بيمه كردهاند و اين ذخيره تمام نشدني (بسيج)، رمز اقتدار ملت ما در مقابل دشمنان ديروز، امروز و فردا است. با توجه به هجمهافكنيهاي دشمنان انقلاب نسبت به حضور بسيج در عرصههاي مختلف دفاع از ارزشها، امروز بسيجيان با آگاهي بيشتر نسبت به گذشته، با علم و بصيرت و مردمياري در همه عرصههاي خدمت به انقلاب و مردم، حضور مقتدرانهاي دارند و سرزنش دشمنان مانع از حضور داوطلبانه و فداكارانه آنها در صحنههاي دفاع از ارزشها نخواهد شد. دشمن با استفاده از ابزار رسانه و جنگ نرم بهدنبال تسليم كردن و تحميل اراده خود بر ملت ايران است و در پي تغيير علايق ملت ما مطابق با خواسته خود است. با تأكيد بر هوشياري بسيجيان در مقابله با جنگ نرم، خوب است بدانيم دشمن در جنگ نرم بهدنبال آن است تا با ايجاد تفرقه، وحدت ملت ما را خدشهدار كند و با بهرهگيري از شكافهاي بهوجود آمده، اختلاف و بدبيني را در جامعه ترويج دهد. بهصورتيكه حتي در ميان خانوادهها بين فرزندان و پدر و مادرها اختلاف فكري و نظري ايجاد شده و در سطوح بالاتر بين نخبگان كشور و بدنه اجرايي كشور تضاد و تعارض شكل گيرد كه به لطف خداوند با سخنان حكيمانه رهبر انقلاب اسلامي اين توطئه تاكنون خنثي شده است و ملت هوشمند ما و نخبگان سياسي، مسير انسجام و وحدت ملي را ادامه ميدهند. جنگ عبارت است از تحميل اراده بر دشمن در زمانيكه ديپلماسي و اقدامات سياسي و روشهاي ديگر تأثيرگذار نباشد و يا اصولا طرفين درگيري قائل به استفاده از ابزاري غير از جنگ نباشند و در فضاي كنوني دنيا و بالاخص در هزاره سوم ميلادي بهكارگيري روشهاي سياسي رنگ و شكل و جلوه خاصي گرفته و ديپلماسي توسط قدرتها فقط در زماني مورد بهرهبرداري قرار ميگيرد كه آنها بخواهند قدرت، توان و عطش خود را به رخ ديگران بكشند و در اين شرايط، همه چيز طرف مقابل محك خورده و در چارچوب بررسيهاي مختلف قرار ميگيرد، بهطوريكه اگر تشخيص داده شود تواني در طرف مقابل و حريف وجود دارد، به هر طريق اين توان مهندسي بايد كم اثر شده و اگر مورد پذيرش قرار نگرفت، ابتدا با بهرهگيري از ابزارهاي سياسي و بينالمللي و سپس با استفاده از ابزارهاي جنگي و رزمي با او برخورد صورت ميگيرد. تغييرات در مفهوم و ماهيت قدرت، پديدهاي جديد و بسيار جدي در نظام جهاني و تأثيرگذار اصلي در محيط امنيت بينالملل است. نشانه اين تغيير و تحول در گزارش موسوم به گزارش 2025 شوراي امنيت ملي آمريكا به اين صورت آورده شده است: «نظام بينالملل در آستانه تغيير و تحولات جدي قرار دارد و اين پيشبيني وجود دارد كه تا سال 2025 دگرگونيهاي متعددي در حوزههاي بينالمللي، منطقهاي، ملي و... اتفاق بيفتد.»
به نظر ميرسد در نظام جديد جهاني الگوهاي برخورد قدرت نرم و قدرت فرهنگي، فراتر از جهتگيريهاي ژئوپلتيكي و ژئواستراتژيكي در حال عمل كردن است. يعني برخوردها جنبه تمدني و فرهنگي و ژئواكونوميكي پيدا كرده است و قدرتهاي مسلط جهاني هم تلاش ميكنند با ملاحظه اين نگرش، معماري و مهندسي امنيت جديد جهاني را تنظيم كنند. منطقه جنوبغرب آسيا شامل كشورهاي پاكستان، افغانستان، ايران، تركيه، عراق، سوريه، فلسطين اشغالي، لبنان، اردن، يمن و ساير كشورهاي جنوبي خليجفارس، كانون توجه قدرتهاي جهاني و تنشهاي امنيتي در چند دهه آينده و احتمالا تغيير در ساختار سياسي برخي از اين كشورها خواهد بود؛ چنانكه سختترين نوع تنشها در منطقه جنوبغرب آسيا، بروز جنگ است. با توجه به برخوردهاي قدرتهاي سلطهگر در راستاي اهداف سياسيشان، آنها همواره ديگران را تهديد و اگر اثر نداشت با حمله متوقف ميكنند و از اينرو هر روز به افزايش قدرت و آمادگي خود ميپردازند. بهطوريكه ميتوان گفت كه افزايش قدرت از اصول مسلم زندگي سياسي آنهاست كه همواره بهدنبال توانمندتر ساختن خود هستند و انديشهاي كه دارند و شعار محوري كه مطرح ميكنند، مطابق با همين طرز تفكر است؛ آنها معتقدند هر كس توانمندتر است، شانس او براي رسيدن به پيروزي بيشتر است. در شرايط فعلي و پس از دوران جنگ سرد نيز اين طرز تفكر داراي تحولاتي شد كه براساس اين برداشت كه توانمندي را قدرت زرادخانهها و توانمنديهاي فيزيكي و عملياتي ميدانست، تغيير پيدا كرد و گفته شد كه توانايي در دانايي است و هر كس داناتر باشد، شانس او براي پيروزي بيشتر است. زيرا كه آنها معتقدند دانايي منبع قدرت است و به تعبير شاعر پارسيگو: توانا بود هر كه دانا بود. تئوريپردازان به اين نتيجه رسيدند كه شعارمحوري و برداشت جديد براي دستيابي به قدرت در غرب و شرق براساس نظريه قدرت و بر پايه افزايش قدرت و اقتدار جهت سلطه، حتي از طريق نظامي نیز با توجه به اصل مذکور و با تبيين و بررسي روشهاي دستيابي به اين موضوع به الزامات ويژه اي نيازمند است که بايد به آن دست يافت و با وجود آن به دانايي دست يافت. يکي از اين الزامات اصلي و بسيار تعيین کننده افزايش دانايي در نيروهاي مسلح و سامانه فرماندهي و کنترل است که با وجود آن اين امر حياتي ممکن ميگردد و سطح و وضعيت نيروها بهشدت افزايش مييابد. نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران نيز بايد در اين عرصه وارد شده و با تدابير و برنامه ريزيها و سازماندهي هاي لازم از اين پديده شگرف بهره برده تا مشکلات و معضلات مختلف کاهش يافته و کم شود و اين در شرايطي که دشمنان نظام جمهوري اسلامي مترصد عملي ساختن تهديدات خود هستند و از توانمنديهاي خيره کننده اي نیز برخوردارند، ضرورت بيشتري پيدا ميکند. زيرا ارتش آنها داراي توانمنديهاي تکنولوژي بالا و نيرومندي خاص ميباشند و راه چاره مقابله با اين دشمن، علاوهبر توانايي بايستي بر پايه دانايي استوار باشد. از اين رو سياستها بايد بهگونه اي شود که اين دو موضوع در شکل و وضع کاملا قوي و جدي و حرفهاي بهوجود آيد. با دستيابي به پاسخهاي لازم، دقيق، سريع و مناسب است که فرماندهان و مسئولان عالي نيروهاي مسلح عملا ميتوانند به تصميمات مناسب و قوي دست يابند و اين در شرايطی که دشمن پيچيده و قوي عمل کند و در طرف خودي نيز نابسامانيهاي وجود داشته باشد استفاده از اين پديده امري ضروري و حياتي است. اصولا در جنگهاي اخير استفاده از علوم مختلف و فناوريهاي بسيار پيشرفته يکي از پايه هاي اصلي و اساسي در طراحيهاي نظامي بوده است. جنگهايي که در يک مقطع زماني کوتاه شکل گرفته و به سرعت به انجام ميرسد و اثرات تخريبي و مرگبارش قبل از آنکه منتشر شود در لابلاي اخبار کذب مخفي شده و قبل از آنکه تحليلها شروع شود، به اتمام ميرسد. رسیدن به چنین جایگاهی مسلما نيازمند الزامات خاصي است تا با وجود آنها بتوان از عقب ماندگيها و شرايطي که ايجاد ميشود، جلوگيري کرد. اين نوع جنگ که بهعنوان جنگ مدرن لقب گرفته است شرايط خاصي دارد و ويژگيهاي آن بهگونهاي است که بايد بر آن تسلط داشت و در پي آزمون و خطا نبود، زيرا هر آزمون و خطا به دشمن فرصت داده و تکرار آن از نيروي مدافع يک مغلوب بزرگ ميسازد. از اين رو بايد آن را شناخت و ابزارهاي موثر براي مقابله با توان دشمن را به کار گرفت.
از جمله ويژگي هاي جنگ مدرن، وجود تنوع گسترده در ابزار، ادوات، سلاح هاي پيچيده و کارآمد است که توسط ارتش مبتني بر روش جنگ مدرن به صورت همزمان و جداگانه مورد بهره برداري قرار ميگيرد. به عنایت به ويژگي هاي جنگ مدرن، در خصوص برنامه ريزی هاي لازم و بايدهاي آن، وجود سامانه فرماندهي قدرتمند امري ضروري و تعيين کننده و سرنوشت ساز است و وجود آن مسلما مدنظر و مورد درخواست هر فرمانده اي است
پیادهنظامهای فتنه/شهریار زرشناس- قسمت اول
وقایعی که امسال و در ماه های قبل رخ داد از یک جهت در تاریخ انقلاب بی سابقه است و می تواند به عنوان شروع یک دوره خاص تلقی شود. ابتدا درباره زمینه های جامعه شناختی بروز این بحران تأملی می کنم و پس از آن به تشریح چشم اندازها و راه های پیشگیری از تقابل دوباره انقاب اسلامی با چنین بحرانی هایی می پردازم.
نگاهی می کنیم به وظایف تاریخی - فرهنگی انقلاب که به نظر می رسد برخی از آن ها به خوبی محقق نشده و همین امر موجب پیدایی این شرایط شده است.
اتفاق هایی که رخ داد، به عنوان «فتنه» نامگذاری شده است و نام درستی برای آن است. ضلع های مختلفی از جریان های متفاوت فرهنگی - سیاسی یا حتی جریان هایی با انگیزه های اجتماعی، اقتصادی و طبقاتی، انگیزه های متفاوت در یک نقطه به هم رسیدند و با هم متحد شدند تا این فتنه پدید آمد.
بنابراین برای شناخت این جریان، باید ضلع های آن را از هم تفکیک داد و هریک را جداگانه شناخت. ضلعی که بیشتر محل توجه این نوشته است، ضلعی است که به موقعیت تاریخی - فرهنگی جامعه ما بازمی گردد. اگر بخواهیم به این وقایع نگاه کنیم، یک وجه آن قطعا وجه اطلاعاتی و جاسوسی است و به مجموعه ای از فعالیت های بسیار پیچیده سازمان یافته برمی گردد که در طی دو سه سال از سوی سازمان های جاسوسی کشورهای امپریالیستی و اسراییل صورت گرفته تا مقطعی که به جهاتی می تواند زمینه را برای تنش فراهم کند، یعنی مقطع انتخابات، فعال شوند و عملیات خود را انجام دهند. این قطعا یک ضلع جریان فتنه است که این جا مجال پرداختن به آن نیست، چون می خواهیم بیشتر به چشم انداز تاریخی - فرهنگی این جریان در بستر 150 سال اخیر تاریخ ایران بپردازیم. اگر این وقایع و حتی فراتر از آن خود انقلاب را در بستر تاریخ 150 ساله ببینیم، نمی توانیم ماهیت و وظیفه تاریخی و ضرورت ها و علت های نیاز جامعه به بروز انقلاب را درک کنیم و به تبع آن نمی توانیم برنامه درستی برای انجام وظیفه های تاریخی انقلاب تنظیم کنیم که نیازهای جامعه بود. اما در توضیح ضلع های دیگر، به مشخصه عمده این جریان اشاره می کنیم که جنگ روانی - تبلیغاتی است. این جریان که به شدت متکی بر یک جنگ روانی - تبلیغاتی گسترده و فریبکارانه است به درستی فتنه نامیده می شود و این نکته، نه به عنوان یک ضلع، بلکه به عنوان یک شاخصه می تواند بیانگر این ماجرا باشد.
با جرأت می شود گفت در سراسر قرن بیستم و دهه اول قرن بیست و یکم که تقریبا زمان پیدایی رسانه های شنیداری و دیداری است، هیچ گاه نسبت به یک کشور، یک نظام یا مجموعه ای که در قالب حکومت تبلور پیدا کرده چنین همجمه گسترده، منسجم، فراگیر و به تعبیری جهانی و سیاره ای انجام نشده است. حتی در همه دهه های جنگ سرد هم که از فرازهای مهم جنگ های روانی - تبلیغاتی قرن بیستم بین بزرگ ترین کشورهای سوسیالیستی و بزرگ ترین کشورهای لیبرال امپریالیستی (حد فاصل 1945 تا 1991 میلادی)، بود، حجم عملیات روانی - تبلیغاتی و رسانه ای که صورت گرفت، به اندازه تبلیغات 5 - 6 ماه اخیر و به ویژه همان 2 - 3 ماه اول پس از انتخابات نبود.
نظیر این هجمه، در هیچ کشوری و هیچ رویدادی دیده نمی شود. نه انقلاب اکتبر این قدر مورد تهاجم رسانه ای قرار گرفت (با همان ابزار رسانه ای زبان خود) نه انقلاب چین، کوبا، ویتنام و نه هیچ رویداد تاریخی دیگر.
حتی اگر به قرن 17 و 18 که آغاز رسانه های مکتوب است، بنگریم هیچ گاه پیش نیامده که این چنین مجموعه رسانه های مکتوب جمع شوند و به صورت تفضیلی منسجم و متمرکز و پرفشار به یک نقطه حمله کنند، کاری که در چند ماه گذشته و یکی - دو ماه قبل از انتخابات علیه مواضع اصول گراها در ایران انجام شد. این یک وجه بی نظیر و استثنایی است که باید جداگانه مطالعه شود. اتفاقی که متخصصان رسانه در غرب معتقدند کارکردهای جدیدی را برای رسانه معرفی کرد تا در جنگ های نرم قابل استفاده باشد. همه این وجوه در جریان اخیر دیده می شود. هم آن جنگ گسترده اطلاعاتی، هم این جنگ متمرکز رسانه ای، هم مسئله بحران خواص و بی بصیرتی آنان و هم شرایط خاص جناح بندی در حکومت که بعد از دوم خرداد به نقطه ای رسید که در یک مقطع خاص انتخاباتی توانست شکافی در ساختار حکومت ایجاد کند و زمینه را برای تمام توطئه ها آماده سازد.
اما با گذر از همه این ها باید دید جوهر تاریخ معاصر ایران را چه چیزی تشکیل می دهد، اگر بتوانیم جوهر تاریخ مان را بشناسیم، آن گاه می توانیم در بستر این جریان تاریخی اتفاق های مختلف را تحلیل کنیم. وقایعی مثل مشروطه یا پیش از آن قیام تنباکو، کودتای رضاخان، نهضت ملی شدن نفت، کودتای 28 مرداد و در نهایت انقلاب اسلامی. در غیر این صورت نمی توانیم مجموعه حلقه های به هم پیوسته در یک زنجیر را درک کنیم به گونه ای که در آخر بفهمیم در نقطه پایان و در سال 1357 انقلاب اسلامی چرا بروز کرد، چه باید می کرد؟ چه کرد؟ و چرا شرایط پس از انقلاب به جایی رسید که امروز در آن هستیم. برای شناخت همه این ها باید جوهر تاریخ معاصر ایران شناخته شود. تاریخ معاصر در کلام من از مشروطه آغاز می شود، حدود سال 1327 هجری قمری که استبداد صغیر شکست می خورد و عوامل لژ فراماسونری، تهران را فتح می کنند در این جا به اقتضای موضوع تقسیم بندی ای از تاریخ ایران ارایه می کنم و بعد یکسره سراغ تاریخ معاصر می روم. تاریخ ایران به یک اعتبار به چند دوره کلی تقسمی می شود. دوره های متمایز و در عین حال به هم پیوسته. دوره هایی که با هم متفاوتند، اما اشتراک هایی هم دارند و مثل حلقه های یک زنجیر به هم پیوسته هستند و یک روند تحولی را بیان می کنند. اگر انقلاب اسلامی را سرآغاز یک دوره جدید در این سیر تاریخی بدانیم، می توان گفت که این سیر تکاملی هم هست و فقط تحولی نیست. در ادامه دوره دیگری را می توان معرفی کرد که از قرن اول هجری و پذیرش اسلام از سوی مردم ایران به تدریج شروع می شود تا مقطع 1288 شمسی و آغاز تاریخ معاصر ایران ادامه پیدا می کند. این دوره فراز و فرودهای زیادی دارد و قابل تقسیم به دوره های فرعی متفاوت است. از جمله یک دوره بسیار مهم که سرآغاز و سرفصل بسیار خوب و تکاملی به حساب می آید و آن قدرت گرفتن مذهب شیعه در ایران و عصر صفویان است. اما تاریخ معاصر ایران ویژگی هایی دارد. اصلی ترین ویژگی این دوره از تاریخ این است که ادامه منطقی و طبیعی تطور تاریخی تمدن کلاسیک ما نبوده و نیست. یعنی این دوره نه با تمدن کلاسیک ایران باستان ارتباط منطقی داشته و نه با تمدن کلاسیک ایران پس از اسلام و بیانگر یک انقطاع تاریخی - فرهنگی است. این انقطاع تاریخی - فرهنگی خودش را در قالب یک فرماسیون اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نشان می دهد که آن را «غربزدگی شبه مدرن» می نامم. فرماسیون غربزدگی شبه مدرن به عنوان مظهر این انقطاع تاریخی در ایران به تدریج قدرت می گیرد و تمدن کلاسیک ایران پس از اسلام هم نمی تواند با این فرماسیون غریبه و بیگانه مقابله کند و گرفتارش می شود.
دلایل ناتوانی تمدن کلاسیک ایران پس از اسلام در برابر این فرماسیون متعدد است اما یکی - دو نکته، این میان اهمیت بیشتری دارد و آن این که؛ همیشه در تاریخ فراز و فرودهای زیادی داشتیم. چه در تمدن کلاسیک قبل از اسلام و چه در تمدن کلاسیک بعد از آن. بعد از صفویه و به طور خاص تر بعد از مرگ نادر و سقوط افشاریه یک دوره فرود تاریخی در کشور ما شروع می شود. اگر کشور ما مثل قرن های گذشته به حال خود بود و مورد هجوم جریانی که نماینده یک تمدن متفاوت است قرار نمی گرفت (دقت کنید که مقصودم هجوم اقوام نیست، چون ما مثلا مورد هجوم قوم مغول قرار گرفتیم، اما قوم مغول هویت تمدنی تاریخی فرهنگی متمایز از ما نداشت، مغول هم مثل ما به شرق تاریخی فرهنگی تعلق داشت و شرایط ما هم طوری بود که مغول نتوانست، به گونه ای بر ما غلبه کند که موجب انقطاع ما از تاریخ و هویت ما شود) در یکی از دوره های فرود و تاریخ که می شود آن را مصادف با آغاز قاجاریه دانست، به یک تمدن مهاجم استعمارگر و سرمایه سالار برخوردیم، چیزی که در یک کلام آن را «استعمار بورژوایی غرب مدرن» می نامیم. و مسئله این بود که آمدن این استعمار غربی مثل دفعه های پیش نبود که می آمدند و سرزمین را اشغال می کردند و در مقاطعی حاکم می شدند و حتی در دوره هایی مثل عصر سلوکیان و اشکانیان تأثیر فرهنگی می گذاشتند و بعد مسئله تمام می شد و تاریخ تداوم پیدا می کرد. بلکه تمدنی در غرب پدید آمده بود که در آن مقطع از آن بی خبر بودیم و یکی از ویژگی های آن تمدن این بود که می خواست جهانی شود و قدرت جهانی شدن هم داشت. این تمدن از نظر تاریخی، فرهنگی، عالم وجودی و افق تمدنی که در آن سیر می کرد، تماما با عالم تاریخی فرهنگی، افق وجودی و سپهری متفاوت بود که در آن زندگی می کردیم. نه فقط با ما بلکه با تمام ملت های غیرغربی که در آسیا، آفریقا و آمریکای جنوبی بودند. در حقیقت مجموعه تاریخی - فرهنگی به نام «غرب مدرن» پدید آمده بود که بعد از 200 - 300 سال از ظهورش، با تکیه بر تکنولوژی که به دست آورده بود، قدرت آن را پیدا کرده بود که همه صورت های تمدنی دیگر را نابود، نفی یا نقض کند و به تعبیری آن ها را ماده ای برای تمدن خود کند. این کار را با ما کرد. همان طور که با ژاپن، کره و کشورهای خاورمیانه و... کرد. یعنی یک عالم تاریخی فرهنگی جدید که استیلاجو، استعمارگر، اومانیست و غیرمذهبی بود و قدرت هم داشت، در دورانی که ما در فرود تاریخی به سر می بردیم، سراغ ما آمد و ما هم مقابلش تسلیم شدیم و شکست خوردیم. شکستی که فقط یک شکست نظامی نبود و هدف آن قدرت هم فقط برداشتن این شاه و گذاشتن شاه دیگر نبود. او آمده بود که عالم خودش را به تمام دنیا بسط دهد و این کار را کرد. منتهی در این بسط عالم غرب بعضی اقوام توانستند مدرن شوند و در عقلانیت و شعور عمومی مدرنیته سهیم شدند و بعضی دیگر شبه مدرن. یک فرماسیون غریبه، کاملا متفاوت از جنس تاریخی - فرهنگی و ماده وجودی قومی و هویت تاریخی فرهنگی ما آمد و حاکم شد.
دلیل حاکم شدن هم یکی قرار گرفتن ما در یک مقطع فرود تاریخی بود و دیگری قدرتمند بودن مهاجم. فرصت بازیابی و تداوم تمدن کلاسیک ایران را به ما نداد. مسیر را یکسره عوض کرد و چیزی به نام «غربزدگی شبه مدرن» پدید آمد. این «غربزدگی شبه مدرن» برای ما یک هویت برزخی ایجاد کرد چون از نظر آفت ها، عوارض و جنبه های منفی و مشکل های مختلف اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی مسئله از خودبیگانگی و وجوه مختلفی که قابل طرح است به مراتب از غرب مدرن بحرانی تر، بدتر و منحط تر بود. غربزده شبه مدرن شدن به مراتب از غرب مدرن شدن و غربی شدن شرایطش بدتر است و ما دچار این بدترین شدیم.
در چنین شرایطی هویت کلاسیک خودمان را که گاهی به آن هویت سنتی می گوییم، هویتی که هم میراث اندیشه دینی در آن بود و هم برخی اندیشه های دیگر که به هر حال شرقی و معنوی بودند (حتی اگر بسط دقیق دینی نبودند) و ما عموما آن ها را سنت می نامیم. این هویت را از دست دادیم و هویت جدیدی که هویت غربی مدرن باشد به دست نیاوردیم. در این جا ما گرفتار شدیم.
یعنی اگر غرب مدرن را حداقل تا پایان قرن نوزدهم، زمانی که نیچه ظهور می کند یا پست مدرنیست ها در قرن 20 ظهور می کنند، عقلانیتی به پیش می برد (عقلانیت دکارتی، ابزارگرا، نفسانی و...) شاخصه شبه مدرنیته این بود که آن عقلانیت یا اصلا نبود یا بسیار کم جان و کم سو بود. بنابراین بحرانی برای ما پدید آمد که این بحران را می توان به بحران هویت تعبیر کرد