هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
زيربناي جهش/دكتر حسن سبحاني
دستاوردهاي اقتصادي دوران انقلاب اسلامي در نگاه اول از نظر ارزيابي دچار چالش است و بعضا بهدليل برخي مشكلات، تمايل به دادن نمره مثبت به آن كم است. منتها بايد در نظر گرفت كه همين اقتصاد با تمام ويژگيهايي كه بهعنوان مشكلدار بودن آن برميشمريم، توانسته است از حركت بزرگي پشتيباني كند كه درنهايت به استقلال سياسي كشور بهمعناي واقعي تبديل شده است. استقلال سياسي دستاورد نهايي حركتي است كه اگر انقلاب اسلامي ايران هيچ دستاورد ديگري نداشته باشد، براي هميشه حيات انقلاب اسلامي قابل دفاع و قابل افتخار است.
شكي نيست ما هنوز در استقلال اقتصادي مشكل داشته و اساسا مشكلات حاد اقتصادي هم داريم.
اما اين به اين معنا نيست كه كار اقتصادي در طول اين سالها اتفاق نيفتاده است. حسابكشي از اعمال، براي ايجاد سرعت بيشتر در حركت رو به جلو، يك رسالت ديني است كه نبايد فراموش شود. اما واقعيت اين است كه چشمانداز اين انقلاب، آن قدر عظيم است كه عمر 30 ساله در مقابل عظمت آن عمر طولاني محسوب نميشود.
با وجود اين، كشور زيربناهاي فراواني را در طول اين سه دهه براي خود مهيا كرده و اقتصاد نيز به سهم خودش زيربناي لازم و باند حركت براي جهش نهايي كشور را تدارك ديده است. منتها در مديريت اقتصادي، منفعل عمل شده و سوءتدبيرها بيشتر از اين ناحيه بوده كه قابل جبران هم هست.
بنابراين ايراد گرفتن از اقتصاد نبايد بهمنزله ناديده گرفتن دستاوردهاي آن تمام شود. ميل به استقلال، تمايل به روي پاي خود ايستادن، نيروي انساني تحصيلكردهاي كه ايكاش مطابق ماتريس نيروي انساني مورد نياز كشور تربيت ميشد، اينها امكانات بالقوهاي است كه در اختيار انقلاب اسلامي ايران قرار دارد.
آنچه به نظر ميرسد، نارسايي است، صراحت در آسيبشناسي و پرهيز از مجمل گويي و برخورد رك و صريح كه البته رگههاي آن وجود دارد، اما نيروهاي اصيل انقلاب اسلامي هنوز هم فرصت خدمتگزاري درست در اين بخش را نيافتهاند. ما اميدواريم كه استقلال سياسي حاصل شده و بهدنبال خود استقلال اقتصادي را به همراه بياورد و پس از آن استقلال فرهنگي نيز بهتدريج نهادينه شود
خطای تئوریک اصلاحات/سيد محمد روحاني
بهمن ماه 1376، دوازدهمين سالي بود كه شب شعر انقلاب اسلامي در مركز آموزشي علامهحلي، وابسته به سازمان استعدادهاي درخشان، برگزار ميشد. من مجري آن شبهاي پرخاطره شعر بودم و يكي از شاعران، قطعهاي را در مدح رييسجمهور وقت ـ آقاي خاتمي، كه البته در آن جلسه حضور نداشت ـ قرائت كرد.
بهخاطر دارم كه در جواب آن شاعر گفتم: رييسجمهور يك كشور، هر كسي كه باشد، به خاطر آراي مردمي كه به او رأي دادهاند، به منزله سرمايه ملي آن كشور است و كسي حق ندارد اين سرمايه را ضايع كند. اما پاسداري از اين سرمايه، نه به معني تملق او را گفتن است و نه به معناي انتقاد از او نكردن. پاسداري از اين سرمايه، هوشياري و حفظ اصول و اركاني است كه نه فقط آقاي خاتمي، بلكه هر كس ديگري، اگر شأن و ارزشي داشته باشد، بهخاطر همان اصول و اركان است.
سپس بيتي از حافظ را به آقاي خاتمي تقديم كردم؛ آن جا كه ميفرمايد:
لعل تو كه هست جان حافظ
دور از لب مردمان دون باد
يعني از همان سال 76 نگران لبهاي مردمان دوني بودم كه طمع در لعل لب رييس يك جمهوري اسلامي داشتند.
اكنون نزديك دوازده سال از آن شبها ميگذرد و من هنوز هم نگران لبهاي آقاي خاتمي و سخناني هستم كه از ميان آنها به بيرون ميتراود.
شايد گزاف نباشد اگر بارزترين پديده دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي، دست كم در عرصه فرهنگي را جنجالهاي بيپايان مطبوعاتي و رواج بيحد و حصر استدلالهاي مبتذل ژورناليستي بناميم. براي من هميشه عجيب بود؛ كساني كه توطئه دشمنان خارجي عليه انقلاب ما را يك توهم ميناميدند، تمام تحليلهايشان در خصوص مسائل داخلي بر اين پايه استوار بود كه گروهي موسوم به مافياي قدرت در صددند تا هر روز ـ يا دست كم در هر 9 روز (!) ـ يك بحران دهشتناك براي آقاي خاتمي و مردمي كه به او رأي دادهاند، بهوجود آورند. تقريبا به ياد ندارم كه در طول هشت سال دوران رياست جمهوري آقاي خاتمي، كسي از او انتقادي كرده باشد و روزنامههاي پر سر و صداي طرفدار ايشان، در صبح فرداي آن، آغاز موج جديدي از توطئه و دسيسه بر عليه رييسجمهور ـ بلكه بر عليه جمهوريت نظام ـ را تيتر نكرده باشند.
شعار آزادي و آزادانديشي دادن و سپس رقبا را نه به ضرب استدلال منطقي كه به زور جنجال و تبليغات ژورناليستي از صحنه بيرون كردن، به نفع هر كس و هر چيزي باشد، به نفع آزادي و دموكراسي نيست.
اما در اين ميان، بدترين اتفاقي كه افتاده، قرباني شدن بسياري از حقايق مسلم ديني و فلسفي در ذهنيت برخي از افراد جامعه و خصوصا جوانان و دانشجويان ما بوده است. قصد دارم در اين مجال كوتاه، به يكي از اين اتفاقات بد، اشارهاي گذرا داشته باشم: مسئله جمهوريت و اسلاميت.
بهروشني پيداست كه براي برخي از بزرگان اصلاحطلب، اسلامي بودن اين جمهوري بيشتر شبيه يك تعارف سياسي است. حداكثر حرفي كه ميزنند اين است كه اگر به رأي اكثريت مردم گردن بنهيم، خود به خود اسلاميت نظام محفوظ خواهد ماند؛ چراكه مردم ما مسلمانند. به عبارت سادهتر، جمهوري اسلامي در نظر آنان، چيزي به جز يك جمهوري ليبرالي در ميان مسلمانان نيست؛ همين.
عدهاي ديگر از آنها فكر ميكنند كه جمهوري اسلامي، تلفيقي از 2 ركن مستقل بهنام جمهوريت3 و اسلاميت است. در نتيجه همين نگاه بود كه عدهاي پيدا شدند و از حاكميت دوگانه سخن گفتند.
همه اين حرفها در حالي مطرح ميشد و ميشود كه وقتي خوب نگاه كني، ميبيني كه حتي از معنا و مفهوم دموكراسي نيز، درك عميقي در نزد نظريهپردازان اصلاحات وجود ندارد. بهجرئت ميتوان گفت در ميان سخنگويان اصلاحطلبي، ميدان در دست كساني است كه باور دارند اعتقاد به دموكراسي، اعتقادي فرا ايدئولوژيك و برونديني است. اين همان چيزي است كه متفكران غربي ليبراليزم بهدنبال آن هستند و همين طرز فكر است كه به سكولاريزم ميانجامد. به گمان بنده، بزرگترين خطاي تئوريك اصلاحطلبان ما همين است كه فكر ميكنند اعتقاد به دموكراسي، اعتقادي است كه فارغ از مباني ايدئولوژيك ما فراهم آمده است.
براي نشان دادن اين خطاي بزرگ تئوريك، كافي است بكوشيم به اين سئوال ساده اما اساسي پاسخ دهيم كه: اصلا چرا بايد به دموكراسي پايبند بود؟
پاسخ ما به اين سئوال، هر چه كه باشد، از دو حال خارج نيست: يا چنين است كه دليل ما براي پايبندي به دموكراسي، خود دموكراسي است؛ و يا دليل ديگري براي پايبندي ما به دموكراسي وجود دارد.
واضح است كه اعتبار دموكراسي و مبناي پايبندي ما به آن، نميتواند بهواسطه خود دموكراسي فراهم آمده باشد و اگر كسي خلاف اين را بگويد، به سرعت ميتوان نشان داد كه دچار تناقضگويي و گرفتار يك دور منطقي شده است.
وقتي سئوال ميكنيم كه چرا بايد به رأي اكثريت عمل كرد، در واقع ميخواهيم ببينيم كه: آيا دموكراسي و عمل كردن بر اساس رأي اكثريت، كار درستي است يا نه؟ يعني در اين لحظه هنوز بهدرستي دموكراسي اعتقادي نداريم. در اين صورت، چگونه ميتوانيم به استناد خود دموكراسي ـ در حاليكه هنوز بهدرستي آن اعتقاد نداريم ـ براي دموكراسي اعتبار قائل شويم؟ وقتي هنوز نميدانيم كه آيا مراجعه به رأي اكثريت كار درستي است يا نه؛ چگونه ميتوانيم براي تصميمگيري در قبال همين مسئله به رأي اكثريت مراجعه كنيم؟
از همينجا ميتوان نتيجه گرفت كه اعتبار دموكراسي و مبناي پايبندي ما به آن ـ منطقا ـ نميتواند بهدليل خود دموكراسي باشد. پس با چه مبنايي ميتوان معتقد به دموكراسي شد؟
پاسخ روشن است. تنها و تنها، در چهارچوب يك جهانبيني و يك انسانشناسي است كه ميتوان براي دموكراسي اعتبار قائل شد. چراكه اساسا، بدون داشتن جهانبيني و انسانشناسي، هيچ استدلال معتبري نميتوان ارائه كرد و از آن نتيجه گرفت كه جمهوريت و دموكراسي از نظامهاي سياسي ديگر، بهتر ـ يا حتي بدتر ـ است.
هر استدلالي كه بخواهد ثابت كند جمهوريت بهتر از نظامهاي ديگر است، بهناچار بايد تعريفي از بهتر و بدتر، ملاكي براي تعيين آنها و بالاخره تعريفي از سعادت بشر و راه رسيدن به آن ارائه كند؛ و ارائه اينها يعني داشتن يك جهانبيني، يك انسانشناسي و در نهايت ايدئولوژي خاصي كه مبتني است بر آن جهانبيني و انسانشناسي.
پس وقتي از جمهوريت ـ يا هر نظام سياسي ديگري ـ سخن ميگوييم، ناچاريم قبل از هر چيز معلوم كنيم كه جهانبيني و ايدئولوژي ما چيست. آنگاه بر اساس آن جهانبيني و تعريفي كه از سعادت انسان و راههاي رسيدن به آن ارائه ميدهيم، ميتوانيم نظام سياسي مطلوب خود را تعيين كنيم.
وقتي دانستيم كه اعتقاد به جمهوريت ـ تنها و تنها ـ در درون يك ايدئولوژي امكانپذير است، آنگاه در تعريف جمهوري اسلامي ميتوان گفت كه جمهوري اسلامي عبارت است از جمهوريخواهي برآمده از اسلام و متكي بر جهانبيني و ايدئولوژي اسلامي. براي ما، جمهوريت اگر خوب است، يعني به نفع سعادت دنيا و آخرت ماست. بنابراين جمهوريت اگر خوب است، بر پايه اسلام و به خاطر اسلام است كه خوب است. پس جمهوري اسلامي، تلفيقي از دو ركن جدا از هم ـ جمهوريت و اسلاميت ـ نيست. خطاي بزرگي است اگر گمان كنيم كه ما بدون اين كه به اسلام كاري داشته باشيم، جمهوريت را پذيرفتهايم و حالا ميخواهيم بين اين چيزي كه ـ فارغ از دينمان ـ پذيرفتهايم و دينمان، نوعي سازگاري فراهم آوريم.
اكنون شما نگاه كنيد به استدلالاتي كه توسط بعضي از بزرگان اصلاحطلب ـ و حتي شخص آقاي خاتمي ـ درباره جمهوريت و اسلاميت مطرح ميشود. ببينيد، آنها در باره نسبت ميان اسلام و جمهوري چگونه ميانديشند؟ سكولاريسم كه شاخ و دم ندارد. وقتي شما اين موضوع را القا كرديد كه خارج از چارچوبهاي جهانبيني و ايدئولوژي اسلامي، ميتوان در خصوص نظام سياسي مطلوب ـ هر نظامي كه ميخواهد باشد، چه جمهوريت، چه سلطنت، و چه هر چيز ديگري ـ حرف زد و تصميم گرفت، در حقيقت مشغول رواج سكولاريسم هستيد؛ و كار با قسم خوردن و گفتن اين كه ما لاييك و سكولار نيستيم، درست نخواهد شد.
وقتي آقاي خاتمي بارها اين جمله را تكرار ميكند كه «در روزگار هجوم اطلاعات، بدون تكيه بر مردمسالاري، نميتوان از تحقق حكومت ديني حرف زد»، احساس خوبي به من دست نميدهد. نميخواهم بگويم اين حرف غلط است، ولي احساس ميكنم اين حرف از دهان كسي بيرون ميآيد كه از درون دين و بر پايه دينش به دموكراسي نرسيده است. بلكه در بهترين حالت، بهخاطر ضرورتهاي دنياي امروز، و فارغ از اعتقادات دينيش، به سراغ دموكراسي رفته و حالا ميكوشد ميان دو عنصر مستقل از هم، يعني دينداري و مردمسالاري، التقاطي فراهم آورد. اگر اين حدس من درست باشد، بايد بگويم كه اين استدلال آقاي خاتمي، استدلال خوشيمني نيست. جمهوري اسلامي را تركيبي از دو عنصر مستقل از هم ـ يعني جمهوريت و اسلاميت ـ شمردن، از يك سو نشان ميدهد كه صاحب اين فكر هنوز نفهميده كه دموكراسي به شكل اجتنابناپذيري پيچيده در درون يك ايدئولوژي است؛ و از سوي ديگر ـ چنانچه پيشتر اشاره كردم ـ در نهايت به نوعي نگاه سكولاريستي ختم ميشود.
آقاي خاتمي، جمله بارها گفته شده ی ديگري در همين راستا دارد كه باز هميشه مرا نگران ميسازد. اين كه: «در جوامع مذهبي مثل ايران، هرگز نميتوان بدون توجه و بدون اتكاء به دين، به سوي دموكراسي و مردمسالاري حقيقي رفت.» باز هم نميخواهم بگويم كه اين حرف غلطي است. اما انگار كه براي گوينده اين سخن، دين و ديني بودن مردمسالاري، آنطور كه بايد اصالت ندارد. هدف دموكراسي است ـ آن هم مستقل از دين ـ اما بهناچار بايد دين را نيز در نظر گرفت، چراكه مردم اين كشور عميقا پايبند به مذهبند. شايد آقاي خاتمي بهراستي علاقهاي به سكولاريزم و لائيسيته نداشته باشد، اما بسياري از استدلالات او درخصوص جمهوريت و اسلاميت به چيزي جز ترويج سكولاريزم نميانجامد. من فكر نميكنم صرفا با دل بستن به اين كه خاتمي فرزند اين انقلاب، مقيد به شرع، و يك روحاني و روحانيزاده اصيل است، بتوانيم خيالمان را آسوده كنيم.
من از آقاي خاتمي ـ دقيقا بهدليل اين كه يك روحاني و روحانيزاده اصيل و فرزند انقلاب امام خميني است ـ انتظار دارم، كه با شجاعت تمام، سعادت دنيا و آخرت بشر را در گرو دين و دينداري بداند. انتظار دارم بهعنوان يك مدرس فلسفه سياسي متوجه اين نكته باشد كه دفاع منطقي از دموكراسي، فارغ از يك چهارچوب ايدئولوژيك، امكان ندارد. بنابراين انتظار دارم رهيافتش به مردمسالاري ـ صراحتا ـ از درون دين و بر پايه دين باشد. آيا شما اين صراحت را در كلام او ميبيند؟
راستي، چه كسي از لبان خاتمي بوسه ميچيند؟
ما اپوزیسیون هستیم!/محمدحسین بدری
«آواز گنجشک ها» آخرین فیلم مجید مجیدی، تازگی به بازار CD آمده و می شود با هزار و پانصد تومان یک نسخه اش را خرید و با تخمه و سیگار - این مظهر بدآموزی - تماشایش کرد. این، همان فیلم مجیدی است که وقتی بعد از اهانت مستقیم «عبدالکریم سروش» به پیامبر اعظم (ص) اعتراض کرد، هواداران آزادی و مبارزه با دیکتاتوری هرچه از دهان و زبانشان درآمد، به آن و کارگردان حاضر در اسکار سینمای ایران گفتند که چرا از ساحت شریف ترین انسان روی زمین یعنی پیامبر(ص) دفاع کرده است.
بگذریم که اتفاق های سیاسی بیرون از توقع ما رخ می دهند و همان سایت ها که اسم فیلم مجیدی را «غارغار گنجشک ها» گذاشته بودند، قبل و بعد از انتخابات ریاست جمهوری امسال، رفیق گرمابه و گلستان جناب مجیدی درآمدند.
این از تبلیغ، برای نسخه ویدیویی آخرین فیلم کارگردان «بچه های آسمان» که معلوم شود سابقه رفاقت ما با بچه های سینمای انقلاب، به گذر روزگار ربطی ندارد.
زندگی به سبک تلویزیون
در فیلم «آواز گنجشک ها»، جایی هست که رضا ناجی(کریم) با موتورش راه می افتد و می آید تهران و مسافر جابه جا می کند. یک بار جلو در پارکینگ خانه ای نشسته که هم نماز بخواند، هم خستگی در کند. در خانه باز می شود و یک «خانواده مطلوب تلویزیون» که در ماشینی نشسته اند، پیدا می شوند.
«خانواده مطلوب تلویزیون» یعنی خانواده ای که مرد شیک و خوش تیپی کنار همسر استانداردی پشت فرمان یک ماشین شاسی بلند 70 - 80 میلیونی نشسته و دو تا فرزند سرخ و سفیدشان روی صندلی های عقب ماشین بالا و پایین می پرند.
صحنه بعدی فیلم، پدر خانواده مطلوب، لیوان شربتی می آورد که از کریم موتوری از شهرستان آمده، قدردانی کند. به خصوص که کریم، در مواجهه با مظاهر شهری، خودش را گم کرده و کم کم از سادگی روستایی باب میل، ما جماعت شهرنشین درآمده است.
برای آن ها که فیلم را ندیده اند، «خانواده مطلوب» دایم در آگهی های بازرگانی تلویزیون و سریال های رسانه ملی رفت وآمد دارند و مخاطب ناچار است مسایل و مشکلات و خوشبختی های کسانی را بررسی کند که در خانه های بزرگ زندگی می کنند و با ماشین های شیک می روند و می آیند. آدم هایی که برداشتی از اجاره خانه و زندگی متوسط و اثاث کشی سالانه و مسایل عادی زندگی ندارند و ما مخاطب های سر به راه تلویزیون خوشحالیم که می توانند با استفاده از آخرین سرویس های بانکی، پول هایشان را جابه جا کنند و با خدمات هوشمند شبکه موبایل، بلیت سفر فراهم کنند که سر وقت به جشنواره خرید زمستانی کیش و دوبی برسند.
سر ارثیه پدری دعوا کنند که چند هزار متر باغ توی جاده سولقان یا لواسان و کارخانه ای در جنوب شهر است و خانه بزرگی که یکی از ورثه می خواهد آن را به بساز و بفروش محله شان بفروشد و ما نگرانیم که مبادا میراث خاندان «خانواده مطلوب تلویزیون» به باد برود.
لذیذ باش، عزیز باش
کتابخانه ملی ایران، جایی نزدیک بزرگراه حقانی تهران است و راه رفت و آمد به آن، بر مبنای استفاده کسانی تعریف شده که با ماشین های خودشان - یا با آژانس - به آن جا می روند تا به مطالعه و تحقیق شان برسند که از قافله علم جا نمانند. البته هنوز پیش نیامده یک برنامه تلویزیونی در این باره یا درباره این حرف بزند که چرا ساختمان های مرکزی کمیته امداد، در نقطه های شمالی تهران بنا شده اند و درباره این که چه کسانی با این ساختمان ها کار دارند و چطور باید برای رفت و آمدشان این مسیرهای طولانی را طی کنند؟
می گویند رادیو و تلویزیون و بیشتر، تلویزیون به همه جامعه نمی پردازد و صدای گروه های مختلف مردم از آن شنیده نمی شود. درست است. اگرچه آدم های سیاسی این حرف را می زنند که دوست دارند رسانه متعلق به همه مردم، از این هم بیشتر در اختیار نوع نگاه و منش آن ها باشد و گله می کنند که چرا در حوزه های سیاسی - هم - این اتفاق نمی افتد.
بگذریم که کسانی به یک طرفه بودن صداوسیما اعتراض می کنند که فرصت های کم نظیری از امکانات تبلیغی تلویزیون – به خصوص در حوزه-های اجتماعی و فرهنگی - به همان ها تقدیم می شود. حرف دوستان درست است. صداوسیما، رسانه ملی نیست. اگر نه به این موضوع بدیهی توجه می کرد که مردم، همه مردم هستند؛ نه فقط کسانی که سبک زندگی و رفتار آن ها در تنها رسانه تصویری داخل کشور تبلیغ می شود. به روش زندگی خودتان توجه کنید و مشخصه های آن را در نظر بگیرید.
آن وقت دقت کنید که آیا سبک زندگی شما یا چیزی شبیه به آن اصلا در تلویزیون رسمی کشور جایی دارد؟ جماعتی که اکثریت جامعه اند، کمترین بهره ای از انعکاس رفتارها و خواسته هایشان در حوزه های مختلف اجتماعی و فرهنگی تلویزیون ندارند و بیشترین سهم از امکان رسانه ملی، در اختیار جمع اندکی است که درصد حضور واقعی آن ها در میان مردم، یک رقمی و کمتر از آن است. یک بار دیگر با دقت مثلا برنامه 90 را نگاه کنید و به سطح بحث ها و دعواها توجه کنید. دعوای چه درصدی از بدنه مردم و کدام طبقه اجتماعی از آن ها در تلویزیون ایران 70 میلیونی بررسی می شود؟
ما اقلیت هستیم!
جریان هوادار انقلاب اسلامی، رسانه ندارد. این گزاره البته مطلق نیست، ولی وقتی رسانه معادل شبکه تلویزیونی و روزنامه و بنگاه خبری باشد، می شود آن را پذیرفت. یک سوی این معادله، بچه های انقلاب و علاقه مندان امام خمینی قرار می گیرند که حتی تلویزیون جمهوری اسلامی در بخش های جدی و تأثیرگذار، به قول مصطفی رحمان دوست «حواسش جای دیگر است» و به جذب اقلیت مدعی روشنفکری، بیشتر از اکثریت همراه مردم اهمیت می دهد.
تکلیف روزنامه ها هم که معلوم است. بیشتر دوستان مشغول در روزنامه ها، مخاطب خوب سریال های تلویزیونی به حساب می آیند و شب و روز را در آرزوی پیوستن به «خانواده مطلوب تلویزیون» می گذرانند.
آن سوی ماجرا، رسانه های بین المللی سنتی از اول شکل گرفتن جریان انقلاب اسلامی مقابل لیبرال - سرمایه داری تا امروز به وظیفه شان عمل کرده اند، رادیو کلن و بی بی سی و مونت کارلو و صدای آمریکا و... ، حالا هم که تلویزیون های صاحب نام بین المللی، تجربه سال های فعالیت درباره ایران را با تولید و پخش برنامه های فارسی کامل کرده اند و اتفاقا چقدر جالب است که مثلا «بی بی سی» فارسی، «تلویزیون دولتی انگلستان» است و «VOA » تلویزیون «دولت آمریکا». سی ان ان و الجزیره و العربیه هم هوس کرده اند شبکه های فارسی راه بیندازند و در این بازار مکاره، دکانی برای خودشان دست و پا کنند. به قول کنایه آمیز محمدحسین نعمتی:
«اگر قرار است دولتی باشم
انگلیس را انتخاب می کنم!»
حالا بچه های انقلاب در حوزه رسانه ها چه می کنند و چه امکانی در اختیار دارند؟
انقلاب بی رسانه ها
انقلاب امام خمینی که سر و سامان می گرفت، بهره ای از رسانه های فراگیر و غیر فراگیر نداشت. تلویزیون و رادیو، حتی سایت و وبلاگ هم نداشت. کاست هایی از سخنرانی امام در نجف و بعد فرانسه، دست به دست می شد و اعلامیه هایی که نسبت ارتباط میان امام و مردم را برقرار می کرد. مردمی که از شبکه های اجتماعی مجازی بهره ای نداشتند، تویتر دولت بریتانیا و فیس بوک برادران آمریکایی و شبکه های اس ام اس نداشتند، رسانه هایی ساختند، به قواره همین کارهایی که بچه های انقلاب در 7-8 سال اخیر کرده اند و همدیگر را لابه لای شلوغی زندگی در دنیای امروز یافته اند. هرچند در میان رسانه های فراگیر دنیا، اپوزیسیونی هستند که علیه نظام سرمایه داری حاکم بر دنیا، انقلاب اسلامی جوان مردم ایران را پی گیری می کنند. انقلاب اسلامی همه مردم ایران، نه فقط کسانی که سبک زندگی آن ها در تلویزیون تبلیغ می شود