هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
سینمای ملی عزم ملی میخواهد/محمدامین محسنیراد
اکبر نبوی منتقد سینماست که گفت وگوی تلویزیونی اش با ابراهیم حاتمی کیا برای کسانی که سینما را پیگیری می کنند هنوز در ذهن ها به یاد مانده است. صریح است و منتقد، اما در عین حال با ادب و رعایت انصاف انتقاد می کند. علی رغم آن که فرصت نداشت، توانستیم تلفنی با او راجع به سینمای ملی گفت وگو کنیم.
از نگاه شما سینمای ملی چه نوع سینمایی است؟
تعبیر سینمای ملی ایرانی به سینمایی گفته می شود که ما در آن سینما بتوانیم فرهنگ، سنت،آداب ورسوم منافع و مصالح جامعه ایرانی و هر آن چه که به قومیت و فرهنگ تاریخی ومعاصرایران مربوط شود را ببینیم؛ حالا نه یک جا ولی به هر حال واجد شناسنامه ایرانی باشد. ما به عنوان یک انسان در جامعه زیستی خود یک شناسنامه و کارت شناسایی داریم که با آن شناسایی می شویم و هویت ما به وسیله آن تشخیص داده می شود. سینمای ملی، سینمایی ا ست که شناسنامه ایرانی داشته باشد، نه شناسنامه جعلی. ممکن است من برای شناسایی خودم یک شناسنامه عرضه کنم. اگر این شناسنامه فقط عکس مرا داشته باشدولی هیچ کدام از مشخصاتی که در آن نوشته شده متعلق به من نباشد، این شناسنامه جعلی است و هیچ انسان عاقلی قبول نمیکند که این شناسنامه به من تعلق دارد.
نمونه هایی را مثال می زنم که در بعضی از آثار داشتیم. در نظام معرفتی ایرانی، شیعی و اسلامی ما در یک موقعیت های خاصی رفتارهایی از خودمان بروز می دهیم مبتنی بر آن معرفت که دیگران را بر خودمان مقدم می داریم که اصطلاحا به آن ایثار و از خودگذشتگی می گوییم. در آثار سینمایی ما شاید بتوان گفت تبلور بخشی از فرهنگ ملی مان را در یک مجموعه ای از فیلم های شاخص دفاع مقدس شاهد بودیم. در فیلم «دیده بان» ابراهیم حاتمی کیا در یک شرایط خاص و خطیر، دیده بان(قهرمان فیلم) به دلیل حساسیت منطقه و احیانا وضعیتی که ممکن است دشمن بر همرزمانش غلبه پیدا کند، گرای خودش را به نیروهای خودی می دهد. خودش را قربانی می کند به خاطر یک هدف متعالی. چیزی که در فرهنگ غربی کمتر ممکن است که ما با آن برخورد کنیم. چون قرار است همه فدا شوند برای من. در فرهنگ شرقی می گوییم که من خودم را فدای دیگران می کنم. در فیلم های حاتمی کیا و عزیزا... حمیدنژاد، مرحوم رسول ملاقلی پور و همین طور در بعضی از کارهای غیردفاع مقدسی هم ما از این نمونه پیام های فرهنگی شاهدیم که برآمده از فرهنگ ایرانی است: «من ترانه پانزده سال دارم» و «دختری با کفش های کتانی» رسول صدرعاملی، «بانوی اردیبهشت» و «روسری آبی» خانم بنی اعتماد، تولد یک پروانه مجتبی راعی ، بچه های آسمان مجید مجیدی ، قصه های مجید کیومرث پور احمد و آثار دیگری هم همین طور هستند.
می توانید بگویید که چه مؤلفه هایی مدنظر شماست که از این فیلم ها نام می برید؟
مثلا در بانوی اردیبهشت نکته ای خیلی مورد تأکید کارگردان است موقعیت فردی یا افرادی به نام مادر است. طبیعتا یک ایرانی با توجه به حضور پررنگ مادر در زندگی اش است که می تواند این پیام را درک کند. خانم بنی اعتماد در بانوی اردیبهشت مسئله اش مادر است. حالا همه انرژی های مادر نمونه و خوب جمع می شود و یک جا در مادر یک جانباز تبلور پیدا می کند. در تاریخ این سرزمین مادر نقش بسیار برجسته ای دارد به گونه ای که برخلاف تصور بعضی از دوستان که از تاریخ این سرزمین اطلاع ندارند، فکر می کنند در جامعه ایرانی مانند جوامع غربی مردسالاری حاکم بوده در حالی که جامعه ایرانی مادرسالاری حاکم بوده و هنوز هم به گونه ای از مادرسالاری را ما داریم. اساسا در فرهنگ ایرانی و از گذشته های دور و حتی زمان اسطوره ها زن و مادر یک موقعیت ویژه دارد.
در فیلم روسری آبی هم تصویر و تحلیلی زلال از موقعیت های انسان هاست. در شرایطی که در آن قرار می گیرند، تجربه زندگی قهرمان های روسری آبی به این زلالی در ایران امکان دارد. نمی گویم که در جاهای دیگر اتفاق نمی افتد، اما به این زلالی با این ویژگی ها در ایران ممکن است اتفاق بیفتد. از این دست فیلم ها داریم، اما جریان سینمای ملی نداریم.از سوی دیگر ما میان بخش های نظریه پرداز معرفتی با سینما پیوند نداریم. دانشکده های سینمایی مان هم که متأسفانه جایی برای موضوعات مربوط به نظریه پردازی و نسبت آن نظریات با فرهنگ و معرفت ملی نیست.
چرا؟
اولین علت به خاطر بیماری همه گیری است که در جامعه ایرانی وجود دارد و آن هم نداشتن ارتباط مبانی علوم انسانی با فرهنگ ملی است. وقتی دانشکدههای علوم انسانی سواد و دانش لازم و نیز انگیزه و همت ندارند تا فرهنگ ملی را بازتولید کنند وصرفا مصرف کنندههای بی خلاق اندیشههای اجتماعی و نظریههای جامعه شناسی غرب هستند، برای جامعه ایرانی و نیز برای رسانه مهمی چون سینما هیچ حرف ملی نخواهند داشت.
یعنی معتقدید اگر علوم انسانی تحول پیدا کند سینمای ما هم به ناچارمتحول می شود؟
بی گمان زیربنای بسیاری از تحولات اجتماعی و ملی ما از مسیر علوم انسانی بومی میگذرد وحتما سینما از آن بهره مند خواهد شد. نکته دوم به دلیل نوعی از تنبلی در میان بخش قابل توجهی از اساتید دانشکده های سینمایی، اساسا بخشی از این اساتید سواد معرفتی لازم را ندارند.بیشتر این اساتید شاید بتوانند مجموعهای از مهارتهای تکنیکی را به دانشجویان خود آموزش بدهند. ولی نمیتوانند دانش معرفتی و انگیزههای جستوجو در فرهنگ و تاریخ ملی را برای ترجمه آن ها به زبان سینما به دانشجویان خود بیاموزند. چون خودشان از این حوزه معرفتی بی بهره اند. در نتیجه از دانشکدههای سینمایی ایران، (با خوشبینی) شاید انسان های تکنسین بیرون بیایند، ولی در نسبت با فرهنگ و معرفت ملی انسان های باسوادی نیستند. مسئله بعدی سیستم آموزش کهنه و مندرس و نخ نما شده دانشکده های سینمایی است. حتی مباحث و دروس هم نخ نماست وبه نظر من کهنه شده است. ما یک ویژگی خیلی بدی داریم البته مطلق نیست، اما بخش قابل توجهی از ما نسبت به پدیده هایی که یک زمانی خیلی هم دارای ارزش بوده یک غبطه، علاقه و مهری پیدا می کنیم و آن را به عنوان یک تابو برای خودمان قبول می کنیم و کمتر حاضر به خطر کردن برای دگرگونی، نوآفرینی و نوجویی هستیم. در حالی که تاریخ ایرانی می گوید که قوم ایران و مردم ایران، اساسا ملت نوجویی هستند. به نظر میرسد بخشی از رفتارهای ما در حوزه های اجتماعی و رفتار گروهی مان با تاریخ وفرهنگ گذشته مان خیلی سنخیت ندارد. به هر حال از این دانشکده ها چیزی بیرون نمی آید.
غیر ازاین دانشکدهها سایر حوزه های معرفتی ما هم چندان در این زمینه ها کار نمی کنند.برای نمونه شورای عالی انقلاب فرهنگی این مملکت در طول سال های گذشته جزیک نام بزرگ هیچ دستاوردی برای حوزههای فرهنگی و هنری نداشته است.به گونهای که بارها و بارها آقای خامنهای نسبت به عملکرد شورا (آشکار و پنهان) نارضایتی خود را اعلام کرده است.با همه این گلایه ها، متاسفانه شورا به دلیل ترکیب بسیار ناکارآمد خود به راه نادرست خود ادامه میدهد.
یکی دیگر از عوامل موثر در عدم شکل گیری سینمای ملی دانشکده های علوم اجتماعی است. این مراکز آموزشی هم هیچ نسبتی با سینما ندارندو نخواستهاند برقرار کنند.
جالب این جاست که ما تعبیری داریم از مقام معظم رهبری که اگر شما یک فیلم خوب بسازید، تمام آن لحظات برای شما ثواب محسوب می شود.
فرمایش آقای خامنه ای ترجمه آن روایت است که می فرماید که اگر شما یک کار نیکی انجام دهید تا زمانی که این کار نیک توسط دیگران انجام می شود و از شما یاد گرفته اند، ثوابی برای شما هم نوشته می شود و در نقطه مقابل اگر کار شری را شما انجام دادید و گروهی از انسان ها که این شر را نمی دانستندو به تقلید و تأسی از شما آن شر را انجام میدهند تا زمانی که این شر در حال اتفاق افتادن است، شما هم در گناهش سهیم هستید.
آقای نبوی شما کدام یک از این سه دهه اخیر را در رفتن به سمت آن چیزی که در ذهن شما به نام سینمای ملی شکل گرفته است موفق تر می دانید؟
دهه به دهه اگر بخواهیم بررسی کنیم دهه شصت به نظر من دهه شکل گیری سینمای نجیب و شریف سینمای ایرانی بعد از انقلاب است. دهه ای است که سینمای ایران دوباره متولد می شود، به همت افرادی مانند مهندس محمد بهشتی و فخرالدین انوار که ما تا زمانی که سینمای خوبی در این مملکت داریم باید سپاسگذار این دو نفر باشیم. ولی در آن دوره متأسفانه یک رویکرد هایی در جامعه وجود داشت که به سینما آسیب زد، به هر حال در آن دوره ما فیلم هایی داریم که واجد عناصر ملی ا ست و صد البته فرم گرایی (که در پارهای از اوقات به فرم بازی تبدیل میشد) در سینما و ارزش بیش از حد قایل شدن به فرم و نمادپردازی، در جای خود ضربه هایی به سینما زد که راه وصول ما را به سینمای ملی از درون خانواده سینما، طولانی تر کرد.
در دهه هفتاد با دو نکته مواجهیم. متأسفانه مدیریت مخدوش و پراکنده و پر اعوجاجی در حوزه سینما داریم و دوم اینکه عمر مدیریتهای سینمایی بسیار کوتاه است. در نتیجه از ناحیه مدیریت های سینمایی با قاطعیت می توان گفت که اتفاقی نیفتاد و هر اتفاقی که افتاد در درون خود خانواده سینما بود. در حالی که در دهه شصت به معنای دقیق کلمه ما مدیریت اجرایی، معرفتی و فرهنگی در سینما داشتیم.
فضای دهه شصت را در شکل گیری سینمای ملی مؤثر می دانید؟
نگوییم شکل گیری سینمای ملی، چون ما سینمای ملی نداریم. بگوییم شکل گیری سینمای جدید و نجیب و شریف ایرانی. بدون تردید اصلا دهه شصت روی همه شئونات اجتماعی و فردی ما اثرگذار بود. جوهره پایداری ملی در برابر تجاوز دشمن، بوی این بچه هایی که از جبهه می آمدندو در شهرها پراکنده می شد. و عطری که از خون این بچه ها در درون شهرها پخش می شد.همه ی شئونات زندگی فردی و جمعی ما و حتی حاکمان و حاکمیت را تحت تاثیر مثبت و آسمانی قرار میداد.
اما دهه هفتاد دهه مخدوشی است. نه به این معنی که در این دهه فیلم خوب نداریم، اتفاقا فیلم هایی که من از آن ها یاد کردم( منهای دیده بان حاتمی کیا) در دهه هفتاد ساخته شده اند،که ناشی از خودانگیختگی فیلمسازان و سلوک هنری و اجتماعی شان بوده است. در این دهه یک اتفاقی افتاد که متأسفانه اگر هم قرار بود ما به سمت سینمای ملی برویم؛ تفکر حاکم بر قوه مجریه، کاملا در تعارض شکل گیری سینمای ملی بود، غیر از این که مدیریت های سینما نیز متزلزل نشان می داد. در سال های آغازین این دهه ما دچار یک وضعیت به شدت هولناک شدیم و در یک موقعیت برزخی خردکننده گرفتار شدیم. برزخی به شدت مرگبار.
چرا؟
نظام معرفتی مدیریت اجرایی کشور دستخوش تغییر شدو نظام های معرفتی جامعه ایرانی را در حوزه مسائل عمومی دست کاری کرد.
متوجه نمیشوم منظورتان چیست؟
ببینید! یک روزگاری در این مملکت صرفه جویی و قناعت و با حداقل اکتفا کردن، زیبایی را در سادگی دیدن،ارزش والای خدمت بدون منت به مردم،ترجیح آخرت بر دنیا،پرهیز از حرص و آز، دوری ار تجمل و اشرافی گری، رویگردانی از کمیت و توجه به کیفیت، تنظیم میزان برخورداری از منابع ملی تناسب با زحماتی که کشیده میشود و... همین تعریف کردن موضوعاتی از این دست به عنوان ارزش های بسیار ناب انسانی،طبیعی است که چه فضایی از راستی و درستی بر جامعه حاکم میکند. ولی یک دفعه در دهه هفتاد ما با شکلی از رفتارهای مدیریت اجرایی روبه رو شدیم که با حرف های حق خود نتایج بسیار غلط و ضدفرهنگی برای جامعه به بار آورد. ساختن کشور حرف بسیار پسندیده ای بود، بازسازی بنیادهای صنعتی و اقتصادی حرف بسیار درستی به شمار میرفت، تلاش برای پیشرفت و توسعه کشور حرف بسیار صحیحی بود، امامدیران محترم با این سخنان زیبا و درست یک جابه جایی فرهنگی ویرانگر برای جامعه به ارمغان آوردند. ارزش ساده بودن رنگ باخت و از ناحیه مدیر ارشد اجرایی این کشور، جامعه به تجمل گرایی دعوت شد. در حالیکه تجمل گرایی مطلقا با واقعیت جامعه و نیازهای آن سازگار نبود. همیشه بحران های اقتصادی در کشورهایی که درگیر جنگ بوده اند، بعد از جنگ خودش را نشان می دهد، و به تبع بحران های اقتصادی، فقر و بدبختی اقتصادی بر جامعه حاکم می شود، و فقرو تنگدستی پدیده های ضداجتماعی و ضدارزشی و ناهنجاریهای اجتماعی را به شدت دامن میزند. مانند افزایش رشوه، سرقت و روسپی گری و... در یک چنین جامعه ای تجمل گرایی چقدر با واقعیت سازگار است؟ سینما هم از این فضای ضد فرهنگی متأثر شد. همه ما متأثر شدیم.
دهه هشتاد، دهه بسیار عجیب و غریبی در سینما است. کما این که در بسیاری از شئونات اجتماعی و فرهنگی مان عجیب و غریب است. دهه ای شعار زده،و آکنده از بازیهای سیاسی در بخشهای بسیاری از کشور. البته در دهه هفتاد ما در یک مقطع به ویژه از هفتادوهفت به این طرف، دست کم در سطح رسانه هاو سیاسیون کشوربه شدت شعارزده هستیم. دلیلش هم روشن است. مجموعه ای از نیروهای سیاسی ودبیران کل احزاب سیاسی در حوزه مطبوعات نقش آفرینی کردند و مطبوعات حزبی به وجود آمد. اما در دهه هشتاد شعارها رنگ های دیگری هم به خود گرفت من معتقدم که در دهه هشتاد ما در سینمای مان با چند موضوع بسیار مهم روبه رو هستیم، مثل بلاتکلیفی مطلق مقطعی.
از یک مقطع ما با یک مجموعه از گفتارهای شبه فیلسوفانه و شبه حکیمانه روبه رو هستیم که نسبتی با سینما ندارد، از طرف دیگر در همین دوران ما با یک پدیده های عجیبی در حوزه های مدیریت فرهنگی و رویکردهای فرهنگی روبه رو هستیم، رویکرد هایی که بیشتر گرایش به شو و تبلیغ دارد.
مثل رفع توقیف هایی که صورت گرفت؟
این ها اخیرا اتفاق افتاده که به آن می رسیم. منظورم از آغاز دهه هشتاد ما بیشتر با شو و تبلیغ روبه رو هستیم تا آن چیزی که نیازهای واقعی یک جامعه است، یکی از جلوه های آنجا افتادن یک تعبیری است به عنوان سینمای معناگرا. از این شوها ما زیاد داریم از این تظاهرات تبلیغاتی زیاد داریم، سینمای معناگرا، موضوعی است که به شدت در ذات خودش غلط است،چراکه هر اثر هنری که در سینما ساخته می شود اگر هنر باشد در جست وجوی معناست. اصلا مگر می شود اثری هنری (حتی غیرسینمایی) را یاد کنیم و بگوییم که آن اثر واجد معنا نیست. هنر در ذات خودش واجد معناست. آن وقت دوستان ما با بیسوادی نشستند و فیلم های خاصی را به عنوان سینمای معناگرا یاد کردند که این غلط آشکار هنوز هم ادامه دارد. یک آش درهم جوشی را به عنوان سینمای معناگرا می خواهیم به جامعه تحویل دهیم. و یا فکر می کنیم اگر مابخشهای جدید در جشنواره فجربوجود آوریم و برای جوایزمان و بخش های جدیدی که ایجاد کرده ایم نامهای دهان پرکن بگذاریم و... این ها می تواند تحول ایجاد کند.
ماجراهای اخیر هم که به شدت نگران کننده است. به نظرم با این مقدمات اگر خانواده سینما دقت های لازم را نداشته باشند و اهل معرفت آن توجهات شایسته را به عمل نیاورند، می توانم بگویم که تقریبا مطرح کردن سینمای ملی یک شوخی و لطیفه تلخ و گزنده خواهد بود. با این مقدماتی که می بینیم حرکت به سمت سینمای سطح انگارانه، عوام زده و بازاری ودر یک کلمه فیلمفارسی مدرن با چاشنی شعارهای دینی را شاهد خواهیم بود! با این مقدمات می توان تصور کردکه ما با حجم انبوهی از فیلم هایی روبه رو خواهیم بود که اگر بخواهند در ارتباط با جامعه و فرهنگ و دین احیانا هنری به خرج دهند، بیشتر از دین حرف می زنند تا حرف دینی بزنند.
پس خیلی آینده تاریکی برای سینما پیش رو داریم؟
من آینده را خیلی تاریک نمی بینم، مشروط بر این که همگی بدانیم که چه باید بکنیم و با زمان شناسی و اقتضائات آن ضمن اینکه تسلیم شرایط نشویم از شرافت سینما و مبانی فرهنگی و هنری آن دفاع کنیم. من تیره نمی بینم. اما اگر دست روی دست بگذاریم حتما باید از آینده ترسید