هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
نگاهی آسیبشناسانه به سینمای ایران در گفتوگو با جهانگیر الماسی
سینمای ملی داریم و نداریم/مرضیه کرباسچی
جهانگیر الماسی متولد 1334 تهران، فارغالتحصیل شیمی از دبیرستان جندی شاپور و کارشناسی ارشد رشته حقوق و روابط بین الملل است. وی فعالیت هنری خود را با تئاتر از سال 1348 در اهواز آغاز کرد و با بازی در فیلم «ریشه در خون» به کارگردانی سیروس الوند وارد سینما شد. الماسی در کنار فعالیت هنری خود در سینما، تئاتر و تلویزیون به عنوان منتقد هنری و نویسنده در زمینه های تحقیق در فلسفه هنر شرقی و تاریخ مذهب در مطبوعات دارای تجاربی است. تدریس در دانشگاه، عضویت در کمیته های انتخاب فیلم فجر، کمیته انتخاب انجمن جوانان ایرانی، و انجمن فیلم داخلی جوانان، عضو کمیته انتخاب جشنواره دو سالانه میراث ایرانی و داوری در جشنواره یونیکا 1994 و... از دیگر فعالیت هایش به شمار می آید. سی سال سینمای پس از انقلاب اسلامی و مفهوم شناسی سینمای ملی را با او به گفت وگو نشستیم.
تعریف سینمای ملی از نظر شما چیست؟
واژه ملی در ادبیات سیاسی اجتماعی ما تعریف دارد. واژه ملی ناظر است بر منافع جمعی قاطبه ملت ایران. وقتی می گوییم سینمای ملی یعنی منافع این سینما باید به مردم ایران تعلق پیدا کند. منافع سینما را در دو حوزه می توان تفکیک کرد. یکی منافع اقتصادی سینماست که بدیهی است کل ملت ایران نمی توانند از این بخش بهره مند شوند. اما مهمترین بخشی که فکر می کنم همکاران من با عطف به این بخش نام سینمای ملی را برگزیدند، مضمونی است که از طریق فیلم های سینمایی به مردم منتقل می شود و در اثر دیدن آن، اطلاعاتی بین مردم توزیع می شود یا مردم به گوشه هایی از رازهایی پی می برند که منافعشان در آن نهفته است. بنابراین طبق نظر شخصی من، به سینمایی که حراست از مرزهای جغرافیایی، اعتقادی، فرهنگی و مرزهای هویت ملی ایرانیان را به عهده دارد و ضمن حراست، عهده دار تبلیغ و ترویج مضامینی است که بتواند اساس تعلق جوانان این آب و خاک را به این سرزمین زنده نگه دارد و هم اتحاد و اتفاق ملی را تضمین کند، سینمای ملی گفته می شود.
با این تعریف آیا به نظر شما سینمای ملی در ایران تحقق پیدا کرده است؟
فیلم های زیادی ساخته شده که دارای این وجوهی که عرض کردم بوده و یا مقصود و منظور تولیدکنندگان اثر همین ارزش ها بوده است. مجموعا فیلم هایی که به آینده نسل جوان یا به سعادت و نیک بختی نسل میان سال و کهنسال این مملکت فکر می کند و یا سازندگانش علاوه بر انتفاع اقتصادی رویکردی هم به حوزه فرهنگ و معرفت و هویت ملی مان دارند، آثاری هستند که می توانند در این حوزه واقع شوند. فیلم هایی که در این حوزه می توانم مثال بزنم، «شیر سنگی» ساخته مسعود جعفری جوزانی، فیلم هایی که در حوزه دفاع مقدس ساخته می شود، «کوچک جنگلی» ساخته بهروز افخمی (و ناصر تقوایی)، «ناخدا خورشید» ساخته ناصر تقوایی، برخی از فیلم های بهرام بیضایی، فیلم های اولیه احمدرضا درویش، «بودن یا نبودن» از کیانوش عیاری، «سرزمین آرزوها» ساخته مجید قاری زاده و فیلم های ابراهیم حاتمی کیاست. ولی در کل من در میان همکارانم در حوزه سینما خائن سراغ ندارم. ممکن است که فیلم سازان با ظرفیت های متفاوت و هر کسی از منظر دید خود به این حوزه ها پرداخته باشند، ولی عمدتا به مملکت احساس تعلق خاطر دارند. حال ممکن است بخشی از کارها ضعیف باشد و بخشی قدرتمند و یا گروهی متوجه آثار نا به جای عمل خود نباشند، ولی در کل به نظر من خانواده سینمای ایران در این زمینه گام های خوبی برداشته است.
این فیلم هایی که شما مثال زدید اغلب برای دهه های قبل است. منتها به نظر می رسد روندی که سینما در دهه اخیر پیش رو دارد به سمت دیگری می رود.
دلیل دارد. متأسفانه در حدود ده تا پانزده سال گذشته، پس از زمان جنگ آن چه که مستقیم و غیرمستقیم از طریق آنتن های ماهواره ای و تلویزیونی و نشریات و رسانه های جمعی تبلیغ شد، یک نگاه فردگرا و منفعت طلبی شخصی و معامله فردی برای زندگی بهتر بود. یک نگاه کاپیتالیستی که به نظر من ناقص و ابتر است. یعنی شما اگر آمریکا را یک کشور سرمایه داری تعریف کنید، ولی می بینید که هالیوود و یا خود آمریکایی ها چه عرقی نسبت به سرزمین و هویت ملی شان دارند و هرگز به خاطر منافع فردی شان منافع ملی شان را معامله نمی کنند. اما در ایران به خاطر زندگی بهتر و از طریق عقب نگه داشتن جامعه ما و سپردن تعریف فرهنگی سینما و آثار تصویری در حوزه تلویزیون به این تعریف رسیدند که فیلم اصلا برای اوقات فراغت و سرگرمی است. سال ها ما سر این موضوع مبارزه کردیم که ممکن است فیلم سرگرم هم بکند، ولی در عین سرگرمی هر فیلم تأثیر فرهنگی روی معرفت فردی مخاطب می گذارد که نمی توان آن را کتمان کرد. برخی از این آثار محدود کننده احساس تعلق به هویت جمعی، ملی و تاریخی مخاطب است و برخی از آثار محرک و مهیج و مبلغ این ارزش هاست. متأسفانه در طی ده تا پانزده سال گذشته با ظهور و بروز جوانب رفاهی مدرن در داخل کشور، به نظر من از طریق اتومبیل های خاصی که وارد مملکت شد و یک نوع از رفاه را تبلیغ کرد و از طریق معماری و ترویج نوعی از زندگی آپارتمان نشینی شهری و از طریق تبلیغاتی که در گوشه و کنار خیابان و مجلات که به طور مثال سفرهای خارج از کشور را با شکل خاص در شرایط ملی امروز ما تبلیغ می کنند. خود این یک جریان فرهنگی را در داخل کشور دامن می زند که آحاد ملت هر کس به فکر منافع فردی خود باشد باید در راه رسیدن به رفاه بیشتر و خیلی چیزها را قربانی کند. به نظرم هجوم نگاه مصرفی و سرمایه داری افسارگسیخته به هیچ وجه تابع قوانین سرمایه داری در جوامعی که آن را تجربه کرده اند نبوده است. شما اگر آمریکا را به عنوان یکی از کشورهای مطرح سرمایه داری ببینید، قوانین موضوعه در آن جا به هیچ وجه اجازه نمی دهد فاصله طبقاتی بدون کار از صفر تا بی نهایت باشد. تقسیم حوزه رفاه اجتماعی، مالیات هایی که گرفته می شود و عوارضی که باید پرداخت شود، اتفاقا به اتحاد ملی و توزیع رفاه بین طبقه متوسط و غیرهم کمک می کند. ما در ایران متأسفانه طبقه متوسط را از دست داده ایم. یا یک عده ای خیلی مرفه اند و یا اکثریتی هیچ چیز ندارند. از بین بردن طبقه متوسط اشتباهی بوده که جبران آن نیز بسیار سخت است و همه این ها از طریق حوزه فرهنگ تبلیغ شده است. یعنی آثار ناصواب حوزه اقتصادی از طریق جوانب فرهنگی ترویج شده است. تازه سینما و تلویزیون ما در مرحله آخر به این جریان کمک کردند. این جریان از طریق منازل مسکونی و لوازم منزل، لباس، اتومبیل و شرکت در مجامع بین المللی در قالب سفرهای توریستی ایجاد شده است. ما اگر در شهر بچرخیم فاصله طبقاتی وحشتناک به چشم می آید. به نظر من شعار عدالت خواهی هوشمندانه به دنبال تعدیل در این حوزه است، البته تعدیل نباید به این معنا باشد که همه طبقات را به فقر بکشانیم، بلکه باید تلاش کنیم تا طبقات محروم زندگی خوبی داشته باشند.
یعنی به نظر شما اگر گفتمان عدالت خواهی جا بیفتد، مشکلات مضمونی حوزه سینمای ما حل خواهد شد؟
من به سینما به عنوان حوزه حساس فرهنگی نگاه می کنم. ما در مورد جامعه صحبت کردیم. سینما چون محمل حساسی است، زود عکس العمل نشان می دهد. کارگردان ها و تهیه کنندگان ما در دوران دهه اول بعد از انقلاب تا نیمه دوم دهه دوم، نماینده یک طبقه اجتماعی بودند که درد این مردم را می فهمیدند و مشکلات اقتصادی مردم را خودشان هم تحمل می کردند. اما شرایطی پیش آمد که این ها از مردم جدا شدند و شروع به ساختن فیلم هایی خاص کردند. فیلمی دیدم که در آن پسر ایرانی در این شرایط جامعه سنتی و مذهبی ما، کلاه کابوی گذاشته و زیر پنجره خانه دختر مورد علاقه اش گیتار اسپانیایی می زند. یک هجو مسخره که شما هر طور تطبیق دهید، متوجه نمی شوید. چطور ممکن است یک فیلم ساز از این زاویه ببیند و اصلا چرا باید چنین چیزی تولید کند؟ یا فیلم هایی که تحت عنوان کمدی تولید می شود که گذاشتن نام کمدی هم بر آن صحیح نیست، بهتر است بگوییم فیلم های خنده آور. چنین فیلم هایی چه نسبتی با این ملت دارد؟ چه ارتباطی با این مردم می تواند برقرار کند؟ حالا چرا تولید می شود؟ به خاطر این که تولید کننده این فیلم ها به دنبال منافع بیشتری هستند. اعتراض هم که می کنیم، می گویند که سینما ورشکسته است. فیلم ناچار است که بفروشد. مردم هم به دنبال این فیلم ها هستند. اما هیچ کس نمی پرسد که مردم چگونه به این فیلم ها علاقه مند شدند؟ این مردم که انقلاب کردند و در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهه ها حضور داشتند، چه اتفاقی برایشان افتاد که گرایش پیدا کردند به دیدن مسخره بازی؟ بخشی از این تغییرات به واسطه تلویزیون وارد زندگی اجتماعی ما شد. با تولید آثار سخره آور و مسخره کننده. هجومی که تحت عنوان کمدی و طنز به زبان فارسی، اول مشخصه ارجمند هویتی ایرانی ما، آغاز شد. یک سری واژه ها وارد فرهنگ شفاهی ما شد. از همان منطقه تغییرات در زندگی اجتماعی ما دامن زده شد. چند درصد زندگی مردم ما شبیه آثار تلویزیونی و سینمایی مان است. متأسفانه ما به طبقات فرودست جامعه مان با دیده تحقیر و تحمیق نگاه می کنیم. به خاطر یک جایزه از جشنواره ای در اروپا و آمریکا حاضریم عقب ماندگی ملت خود را به نمایش بگذاریم و این عقب ماندگی را در جوانب مختلف تشدید می کنیم و به رخ دنیا می کشیم. ولی این عقب ماندگی که ممکن است از طرف خیلی ها سرزنش شود، بسیاری از مواقع موجب فخر ما بوده. به خاطر این که نشان گر این است که مردم ما حاضر نشدند خودشان را بفروشند. در این دوره های طولانی استعمار جز اندکی از مردم مانند برخی روشنفکران که خود را به اجانب فروختند و زندگی خوبی هم داشتند، توده مردم حاضر به این کار نشدند. ما وظیفه اولمان می توانست این باشد که خاندان های خودفروش و خائن را از طریق رسانه ملی و سینما، حتی اگر بدون اسم و عنوان از طریق نوع زندگی و نوع خیانت شان به مردم معرفی کنیم تا برای مردم مشخص شود که آن چه که به اسم شرف و اشراف در این مملکت معرفی می شود، همه آن ها شریف نبوده و خیلی از آن ها خائن بودند. ولی ما این کار را نکردیم. جریان سینمای ما وقتی درست می شود که آن واژه عدالت خواهی، عدالت طلبی و عدالت جویی واقعا در حوزه معرفت و فرهنگ خود را به رخ بکشد. ما از طریق تبلیغ ارزش های نیکو مانند حلال خوری، لقمه پاک، شرافت، از جان گذشتگی، ایثار، فداکاری و احترام به ارزش های خانوادگی شاید بتوانیم هویتی را زنده کنیم که آن را در لابه لای اتومبیل های شیک و آپارتمان های آن چنانی نتوانیم پیدا کنیم. از طریق نمایش این ارزش ها اگر آن هویت ارجمند را تبلیغ کنیم، فکر می کنم سینمای ایران اصلاح شود.
من این طور از صحبت های شما متوجه شدم که معتقدید سینمای ملی بعد از انقلاب تحقق پیدا کرده، ولی در سال های اخیر به دلایلی که بیان کردید، ضعیف شده است. درست است؟
من نگفتم. شما گفتید و من تأیید کردم. ببینید در همین سال هایی که ما احساس می کنیم سینما ضعیف شده است، آثار قوی وجود دارد. البته حسنش هم به همین است. در سال های اولیه انقلاب به دلیل خود انقلاب، تقریبا همه یک جور حرکت می کردند. حسن زمان ما این است که آدم ها با کارهای شان خودشان را معرفی می کنند. کارگردان کاملا با فیلمی که می سازد نشان می دهد که چه کاره است. من فکر می کنم که اتفاقا شرایط امروز این فرصت را به ما می دهد که بازنگری کنیم و آدم های پیرامونمان را بشناسیم.
خیلی ها معتقدند که سینمای معاصر ما ترجمه سینمای غرب است و ما نتوانستیم بیان خاص فرهنگ و هنر خود را بروز دهیم. نظر شما چیست و اگر موافقید دلایل آن را چه می دانید؟
من زیاد به مرزهای فرهنگی در حوزه هنرها در ساختار و فرم و زبان قائل نیستم. از سال 60 این حرف را می زنم. نگاتیو در سینما مانند حروف الفباست. شما با این حروف می توانی قصیده، غزل، مثنوی بگویی یا می توانی نثر بگویی. این زبان است. این زبان باید به هویت ما، در اثر استمرار استفاده و کشف این تکنولوژی منعطف شود. ضمنا اشتباه نکنیم، خود سینما محصول مدرنیته و دنیای غرب است. نیاز جامعه غربی، فرانسه و آمریکا در یک دوره ای پس از تجربه دنیای صنعتی به یک ارتباط جمعی در سالن ها بود، برای انتقال مفاهیمی از طریق هم نشینی و هم فکری. مانند زمان انقلاب ما که برای این اتفاق بزرگ و حرکت سیاسی نیاز به حضور جمعی مردم بود. علت این که من با واژه سینمای خانگی نمی توانم کنار بیایم، همین است. چراکه فکر می کنم سینما یعنی محمل جمعی، یعنی با هم فیلم دیدن. پس اول در نظر بگیریم که سینما در عین این که یک زبان است، محصول مدرنیسم و یک دوره تاریخی ویژه است. تبدیل این زبان به ابزار سخن گویی در مورد هویت خودمان یک چیز دیگر است. در مدارس سینمایی ما اصلا نمی بینیم که راجع به هویت ملی یا تاریخ هنر، تاریخ نمایش، نقاشی و خوش نویسی مان واحد درسی وجود داشته باشد. سینماگر ما ناگزیر از طریق مجتمع های آموزشی در دانشگاه ها یا در آموزشگاه های مختلف با اصولی در تجزیه و تحلیل کادر و تجزیه و تحلیل گرافیکی آثار سینمایی و تصویری آشنا می شود که این ها اصول غربی است. اگر ما می خواهیم به جایی برسیم، باید از آموزشگاه هایمان شروع کنیم. تمام مدارس سینمایی ما حتما در ابتدا هیچکاک را درس می دهند. در عین حالی که اصلا نمی توان هیچکاک را نادیده گرفت، ولی چرا ما تحت تأثیر سینمای ژاپن یا نسل سوم سینمای چین قرار نمی گیریم که فضاسازی سینمای غربی را تا حدودی به فضاسازی چینی و ژاپنی تغییر دادند. در سینمای ژاپن تغییر ارتفاع دوربین به سمت سطح زمین و نشستن روی کف، تغییر عمده ای در زیبایی شناسی تصویر به نفع فرهنگ ژاپنی ایجاد کردند. این تغییرات در کارهای کوبایاشی، کوروساوا، اوزو به خوبی مشهود است. منتها مدارس سینمایی ما اگر هم به این ها می پردازند، در دوره های عالی و آن هم در واحدهای غیرمستقیم است و اصول پایه را با سینمای غرب و آمریکا شروع می کنند. شاید هم کارشان درست باشد، چراکه ما متفکری و مؤلفی در رابطه با مولفه های فرهنگ ایرانی نداشتیم که حالا انتظار داریم. اگر هم کارگردانانی مانند بیضایی، غلامرضایی و عیاری به وجود می آیند، خودرو هستند. این ها کار را در مدارس سینمایی یاد نگرفتند. شما ببینید چند درصد از فارغ التحصیلان مدارس سینمایی و دانشگاه های ما وارد حوزه حرفه ای می شوند؟ مجرای ورود به دنیای سینما و تئاتر و تلویزیون در کشور ما ارتباطات خانوادگی و آشنایی است، نه پشتوانه های علمی.
راه حل آن از نظر شما چیست؟
راه حل در آموزش است. چند درصد از واحدهای درسی دانشگاهی ما آموزش حوزه فرهنگ داخلی و مدیریت فرهنگی است؟ باید مدیریت فرهنگی مان برنامه داشته باشد. نیاز توسعه فرهنگی در برنامه ریزی است. بعد منضبط و منعطف با این برنامه ریزی باید مدارس و آموزشگاه ها و دانشگاه ها آموزش را شروع کنند.
متولی این آموزش کیست؟ اگر دولت است، پس نقش هنرمندان در این بین چیست؟
جنبه های مختلف دارد. وزارت علوم و آموزش و پرورش هم در این زمینه مسئول هستند. ما هم اکنون در حوزه فرهنگ و رسانه ای جامعه، الگوهای مان غربی است. بعد راجع به هویت داخلی خود اصرار می کنیم، این طور نمی شود. در حوزه فرهنگ همه چیز در هم تنیده است و نیاز به مدیریت فرهنگی دارد. البته من به مدیریت جدید فرهنگی کشور امیدوار هستم، به دلیل نتیجه بحث هایی که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت ارشاد، خانه سینما و هیئت اسلامی هنرمندان شده است. در این جا هم صحبت بر سر همین هویت ملی - اسلامی است. من امیدوارم که با توجه به نتیجه این بحث ها نه در کوتاه مدت، بلکه در بلند مدت شاهد یک برنامه ریزی برای نیل به این اهداف باشیم. این برنامه ریزی اگر اتفاق بیفتد، استعدادی که در همکاران من وجود دارد، درصد قابل توجهی از فیلم های ما این سمت و سو را بگیرد. ضمنا سینما باید به این سمت برود که در نقد رفتار اجتماعی سیاستمداران و مسئولین و مدیران مستقل باشد. یک بخش جدی از سینما باید نقد فرهنگی، بخش دیگر نقد سیاسی و اجتماعی باشد. لزوما هم نباید همه شبیه به هم باشند، هرکس در حوزه تخصصی خود فعالیت کند و دارای فکر و اندیشه و تئوری باشد و تکنیک را هم بشناسد.
به نظرم این استقلال سینما در نقد مستلزم استقلال مالی است...
در دنیای جدید که استقلال مالی به هیچ وجه معنا نمی دهد. کارگردان می تواند از وام های دولتی و وام بانک ها استفاده کند. به نظر من در کشورهای در حال توسعه مانند کشور ما حوزه فرهنگ فعلا حوزه هزینه است. حوزه درآمد هم هست. منتها این توقع در مورد همه آثار نباید باشد. ما توقع مان را در مورد بسیاری از آثار برای فروش پایین بیاوریم تا بتوانیم تاثیر اجتماعی بگذاریم. اما در همین حوزه هم باید تلاش کنیم تا مخاطب بیشتر را به سالن های سینما بیاوریم