هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
چگونه آدمی قاتل امام خود میشود؟/محمد آقاسی
به روزهای پایانی سال که می رسیم، آدم باور نمی کند که یک سال دیگر هم گذشته و با ناباوری به فعالیت های آخر سال می پردازد. برای آن ها هم که اهل گرفتن تولد هستند، این ناباوری گذشت زمان و اضافه شدن بر سن محسوس است. اما لحظاتی بعد از تحویل سال یا جشن تولد، اگر خوشی و شادی را در نظر نگیریم، احتمالا ما همان آدم های سابق هستیم. گذر تاریخ هم چنین است. آرام می آید و می رود و معلوم نیست اندیشه ای و تفکری با آن قرین باشد. قریب به هزار سال از واقعه کربلا می گذرد و معلوم نیست که شیعه آن چنان که باید و شاید، فریاد یاری امام علیه السلام را جواب داده باشد، چه اگر این گونه بود، هم اکنون در دوران ظهور به سر می بردیم. چرا امام تنهاست؟ و این کلیدی ترین سئوال گفت وگوی ما با حجت الاسلام والمسلمین مسعود عالی بود. ایشان که مدرس سطح خارج فقه حوزه علمیه قم هستند، برای مردم با منبرهای علمی و استدلالی شناخته شده اند. روز عاشورا علی رغم داغی اخبار ایران، اخراج ایشان از امارات در شب عاشورا، توسط مقامات آن کشور، بر روی خروجی های خبرگزاری ها رفت. هنگامی هم که شما این مطلب را مطالعه می کنید، ایشان سرگرم تبلیغ در کشور لبنان هستند.
چرا ائمه معصومین(صلوات الله علیهم اجمعین)، با این که پاک ترین و صادق ترین انسان ها بوده اند و حتی در زمان خودشان هم به پاکی، صداقت و عظمت شناخته شده بودند، این قدر تنها بودند؟
این سئوال به جایی است، از این جهت که ما در زمان امام زمان(علیه السلام)، امام غریب دیگری به سر می بریم. در روایت حضرت موسی بن جعفر(علیه السلام) ایشان همین تعبیر را درباره حضرت ولی عصر - عجل الله تعالی فرجه - دارند: «هو طرید و وحید و غریب» او طرد شده ای است که تنهاست و حقش ادا نشده و غریب است. بنابراین آن داستان غربت معصومین (صلوات الله علیهم اجمعین) داستان تاریخی نیست. یک داستان زمان خود ماست، مثل همین فتنه اخیر که دیدیم. القابی مثل غریب و مظلوم را در زیارت نامه ها و روایت ها درباره دیگر معصومان (صلوات الله علیهم اجمعین) هم داریم. برای چه این ها این قدر غریب و کم مشتری و به تعبیری بی یاور بودند؟ با وجود آن شخصیت عظیمی که دوست و دشمن به آن اعتراف داشتند. در جواب باید گفت چیزهایی هست که انسان را از ولی خدا دور می کند و در نتیجه، ولی خدا تنها و غریب می ماند. شاید مهمترین آن ها تعلقاتی باشد مثل شهرت طلبی، ریاست طلبی، دنیاطلبی و شهوت پرستی که آهسته آهسته در وجود انسان تخم گذاری می کند بدون این که انسان توجه داشته باشد. به تدریج برآیند این آلودگی ها در موقعیتی حساس که وقت امتحان است، بروز می کند. موقعیت هایی پیش می آید که این آلودگی ها در وجود انسان تحریک می شود و انسان به جای این که ولی خدا را انتخاب کند، خودش را انتخاب می کند و در عین حال که او را حق می داند و عظمت او را باور دارد، نمی تواند تسلیم ولی خدا شود.
نمونه این امر، چه در خواص چه در عوام در طول تاریخ فراوان است. اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را اهل شام نکشتند. اگر مردم شام آن حضرت را کشته بودند، طبیعی بود؛ چون آن ها اصل اسلامشان را از معاویه گرفته بودند. معاویه از 30 سال قبل از کربلا یعنی از سال 30 هجری که تقریبا حکومت شام را به عهده گرفت، تبلیغات سویی علیه اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین) به راه انداخت. مردم آن جا اسلام را با معاویه می شناختند. اگر معاویه اشرافی گری داشت و کاخ می ساخت، مردم پیش خود می گفتند که حتما پیغمبرشان اجازه داده است که این طور می کنند و اسلام یعنی همین. ولی آن حضرت را مردم کوفه کشتند که کاملا اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین) را می شناختند. کوفه مقر حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است، کوفی ها هم قاتل و جانی بالفطره نبودند. از نشانه های این ادعا این که چند بار گریه کردند. مثلا آن موقع که برای غارت به خیمه ها هجوم آوردند، یکی از دختران خاندان پیامبر دید که یکی از این غارتگرها گریه می کند؛ از او سئوال کرد که چرا گریه می کنی؟ گفت گریه می کنم بر این ظلم هایی که بر خاندان اهل بیت (صلوات الله علیهم اجمعین) می گذرد. گفت: تو که می دانی ظلم است چرا خودت مرتکب می شوی؟ جواب داد که اگر من نبرم کس دیگری می برد. یعنی تعلقات دنیوی این آدم ها را دو شخصیتی کرده است. در مسیر کربلا، برخی به امام حسین (علیه السلام) گفتند که مردم کوفه دلشان با توست و شمشیرهایشان بر تو. یعنی با وجود این که میلی هم ته قلبشان هست و شاید تو را دوست داشته باشند، برآیند تعلقات، نمی گذارد دست و دلشان با هم یکی شود. در آن موقعیت امتحان سخت، وقتی آن آلودگی ها، مثل لای و لجن ته نشین شده از ته حوض برانگیخته شد و بالا آمد، به آن انتخاب فاجعه بار می رسند، یعنی به جای ولی، خودشان را برمی گزینند.امثال شمر، خولی و سنان یک شبه درست نمی شوند. شمر در خط مقدم جبهه صفین، از سربازان امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است، اما در کربلا در خط مقدم جلادها قرار می گیرد. 20 سال پیش اگر کسی به شمر می گفت که تو شمر می شوی و سر اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را جدا می کنی، اصلا باورش نمی شد. مسعودی در «مروج الذهب» نقل می کند که پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلم)، امیرالمؤمنین (علیه السلام) و زبیر یک جایی نشسته بودند. زبیر با لبخند مهربانانه ای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را نگاه می کرد. پیغمبر سئوال کرد: علی را دوست داری؟ گفت بله، معلوم است که دوستش دارم، علی از خویشان من است. زبیر پسر عمه امیرالمؤمنین بود پیغمبر گفت: اما یک روزی به ظلم در مقابلش می ایستی. با ناباوری گفت: من؟ من در مقابلش بایستم؟ اصلا باور نمی کرد. اما سال ها گذشت و در جنگ جمل تنها سه ماه پس از آغاز حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، همان یاران دیروز علی (علیه السلام) مثل طلحه و زبیر در مقابلش آن معرکه و آن فتنه را به راه انداختند. تعلقات به تدریج در آدم نفوذ می کند. شیطان به تعبیر قرآن خطوات دارد، یعنی گام به گام جلو می آید، آهسته آهسته در وجود انسان تخم گذاری می کند و چه بسا که سر بزنگاه و در امتحانات سخت کار آدم را یکسره کند. مبادا ما خود را از جنایت کربلا مصون بدانیم که مگر امکان دارد من هم جزو قاتلان حسین باشم؟ وقتی که نفس به ترس یا به شهوت یا به غضب تهییج می شود، چه جنایت هایی که از او سر نمی زند! آدمی زاد اگر سرش را مثل چهارپایان پایین بیندازد و فقط دنبال اشتغالات زندگی اش باشد، حواسش به خودش نباشد و گردگیری از خودش نکند و هرازگاهی خودش را نگاه نکند، استدراج خدا در کمین است تا روزی که نوبت امتحان سنگین خدا برسد. در این فتنه های اخیر کسانی را دیدیم که سابقه های خوبی دارند، اما سر لج افتادند یا به هوی و هوس دچار شدند و لغزیدند. دیدیم که چه آتشی در خرمن مردم افتاد و چه کشتارها که نشد و نتیجه اش هم به نفع دشمنان واریز شد. در موقعیت امتحان سخت، آن تعلقات بر روی هم انباشته، طوری سر برمی آورند که فهم را از آدمی می گیرند و از آن خطرناکتر آن است که گاهی می فهمد که چه می کند، اما آن قدر حب دنیا چیره شده است که باز هم حاضر نیست برگردد.
غریب را لزوما کسی که در یک دیار بی آشنا مانده است، ترجمه نکرده اند. یک معنا از غریب این است: کسی که اطرافیانش او را نمی شناسند. ظاهرا این مفهوم درباره ائمه مصداق داشته است، یعنی به علت عدم معرفت اطرافیان نسبت به امام او تنها می مانده است؟
غریب پنج یا شش معنا دارد که یک معنایش ناشناس است. یک معنایش تنها گذاشته شده است. البته درست است که این ها ممکن است به همین دو معنا هم ربط داشته باشد، یعنی چون نمی شناسند تنهایش گذاشته اند. اما همیشه این طور نیست؛ شخصیتی مثل اباعبدالله (علیه السلام) را دوست و دشمن می شناختند. اصلا آن فردی که سر امام حسین (علیه السلام) را برای ابن زیاد آورد، اشعار معروفی در تاریخ دارد و می گوید:
املأ رکابی فضة و ذهبا
رکاب مرا از طلا و نقره پرکن
انی قتلت سیدا محجبا
من یک سید و آقای بسیار بزرگواری
را کشتم
قتلت خیر الناس اما و ابا
بهترین مردم از جهت پدر و مادر را کشتم
دشمن می شناخت، چه برسد به دوست. البته گاهی اوقات واقعا مردم در اثر نشناختن به فکر امام زمان خود نیستند و او را تنها می گذارند. حضرت ولی عصر (علیه السلام) یکی از عوامل مهم غربتشان همین ناشناخته بودن است. مردم نمی دانند این بزرگوار چه کسی است و چه حقوقی به گردن ما دارد. بودنش و ظهورش چه منافع عجیبی دارد و الان ما در چه خسارتی در زمان غیبت او به سر می بریم.
عوامل دیگر تنها گذاشتن حجت خدا چیست؟
از چیزهایی که باعث می شود آدم ولی خدا را تنها بگذارد، بزرگ بودن اهداف اولیای خداست، آن ها اهداف بلندی دارند و قله ها را نشان می دهند. با این که نوع انبیا و اولیا در جوامع عقب افتاده مبعوث شده اند، شعارشان دنیا نبوده است که مردم را به رفاه، امنیت، آزادی، آبادی و این طور چیزها دعوت کنند. بله، اولیای خدا اگر حکومت را به دست بگیرند، این مزایا هم در پی خواهد آمد به بهترین شکل؛ حضرت امیر (علیه السلام) در همان پنج سال حکومت، با وجود آن همه جنگ ها و فشارهایی که بر او تحمیل کردند، فرمودند که در همین اطراف قلمرو حکومت من یک نفر نیست که بی سرپناه و محتاج نان باشد. یعنی مشکل مسکن و غذا را حل کرده بودند. شکی نیست که اگر اولیای خدا بر سر کار بیایند، امور دنیای مردم را به نحو معقول و صحیح حل می کنند، اما مسئله این نیست. انبیاء و اولیای خدا با این که اگر این شعارها را می دادند، مشتری های فراوانی جمع می کردند، هرگز مردم را به این چیزها فرانخواندند. در مقابل مصلحان اجتماعی که شعارهایشان معمولا در حد همان ریشه کن کردن فقر و تبعیض و آوردن آزادی و... است، آن ها توحید، بندگی، با اخلاق بودن، نگاه کردن به آخرت و در نظر داشتن زندگی ابدی را برای مردم ترسیم می کردند و چنین چشم اندازی را به مردم نشان می دادند. طبیعی است که همه اهل قله رفتن نیستند و به همین دلیل مشتری انبیا و اولیا کم می شود. مسئله دوم این است که انبیا و اولیا برای رساندن مردم به همان اهداف بلند و قله ها از هر وسیله ای استفاده نمی کنند. هم اهداف شان مقدس و بلند است، هم وسایل شان برای رساندن به آن اهداف. امثال معاویه از هر راهی شده، کار خودش را پیش می برد. قتل باشد، تهدید باشد یا ترور، فرقی نمی کند. معروف است که معاویه می گفت: ان الله جنودا من عسل. آن هایی را که می دید نمی شود هیچ کاری شان کرد، را با شربت عسل مسموم می کرد از جمله مالک اشتر. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید که گمان نکنید که معاویه از من باهوش تر است «و لکنه یغدر و یهجر» او نیرنگ باز است و با هر وسیله ای کار خودش را پیش می برد، اما من دستم بسته است و از هر راهی نمی توانم. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل می کند که حضرت امیر از مالک سئوال کرده بود، چرا بعضی ها از اطراف ما پراکنده می شوند و به ظلم معاویه پناه می برند؟ مالک گفت: اگر شما اجازه دهید من به شما بگویم. به خاطر این که شما خیلی دم از عدالت می زنید، اما معاویه کیسه کیسه زر نثار می کند. فان تبذل المال یا امیرالمؤمین تمیل الیک الرجال: اگر بذل مال کنید، مردان میل به شما پیدا می کنند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: چه می گویی؟ من می ترسم در همین فرمان هایی که از من صادر می شود هم، کوتاهی کرده باشم. مالک نمی خواهد به ریخت و پاش توصیه کند، می خواهد تحلیل کند که بسیاری از مردم این طوری اند. زمانی که طلحه و زبیر از کوفه به سمت مکه می رفتند، حضرت پرسید: کجا می روید؟ گفتند: می خواهیم برویم عمره. حضرت می دانست که این ها می خواهند فتنه درست کنند و جنگ راه بیندازند. فرمود: «شما دنبال نیرنگ، پیمان شکنی و فتنه جویی هستید.» حالا ممکن است کسی بگوید که یا امیرالمؤمنین، شما که می دانید که این ها می خواهند بروند جنگ راه بیندازند؛ خب بگیر و ببندشان. جواب این است که نه، این بزرگواران قرار نیست که به زور و بند کسی را به سوی اهداف شان ببرند. مردم خودشان باید تن بدهند به حکومت دینی. البته اگر قصد براندازی داشته باشند برخورد می کنند، اما تا وقتی که عمل نکرده اند، علی ابن ابیطالب با بگیر و ببند کار را پیش نمی برد. عامل چهارم و پنجم که باعث جدایی از اولیای خدا می شود، شبهه ها و فتنه ها عوامل بعدی هستند. شبهات، پرسش هایی هستند که از درون به جان آدمی می افتند و او را دچار تردید می کنند. فتنه ها عواملی هستند که از بیرون به آدم حمله می برند و زمینه لغزش را فراهم می آورند. در زمان ما نسبت به مسایل اعتقادی و اصولی انقلاب متأسفانه شبهه افکنی هایی شده است که یک عده از جوان هایمان را بی اعتماد کرده است. خدا نکند که در چنین زمان هایی از بیرون فتنه هایی سر برسد. فتنه ها عوامل لغزش بیرونی اند. صهیونیسم در زمان ما یک فتنه است. یک مثالش صنعت سینماست که صهیونیست ها، آن را تغذیه می کنند و فیلم هایی می سازند که جوان را هیپنوتیزم می کند، آثاری که اگر دو عنصر هرزگی و خشونت را از آن بگیری، دیگر خیلی جذابیت ندارد. وهابیت در زمان ما یک فتنه است که واقعا عامل دست دشمن شده است؛ یعنی یک اسلام به موازات اسلام واقعی، سایه ای از اسلام، یک اسلام بدلی و قلابی نشانه اش هم این است که یک تیر به سمت اسراییل و سمت دشمن دین نینداخته اند در حالی که این همه شیعه کشته اند. فتنه ها در گذشته هم بوده است. در ده سال زمان معاویه، از اباعبدالله الحسین(علیه السلام) دویست و هفتاد حدیث بیشتر به ما نرسیده است. معلوم است که خانه اهل بیت (علیهم صلوات الله) خیلی خلوت شده بود، یعنی هر سال فقط بیست و هفت جمله از آن حضرت روایت شده است، زیرا آن قدر احادیث جعلی گسترش داده بودند که صدای اهل بیت به مردم نرسد. مرحوم علامه امینی در جلد پنجم الغدیر می گوید که از بین چهل و دو نفر جاعل حدیث که معاویه دستشان را باز گذاشته بود، بیش از چهارصدوهشتادهزار حدیث در فضایل خلفا ثبت شده است. شبهه ها و فتنه ها عواملی هستند که انسان را نسبت به اولیای خدا و حرف حق سست می کنند.
در مقابل این عوامل که باعث دوری می شود، چه چیز باعث تقویت رابطه با حجت خداست؟
آن چه در مقابل، باعث نزدیک شدن به ولی خدا می شود، شکی نیست که بصیرت و تقواست، یعنی انسان نه که فقط اطلاعات خوب از زمانش داشته باشد بلکه زمانه را بشناسد. سر در گریبان خودش نکند و بفهمد که چه چیزی دور و برش می گذرد. بصیرت از سه چیز نشات می گیرد:
1. آدمی سعی کند که اطلاعات درست به دست بیاورد؛
2. قدرت تحلیل: اگر انسان ساده اندیش باشد و قدرت تحلیل نداشته باشد و نتواند اطلاعاتش را پردازش کند، نمی تواند جهت گیری درست و به موقعی داشته باشد؛
3. معیار حق و باطل را بداند. در جنگ جمل وقتی آن شخص می آید نزد امیرالمؤمنین (علیه السلام) و می گوید که من گیج شده ام و نمی فهمم که شما درست می گویید یا آن طرف؛ علی (علیه السلام) می فرماید: شما گول شخصیت ها را نخور، شخصیت ها عوض می شوند. معیار حق و باطل را بدان چیست. یکی از معیارها در زمان ما که حضرت امام بارها به آن اشاره کرده اند، این است که اگر دشمن از کسی تعریف کند، او باید به خودش شک کند. وقتی آمریکا و اسراییل برایش هورا بکشند. باید به خودش شک کند.
البته آدمی ممکن است همه این سه نوع دانایی را داشته باشد، اما تقوا نداشته باشد. اگر این مجموعه در کسی فراهم شد، باعث می شود که خطش از اولیای خدا جدا نشود و از فتنه های سنگین و شبهه های تاریک کننده و ظلمانی در امان بماند. این تعبیر حضرت امیر (علیه السلام) در نهج البلاغه است که «لا یحمل هذالعلم الا اهل البصر و الصبر» یعنی کسی نمی تواند این علم و پرچم را پیش ببرد مگر اهل بصیرت و صبر باشد. صبر بن مایه تقواست. صبر یک امر عملی است و دیگر مربوط به بصیرت نیست. باید یک بنیه ای در انسان به وجود آمده باشد که باعث استقامت و نلغزیدن او شود. خدا به همه ما توفیق و بصیرت و صبر توأمان را بدهد به حق علی و آل علی