هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
عماد مغنيه از استثناهای تاريخ بود/محمدجواد رحيمی
واکاوی شخصيت شهيد مغنيه کار دشواری است، نه از اين باب که بهسختی میتوان کسی را يافت که حاضر باشد درباره او صحبت کند، که اين هم هست، بلکه به اين علت که حاج عماد، شخصيتی چند بعدی داشته که کمتر کسی قادر بهبيان همه آن ابعاد و خصوصيات است. بههمين دليل است که خيلی از نزديکانش برای او تعبيری را بهکار میبرند که حضرت امام برای شهيد بهشتی استفاده کرده بودند؛ «او يک ملت بود.» در چنين شرايطی، برای آشنايی با گوشهای از خصوصيات، افکار و خدمات اسطوره مقاومت بهسراغ دکتر مسعود اسداللهی (استاد دانشگاه، نویسنده و کارشناس مسائل خاورمیانه) رفتيم و با ايشان گفتوگوی مفصلی درباره مسائل خاورميانه، شکلگيری مقاومت اسلامی در منطقه، تأسيس حزبالله و فرمانده نابغهاش عماد مغنيه انجام داديم که بهدليل محدوديت فضا، اکنون فقط بخش شهيد مغنيه را منتشر میکنيم و ادامه آن را به فرصت ديگری وامیگذاريم.
در رابطه با نقش شهید مغنیه در شکلگیری فرآیند مقاومت و آغاز کارشان با حزبالله، اینگونه گفته میشود که ایشان از اوان جوانی وارد فعالیتهای ضداشغالگری شده بودند؛ کمی در این رابطه بفرمایید.
آقای عماد مغنیه که در سالهای اخیر بهحاج رضوان معروف شده بود، فردی است که همه عمرش را وقف مبارزه کرده بود. از سن 16 یا 17 سالگی وارد مبارزه شده و این مبارزه را تا لحظه شهادت ادامه داد. در حقیقت ایشان از وقتی که خودش را شناخت، شروع بهمبارزه کرد و واقع مطلب این است که خودش و زندگیش را
وقف مبارزه کرد.
او اهل جنوب لبنان بود و شیعیان جنوب لبنان، تماس مستقیم با مرز و تجاوزات اسراییلیها دارند، با گوشت و پوست مسئله تجاوز نظامی اسراییل را لمس کرده بود، لذا از ابتدا انگیزه شخصی داشت که
وارد مبارزه شود.
در آن زمان، فقط چهارچوب گروههای مقاومت فلسطینی برای مبارزه علیه اسراییل وجود داشت و در میان گروههای فلسطینی هم، فقط جنبش فتح بود که یک گروه لائیک بهشمار میرفت و بقیه گروهها چپ و کمونیست بودند.
شهيد عماد ابتدا وارد فتح میشوند و همانطور که آقای انیس نقاش نیز در خاطراتش از شهید میگوید، آموزش او را بر عهده داشته است.
در حین دوره آموزشی، مسئولان جنبش فتح متوجه میشوند که توان و استعداد اين جوان با ديگران متفاوت است. فردی باهوش و سریعالانتقال و با گیرايي فوقالعاده بالاست. در آن زمان، گروهی در جنبش فتح بود بهنام گروه 17 که وظیفه حفاظت از شخصیتها را بر عهده داشت.
افرادی وارد این گروه میشدند که اولا بسیار مورد اطمینان باشند، زیرا اسراییلیها بهراحتی در گروههای فلسطینی نفوذ میکردند (البته الان هم متأسفانه نفوذ میکنند)، در نتیجه باید اطمینان حاصل میشد که عضو جدید، نفوذی نباشد. ثانیا باید از تواناییهای بسیار بالایی برخوردار باشند تا بتوانند چنین مأموریت سنگینی را در محیط لبنان که از نظر امنیتی، فوقالعاده آلوده بهجاسوسان اسراییلی است، انجام دهند. این توان و اطمینان را در عماد مغنيه دیده بودند.
شهید مغنیه همکاریاش را با این گروه در حالی شروع کرد که هیچ گروه اسلامگرايي برای مبارزه علیه اسراییل در آن زمان وجود نداشت.
جنبش امل شهيد مغنيه را راضي نميكرد، زیرا جنبش امل بیشتر برای نیاز داخلی لبنان درست شده بود و انگیزه حاج رضوان مبارزه با اسراییل بود، نه درگيريهای داخلی. از اینجا، ایشان با شخص یاسرعرفات پیوند خورد، چون در بخش حفاظت شخصیتهای جنبش فتح بود، بههمین خاطر در حلقهای قرار گرفت که بسیار به عرفات نزدیک بودند و دوستی عمیقی بین ایشان و یاسر عرفات شکل گرفت که تا زمان مرگ یاسر عرفات ادامه داشت. این مطلب شاید اولین بار است که در ایران گفته میشود که دیدگاه شهید مغنیه با دیدگاه ما ایرانیها نسبت به یاسر عرفات متفاوت بود. ایشان دیدگاه ما را قبول نداشت و میگفت دیدگاه شما در مورد عرفات درست نیست و اصرار داشت بر اینکه این مطلب را بگوید.
شهید مغنیه بسیار به یاسر عرفات نزدیک بود و تماسهای مستمری بينشان برقرار بود. این موضوع در زمان انتفاضه دوم قابل مشاهده بود، طوريکه بهعلت این رابطه نزدیک، حاج رضوان به دستگاههای حکومت خودگردان کمک میکرد.
یادم هست که بعد از پیمان اسلو، آقای سید حسن نصرالله سخنرانی کرد و گفت یاسر عرفات خائن است. یاسر عرفات هم برای شهید مغنیه پیغام فرستاد که «هر کسی به من بگوید خائن، من ناراحت نمیشوم، اما برای من سنگین است که شما (حزبالله) بهمن خائن بگویید.»
شروع کارهای شهید مغنیه با گروه 17 در جنبش فتح باعث شد تا ایشان وارد حوزه کارهای اطلاعاتی و امنیتی شده و از کارهای سیاسی دور شود و تا آخر عمر نیز همین کارها را دنبال کند.
همزمان با شروع فعالیتهای این شهید، انقلاب اسلامی نیز به پیروزی رسید و یک سال و نیم بعد هم جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شد. میدانید که لبنان صحنه جنگ دیگران هم بوده یعنی اگر دو کشور با هم جنگ داشتند، در لبنان طرفداران آن دو با هم میجنگیدند. براي همين هم یکی از صحنههای جنگ ایران و عراق، در لبنان بود؛ در حاليکه اين امر برای مردم ایران ناشناخته است.
صدام دستور داده بود که سفارتش در لبنان تمام مخالفان صدام در اين كشور و حتی لبنانیهایی که طرفدار ایران بودند را با بمب گذاری و ترور از بين ببرد. در مقابل، جوانان لبنانی و شخص حاج رضوان علیه شاخهای از حزب بعث عراق كه در لبنان فعال بود وارد صحنه شده و با آنها درگیر شدند و بهطور کامل نابودشان کردند و حتی در یک عملیات شهادتطلبانه، سفارت عراق را منفجر كردند و شاید اولین عملیات شهادتطلبانه که در لبنان انجام شد، عملیات انهدام سفارت عراق بود.
قبل از عملیات شهید احمد قصیر؟
بله، قبل از اینکه اسراییل در سال 1361 به لبنان حمله کند. فردی بهنام ابومریم این حرکت شهادتطلبانه را انجام داد.
عماد مغنیه با ایران ارتباط برقرار کرده بود، به ایران میآمد و با مسئولین ایرانی دیدار داشت اما در قالب کارهایی که خودش
انجام ميداد.
یعنی تشکیلات خودش یک حالت پیچیدهای داشت، عضو گروه 17 بود ولی، در عینحال، تشکیلات خودش را هم جداگانه مديريت ميكرد و اینطور نبود که در گروه فتح هضم شده باشد.
آیا تشکیلات ایشان عنوانی داشت؟
نه، حاج عماد با چند نفری که با هم وارد گروه فتح شده بودند، انسجام خود را حفظ کرده و همرنگ فلسطینیها نشده بودند، یعنی بهعنوان یک شیعه متدین معتقد به فقه شیعی باقی مانده بودند، اما از نظر نظامی و امنیتی با فتح آموزش میدیدند و کار میکردند.
در سال 1361 اسراییل به لبنان حمله کرد و گروههای مسلح فلسطینی را اخراج کرد. یاسر عرفات با گروهش به تونس رفت و ارتباط بین عرفات و شهید مغنیه عملا قطع گردید.
همزمان با این تحول، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران وارد لبنان شد و عماد مغنیه گمشدهاش را پیدا کرد و این شايد يكي از الطاف الهی در مسير او بود، چراکه اگر او و دوستانش در تشکیلات جنبش فتح باقی میماندند، در آنجا خیلی امكان رشد نداشتند، چون هرفردی از نظر فکری چهارچوب خاصی دارد و چهارچوب فکری حاج عماد با جنبش فتح سنخیت نداشت.
او خودش به سپاه مراجعه کرده و اعلام ميكند كه ما تعدادی از جوانان لبنانی هستیم و سابقه فعالیتهای نظامی هم داریم. بهاین ترتیب با سپاه ارتباط پيدا كرده و از آنجا وارد مقاومت اسلامی شد.
البته شهيد عماد تا چند سال بعد همچنان تشکلي جدا از حزبالله را هدايت ميكرد.
این تشکیلات وجود داشت، اما خارج از حزبالله و ارتباط تشکیلاتی با حزبالله نداشت.
بعضي از وقایعی که در لبنان اتفاق افتاد مثل انفجار سفارت آمریکا، انفجار مقر مارینز و انفجار مقر چتربازهای فرانسوی را اين تشكيلات به اسم سازمان جهاد اسلامی و یا جبهه جهانی مستضعفین بر عهده گرفت. لذا حزبالله مسئول این وقایع بهشمار نميرفت و صرفا به مبارزه علیه اسراییل
مشغول بود.
هرچند ارتباط فکری بین اینها وجود داشت، بهاین معنا که همدیگر را میشناختند و ممکن بود در زمینههايی هم با هم همکاری داشته باشند، ولی از نظر تشکیلاتی اینگونه نبود که حزبالله تصمیم بگیرد که برویم مقر مارینز را منفجر کنیم، نه این مربوط بهحزبالله نیست و این را برای ثبت در تاریخ میگویم که ما نیاییم ادعا کنیم که اینها بخشی از حزبالله بودهاند ولی بهاسم جهاد اسلامی فعاليت ميكردند. اینها دو تشکیلات جدا از هم بودند، ولی با هم ارتباط فکری و رفاقتی داشتند.
پس حاج عماد کی بهحزبالله پیوست؟
تا ابتدای دهه 70 شمسی این دو تشکیلات از هم جدا بودند، بعد از اینکه پیمان طائف امضا شد، شرایط داخلی لبنان تغییر کرد، جنگ داخلی پایان یافت و بر اساس پیمان طائف قرار شد میلیشیاها خلع سلاح شوند. میلیشیا، شاخه نظامی احزابی بودند که در جنگ داخلی لبنان نقش داشتند. اما بحثی پیش آمد که آیا مقاومت هم باید خلع سلاح شود؟ و اینجا یک توافقی شد که آقای حافظ اسد نقش خیلی عمدهای در آن داشت و محتوای این توافق این بود که «مقاومت حسابش از میلیشیا جداست و تا زمانیکه اسراییل در خاک لبنان هست، اين حق مردم لبنان است که جنبش مقاومت علیه اشغالگری داشته باشند»، بنابراین توافقي صورت گرفت مبنی بر اینکه حزبالله شاخه نظامی خود را حفظ کند به این شرط که این شاخه نظامی فقط در جنوب لبنان
حضور داشته باشد.
قبل از این توافق، حزبالله مثلا در رژه روز قدس علناً سلاحهای مختلف را در بیروت و بعلبک به نمایش میگذاشت، ولی بعد از پیمان طائف، مراسم روز قدس رژه بود، ولی رژه بدون سلاح صورت میگرفت. این فرمول هوشمندانهای بود که باعث شد بهانه را از میلیشیاها بگیرد.
این تحول که ایجاد شد، دیگر نمیشد ارتباط بین «سازمان جهاد اسلامی» و حزبالله به آنگونه ادامه یابد. این موضوع، همزمان شد با فروپاشی شوروی و پایان جنگ ایران و عراق، بدین ترتیب در یک محدوده دو سه ساله، شکل منطقه و دنیا و داخل لبنان بهیکباره تغییر کرد. این حجم از تحولات، آنقدر سنگین بود که حزبالله مجبور شد با شرایط جدید خود را وفق دهد و در نتیجه تغییراتی در حزبالله صورت گرفت، از جمله اینکه حزبالله برای خود دبيركل تعیین کرد.
تا آن زمان رسما شخصی بهعنوان دبیر کل نداشت، اما از اين پس بايد چهره سیاسی خود را علنی ميکرد. دوم اینکه سازمان جهاد اسلامی، خودش را منحل کرد و شهيد عماد مغنیه و نیروهایش به بخش نظامی حزبالله ملحق شدند.
این یک تحول عمده بود، یعنی عماد مغنیه رسما و عملا وارد بدنه حزبالله شد، در حالیکه قبلا در حاشیه حزبالله فعالیت جدایی داشت و در بخشهایی از مقاومت هم با حزبالله همکاری میکرد، اما در یک سری عملیاتهای ویژه کار خودش را میکرد(قبل از پیوستن رسمی بهحزبالله).
شهید مغنیه مانند حزبالله ارتباط و علاقهاش را با ایران حفظ کرده بود؟
بله، آن را حفظ کرده بود. ایشان وقتی وارد حزبالله شد، بهسرعت رشد کرد و با توجه به استعداد و هوشی که داشت به مهمترین فرمانده نظامی، امنیتی و اطلاعاتی حزبالله تبدیل شد و از آن بهبعد، نقشی بسیار کلیدی را در حزبالله ایفا کرد و همانطور که آقای سید حسن نصرالله گفتهاند: «پیروزیهای سال 2000و2006 حزبالله را مرهون تلاشهای او هستیم.»
یعنی ایشان قدرت فکری، هوش و درایت خود را وارد بدنه حزبالله کرد و از آن بهبعد حزبالله جهش ویژهای در بخش مقاومت پیدا کرد.
او شهامت خیلی زیادی داشت که فقط در باب نظامی نبود. شهامت انجام کارهای جدید را داشت.
مثلا اعتقاد داشت حزبالله باید به جدیدترین سلاحها دست پیدا کند، بهترین آموزشها و امکانات را برای رزمندهها فراهم کند، معتقد بود «دشمن تا دندان مسلح است، این دشمن باهوش است و مراکز پژوهشی زیادی دارد که اگر بخواهی با آن بجنگی تو هم باید همان را داشته باشی و فقط نمیشود با روحیه شهادتطلبی با دشمن جنگید و باید در کنار روحیه شهادتطلبی، ایمان و اراده، امکانات لازم را هم فراهم کنی تا بتوانی با چنین دشمنی بجنگی. این دیدگاه یک تحول جدی در حزبالله ایجاد کرد که پیامدهای این تحول، بعدها نمایان شد.
با توجه به نقش پر رنگی که ایشان در حزبالله داشتند، با شهادت ایشان تحلیل بسیاری این بود که یک ضربه جبرانناپذیر بهحزبالله وارد شده است و با مشکلاتی مواجه خواهد شد، اما اخیرا در گزارشهایی که خود اسراییلیها منتشر کردند، اینگونه آمده که توان حزبالله بعد از جنگ 33 روزه و بهتعبیری بعد از شهادت حاج عماد، در همه زمینهها بیشتر از قبل شده است. این تدبیر حاج عماد بوده است برای بعد از خودش یا نکته دیگری در آن نهفته است؟
حاج عماد قطعا این تدابیر را اندیشیده بود، چون همیشه میدانست که احتمال شهادت هر لحظه برایش وجود دارد.
ایشان در طی 25 سال، تحت تعقیب 42 دستگاه امنیتی کشورهای مختلف بود، بنابراین فردی با این وضعیت میداند که هر لحظه ممکن است شهادت برایش پیش بیاید و چون بهاین آرمان اعتقاد داشت، طوری عمل میکرد که در صورت شهادت، آرمانش لطمه نخورد و برای همین، بهکار تشکیلاتی خیلی اعتقاد داشت و نمیخواست کار، قائم بهشخص باشد و بهخصوص روی آموزشها خیلی تأکید داشت و اعتقاد داشت که نیروها باید از جدیدترین آموزشها بهرهمند باشند، نه فقط آموزشهای نظامی، حتی آموزشهای علم مدیریت و آموزشهای نوین.
از نظر فکری انسان عجیبی بود، آدم تکبعدی نظامی نبود، فردی چندبعدی بود و بسیار به بحثهای مدیریت استراتژیک علاقه داشت و آنها را وارد آموزشهای حزبالله کرده بود. افراد تحت امرش را وادار میکرد که آموزشهای سطح بالای نظامی و فرماندهی را ببینند، بهخصوص بعد از جنگ 33 روزه.
اگر از این باب بخواهیم نگاه کنیم، شهادت ایشان لطمهای بهحزبالله نزده است. الان حزبالله درختی تنومند است که تشکیلاتش نهادینه شده، افراد و فرماندهان زیادی دارد، تجربه زیادی اندوخته است و خودش را همواره بهجدیدترین تئوریهای نظامی، مسلح میکند.
اما اگر بخواهیم از بعدی دیگر نگاه کنیم، افرادی مثل حاج رضوان استثناءهای تاریخی هستند. یک وقت میخواهیم شعار علیه اسراییل بدهیم، بله میگوییم هیچ لطمهای بهحزبالله وارد نشده. یادم هست در زمان شهادت شهید بهشتی شعار میدادیم «دشمن در چه فکریه، ایران پر از بهشتیه» ولی خودمان هم میدانیم که امثال شهید بهشتی دیگر نمیآید همانطور که امام گفت «ایشان یک ملت بود.»
شهید مغنیه هم یک استثناء بود بنابراین وقتی ایشان شهید میشود، همانطور که در مورد علما داریم که «اذا مات العالم ثلم فی الاسلام ثلمه لا یصدها شی» یک ثلمهای هم در حزبالله بهوجود آمده است که بهاین راحتیها پر نمیشود. من این را نگفتم که حزبالله در نظرمان تضعيف بشود، ولی واقعا رفتن این مرد خسارت بزرگی است و امیدواریم که دوستاني كه جاي ایشان را ميگيرند تلاش کنند که این خلأ را
پر کنند.
اینکه بگوییم هیچ اتفاقی نیفتاده و آب از آب تکان نخورده است، چنین چیزی نیست. حاج رضوان یک استثناء بود و قطعا خسارت دیدیم؛ ولی قطعا خداوند متعال «گر ایزد ز حکمت ببندد دری/ ز رحمت گشاید در دیگری»، امیدواریم از جای دیگری این خسارت را جبران کند. با شخصیتهای جدید، با افراد جدیدی که میآیند. شاید باید منتظر باشیم یک مجموعهای بیایند تا روی هم بتوانند نقش اين يك نفر را ایفا کنند، نه منتظر باشیم یک جانشینی که صد در صد مثل ایشان هست بیاید، كه پيدا نمیشود.
پرونده ترور ایشان بهکجا انجامید، شما اطلاع دارید که بالاخره ماجرا چه بوده و چه کسانی دست داشتهاند؟
اطلاعات خاصی در این زمینه ندارم، چون نه سوریها در این زمینه نتایج تحقیق را رسما اعلام کردند و نه حزبالله در این مورد صحبت میکند. قطعا این تحقیقات ادامه دارد و سرنخهایی بهدست آوردهاند، اما به اين دليل كه میخواهند به سرمنشا برسند، سرنخها را اعلام نمیکنند. اما از آن جايي که اين ترور بسیار پیچیده بوده و کسی که این کار را کرده خیلی دقيق عمل کرده، شاید با تلاشي یکي دو ساله هم نتوان پيچيدگيهاي آن را کاملا مشخص کرد.
در اینکه عامل اين ترور اسراییل بوده من هیچ شکی ندارم و استدلال هم دارم. ببینید 25 سال اینها دنبال حاج رضوان بودند،42 دستگاه امنیتی مختلف! فرداي شبی که ایشان ترور شد، حزبالله در یک بیانیه رسمی اعلام کرد که عماد مغنیه بهشهادت رسیده است و یک ساعت پس از این بیانیه، اسراییل و آمریکا این موضوع را تأیید کردند، آیا منطقی است که اسراییل و آمریکا و دیگران 25 سال دنبال فردی باشند و بخواهند او را ترور کنند و بعد خبری بهآنها برسد که این آقا کشته شده و آنها تشکیک نکنند؟ اگر کار خودشان ( اسرائیل و آمریکا) نبود حتما تشکیک میکردند و ميگفتند که این سناریویی است که حزبالله درست کرده تا پرونده این فرد بسته شود، چرا درست بعد از اطلاعیه حزبالله، هم آمریکا و هم اسراییل این خبر را تأیید کردند؟ چون کار خودشان بود و خودشان اين ترور را انجام داده بودند، و شما ميبینید سخنگوی کاخ سفید همان روز میگوید: «از امروز دنیای بدون عماد مغنیه، دنیای بهتری است.»
این یعنی چه؟
يكي از نكات ديگري كه در اين رابطه وجود داشت اين بود كه در تشییع جنازه، اصلا پيكر شهيد نشان داده نشد، یک تابوتی را تشییع کردند و در جایی مراسم دفن انجام شد. خب اگر آنها میخواستند تشکیک کنند، میگفتند که اصلا این تابوت خالی بوده است، و جنازهای در كار نبوده؟ يا اينكه ميپرسيدند چرا حزبالله جنازه را نشان نمیدهد؟ یعنی هزار و یک دلیل میآوردند تا خبر شهادت حاج رضوان را تکذیب کنند، اما چون کار خودشان بود یک لحظه تردید نکردند و از لحظه اول تأیید کردند که این کسی که در دمشق کشته شد، عماد مغنیه است. این بهترین دلیل است و بهنظر من هیچ دلیل دیگری نیاز نیست تا بدانيم امریکا و اسراییل در اين ترور دست داشتهاند.
باید برویم دنبال اینکه این ترور چگونه انجام شد. از نظر من این با همکاری یک دستگاه اطلاعاتی عرب بوده است، چون ترور خیلی پیچیده بود، اسراییلیها نمیتوانستند خودشان تنها آن را انجام دهند اما اینکه چه کسی آنها را کمک کرده، باید در نتیجه تحقیقات معلوم شود.
بهدلایل مختلف، یک اسراییلی نمیتواند خودش بهتنهایی این ترور را انجام دهد، چرا كه فورا شناسایی میشود. پس باید فردی یا افرادی که عرب باشد، با او همکاری کنند، بعد هم عناصری باشند که در محیطهای عربی زندگی کرده باشند، نه اینکه عربی از اروپا یا حتی از عربهای اسراییلی براي اين كار آمده باشد.
چرا عربها باید بهدنبال ترور ایشان باشند؟
از نظر انگیزه، بسیاری از دستگاههای اطلاعاتی عرب دل خوشی از عماد مغنیه نداشتند. کاری که ایشان و نیروهای مقاومت کردند باعث مفتضح شدن رژیمهای مصر، اردن، عربستان و دیگران شده بود و اینها همه را از چشم شهید عماد و سید حسن نصرالله میدیدند که البته دستشان تا الان به آقای سید حسن نرسیده و انشاالله هیچ وقت هم نرسد، اما وقتي که دستشان به عماد مغنیه رسید انتقام همه خوارشدنهای خود را گرفتند، پس انگیزه داشتند و البته فشار آمریکا و اسراییل هم بود.
اصولا این همکاری وجود دارد و امري مخفی نیست بهخصوص دستگاه اطلاعاتی اردن که همه میدانند با موساد
همکاری دارد.
بهعنوان سئوال آخر، با توجه بهآشنايي که با موضوع خاورمیانه و تحولات آن دارید بهنظر شما آینده این تحولات با توجه به فراز و نشیبهایی که داشته، بهکجا ختم میشود؟
اگر بخواهیم آرمانگرایانه ببينيم با توجه به آن آموزههايي که داریم، معتقدیم که حق بر باطل پیروز است، حالا هر چقدر طولانی بشود، بنابراین معتقدیم که رژیم اسراییل كه شالوده باطلی دارد، قطعا از بین میرود. اما در واقع هم میبینیم که چنین اتفاقاتی دارد برای آنها میافتد. یک زمانی «بن گوریون» گفته بود: «مرزهاي اسراييل همانجايي است كه تانکهای اسراییل متوقف بشود»، همین الان هم اسراییل، مرزهای این رژیم را رسما مشخص نکرده است.
چون سیاست آنها سیاست تجاوزکارانه «از نیل تا فرات» است و این شعار ساخته ما نیست، بلکه خود آنها بهاین اعتقاد دارند و در پرچم اسراییل، آن را بهنمایش گذاشتهاند. چندین جنگ با عربها بهراه انداختند و در همه آن جنگها، عربها شکست خوردند. ارتش اسراییل ارتشی بود که بهقول عربها «الجیش الذی لا یقهر» ارتش شکستناپذیر بهشمار میرفت و جنگ با آن، محکوم بهشکست تلقی میشد.
اما از نزدیک به سه دهه پیش تاکنون، با شکلگیری مقاومت اسلامی در لبنان و بعد در فلسطین، ما میبینیم که اسراییل مرتب عقبنشینی میکند. قبل از آن، چنين اتفاقی نیفتاده بود و حتی عقبنشینی اسراییل از صحرای سینا در چارچوب پیمان کمپ دیوید صورت گرفت، نه در چارچوب پیروزی نظامی ارتش مصر و بعد هم بر اساس همان پیمان، تا این لحظه، اسراییل و ملت مصری با هم مسئله دارند. مردم مصر میگویند: «صحرای سینا را پس گرفتیم، ولی مصر را دادیم!» الان اسراییلیها حاکم بر مصر هستند. بنابراین بهظاهر سینا را پس گرفتند.
طبق پیمان کمپ دیوید، ارتش مصر حق حضور در صحرای سینا را ندارد و فقط نیروی پلیس مصر میتواند حضور داشته باشد. بنابراین چطور ادعا ميكنند صحرای سینا را پس گرفتهاند؟! حال از آن وضعیت بهاینجا رسیدهايم که اسراییلی كه نیمی از خاك لبنان را گرفته بود، مجبور میشود در برهههای مختلف همه مواضع خود را ترك كرده و عقبنشینی کند. برای اولینبار در تاریخ اعراب و اسراییل، این رژیم مجبور میشود بدون گرفتن هیچ نوع امتیازی از خاک یک کشور عربی یعنی لبنان عقبنشینی کند و این یک تحول بسیار عمده و تاریخی در منازعه اعراب و اسراییل بهشمار میرود. در جنگ سال 2006 اسراییلیها با تمام قوا حمله کردند، اما در نهایت، حزبالله از اين جنگ سرافراز بیرون آمد و آنها کمیته وینوگراد تشکیل دادند تا دلایل شکستشان را بررسی کنند. در جنگ 22 روزه غزه، در یک منطقه بسیار کوچکتر از لبنان در جایی که امکان مهاجرت هم نبود، اسراییل با تمام قوا حمله کرد، اما در نهایت دولت حماس سرجایش ماند و این افتضاحی برای اسراییل بهبار آورد، حتی حیثیت مصر و عربستان هم از بین رفت. پس اين روند، روند افول اسراییل است، ما دیوار حائل را یک دیوار نژادپرستانه تلقی میکنیم، اما از دیدی دیگر، این دیوار یعنی اینکه اسراییلی که سخن از نیل تا فرات میزد، الان کارش بهجایی رسیده که دور خودش دیوار میکشد تا از حمله فلسطینیها در امان باشد. قبلا میگفت هر جا تانکهای من برسد مرز من آنجاست و الان برای جلوگیری از حمله، دور خود دیوار میکشد.
اگر جنبشهای مقاومتی که در منطقه وجود دارد از حمایتهای مردمی و حمایتهای دولتهای منطقه برخوردار باشند، روند فروپاشی اسراییل سریعتر اتفاق میافتد، اما اگر حمایتهای مردمی ضعیف بشود و توطئههای دول عربی ادامه پیدا کند، این روند کند میگردد. حاج رضوان میگفت: «ما در ابتدا که مقاومت را شروع کردیم، با شیعیان جنوب لبنان هم مشکل داشتیم که چگونه از یک روستا بگذریم و به اسراییلیها حمله کنیم، اما حمایتهای مردمی بهجایی رسید که مردم جنوب حتی غیر مسلمانها، بهترین زمینه را برای فعالیت نیروهای مقاومت فراهم میکنند.» لذا این روند بستگی بهاین دارد که معادلات منطقهای بهچه سمتی برود. اگر موفق شویم روحیه مقاومت، جهاد، شهادتطلبی و وحدت جهان اسلام را تقویت کنیم، فروپاشی اسراییل دور از دسترس نیست و باید منتظر شد و دید.
نکته یا مطلبی اگر باقی مانده است بفرمایید.
میخواهم خاطرهای از شهید عماد برایتان نقل کنم. برادرانی که اولینبار به لبنان میروند و برای اولین مرتبه وارد منطقه ضاحیه که منطقه نفوذ و سیطره حزبالله است، میشوند جا میخورند. میبینند که اين منطقه دختران بیحجاب دارد و بسياري از خانمها بد لباس هستند. تعجب میکنند که حزبالله چگونه با این همه قدرت، اجازه میدهد این افراد با اين وضعيت در اين منطقه تردد داشته باشند.
سئوال ميكنند چرا حزبالله حداقل منطقه تحت كنترل خودش را درست نمیکند؟ شهید مغنیه در این خصوص میگفت: «تصوری که شما از این خانمها دارید اشتباه است.
این خانمهای بیحجابی که شما میبینید اکثریت قریب به اتفاقشان نماز میخوانند، قرآن میخوانند، روزه میگیرند و در انتخابات به حزبالله رأی میدهند، نه به جنبش لائیک امل. حتی بعضی از این خانمهای بیحجاب، نماز شب میخوانند. اینها فقط حجاب را رعایت نمیکنند. ما باید سعی کنیم آنها را جذب کنیم تا بعدا زمينه اصلاحشان فراهم شود.» جالب است کسی که از طرف جهان غرب بهعنوان «تروریست» معرفی میشود، اینقدر دیدگاههای بازی داشت
تعالیم اسلام
هیچوقت نسبت بهاطرافیانش بیتفاوت نبود. وقتی بهمبارزه پا گذاشت، مجبور بود با احزاب کمونیست و گروههای چپگرا بر علیه صهیونیستها بجنگد. او برای اینکه دوستان متدین و مسلمانش را با نظریات اسلامی آشنا و از گرایش آنها بهسمت عقاید کمونیستی جلوگیری کند، تعداد زیادی کتاب «اقتصاد ما» و «فلسفه ما» شهید محمد باقر صدر را خرید و آن را بهآنها هدیه داد. بعدها خیلی از آنها از مقامات مقاومت شدند.
خانواده عالم پرور
از خانوادهای عالمپرور برخاست و آیتالله محمد جواد مغنیه، از علمای بزرگ معاصر شیعه از نزدیکانش بود. علاقه خاصی به علما، خصوصا علمای اخلاق داشت و خود را موظف به شرکت در جلسات آنها میدانست. ایران هم که میآمد باز همین برنامه را ادامه میداد و خدمت علمای مختلف از جمله آیتالله بهجت و آیتالله شجاعی در قم میرسید و بدون اینکه خود را معرفی کند از محضر ایشان استفاده میکرد.
نفر دوم
با آنکه معاون جهادی حزبالله محسوب میشد اما اصلا علاقهای به کسب مدارج سیاسی در حزبالله نداشت و عضو شورای رهبری هم نبود. بعد از سالها و اصرارهای مکرر سید حسن به وی مبنی بر شرکت در انتخابات شورای رهبری، پذیرفت که نامزد شود. اما در دل راضی نبود و هیچ تلاشی برای کسب آراء نکرد. رأیگیری که انجام شد، بالاترین رأی را آورد، پس از نصرالله.
مترجم مصلح
ماهیای بود که در دست نمیآمد. هر جا که میخواست میرفت، بدون آنکه کسی پی به حضورش ببرد یا او را بشناسد. زبان انگلیسی، فرانسه و فارسی را بهخوبی عربی بلد بود. گاهی در برخی جلسات، مترجم بودن را بهانهای برای حضور و مطلع شدن از نظرات طرفین میکرد و آنقدر خوب از عهده این کار برمیآمد که هیچکس شک نمیکرد که او مترجم نیست و عماد مغنیه، مغز متفکر حزبالله لبنان است. اینگونه همیشه در جریان اطلاعات دست اول بود. حتی گاهی نظرات طرف خودی را که فکر میکرد نیاز به اصلاح دارد، در قالب ترجمه، اضافه و اصلاح میکرد.
خانه اش را یاد نگرفتم
ماهوارههای جاسوسی رژیم صهیونیستی و هواپیماهای بدون سرنشین ام.کا 24 ساعته در حال گشتزنی در آسمان بیروت بودند و هرگونه جابهجایی و فعالیت را زیر نظر داشتند. حاج رضوان برای اینکه مقرهای حزبالله لو نرود، دستور داده بود تعدادی ماشین مدام در شهر بچرخند و از خانهای به خانهای دیگر و از پارکینگی به پارکینگی دیگر بروند، در حالیکه جز راننده سرنشین دیگری نداشتند و آن خانهها و پارکینگها هم یا خالی بودند یا ارتباطی با حزبالله نداشتند. او اینگونه بود. با وجود آنکه دهها بار همراهش بهخانهاش رفته بودم، هیچگاه محل آنرا یاد نگرفتم هر بار از مسیر جدیدی میرفت و در راه هم چند ماشین عوض میکردیم.
کارشناس رسانه
در هر موضوعی نظراتی بسیار خوب و قوی ارائه میداد، حتی در فیلمسازی و کارهای رسانهای شبکه المنار. اما آنگاه که میخواست ابراز عقیده کند و نظرش مخالف رأی شخص دیگری بود، طوری آنرا بیان میکرد که اصلا طرف مقابل احساس مخالفت از سوی او نمیکرد و بهخوبی اشکال دیدگاهش را میپذیرفت و هیچ کدورتی بین آنها ایجاد نمیشد.
زحمات مادر
برایش خیلی زحمت کشید، بهخصوص برای تربیت روحیاش. حتی با دوستانش هم در تماس بود و اگر نقصی در آنها مییافت سعی میکرد آن را بر طرف کند، چون میدانست او بیشتر اوقاتش را با دوستانش سر میکند و اگر ایرادی در آنها باشد، بهفرزندش هم سرایت میکند. امعماد اینگونه کوشید و آنگاه خستگیاش در رفت که هنگام سفرش به ایران بههمراه عماد، فرصت دیداری کوتاه با امام را یافت و امام او را بهخاطر تربیت چنین فرزندی ستود.
کشتی پاکستانی
اینبار دیگر مطمئن بودند تلاشهایشان جواب داده و عماد مغنیه را یافتهاند آنهم در یک کشتی پاکستانی در دوحه قطر. کارکشتهترین واحدهای دریایی ناوگان پنجم آمریکا، مستقر در خلیج فارس، متشکل از چند کشتی، قایق، تعدادی کماندو، واحد شناسایی و غواص حرفهای، مأموریت داشتند در حملهای برقآسا او را زنده دستگیر کنند. عملیات در آخرین دقایق لغو شد، چراکه عماد مغنیه باز هم تور امنیتی آنها را ترک کرده بود، بدون آنکه ردی از خود بر جای گذاشته باشد.
زیارت امام رضا
علاقه زیادی به اهلبیت علیهالسلام داشت و در همه کارها به ایشان متوسل میشد و همین ارتباط قلبی، برایش ثبات روحانی و معنوی زیادی بههمراه آورده بود. در اوج دشوارترین عملیاتها هم طمأنینه و آرامش خاصی داشت. به ایران که میآمد، سعی میکرد حتما به زیارت امام رضا علیهالسلام مشرف شود و اغلب، فرصت زیارت حضرت معصومه سلامالله علیها را هم از دست نمیداد.
فقط یک عکس
در جلسهای که سید حسن و تنی چند از فرماندهان حضور داشتند، خواستم عکسی دستهجمعی از آنها بگیرم. همه را در جای مناسب نشاندم همین که دوربین را تنظیم کردم یکیشان بهبهانهی اینکه تو نمیتوانی و خوب بلد نیستی دوربین را از من گرفت. آن روز چندین عکس گرفته شد، بدون آنکه او حتی در یکی از آنها حضور داشته باشد. ... شهید که شد او را شناختم، آن موقع بود که فهمیدم چرا سازمان سیا سالها دربهدر ردی از حاج عماد بود و تنها عکسی از بیست سالگی او داشت.
یادگیری زبان فارسی
امام خمینی(ره) را بسیار دوست داشت و خود را موظف بهتبعیت از دستورات ایشان میدانست. بههمین دلیل به یادگیری زبان فارسی پرداخت تا راحتتر از نظرات ایشان بهرهمند شود. انقلاب که شد، متن سخنرانیهای امام را به زبان عربی و فارسی از سفارت ایران در بیروت میگرفت و بارها آنها را مطالعه میکرد. در کمتر از شش ماه توانست بهراحتی عبارتهای فارسی را بخواند و چون فارسیزبانان صحبت کند.
همراه همیشه نصرا...
هنوز چند هفتهای از جنگ 33 روزه در لبنان نگذشته بود که دبیرکل حزبالله لبنان مهمان ما شد؛ در بدو ورود قرار شد محافظین بهدلیل کمبود جا در بیرون خانه منتظر بمانند.
سید حسن در حالیکه مرد خوش سیمایی همراهیاش میکرد خواست وارد شود، ولی من بهگمان آنکه او محافظ است مانعش شدم، در کمال تواضع سر بهزیر انداخت و بدون آنکه چیزی بگوید برگشت برود که سید گفت: «ایشان همه جا همراه من هستند، اگر اجازه دهید با ما باشند.» یکسال و اندی بعد فهمیدم که او حاج عماد بود یار همیشه همراه و گمنام نصرالله، آن هم وقتیکه شهرتی جهانی یافت.
مستأجر
بسیار امین و مورد اعتماد بود. جنبش فتح او و چند نفر دیگر را مسئول توزیع کمکهای مالی بین انقلابیون لبنانی و غیرلبنانی کرده بود، با اینکه او هم مشمول این کمکها میشد، اما هیچ وقت برای خودش چیزی کنار نگذاشت. در حزبالله هم خیلی از نیروهایش را صاحب خانه کرد، اما خودش تا آخر هم خانه شخصی نداشت و همیشه اجارهنشین بود.