هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
آنتيبيانيه/سيدمحمد روحاني
متن زير نوشتهاي است از سيدمحمد روحاني، مدرس فلسفه و مؤلف كتاب «ايستاده در باد» كه سالهاست جلسات تفسير قرآن «حلقه مطالعات فلسفه و انديشه اسلامي» را اداره ميكند. وي اين متن را در پاسخ نامه يكي از شاگردانش كه بيانيه هفدهم ميرحسين موسوي و نامه محسن رضايي به رهبر انقلاب را برايش ارسال كرده بود، نگاشته و با تغييراتي جزيي، براي انتشار به پنجره سپرده است.
سلام
دوست عزيزم
ايميلت را كه شامل بيانيه آقاي موسوي و نامه آقاي رضايي بود، خواندم. از زحمتي كه كشيدي ممنونم، اما اجازه بده چند سطري برايت بنويسم و گفتوگوي مفصلتر را موكول كنيم به ديدار حضوري.
ابتدا، بد نيست اشاره كنم كه خانمي از آشنايان خود بنده، در روز عاشورا با جمعي از اين مردم ـ بهزعم آقاي موسوي ـ خداجوي سبز مواجه ميشود. اين خانم كه تمام روزش را صرف عزاداري كرده بود، بيخبر از آشوبهاي شهر، وقتي ميبيند كه عدهاي دختر و پسر جوان، مشغول هلهله و شادي هستند، به آنها تذكر ميدهد كه امروز روز عاشوراست.
بيچاره، تذكر دادن همان و كتك خوردن همان. دست آخر هم يكي از فرهيختگان اين جماعت ـ بهاصطلاح ـ خداجوي سبز درصدد ارشاد او برميآيد و به او ميگويد: «فرق ما با شما اين است كه شما ايران را براي اسلام ميخواهيد و ما اسلام را براي ايران!»
اگر برايت جالب است، ميگويم كه اين خانم آشناي ما، بهخاطر لگدهايي كه نوش جان كرده، از روز عاشورا تا امروز، هنوز نميتواند درست راه برود و از ناحيه رحم نيز دچار خونريزي است.
البته من آنقدر منصف هستم كه رفتار عدهاي از يك جمعيت را بهپاي همه آنها نگذارم. اما از خودم ميپرسم: آيا خداجويان سبز آقاي موسوي هم در نگاهشان، به ديگران، چنين انصافي را رعايت ميكنند؟
با اين همه، دوست عزيزم، من و تو ميدانيم كه ماجرا بسي فراتر از يك كتككاري ساده است. كاش بهجاي بيانيه تكراري آقاي موسوي، فيلمهاي BBC و VOA را براي من ميفرستادي كه از قرار معلوم، در تمام روز عاشورا خداجويان سبز آقاي موسوي را بهقصد براندازي نظام ـ دقيقا بهقصد براندازي ـ تهييج ميكردند.
كاش احساس كاذب پيروزي و فتح پايتخت را كه گاه باعث اوج گرفتن هلهله و شادي خداجويان سبز آقاي موسوي در روز عاشورا شده بود، برايم منعكس ميساختي.
كاش صحنههاي سوت كشيدن و كفزدن خداجويان سبز در روز عاشورا، وقتي شايعه فرار آقاي خامنهاي به روسيه(!) در ميانشان دهان به دهان ميگشت را برايم ميفرستادي.
كاش اصرار بيحد و حصر عدهاي از آنها را براي شروع درگيري با پليس منعكس ميكردي.
كاش پاره كردن كتيبههاي امام حسين و سرنگون ساختن ايستگاههاي صلواتي چاي در روز عاشورا را نشانم ميدادي. چون، من بيانيه آقاي موسوي را قبلا ديده بودم اما وقتي كه اين صحنهها رخ ميداد، در محل حاضر نبودم؛ براي اينكه در مسجد محلمان داشتم ميگفتم: اگر حسين من تويي سرت كو؟ بهمن بگو علياكبرت كو؟
دوست خوبم، من آنجا حاضر نبودم ليكن تكتك اين وقايع را دوستان بسيار موثق من كه خود شاهد ماجرا بودهاند، برايم تعريف كردند. دوستاني كه بعضي از آنها حتي علاقه خاصي بهدرگيريها و مسائل سياسي ندارند، اما از بد حادثه، در آن روز عاشورا، در ميان اين صحنهها گرفتار آمده بودند.
با اين حال، عزيز دلم، اگر از همه اين اتفاقات هم بگذريم، من و تو، بهخاطر ارتباط وسيع و عميقمان با اين جماعت سبز، چيزهايي را ميدانيم كه تعجب ميكنم آقاي موسوي با اين همه ادعاي درايت و صداقت، چطور اينجور چيزها را حتي به روي مبارك خود نميآورد.
من و تو ميدانيم كه جنبش سبز، ملغمه بدقوارهاي از انواع گرايشهاست كه بچههاي مذهبي و انقلابي، از كمترين تعداد در تركيب اين معجون شلهقلمكار برخوردارند. من و تو ميدانيم، از تعداد قليل بچههاي مذهبي و انقلابي ـ كه به نظر من، آنها حتي در وقايع روز عاشورا، حضور نداشتهاند ـ كه بگذريم، مسلمانترين بچههاي سبز، چنان اسلامشان آميخته با آموزههاي غربي است كه شايد بهترين عنوان براي اسلام آنها همان عنوان اسلام آمريكايي باشد كه امام ما بر روي پيرمردهاي اين جماعت گذاشت.
من و تو ميدانيم كه پيادهنظام حاضر در ميدان جنبش سبز چگونه سر در دامن نهضت آزادي و جبهه ملي و گروههايي دارند كه من ـ دستكم بهخاطر احترامي كه براي امام خودم و امام آقاي موسوي قائلم ـ ابا دارم حتي قلمم را به نام آنها آلوده كنم. شما بهتر از من ميداني كه امام خميني درباره طرز فكر ليبرالها و نهضت آزادي چه نظراتي داشت و چگونه آنها را پدر معنوي منافقين و خطر آنها را گاه بيش از خطر آمريكا ميدانست.
از اين مهمتر، شما بهخوبي ميداني كه اين گروهها همين امروز درباره امام خميني و اسلام ناب محمدي ـ تعبيري كه خود او بهكار ميبرد ـ چه ديدگاهي دارند و چه حرفهايي ميزنند؛ و من ماندهام حيران كه امام امام گفتنهاي آقاي موسوي را باور كنم يا يارگيريهاي افراطيش از دشمنان كينهتوز
امام خميني را.
اما عزيز جانم، موضوع همچنان بسي فراتر از اين حرفهاست. من و تو نيك ميدانيم كه چه كساني تفكرات مرتجعانه سكولاري و ليبرالي را در ميان تحصيلكردگان كشور ما گسترش و شيوع دادهاند.
دستكم تو شاهدي كه اين برادر كوچكت نزديك 15 سال است كه در كلاسهاي درسش با اين تفكرات باطل ميجنگد؛ و تو شاهدي كه حلقه وسيعي از ياران انتخاباتي آقاي موسوي، چگونه در اين سالها، آموزههاي فاسد ليبراليستي و سكولاريستي را در ميان جوانان ما ترويج كردهاند و ميكنند.
خود را به حماقت زدن است اگر گمان كنيم شعارهايي مثل «نه غزه، نه لبنان» و «جمهوري ايراني» شعارهاي خلقالساعهاي هستند كه فقط از سر لجبازي با جمهوري اسلامي بر ذهن و زبان آنها سبز شده است.
مگر ميشود كسي قرآن خوانده باشد و ايران كه سهل است، همه هستي را براي اسلام نخواهد؟ اما اين جماعت، اخلاف همان كساني هستند كه ميگفتند خميني ايران را براي اسلام ميخواست و ما اسلام را براي ايران ميخواهيم.
اين جماعت، اخلاف همان كساني هستند كه دين ـ يعني كلام واجبالوجود و ربالعالمين ـ را چيزي همرده فرهنگ تاريخي پدرانشان ميدانند و تازه وقتي بهدنبال اتخاذ نامي براي خود هستند، مليت را مقدم بر مذهب قرار ميدهند.
ما با اين جماعت، از همان روزي كه با امام خميني پيمان بستيم، آشنا شديم.
كينهتوزي آنها نسبت به امام ما چيز جديد و تعجبآوري نيست. عجب از كساني است كه ـ مثل آقاي موسوي ـ همه آبرويشان را از امام خميني دارند، اما سالهاست كه جاده صافكن ترويج اسلام آمريكايي و انديشههاي ليبرالي و سكولاري در ميان جوانان ما شدهاند.
آيا لازم است نام ببرم چه كساني در اين سالها، دائما بر طبل ايدئولوژيزدايي از دين و دينزدايي از حكومت نواختهاند؟ لازم است نام ببرم چه كساني جوهره دين را ـ فقط و فقط ـ اخلاق فردي خواندند و حضور دين در صحنههاي زندگي اجتماعي و سياسي را مايه ملوث شدن دين در نگاه مردم دانستند؟ لازم است نام ببرم چه كساني حتي عنوان «جامعه مدني اسلامي» را برنتافتند و در روزنامههايشان نوشتند: «جامعه مدني، نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد»؟ لازم است نام ببرم چه كساني واقعه ثقيفه را سرآغاز رشد عقلانيت امت اسلامي و خروج از زير بار رهبري كاريزماتيك پيامبر ناميدند؟
لازم است نام ببرم چه كساني زيارت عاشورا را خشونتطلبانه خواندند؟ لازم است نام ببرم چه كساني حاضر نشدند ـ حتي براي «عماد مغنيه» ـ لقب «شهيد» را بهكار گيرند؟ لازم است نام ببرم چه كساني دائما در گوش جوانان ما ميخواندند كه صحنه سياست خارجي، صحنه تفكرات ايدئولوژيك نيست؟
لازم است نام ببرم چه كساني به بهانه وجود قرائتهاي گوناگون از دين، ميكوشيدند دين را از صحنه تصميمگيريهاي سياسي و اجتماعي ما خارج سازند؟ لازم است نام ببرم چه كساني ميگفتند حكومت اسلامي يعني همان حكومت مسلمانان؟ و با اين ترفند ميكوشيدند التزام حكومت به دين را در عرصههاي حقوقي و در ساختار حكومت، زير سئوال ببرند؟ تو نيك ميداني اگر نام اين كسان را كنار هم رديف كنيم، ميشود سياههاي از اسامي كساني كه امروز، در داخل و خارج كشور سنگ آقاي موسوي را به سينه ميزنند و با كمك دلارهاي آمريكايي و ابزار ماهوارهها و اينترنت، جوانان سبز را در ميدان براندازي اين جمهوري ديني دلگرم نگاه ميدارند.
من و تو نيك ميدانيم كه اكثريت اين جماعت سبز، براي آقاي موسوي ارزشي بيشتر از يك دستمال كثيف قائل نيستند.
تا وقتي به دردشان بخورد برايش يا حسين ميرحسين ميگويند و اگر ميرحسين موسوي، بهقدر ذرهاي بخواهد به آرمانهاي ديني امام خميني ـ حقيقتا ـ پايبند بماند، مثل يك دستمال كثيف او را بهدور ميافكنند. بنابراين از خودم ميپرسم: آقاي موسوي خود را در چه جايگاهي ديده كه در انتهاي بيانيهاش رهنمود ميدهد و براي مجلس و دولت و قوه قضاييه و عالم و آدم تعيين تكليف ميكند؟
نه خيال كني با محتواي همه پيشنهادهاي او كاملا مخالفم. نه! تو خودت ميداني كه من همواره منتقد دولت آقاي احمدينژاد بودهام و هستم؛ و نه در سال 1384 و نه 1388 به او رأي ندادهام.
اما سئوال من اين است كه آقاي موسوي فكر كرده كجاي اين ماجرا قرار دارد كه چنين رهكردهايي صادر ميكند؟ پيادهنظام جماعت سبز كه معطل او نيستند.
تعداد قليل بچههاي مذهبي و انقلابي طرفدار ايشان هم كه در اين وقايع نقش مهمي ندارند. پس چه كسي منتظر بيانيههاي آقاي موسوي است كه ايشان چنين افاضاتي از خود بهدر ميكند؟
آقاي موسوي يك شكستخورده انتخاباتي است. من به برنده اين انتخابات هيچ علقهاي ندارم ـ هر چند به حرمت انتخاب ملتم، براي او بهعنوان يك رييسجمهور قانوني و مشروع احترام قائلم ـ اما آقاي موسوي بايد بداند با تهمت واهي تقلب، و با پشت پا زدن به همه نهادهاي قانوني، و با هيچ شمردن تمام اركان مشروعيت نظام سياسي به يادگار مانده از امام خميني، خيانتي به فرهنگ دموكراسي در ميان جوانان تحصيلكرده ـ و مخصوصا رأياوليهاي ـ ما كرد كه محمدعليشاه قاجار ـ با به توپ بستن مجلس مشروطه ـ اين خيانت را نكرد.
بگذار براي يكبار هم كه شده بگويم: اتهام تقلبي كه آقاي موسوي به نظام اسلامي و به من بهعنوان يك مسلمان ايراني معتقد به اين نظام وارد كرد، برايم سنگينتر از هزار فحش ناموسي بود.
رگهاي برآمده گردن ايشان در شب انتخابات، وقتي از شعبدهبازي در آراء سخن ميگفت، جوانان احساساتي ما را چنان رو در روي هم قرار داد كه در زمين مابين صفوف آنها، چيزي بهجز تخم كينه و نفرت قابل كشت نبود.
اتهام 10 ميليون تقلب در آراء، آن هم بهاستناد چه دلايلي؟ دلايلي كه بهقول بسياري از نزديكان خود آقاي موسوي، اگر تمام اين دلايل هم پذيرفته ميشدند، حتي يك ميليون رأي جابهجا نميشد.
كاش آقاي موسوي بهياد ميآورد استدلالات زمان نخستوزيري خودش را كه ميگفت سيستم انتخاباتي ايران اصلا امكان تقلب گسترده را سلب كرده است. كاش بهجاي مثال زدن از گريه مولايم اميرالمؤمنين ـ كه جانم بهفدايش باد ـ بهخاطر باز شدن خلخال از پاي يك دختر اهل كتاب، مثال گردن نهادن علي ـ عليهالسلام ـ بهحكم قانون را ميزد؛ وقتي براي باز پس گرفتن سپرش از دزد بهنزد قاضي رفت اما چون دلايل قانوني نداشت، از سپرش صرف نظر كرد و حكم قانون را پذيرفت.
در اين صورت، حتي اگر خيال ميكرد تقلب هم شده، مطالباتش را ـ بهجاي آتش زدن به احساسات جوانان اين كشور، و بهجاي همنوا شدن با صداي آمريكا و صداي انگليس ـ از راه قانون پي ميگرفت. آنوقت فضا اينگونه تيره نميشد و خلخال هم از پاي دختري بيرون نميآمد و نيازي بهمثال مورد نظر ايشان پيدا نميشد.
نه خيال كني من شوراي نگهبان يا وزارت كشور يا هركدام از نهادها و اركان قانوني ديگر كشور را عاري از خطا ميدانم.
ولي آقاي موسوي وقتي وارد بازي انتخابات شد، همه اين اركان را بهرسميت شناخت و با همين قانون و همين شوراي نگهبان،
قدم بهعرصه نهاد.
تازه، بهرغم همه تخلفات مورد ادعايش، باز هم صحت انتخابات را پذيرفت و در شب بيستوسوم خرداد، خود را برنده همين انتخابات با همين قوانين و همين نهادها خواند.
چه كنيم كه وقتي رأيها را شمرديم، ديديم ايشان فريب فضاي شهر تهران را خورده و صندوقها چيز ديگري ميگويند.
آنگاه ايشان چه كرد؟ در يك كلام، دست بهجرزني زد. با اين همه، شعار قانونگرايي و با اين همه تمجيد از اصل ولايت فقيه و شخص آقاي خامنهاي، بهتمام قواعد بازي پشت پا زد و حتي حكم و حكميت رهبري را بههيچ شمرد. بعد، خواهان شوراي حكميت ملي شد. يعني تصميم گرفت حالا كه بازي انتخابات را باخته، اقلا باجخواهي كند.
عزيز دلم، تو ميداني كه مسئله نظارت استصوابي ـ درست يا غلط ـ دعواي چندين ساله دوستان آقاي موسوي و شوراي نگهبان بوده است. طرح شوراي حكميت ملي، چيزي نبود بهجز تمام شدن اين دعوا بهنفع آقاي موسوي و دوستانش براي هميشه تاريخ.
اگر آقاي خامنهاي امروز جلوي اين مسئله نميايستاد، فردا هر كسي كه در انتخابات شكست ميخورد، خواهان شوراي حكميت ملي ميشد؛ و اين معنايي نداشت بهجز بياعتباري كامل نقش شوراي نگهبان در انتخابات آتي. من و تو، ممكن است با نظارت استصوابي موافق يا مخالف باشيم، اما تعيين تكليف اين موضوع، فارغ از قانون و از طريق قشونكشي خياباني ـ كاري كه آقاي موسوي كرد ـ چيزي بهجز يك باجخواهي تمام عيار نبود.
اين است كه من فكر ميكنم آقاي خامنهاي، بيش از هركس و بيش از هر زمان، از كيان دموكراسي در ايران دفاع كردند.
اگر آقاي خامنهاي امروز تسليم باجخواهي آقاي موسوي و دوستانش بهخاطر اين قشونكشيها ميشدند، فردا هر بازنده انتخاباتي با فراخواندن طرفدارانش بهخيابانها باجخواهي ديگري ميكرد و اين پايان قانونگرايي و دموكراسي در كشور ما بود.
بهنظر من، آقاي خامنهاي در اين مورد، شجاعت، تقوا و درايتي مثال زدني از خود نشان دادند.
ايشان از موجوديت قانون دفاع كردند و در عينحال ترتيبي دادند كه با حفظ منزلت و حرمت شوراي نگهبان، شوراي حكميت مورد نظر آقايان نيز تشكيل شود.
تو را بهخدا نگاهي بهتركيب شورايي كه بهدعوت خود شوراي نگهبان براي بازشماري آراء بهوجود آمد، بينداز.
آيا اگر قرار بود هر شوراي حكميتي تشكيل شود، تركيبش فاصلهاي با تركيب آن شورا داشت؟ بهگمان من، اين مهمترين محك براي سنجش صداقت آقاي موسوي و ياران ايشان در آن زمان بود. آنها اگر واقعا بهدنبال بازشماري آراء بودند، نمايندگانشان را بهاين شورا ميفرستادند. اما آقاي موسوي بهرغم موافقت اوليه رييس كميته صيانت از آراي خودش، ناگهان شروع كرد بهكوفتن بر طبل ابطال انتخابات و شد آنچه شد. بقيه ماجرا كسلكنندهتر از آن است كه دوباره مرور شود؛ بيدرايتي سياستمداران ـ از همه جناحها ـ بيتقواييها، كينهتوزيها، و ماهيهاي فراواني كه BBC و VOA از ميان اين آب گلآلود صيد كردند؛ و جوانان بيبصيرت و گاه بيادبي كه سر بهدامن شياطين نهادند؛
و باقي ماجراها.
عزيز دلم، تو بهتر از من ميداني كه مشكلات فرهنگي ما در اين كشور جوان، يكي دو تا نيست؛ و كمال خامانديشي است اگر فكر كنيم راه حل اين مشكلات، ساده و پيش پا افتاده است.
جوانان سبز يا مشكي ـ فرقي نميكند ـ حتي بيبصيرتترين و بيادبترينشان، فرزندان ما هستند. اگر آنها را بهخاطر بيادبيهايشان و بهخاطر فرو افتادن در دام شياطين، مجازاتشان كنيم، باز فرزندان ما هستند. حتي اگر بهخاطر جرائمشان اعدامشان هم كنيم، باز هم فرزندان ما هستند؛ و مگر تاريخ انقلاب اسلامي كم بهخاطر دارد پدراني را كه حكم اعدام فرزند خودشان را امضا كردهاند؟ ما ميتوانستيم ـ و اميدوارم هنوز هم بتوانيم ـ در كنار فرزندانمان زندگي كنيم و ـ مثل هر نظام سياسي ديگري ـ بهدنبال راه حلهاي مشكلاتمان باشيم، اگر ـ و تنها اگر ـ آقاي موسوي دچار توهم نميشد، دست بهجرزني نميزد، همصداي با BBC و VOA نميشد، و حرمت قانون و رهبري را نگاه ميداشت.
اگر جاي تو بودم، بهجاي فرستادن بيانيه تكراري آقاي موسوي بههمچون مني، سخنان اين حقير را بهگوش آقاي موسوي ميرساندم.
راستي اگر دستت ميرسد، يك جمله هم بهآقاي رضايي بگو. بهاو بگو براي خروج از وضعيت موجود، هيچ نيازي بهجلسه و طرح و ميثاق و منشور و امضاء و عهد و شيرينيخوردن و ماچ كردن نيست.
كافي است آقاي موسوي و دوستانشان، بهرأي اكثريت مردم ـ حتي اگر تهراني نباشند ـ سر فرود آورند، بهقانون تمكين كنند، اگر ارادتي بهامام خميني دارند، به بزرگترين ميراث او ـ يعني ولايت فقيه يا همانطور كه خود امام اصرار داشت، ولايت مطلقه فقيه ـ ملتزم شوند، از همصدايي با دشمنان اسلام و ايران اجتناب كنند و درصدد جبران هتاكيهايشان بهمشروعيت نظام برآيند. در اين صورت، مثل يك مخالف قانوني، در چارچوب قانون اساسي حرفهايشان را خواهند زد و مطابق قانون اساسي اجازه داشتن اجتماعات هم خواهند يافت و مانند همه دلسوزان اسلام و ايران، براي اصلاح امور خواهند كوشيد. آقاي موسوي اگر چنين مسيري را در پيش نگيرد، همه حرفهاي ديگرش در اين بيانيه ـ كه بعضا حرفهاي بدي هم نيست ـ ارزشي بيش از كلمه حقي كه اراده باطل در پشت سر دارد، نخواهد داشت. اگر توانستي، از طرف من يك جمله ديگر هم بهآقاي موسوي بگو. بگو براي يك بار هم كه شده، در كنار قرآن خواندنش، بهتفسيرهاي معتبري چون الميزان مراجعه كند و درباره اين آيات كريمه اندكي بينديشد؛ آنجا كه خداوند ميفرمايد:
لئن لمينته المنافقون و الذين في قلوبهم مرض و المرجفون في المدينه لنغرينك بهم ثم لا يجاورونك فيها الا قليلا؛ ملعونين اينما ثقفوا اخذوا و قتلوا تقتيلا؛ سنه ا... في الذين خلوا من قبل و لنتجد لسنه الله تبديلا؛ صدق ا... العلي العظيم