هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
... و از نام ميگريزد/احمد ميراحسان
نام نوشته را چه بگذارم؟ من اول نام نوشتارم را بر بالهاي سفيد كاغذ مينويسم و...، چه بگذارم؟ بهنحو بيربطي، بهديگري اجازه دفاع بده!
نه اين نام ناراحتش ميكند... خوب است بگذارم كارنامهآباد، اشاره بهآباديهاي عبدالرضا در ادبيات، كارنامهآباد ادبيات، سويه ستايشانگيزي دارد اين نام كه خشنودم ميكند، اما آن «آ» در آباد كه تمايز نام من است با نامي بر كتاب شعر برگردانده آدونيس نهاده، يكسره گزينشم را هر چند حاوي ظرافتي است، اما از اوج طنين زيبا و مدرن كلمات او به حضيض معمولي بودن فرو ميغلتاند و اين نام برابر آن نام آشكارا كم ميآورد. چشم ميپوشم.
بگذار بگذارم: آواره و سايهاش! نشان هنرمند و هنرش. اما اين نام نيچهاي او را ميرنجاند. او كه بايد فخرش بيقرارياش در دنيا باشد ممكن است دچار سوءتفاهم شود. آوارگي ميراث شاعران است. اما عبدالرضا زود رنج است و...
خوب است نام نوشتهام را بگذارم برانگيختن باران، يا لاهوت باران، يا گامهاي باران رو بهآسمان يا بارانِ سبكباران يا هر تركيبي كه در آن باران، نام ديگر عبدالرضا باشد ولي اين راه نيز بارها آزموده شده و بركنار از تازگي است.
تفألي به حافظ و آمد: فرشته، عشق نداند و... بهحساب آن كه عبدالرضاي آدم، عشق دانسته است گرفتمش و گواه درستكاري و خداترسياش كه عشق اوست بهحق و...
راستش را بگويم، چنين نامي را در حيات كسي بهاو گفتن، خراب كردنش پنداشتم و چشم پوشيدم. گفتم از شعرهاي خودش نام برگيرم و ديدم اين نيز كاري آسان است و قرآن گشودم و... ادامه يافت:« لكن الرسول والذين آمنوا معه جاهدوا باموالهم و انفسهم اولئك لهم الخيرات و اولئك هم المخلصون...» و ندانستم آن را چگونه بهنام بدل سازم و ميدانستم رضايينيا از آنان نيست كه:« رضوا بان يكونوا مع الخوالف و طبع علي قلوبهم...»
و به نهج البلاغه روي آوردم و:«فان تقوي ا... مفتاح سداد و ذخيره معاد و عتق من كل ملكه» آمد و آزادي از همه بندگيها را دوست داشتم، ولي دلم نميخواست فريبكارانه و غلوآميز سخني كه شايسته معصوم است، بهعبدالرضا نسبت دهم و هر چند ميان همه كسان كه ميشناسم، او بيش از بسياري از بندگي غير خدا آزاد است.
و ديدم كار را دشوار گرفتهام و نامي كه همواره در چشم بههم زدني ميآيد و مينشيند بر بالاي نوشته، مدام ميگريزد و ناگهان دريافتم درويشي، بينامي و گريز از نام، خوشترين نام است براي نوشتاري درباره عبدالرضا. آه، او همان گريز از نام است.
بگذار بگويم در اين همه سال، خودم و مردماني را آزمودم كه دعوي خاصالخاصي و درويشي و درونبيني داشتند و بينايي ناتمام و باطنيگرايي و ظاهريشان اصلا و دوامي خدايي داشت و در دل اما ريشهها از چه خشكجاني و حسدورزي و خودخواهي آب ميخورد و تاب تابش هيچكس نداشت جز خود را... (چه آسان است آدمي بهخود بنگرد و ببيند چنين نبود و بهديگران و...)
من بهسبب هيچ رخداد بيرون از حقيقت متن نيست كه ميخواهم ستاينده پديده كششهاي آفرينشگرانه عبدالرضا و كوششهاي پديدار او باشم. او در زمانهاي سوداگرانه و سودازده، بهراستي، سرراست و جاندار و روراست ميآفريند و كار ميكند، كار ميكند و خود را نميآلايد.
عبدالرضا در هنر يك «واپسساز» است. زمان را ميبلعد و گذشته را احضار يا حتی آينده ميكند. واپسساز، در تمام دوران مدرن يك دشنام درشت و دشوار بوده است. همخانواده ديگرش واپسگرا، شفافتر و خشنتر، پاياكار همه آنان را باز ميگفت كه بهميل مدرنيت نمينشستند و برنميخاستند و نميگفتند و نميشنودند و نميانديشيدند و زندگي نميكردند و روياهايشان از زمان زميني عبور ميكرد و به ملكوت زمان سرمدي پر ميكشيد. و اين البته حتي پيشتر از نيچه امر ارتجاعي بود.
نامورتر آدم معاصري كه پهلوان رويارويي با اين دامچال خوفناك و ترسآور و اتهام ميشناسم، امام دلير روح ا... است. اگر اينها ـ آنچه غيب و دين و حقيقت متعال را معنادار ميداند ـ ارتجاع است، ما ارتجاعي هستيم. در مسيري ديگر و مبتني بر ساختارزدايي از مفاهيم جزم شده جهان مدرن و در ستيز با عادت عمومي. نيچه ميگفت واپسسازنده. صفت فاعلي مانند خندان. همه مجريان جامعه را واميدارند كه بهمراتب پيشين فرهنگ واپس رود. واپستر از جايي كه اكنون هست. آنها تأثير را پسساز و واپسگرا دارند. اگر بهابزارهايي بينديشيم كه جامعه بهخاطر دفاع از جان خود ناچار بهايجادش و مراوده با آن است، سرانجام از خود ميپرسيم آيا خود قاضيان اصل مجازات و تمامي تشريفات قضايي در تأثيرشان بر نابزهكاران پيش از آنكه كردهايي چشمگير و فرازنده داشته باشند، تأثيري فروكاهنده و تقليلگرا ندارند؟ هيچگاه اين توفيق دست نخواهد داد كه دفاع از جان خود و كين ستاني، جامه بيگناهي به خود در پوشد. و تا وقتي كه ما از انسانها در مقام ابزاري معطوف بهغايت جامعه بهره ميبريم و قربانيشان ميكنيم، انسانيت والا جملگي بر او سوگوار است و ميمويد.
گزارش نيچه چه مربوط بهعبدالرضا؟ و چگونه نقد نيچهاي جامعه مدرن و خلاف آب شنا كردن او را ميخواهم متصل سازم
بهكنش رضايينيا؟
بديهي است نيچه درخشانترين زاده مدرنيته است كه عليه مدرنيته شوريد و ابر انسان او بر بستر تراژدي طنين «خدا مرده است» روييد، هرگز نميتواند يك روشنگر راه شاعري كه خدا براي او حي قيوم و جاودانه است، شمرده آيد. هر چند همه استهزا كليسا و مسيحيت كليسايي نيچه هرگز نتوانست حفره خالي عشق بهخود مسيح را بپوشاند. او دجالي بود كه در اعماقش آرزوي پيامبري داشت و با توانهاي هوشمندترين مخلوق جهان مدرن و پيامبر پسامدرنيسم آفريده شده بود. دريغا كه در اين آفرينش الهي مكري بود. نيچه آرزوي پيامبري در عهدي داشت كه برآمدن پيامبر الهي تازهاي ممكن نبود، پس همه قوت او صرف پيامي شيطاني شد. او در رويا و عطش و تمناي پيامبري بهشورشگري عليه عشق ناكام خود بهخدا بدل گشت. و در اين شورش و وعده جهان بي خدا كارش بهجنون كشيد.
عبدالرضا رضايينيا يكي از بندگان كوچك خداست كه در صف رستگاراني قرار دارد كه گواه ناممكن بودن اعلام مرگ خدا در عصر حاضرند. هدايت اين صف رستگاران با امام و احياگر قرن بيستمي اسلام موعود براي قرن بيست و يكم بود. كه همه كفر جهان از يكسو و همه تحجر و دل دوجايي ايران از سوي ديگر براي ويرانياش متحد شدند در حاليكه ظاهرا روياروي هم قرار دارند، كمر همت بهنابودي ميراث خميني بستند و رضايينيا از زمره آنان است كه در اين ميدان پرغبار و حق و باطل، آميختهاي كه چشم چشم را نميبيند، گم نگشته و يك واپسساز و واپسگراي آيندهخواه در پي امام خود باقي مانده است. تا هم سيماي ديگري از واپسگرايي نيچهاي را درست معكوس آن شالودهشكني كند و هم در مسير صراط مستقيم نعمت خدايش را سپاس گزارد و پاس بدارد و شكرگزار باشد كه از ضالينش قرار نداده است و بهشكست و جنون متحجران و نيز قاتلان خيالباف خدا بدل نگشته تا سر از ديوانهخانه درآورد و آويخته بهشاخه طوبي انشاءا... گامي چپ و راست ننهد و خوش فرجام و رستگار از منتظران باقي بماند.
آنچه مربوط بهبرهم زدن نظم گفتار مدرن در خصوص واپسگرايي و هم منظر نيچه است، مربوط بهگرويدن عبدالرضاست بهگذشتهاي كه نگذشته، كه نميگذرد، كه گذشته نيست بلكه آنِ ممتد در حال و آينده است و صرفا با تقسيمبندي گمراه مدرنيته و زمان نيوتوني گذشته نام ميگيرد و اين كمر همت به واپسسازي بستن و بازگشتن بهامر غيب و ساختار غياب و ريشه و باطن و دين و براي آن نوشتن و روياهاي خدايياش را باز نوشتن همان است كه امام ميگويد اگر اينها ارتجاعي است ما ارتجاعي هستيم. من اعتماد دارم و انشاءا... حقيقت عبدالرضا نزد خدا چنين است، كه گوهر اين احيا امر ظاهرا مربوط بهجهان واپس - پرستش و پاسخ خدا – دينپروري در عبدالرضا ريشهدار و اصيل و حقيقي و حقيقت باورمند و مومنانه اوست.
چنين ويژگي كمياب در عهد دينفروشي و دينفروشان خودخواه و خودپرست موهبت بزرگي است كه آن همه در گمانهاي گمراه خود غرق شدهاند كه نفسپرستي بيمهار و خودپرستي خويش را همان فرمان خدا ميخوانند و جهاني را به آتش ميكشند و هر دروغ و تباهي و زشتكاري و فساد را كه همراهشان است و در سايهشان رخ ميدهد، كوچك ميپندارند مگر فرمانبرداري از خواست خويشتنمدار خود را كه نام خواست خدا بهآن مينهند...
لحظهاي بهكنش قدرتمندان جهان در چهارگوشه دنيا نگاه كنيد: جنايتهاي عظيم قهاران در آمريكا و شوروي و انگليس و فرانسه و آلمان و چين و عربستان و ليبي و سومالي و... هر زمين كربلايي و اين همه ظلم بر انسان و حقوق او بهچه نام صورت ميبندد و صورت ميگيرد؟ جز بهنام خدا؟ و چه دشوار است كه گم نگردي و واپسگراي گوش بهفرمان حق تعالي باشي كه حقيقت جاري است و آن را زنده بداري و زنده بدان عمر بگذراني كه رضايينيا انشاءا... تا پايان عمر چنين بزيد. پشت و واپس رضايي نيا خدا و محمد و علي و حسين و چهارده معصوم و موعود عليه السلام است كه ابد الاباد حقيقت زنده هر حال و هر آينده خوشحال خواهد بود.
رضايينيا از شاعران دفاع مقدس و جنگ است. اما جنگ براي او يك واپس ساز ديگر است كه شالوده شكني جنگ است. و از همين رو در آثارش فرم و ساخت و مفهومهاي متناقض نما و پارادوكسيكال با جنگ آفريده ميشوند. مثلا يك معرفت عرفاني بهحماسه او رنگ ميزند. مثلا يك رمانتسيسم ناب و طبيعت گرايانه توبه آن خشونت خونريز بهنام جنگ را ديگر ميكند.
جنگ در تعابير جنگجويان جهان، كشورگشايان و تجاوزكاران و فيلسوفان و نظريهپردازان و قدرتمندان و سلطهخواهان هزار معنا گرفته، اما معناي جنگ امام با كلام مقدس ـ قرآن ـ الهي درآميخته و از كربلا جاري شده به رگان امام خميني(ره) و اين همان جنگي است كه اصلا حسين عليهالسلام در پي آن نيست و بيترديد دفاعي ناگزير است. زمانيكه از او ميخواهند ناحقيقتي را گردن بگذارد كه او هرگز بهآن ذلت تن نخواهد داد و حتي پيشنهاد ميكند راه خود گيرد و آنان پاي ميفشرند بر باطل خود و او خود و خاندان نبوت فدا ميكند و اين جنگ امام (ره) از آن دست بود و براي همين در شعر شاعر دفاع مقدسي عبدالرضا رضايينيا رنگ عرفان داشت و با مهرباني و شاعرانگي متالم بود و معرفت داشت. و تا آنجا كه بهروح و درك شعورمند و عارفانه بستگي دارد، عبدالرضا البته بهجنگ معرفت دارد و او نظير امامش نظير امام امامش بهجنگ هيچ نيازي نداشت و جنگطلبان خرد و بزرگ چه ابرقدرتان و چه آنان كه اداي ابرقدرتي درميآورند و براي سرپوش نهادن بهناتوانيشان و پوشيده نگاه داشتن دروغهايشان بر طبل جنگ ميكوبند، هيچ شباهتي بهحسين عليهالسلام و ادراكش از جنگ ندارند و عبدالرضا ميخواهد جنگ شبيه امام و امام امامش (ع) بسرايد و آن سان سروده است.
آواره و سايهاش را بهياد ميآورم و گزينگويه جنگ را: جنگ در مقام داوري درمان گر به ملتهايي كه رقتانگيز و زار و نزار ميشوند ممكن است جنگ را بهمثابه دارويي درمانگر و راه نجات توصيه كنند. زيرا آنها شخصاً ميخواهند بهدستياري جنگ بهحيات خود ادامه دهند. زيرا براي علاج سل ريوي ملتها نيز نقاهتگاه خشونت وجود دارد. اما خواست حيات جاودانه و ناميرايي ـ از طريق جنگ ـ خود نشان فرتوتشدگي دريافت حسي آنهاست. هر چه آدمي سرشارتر و كوشاتر که زندگي كند بههمان ميزان بيشتر و سريعتر مهياي آن ميشود زندگي را در پاي دريافت حس نيك و يگانهاي نثار كند. ملتي را كه چنين زندگي كند و دريافت حسياش از اين دست باشد، بهجنگ هيچ نيازي نيست. و ستمي است مسلما بر عبدالرضا كه شاعر دفاع مقدس است اگر بپنداريم شعر او شعر ستايش جنگ بوده.
او درست بهسان حسين (ع) گريزان از جنگ صرفا بر اثر پافشاري دروغ بر دروغهايش و بدتر خواست تصاحب راست او، و بدتر وادار كردن حقيقت بهتأييد دروغ ناشرافتمندانه و خشونتبار و كثيف كلمههايش چون اسماعيلي قرباني كساني كرده كه جانشان را براي صلح و خدا قربان كردند. كسي اين راز شعرهاي عبدالرضا و معناي فرستادن فرشتهها را درنيابد از شعرش هيچ درنيافته است.
ويژگي ديگر كار هنري رضايينيا تأثير اقليم و طبيعت بومي او، باران و جنگل و پرندههاي ديار اوست بر شعرش. او چنان بهعناصر حيات زادبومش دل داده كه ميتوان آن را يكي از واپسگراييهاي او قلمداد كرد. در عصر گسست فرهنگ از مكان و انقلاب ديجيتالي در دوران ادغام سرزمين در زمين و جهاني شدن فرهنگ و فضاي مجازي و حل شدن زبانهاي محصور در مكان عصر سپري شده در زبان يگانه مسلما اين عشق بهچشم مدرنيستها يك عشق ارتجاعي است. ترانهها و لهجه گيلكي بر دامنه اين بدگماني ميافزايد.
اما بهنظر واپسسازنده، اقليم يكي از نيروهاي شعر و الهامبخش آفرينش عبدالرضاست با سويهاي نظير همان واپسگراييهاي ديگرش، زيرا در اينجا با يك حس پيشبيني آيندهاي گسسته از زهدان مادر/ طبيعت با يك تلقي الهي/ پسامدرنيستي ضرورت بهيادآوري حيات بومي چون پرورنده ما و نفي كننده زمين چون معدن و ذخيرهاي براي غارت و استخراج و كاربرد تكنولوژي جهت بهره مسرفانه از طبيعت و ديدن اقليم صرفا چون ذخيره سودآوري و با حسي سرشار از عواطف انساني او بهعقب بازميگردد تا با آموزههاي پيامبرانه بهدرخت كه خواهر انسان است، بنگرد و بهصداي رود و دريايي كه تجربه كرده و ميشناسدش گوش فرا دهد و بهيادش آورد و به آن عشق بورزد.
هر كس كه آثار رضايي را بخواند دهها و دهها نمونه پيشارو از اين ويژگي مييابد و عدم ذكر نمونهها صرفا بهسبب جلوگيري از بهدرازا كشيده شدن اين نوشتار است كه تنگناي صفحات اجازه مثنوي هفتاد من كاغذ شدنش را نميدهد.
بازتاب حال و هواي روحي عبدالرضا در آثارش كه بسته بهاقليم اوست، ما را بهياد سخن فيلسوف بزرگ مياندازد: فرهنگهاي مختلف بسته بهاقليم خود، آب و هواي روحي مختلفي دارند كه شخصاً يكي با اين يا آن ارگانيسم سازگار است يا ناسازگار. و هر كدام برايش درمانگر است يا زيان بخش. تاريخ در مليت خود در مقام دانش وقوف بر فرهنگهاي مختلف آموزهاي رستگاريبخش است...
و يكي از راههاي رستگاري در هنر عبدالرضا آن عشق بهمادر/ اقليم و زادبوم است. او در آنجا بهآرامشي دست مييابد كه جنين در زهدانش.
حتماً دوستان ديگر از آن همه كوشايي عبدالرضا، انتشار متون مربوط بهشاعران سبك هندي، داستانهاي كودكان و ترجمههايش خواهند نوشت و حق بر باد رفتهاش را در برگردانهاي ارجمند شعر البياتي و درويش و انسي الحاج و بهويژه آدونيس برخواهند شمرد. و نيز درباره تيزبيني و زبان طنزآلود و برّايش در نقد.
در همه اين كارها درخشانتر، برگردان كار آدونيس است. ـ كارنامه باد ـ و نيز ديباچه آن. بدون ترديد عالمان زبان عربي و شعر مدرن ادونيس بيش از هر كس ترجمه كمنظيرش در برگرداندن متني عربي بهفارسي را گواهي توانند داد. و شاعران بيش از هر كس، درخشش زبان برگزيده و آفريده شده فارسي را براي شعرهاي آدونيس و ظرفيتها و ظرايف كار عبدالرضا را درمييابند. آن احاطه و تردستي زلال انتخاب و همنشيني گوياي كلمات كه ضمن رها نكردن متن اصلي تأسيس خلاقي از شعر در زبان فارسي را مقدور كرده بهكارنامه باد تابشي فراموشناپذير داده چنان كه بهترين ترجمههاي فارسي از شعر ديگران بهذخاير زبان شعري ما افزوده است.
جدا از آن آگاهيبخشيهاي متن مكاشفه در باد او كه بهعنوان مقدمهاي بر آدونيس نگاشته شده، ارزشي همشأن كارنامه باد دارد در داشتن ايدههاي خلاق نقادانه و راهگشايي شناخت شعر آدونيس. آنجاست كه ميبينيم فاصلهگذاريهاي روشنگرانهاي با فهمهاي نابجا در شعر آدونيس بهنيرو و درستانديشانه سرگرفته و نيز ساحت نينديشيده شعر آدونيس پيشنهاد گشته است.
جايگاه نوآورانه عبدالرضا رضايينيا در حلقه شاعران جوان بعد از انقلاب اسلامي و تلاش او براي فايق آمدن بر ارتجاع و تحجري كه با سوء تفاهم درخصوص دينداري و توقف در تجربه سنگ شده شعر كلاسيك عليه نوآوري قامت برافراشته بود، چيزي نيست كه به يك اشاره اهميتش گفته آيد. اگر كساني چون قيصر امينپور، حسن حسيني، سلمان هراتي، عبدالرضا رضايينيا و ديگران نبودند، چه بسا آن گرايش كهنه كه ويژگياش عدم درك مقتضيات زمان است، يكسره مهر آن واپسگرايي منفي و نه بازخواني ميراث با خلق نو بهنو را سختجانتر بر پيكر شعر فارسي ميزد. و تا مدتها بهفراموشي ميسپرد كه تنها شعر نو و هر نوآوري و ابداع است كه در ادامه سنت خلاق شعر اصيل فارسي از رودكي تا فردوسي و سعدي و حافظ و مولانا و خيام و صائب و بيدل قرار ميگيرد و ميراثش بهنيما و اخوان و بامداد و فروغ و رويايي و احمدرضا احمدي و صفارزاده و م. مويد ميرسد تا برسد بهنسل انقلاب. آن خط متمايز برابر بيريشگي و گسست كه با خامدستي و نابلدي ناتواني شاعرياش را ميپوشاند و آن نيروي مقاوم برابر تحريف انقلاب اسلامي كه با برگشت بهتحجر نه تنها ميراث عظيم را زنده نگاه نميدارد كه خود عامل انزجار از گذشته و حتي بهصورت واكنش افراطي گذشته ارجمند و ذخاير عظيم آن است، تنها با وجود شاعراني واپس سازنده كه ميراث را با نوآفريني و آنچه را كه در پس است و گنجينه است با نوزايي زنده ميدارند. يعني با كساني چون عبدالرضا رضايينيا كه در دوران ما چراغ اصالت شعر را روشن نگه داشته است و سردسته شعرِ شعر در اين ماجرا بيشك م. مويد است كه بايد ذكرش را از ياد نبريم و سهمش را در خلق نوبهنو