هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
مسافر غریب/محمدرضا باقری
«مصطفي محمود مازح» اصالتا لبناني بود اما سال ها قبل از تولد او، پدرش به شهر «كوناكري» پايتخت گينه در آفريقاي جنوبي مهاجرت کرده بود. محمود حسين مازح - پدر مصطفي- که با تجارت روزگار ميگذراند. سوم محرم 1388 قمري (1347 شمسي) مصطفی هفتمين فرزند خانواده، مازح در همين شهر «كوناكري» به دنيا آمد. دو سال بعد اوضاع كار و كاسبي پدر مصطفي، به هم ريخت و مجبور شد با همسر و هشت فرزندش به شهر «آبي جان» پايتخت ساحل عاج مهاجرت کند. تا مدتي قبل از شهادت مصطفي، خانواده اش در همين شهر زندگي ميكردند. مصطفي در «آبي جان» به مدرسه رفت و چون ساحل عاج مستعمره فرانسه بود، در مدرسه ها زبان فرانسه تدريس ميكردند. مصطفي كم كم به زبان فرانسه مسلط شد و پدرش براي اين كه اصالت عربي از ياد او نرود؛ معلم خصوصي گرفت تا زبان عربي را هم مثل فرانسه ياد بگيرد. در پانزده سالگي به روستاي «طيرفلسطين» در جنوب لبنان سفر كرد و دو ماه در آن جا ماند. تابستان كه تمام شد مصطفي به ساحل عاج برگشت؛ سر درس و مشقش. آن زمان اسراييل تازه به لبنان حمله و جنوب اين كشور را اشغال كرده بود. چند سال بعد درسش را تمام كرد و به پدرش گفت ميخواهم به لبنان بروم و آن جا زندگي كنم. اما پدر و برادرانش همه در ساحل عاج مشغول كسب و كار بودند، همه ماندند به جز پدر که همراه مصطفي رفت. مصطفي چون در گينه متولد شده بود، شناسنامه گينه اي داشت، به مدرسه فرانسويها رفت و از آن جا هم شناسنامه فرانسوي گرفت. علاقه پدر به سرزمين عربي و لبنان، باعث شد مصطفي شناسنامه لبناني هم داشته باشد. با اين شناسنامه ها و مدارك، مصطفي مي توانست در هر كشوري به راحتي زندگي كند و درس بخواند. اما او همراه پدرش در روستاي خودشان در جنوب لبنان مستقر شد و دوستان زيادي پيدا كرد. دوستان مسلماني كه مثل خودش دنبال بيشتر دانستن بودند. خانهاي وسط زمينهاي كشاورزي داشتند كه بالاي تپهاي بود. مصطفي معمولا با دوستانش آن جا دورهم جمع ميشدند و بحث ميكردند. مصطفي در مدت كوتاهي كه با پدر در اين روستا زندگی می کرد، ثابت كرد با بقيه بچه ها فرق ميكند؛ هميشه و همه جا كنار دست پدر بود. روزي از پدرش خواست اسباب ازدواج او را مهيا كند. محمود حسين مازح خوشحال شد و دختري از همسايگان اطراف روستا را برايش خواستگاري كرد. دختر همسايه به عقد مصطفي درآمد و بعد از 15 روز كه مهمان خانواده مازح بود، به خانه پدرياش برگشت. مصطفي شيفته شخصيت امام خميني (ره) بود. دوستان و خانوادهاش خاطره هاي زيادي از علاقه او به ايران، امام و بسيجيان به ياد دارند. اوضاع خراب جنوب لبنان و حمله اسراييليها، فكر و ذهن مصطفي را مشغول كرده بود و او را ميآزرد. تحصيل را رها كرد و براي آموزش علوم و معارف اسلامي، خواندن و يادگيري درسهاي حوزوي را شروع كرد. زبان عربي را به كمك نهج البلاغه ياد گرفته بود و حالا همان عبارتهاي عربي و جمله هاي اميرالمومنين(ع) براي يادگيري قرآن و سيره معصومان عليهم السلام به كار ميآمد. ميان همه اين كلمه ها و كتابهاي عربي، خواندن ترجمه عربي سخنرانيهاي امام جذابيت ويژهاي داشت. مصطفي متن سخنرانيهاي امام را موبهمو ميخواند و سعي ميكرد جنبه هاي عملي حرفهاي امام را مراعات كند. دو یا سه بار هم به بهانه زيارت به ايران سفر كرد. مصطفي خوشنويسي هم بلد بود. بخشي از پيام امام براي حج خونين سال 66 را خوشنويسي كرد و به ديوار اتاقش زد. «... و به یاری خداوند تعالی از قطره هاي پراكنده پیروان اسلام؛ و توان معنوی امت محمّد (ص) و امکانات کشورهای اسلامی باید استفاده کرد و با تشکیل هسته های مقاومت حزب الله در سراسر جهان، اسراییل را از گذشته جنایت بارِ خود پشیمان و سرزمینهای غصب شده مسلمانان را از چنگال آنان خارج کرد...» وقتي امام حكم ارتداد و قتل سلمان رشدي را صادر كردند، مصطفي و دوستانش مثل بقيه بچه مسلمانها اين حكم فقهي را جدي گرفتند و براي اجراي آن، طرحها و نقشه هاي زيادي كشيدند. مصطفي دوست داشت با كشتن سلمان رشدي و اجراي حكم امام، خدمت ويژهاي به اسلام كند. جنگهاي كوچك داخلي و حمله هاي پي در پي اسراييل به لبنان، اتفاق خوبي بود كه مصطفي آن را بهانه كند و به بيروت برود. سه روز به محرم مانده بود كه از خانواده، دوستان و همسرش خداحافظي كرد كه به بيروت برود. يك ماه گذشت، اما خبري از مصطفي نشد؛ به بيروت هم نرفته بود.. برادرانش در ساحل عاج هم از او بياطلاع بودند. حتي دوستان او هم از مقصد اين سفر بيخبر بودند. بعدها معلوم شد مصطفي در اين مدت به منطقه «جبل صافي» رفته كه آموزش نظامي ببيند و با سلاحها و مواد منفجره آشنا شود. مدتي بعد برادرانش خبر دادند از طرف دستگاه هاي امنيتي و اطلاعاتي فرانسه و انگلستان سراغ آن ها در ساحل عاج رفته و درباره مصطفی سئوالهايي پرسيدهاند. روزنامه های انگلستان هم خبر دادند كه جوان عربی به نام «مصطفی محمود مازح»، عملیات انتحاری در آن كشور انجام داده. دوستانش تك تك با خانواده او تماس ميگرفتند و میپرسیدند مصطفی كجاست؟ هيچ كس از سرنوشت او خبر نداشت. كسی نميدانست با چه پاسپورتي سفر كرده و الان كجاست. نیروهای اطلاعاتی غربی سراغ همه دوستان او در كشورهای مختلف رفتند و درباره او پرس و جو كردند. اطلاعات انگلستان فكر ميكرد مصطفی عضو حزب الله لبنان بوده كه دست به عمليات انتحاري زده. پنجاه روز بعد خبر شهادت مصطفی رسما اعلام شد و تازه خانواده و دوستان فهميدند چه اتفاقي افتاده. مسافر طبقه چهارم مصطفی به لندن می رود و در طبقه سوم هتلی مستقر می شود که سلمان رشدی در آن ساکن بود. برای چهار روز اتاقی را اجاره می کند و به شدت مراقب است که کسی چیزی نفهمد. چهره اروپایی او با موهای بور و چشم های رنگی، باعث می شد کسی متوجه اصلیت عرب او نشود؛ اما سئوال هایی درباره مسافر طبقه چهارم (سلمان رشدی) می پرسد که زن خدمتکار هتل به او شک می کند و موضوع را به پلیس انگلستان (اسکاتلندیارد) اطلاع می دهد و می گوید جوان عربی این جاست که درباره سلمان رشدی پرس و جو می کند و چند پاسپورت مختلف در اتاقش هست. روز سوم، روز عملیات بود. مصطفی مقداری ماده انفجاری c4 را به بدن می بندد و لباس هایش را می پوشد. قبل از راه افتادن از درست جاگذاشتن چاشنی ها و مواد منفجره مطمئن می شود و به طرف اتاق رشدی راه می افتد؛ اما گرمای ساختمان و حرارت بدن و جنب و جوش او باعث می شود مواد زودتر از رسیدن به اتاق رشدی منفجر شود و مصطفی به شهادت برسد. تلویزیون های مختلف چند بار تصویر آتش سوزی هتل را نشان دادند. بدن مصطفی کاملا متلاشی می شود و او از روی دندان های پرکرده به وسیله دکتر دندان پزشک از اهالی ساحل عاج شناسایی می شود. بعد از شهادت مازح میان دولت انگلیس و فرانسه مدتی شکرآب شد. دولت انگلستان از ارایه شناسنامه فرانسوی به اعراب شاکی بود
خندههاي كاغذي
از قريب به يك قرن پيش كه ميرزا علياكبرخان دهخدا، اولين بخش چرند و پرندش را در روزنامه وقايع اتفاقيه منتشر كرد و طرز و شيوه تازهاي را در ادب فارسي درانداخت و با اين درانداختن، بهتدريج سر جناب صور اسرافيل را هم به باد داد؛ تا همين روزها كه صفحه وقايع اختلافيه در نشريه وزين پنجره به زيور انتشار آراسته ميشود (تعيين نرخ وسط دعوا را عشق كرديد؟!) طنز مطبوعاتي فرازها و نشيبهاي فراواني را پشت سر گذاشته است. بازارش گاه پررونق بوده و گاه كساد، گاه جنس خوب دست مشتري داده است و گاه جنس بنجل.از بهمن ماه 57 كه فصل تازهاي در كتاب تاريخ اين سرزمين آغاز شد، طنز مطبوعاتي (اعم از مكتوب و تصويري) متناظر با وقايع و اتفاقات جامعه حركت كرده است. از شلوغبازار مطبوعاتي اوايل انقلاب تا كسادبازار همين اواخر، كه بالا تا پايين مطبوعات داير را هم بگرديم، به تعداد انگشتانِ دو دست و دو پا، طنزپردازِ پاي كار روزنامهها و هفتهنامهها و غيره پيدا نميكنيم. در صفحاتي كه پيش روي شماست، كوشيدهايم تا به بررسي اجمالي وضعيت طنز مكتوب مطبوعاتي در اين فاصله 30 ساله بپردازيم. تقريبا تمام كساني كه در اين پرونده قلمزدهاند، روزي روزگاري بهطور روزانه يا هفتگي در مطبوعات سراسري طنزنويسي كردهاند و از اين جهت خودشان از صاحبان عله به شمار ميآيند. در انتها نيز گفتوگويي ميخوانيد با شهرام شكيبا كه فعالترين طنزنويس مطبوعاتي اين روزهاست