هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
جنگ و طنز/محمد رازقی
طنز یا شوخطبعی؟
هر آن چه را که در فرهنگ دفاع مقدس میتواند موجب لبخند باشد، میتوان به دو دسته کلی تقسیم کرد. یکی شوخیهایی که در دوران دفاع مقدس بین رزمندگان رد و بدل می شد و دیگری طنزهای ژورنالیستی که در انتقاد به مسائل مربوط به دفاع مقدس و به خصوص در انتقاد به مسائل پس از جنگ پدید آمدند. اما آن چه که امروز با شنیدن عبارت «طنز دفاع مقدس» به ذهنها خطور میکند، غالبا از دسته اول است. پس بهتر است این عبارت را تصحیح کنیم و بگوییم «شوخطبعیهای دفاع مقدس». یعنی دقیقا همان چیزی که بیشتر تولیدات هنرمندان و نویسندگان این زمینه را تشکیل میدهد. فیلمهایی نظیر «لیلی با من است» و «اخراجیها»، «شوخطبعیها»ی مجموعه «فرهنگ جبهه»، سه ماهنامه طنز «خمپاره»، داستانهای کوتاه نویسندگانی چون داود امیریان، اکبر صحرایی و سعید تاجیک، و چند اثر پراکنده، معدود آثار طنز دفاع مقدس هستند که غالبا هم به بیان خاطرات شوخطبعانه رزمندگان در دوران جنگ میپردازند.
زندگی در جنگ
آن چه واضح است تمام لحظات جنگ هشت ساله ایران و عراق به تک و پاتک، آفند و پدافند و عملیاتهای نظامی نگذشته است و همین طولانی بودن جنگ با عراق سبب شده تا ساعات و روزهای زیادی از مدت حضور یک رزمنده در جبهه به زندگی عادی بگذرد. زندگی عادی هم یعنی کار، عبادت، خواب، آشپزی، رُفت و روب، تعامل و گفت وگو و.... آن چه در زندگی روزمره همه ما جریان دارد و قطعا در زندگی روزمره یک رزمنده نیز جریان داشته، شوخیها و خنده هایی است که اگرچه تفاوت محسوسی بین جنس خنده های ما و او وجود دارد، اما در بودنش شکی نیست. شوخطبعی در جنگ تحمیلی از بارزترین عوامل نشاط -که خود عاملی برای تحمل شرایط طاقتفرسای دفاع محسوب می شود- بوده است. سعید تاجیک، نویسنده کتاب «جنگ دوستداشتنی» در این باره میگوید: «دو عامل جنگ ما را پیش برد: یکی اشک و دیگری خنده.» در کنار همه تصاویر و خاطراتی که از ایثار و حقطلبی و رشادتهای رزمندگان برای ما به یادگار مانده، لحظات شاد و بانشاطی نیز وجود داشته است که درست بازگو کردن و خوب پرداختن به این لحظات، میتواند انبساط روحی سالم را برای جامعه الگوسازی کند.
خنده بیخطر!
در فضای زندگی امروز کم پیش میآید که بخندیم و برای خنده به گناه متوسل نشویم. بخندیم و خندهمان حاصل تمسخر شخصی، قومی یا ملتی نباشد. بخندیم و کسی را قربانی خندیدن مان نکنیم.
به این جهت، از دو منظر میتوان به تماشای شوخطبعیهای دفاع مقدس نشست. یکی این که بنا بر دیده ها و شنیده ها، مستندات موجود و آثار تولید شده در این زمینه، همه این لحظات شاد و بانشاط، به جز بخش بسیار ناچیز و کوچکی، با زیان و خسارت و به تعبیر بهتر با معصیت همراه نبوده است. و دیگری توجه به حالات، شرایط و ظرفیتهای رزمندگان در دوره جنگ هشتساله است. برای انتقال بهتر این مفهوم شما را به خواندن خاطرهای از شهید امینیراد دعوت میکنم: «شبی با شهید امینیراد همراه دو سه نفر دیگر نشسته بودیم. یک جعبه پرتقال برای واحد ما آورده بودند. نگاهی به این پرتقال ها انداختیم و این شهید گفت: «من یک تئوری دارم، طبق تئوری من همه پرتقال هایی که بالاش برجسته باشد شیرین است!» ما هم نشستیم و برای اثبات تئوری او همه پرتقال هایی که بالای برجسته ای داشتند خوردیم. بعد دیدیم که نه، درست نیست! دوباره یکی دیگر یک تئوری دیگر داد! خلاصه ما آن شب سهمیه پرتقال کل واحد را خوردیم و به هیچ نتیجه ای نرسیدیم!» در این خاطره اگرچه به نظر میرسد خوردن سهمیه کل واحد عملی اخلاقی نیست، اما باید به حال و هوا و شرایط رخ دادن این موقعیت هم توجه داشت. رزمندگان به دلیل معنویتی که در مسیر جهاد کسب میکردهاند به درجهای رسیده بودند که در چنین مسائل کوچکی متوقف نمیشدند. در واقع خوردن یک جعبه پرتقال از طرف چند نفری که این کار را کردهاند شوخی با جمع است و در جریان شکلگیری این شوخی، خاطرهای ساخته میشود که بارها یادآوری آن، عامل روحیهساز رزمندگان است. این در حالی است که در روابط امروزی ما چنین اتفاقی با واکنش جمع روبه رو خواهد شد!
گفتن یا نگفتن؟!
دفتر دفاع مقدس صفحات بسیاریدارد که صفحه شوخطبعیهای آن به خوبی دیده و خوانده نشده. انگشتشمار بودن آثار مکتوب این حوزه نشان از همین دیده نشدن دارد. آثار مکتوبی که میتواند زمینهساز تولید آثار دیداری و شنیداری بسیاری باشد. رضا مصطفوی، سردبیر ماهنامه امتداد در گفت وگو با نشریه خمپاره، عدم انعکاس این بخش از جنگ را خطرناک می داند و میگوید: «اگر فیلم طنز جنگ، به معناي انعكاس آن فضاي معنوي و شاداب جبهه ساخته نشود، و اگر کتاب هايی در اين زمينه منتشر نشود، آن وقت فضای شاداب، با نشاط و زندگيبخش جبهه فراموش می شود. همان فضايي كه خيلي از بچه رزمنده هايي كه من ميشناسمشان، با ياد و خاطراتش زندگي ميكنند، تلاش ميكنند و امروز جزو فعالترينهاي فرهنگي و سياسي كشورند.» تا سالها پس از جنگ، بازگو کردن شوخطبعیهای روزگار دفاع مقدس امری نادرست تلقی میشد و بازماندگان جنگ از بیان آن به دلایلی که شاید یکی از آن ها را «شکستن قداست فرهنگ شهادت» میدانستهاند، امتناع میورزیدند. اگرچه هماکنون نیز بسیاری از رزمندگان دفاع مقدس از بیان چنین خاطراتی طفره میروند، اما به نظر میرسد انتشار شوخطبعیهای جنگ، پنجره جدیدی برای آشنایی نسل جدید با فرهنگ ایثار و شهادت گشوده است
از بيستون به بيستون/جلال سميعي
يكم: انقلابيگري
سيد ابراهيم نبوي را خيليها ميشناسند؛ اين خيليها هم احتمالا آنقدر گستردگي كارهاي او را ديدهاند، كه اجازه بدهند همين اول يادداشت، دوران اصلاحطلبانه پس از حكومت طنز گلآقايي را، دوران سلطه طنز ابراهيم نبوي بناميم؛ مردي حالا پنجاه و يك ساله كه تنوع كارها و گستردگي آثارش، نتيجه تغييراتيست كه در زندگي و شخصيت او بهوجود آمده؛ تغييراتي گسترده و گاهي عجيب، كه از وزارت كشور جمهوري اسلامي تا مفسر ثابت بودن در تلويزيون وي.او.اي امريكا را در بر ميگيرد.
سيد ابراهيم نبوي متولد 1337 در آستارا بود و دانشآموخته تاريخ و فلسفه شد؛ از معلمي و تدريس در دانشسرا به عضويت در دفتر تحكيم وحدت رسيد و به وزارت كشور رفت؛ پس از چهار سال عهدهداري سمت مديريت دفتر سياسي وزارت كشور تا سال 1364، به صدا و سيما رفت و پس از آن نشريهها را تجربه كرد؛ بيش از سه سال در نشريه گلآقا، با وجود آن كه از جوانترها بود، نويسندهاي مؤثر و صاحبسبك شد و ستونهايي براي گلآقا باقي گذاشت كه تا آخرين دوره هفتهنامه فقيد گلآقا هم در آن موجود بودند. اما نبوي در سال 71 از گلآقا رفت، تا براي خودش شخصيتي مستقل باشد.
نبوي، بعد از جدايي از گلآقاييها، كارش را در مطبوعات ادامه داد و بيشتر به علاقههاي سينمايي و تلويزيونياش پرداخت تا آنكه دوران اصلاحطلبي آغاز شد.
دوم: از اين ستون به آن ستون
سيد ابراهيم نبوي، از نخستين روزهاي دوران دوم خرداد 76، با راهاندازي ستون طنز سياسياش در صفحه سوم روزنامه «جامعه»، مخاطبان تازه و پرتعدادي را بهخاطر ادبيات سياسي تازهاي كه در طنزهايش داشت، براي خود خريد. «ستون پنجم» هم براي نبوي و هم براي طنز معاصر، آغاز دوراني تازه بود؛ دوراني كه در آن، ديگر نه خط قرمزهاي گلآقايي، كه كليدواژههاي نبوي كارساز بودند و با استقبال بيشتري از سوي مخاطبان مواجه ميشدند. اگر روزگاري كيومرث صابري فومني، با حمايت دولتمرداني كه دوستانش بودند، و البته با جسارت خاصي كه داشت، يك ستون كوچك در روزنامه اطلاعات را تبديل به مؤسسه و هفتهنامه گلآقا كرد و توانست دوران نخست طنز پس از انقلاب را تماما به دوران طنز گلآقايي تبديل كند، حالا ديگر ادبيات راديكال اصلاحطلبانهاي كه بخشي از آن، اتفاقا مديون ادبيات انتقادي نازك اما پررنگ طنز گلآقايي بود، طنز گلآقايي را نه آوانگارد و پيشرو، كه محافظهكارانه و ناكارآمد ميدانست. هفتهنامه گلآقا كه در دوراهي كاهش مخاطبان نسل جديد و ادامه رويه انتقادي به دوستان دولتياش بود و البته نگرانی واکنش طیفی از حکومت به گفتمان جدید را هم داشت، در سال 71 به كار خود پايان داد و با درگذشت صابري فومني در 1373، پرونده طنز گلآقايي بايگاني شد.
از سال 76، سيد ابراهيم نبوي يكتنه ستوننويس طنزها و گفتوگوهاي سياسي در بسياري از روزنامههاي اصلاحات شد؛ جامعه بعد از 119 شماره در سال 77 توقيف شد و از فرداي آن روز، اصلاحطلبها روزنامه «توس» را با همان شمايل و تحريريه جامعه منتشر كردند؛ اما توس هم پس از 45 روز توقيف شد و اين بار، چند نفر از اعضاي تحريريهاش و البته ابراهيم نبوي بازداشت شدند.
فائزه هاشمي روزنامه «زن» را بهعنوان نخستين روزنامه ويژه زنان در سال 76 راهاندازي كرده بود و نبوي مدتي در سردبيري اين روزنامه نقش داشت؛ روزنامههاي «آريا»، «نشاط»، «عصر آزادگان» و «اخبار اقتصاد» روزنامههاي ديگري بودند كه ميزبان طنزهاي سياسي ابراهيم نبوي شدند. گستردگي كار نبوي تا حدي بود كه براي دورهاي بلند، همزمان براي چند نشريه ستون روزانه طنز مينوشت و البته در اين ميان، گاهي از ياري دوستان نزديكش هم بهنام خودش، بيبهره نميماند. نبوي حتي در هفتهنامههاي «گوناگون» و «دانستنيها» هم طنز نوشت و پس از دستگيري دوباره در سال 79، اين بار در دادگاه از بخشي از مواضع خود ابراز پشيماني كرد و ظاهرا در دادگاه اين اتهام را كه تندروي كرده است، پذيرفت.
اين در حالي بود كه كتابهاي متنوع نبوي در تيراژهاي بالا دائما تجديد چاپ ميشدند و ادبيات تند طنزهاي سياسي او،یکی از بخشهای مهم ادبیات تازه سیاسی و انتقادی در ایران شدند.
حرفهاي نبوي در دادگاه باعث شد تا بسياري از روزنامهنگارها و حتي طنزنويسهاي جوانتري كه جاي پاي ادبيات خاص او در طنزهاي سياسيشان به وضوح ديده ميشد و حتي مقدمه بسياري از نوشتههايشان را ناگزير و ناخودآگاه، شبيه پيشدرآمدهاي طنزآميز او مينوشتند، در يادداشتهايي او را خيانتكار و سست بنامند و با او به عتاب سخن بگويند.
نبوي اما بعد از آزادي از زندان، اين بار در هفتهنامه «مهر»، كه متعلق به حوزه هنري در دوره مديريت محمدعلي زم بود، طنزنويسي را از سر گرفت و با «جوجه امساليهايي كه ميخواهند به جوجه پارساليها جيكجيك ياد بدهند»، به زباني تند و كنايهآميز سخن گفت و تلاش كرد خود را از شمایل قهرمان اصلاحطلب، مبرا کند.
نبوي در اين دوره، حتي براي روزنامه جامجم طنز نوشت و براي راديو و تلويزيون هم كارهاي شاخصي انجام داد.
سوم: شيب تند
خروج ابراهيم نبوي از ايران در سال 1381، ايجاد دوره جديدي از طنزنويسي وي را سبب شد، كه با فعاليتهاي قبلياش تفاوتهاي بارزي داشت؛ فايلهاي صوتياي كه به تقلید از لهجه یک شخصیت سیاسی، در اینترنت پخش میشدند،كمكم تغيير مديوم ابراهيم نبوي را به مخاطبانش نشان دادند. همكاري او در اجراي برنامههاي سالني «استندآپ كمدي» به شيوه غربيها در اروپا و آمريكا، او را از يك طنزنويس مطبوعاتي به يك كمدين صحنهاي و شبهبازيگري كه متنهاي خود را اجرا ـ بازي ميكرد، تبديل كرد؛ نبوي همچنين رسانه جديد اينترنت را براي انتشار آثار مكتوب و صوتي و تصويرياش انتخاب كرد، براي سایتهای مخالف نظام ستون طنز نوشت و در نهايت، دوران همكاري رسمي او با راديو بيبيسي و تلويزيون صداي امريكا آغاز شد، اين دوران جديد در طنزنويسي سيد ابراهيم نبوي، به دليل برداشته شدن چارچوبها و خط قرمزهاي درون ايران براي او، دوران محو تهماندههاي بازيهاي زباني براي رعايت خط قرمزها، و در واقع، دوران آغاز ادبيات تازهاي از طنز سياسي شد كه به دليل صراحت و ركگويي تازهاش، بیشتر به یک هجو سیاسی پهلو میزند.
اينك اما سيد ابراهيم نبوي مقلدان فراواني در مطبوعات ايران و وبلاگهاي گمنام داخلي يا بيرون از ايران دارد، كه برخي از آنها، حتي نامي از نبوي نميبرند و البته هنوز بر ردپاي او گام ميزنند؛ شكل جديد و صريحي از طنز و هجو سياسي، ويژگي بارز طنزهاي اين دسته از مقلدان سيد ابراهيم نبويست، كه مرزهايي بسيار جلوتر و آزادانهتر از طنز رسمي و محافظهكارانه گلآقايي را تجربه ميكنند و گاهي حتي از استادشان هم جلوتر ميروند. شكي نيست كه تاثير ابراهيم نبوي بر طنز معاصر ما، در دوران حضور او در دولت نخست اصلاحات، بسيار پررنگتر و قويتر از دوران زندگياش در خارج از كشور بوده و نبوي كه اينك پايه ثابت طنزهاي رسانهاي در شبكههاي فارسيزبان خارجيست، احتمالا نميتواند به ايران و دوره اصلاحاتياش بازگردد. وضعيت طنز سياسي و اجتماعي اكنون ايران، بسیار شبیه به وضعيت سياست و اجتماع ايران است و بديهيست كه اين گونه پرمخاطب رسانهاي و ادبي، باز هم تاثير عميقي از تحولات آتي ايران خواهد پذيرفت. بايد ديد سيد ابراهيم نبوي و طنزپردازي او، از این پس در كجا تحت تأثير كدام تحولات قرار خواهد گرفت
کابینه شاغلام/ جلال سمیعی
یکم: صفحه سوم روزنامه عصر
دوران طنز گلآقایی از یک ستون کوچک در صفحه سوم روزنامه اطلاعات شروع شد؛ یکی به اسم «گلآقا» که پیش از آن در بولتن ویژه ایام حج، طنزهایی مینوشت، ستونی راه انداخته بود به نام «دو کلمه حرف حساب». سال 1363 میانه جنگ بود و سیاست رسمی رسانهای، طبعا انتقاد و به قول سختگیرها «تخریب» نبود برای حمایت از دولت در حال جنگ. اما «کیومرث صابری فومنی»، که برادری خود را از دوران مشاور بودنش برای شهید رجایی به نظام ثابت کرده بود، ستون طنزش را در «اطلاعات» راهاندازی کرد تا مرهمی برای مردم خسته از روزهای دشوار جنگ باشد.
دو کلمه حرف حساب، ملایم شروع شد و با همهگیر شدنش، نیشهای تندتری هم گرفت. یکی دو بار صابری از ممیزی ستونش خسته شده بود و قهر هم کرد، اما وقتی دید تهدید جلال رفیع برای نوشتن ستونش به قلم پنهانی خود و هنوز به نام گلآقا، واقعا عملی شده، به ستونش برگشت. شهرت نام گلآقا از جماران و دیدار خصوصی با امام (ره) تا مجلس و دولت و مردمانی که آن روزها مشتری دوقلوهای مکتوب عصر بودند، پیچیده بود. بالاخره یکی پیدا شده بود که در میانه تیترهای حماسی مطبوعات از پیروزی در جبهه ها و تأکیدهای شبیه هم روزنامه ها بر موفقیتهای دولت در اداره جنگ و اداره کشور، اشاره هایی هم به کمبودها و ناکامیها بکند. فشارهایی هم بر ستون صفحه سوم اطلاعات وارد میشد و گاهی یکی از تریبون مجلس، اتهامهایی به صابری میزد و «گلآقا» هم با شعری در همان ستون، جوابش میداد.
آبدارخانه کوچک شاغلام شنگول راه افتاده بود و ممصادق و عیال کمینهاش و البته غضنفری که رسمیتر و عاقلتر بود، نیابت گلآقا را داشت در دستگاه کوچک ستون.
آن روزها مردم برای خریدن روزنامه جلوی دکه ها صف میبستند؛ صفی که مهمترین نماد اجتماعی دوران جنگ شد. طنزهای گلآقا هم چیزی شده بود مثل جنس کوپنی برای مردم؛ کوتاه و شیرین و البته صفی.
دوم: آسیبپذیرها روی جلد
یکم آبان 1369، نخستین روزهای دومین سال دولت هاشمی رفسنجانی بود و صابری فومنی، که حالا دوستان قدیمش همه دولتمرد بودند و اهالی تریبون، نخستین شماره هفتهنامه گلآقا را روی دکه ها فرستاد. حالا کابینه شاغلام، متشکل از کاریکاتور وزیرانی بود که روزها در دوران بازسازی (سازندگی هم) در هیئت دولت میکوشیدند و سهشنبه شبها، خودشان را روی جلد هفتهنامه و روبهروی شاغلام میدیدند. یک آقای همیشه آسیبپذیر هم گاهی روی جلدها پیداش میشد و اسباب خنده وزرای روی جلد بود.
صابری که تجربه گرداندن تحریریه هفتهنامه فقید «توفیق» را داشت، بعد از پایان جنگ تحمیلی و تکصدایی ستونش در روزنامه عصر، بخشی از توفیقیها را در کنار جوانترها نشاند و ساختمان کوچکش در خیابان آفریقا، کمکم تبدیل شد به ساختمانی چند طبقه در حوالی میدان آرژانتین. بخشی از توفیقیها که «توفیقیون» و «فکاهیون»شان چندان روی دکه ها دیده نمیشد، به صابری لبیک گفتند و برخی اما گلهمند از پدرخواندگی ناگزیر از دولتی بودنش، دعوت او را نپذیرفتند.
عمران صلاحی و منوچهر احترامی و پرویز شاپور و حسین گلستانی و مرتضی فرجیان و ناصر پاکشیر، نشستند کنار ابوالفضل زرویی نصرآباد و سید ابراهیم نبوی و نیکآهنگ کوثر و سیامک ظریفی. از این جماعت حالا عدهای هنوز طنزنویساند، اما نه در ایران، عدهای پریدهاند و عده باقیمانده به گوشهای به کاری یا بیکاری مشغولاند. نهاد «مؤسسه گلآقا»، که خود را خانه طنز ایران نام نهاده بود، تا سالها رسمیترین نهاد غیررسمیای بود که نام طنز و کاریکاتور را در ایران آوازهای داده بود و این رسمیت را هم از مؤسسش داشت.
دوران سازندگی اما دوران انتقادهای تندتر و جمعیتر گلآقاییها به مدیران اجرایی شد؛ گفتمان اصلاح طلبی، که بعدها دردسر و رودربایستی خود صابری شد، شاید بخشی از ادبیاتش را مدیون همین هفتهنامه صابری باشد. عصر ریاستجمهوری هاشمی رفسنجانی، عصر مدارا با انتقادهای البته نرم بود و روزگار مزمزه کردن شوخیهایی که دیگر ابعاد «طنز گلآقایی» را گرفته بودند. مؤسسه گلآقا جذابیت زیادی برای جوانترهایی داشت که کنار اسمهای توفیق مینشستند و پدری گلآقا هم اگر چه سختگیریهای خودش را داشت، اما حاشیه امنی برای باقی ماندن این شیوه طنزنویسی شد. میتوان به جرئت گفت که طنز گلآقایی طنزی پیراستهتر و عفیفتر از طنز توفیق بود، که عنصر طنزهای جنسی در آن محو شده بود و البته حوزه های دسترسی نیش طنازها به سطحی پایینتر از زمان توفیق محدود میشد. گلآقاییها هیچوقت کاریکاتوری از روحانیها چاپ نکردند و خط قرمزهای طنز گلآقایی، هرگز مرزهایی بالاتر از خط قرمزهای دوران سازندگی را لمس نکرد.
پنجشنبه ها وعده خیلیها برای خریدن هفتهنامه گلآقا کنار دکه ها بود و مؤسسه با انتشار ماهنامه و فصلنامه و کتابهای طنزآمیز، گسترش مییافت؛ بعضیها نیش میزدند که گلآقا از رانتهای حکومتی برخوردار است و طنزنویسی که همه ـ حتی دولت ـ از او تقدیر کنند، بیشتر به ناشرهای بزرگ شباهت دارد تا روزنامهنگارها... اما صابری فومنی، دو چهره مجزا داشت؛ یکی گلآقایی بود که دستگاه آبدارخانه را از سر تا ته مقاله پدری میکرد و دیگر، کیومرث صابری فومنی که از افشای مواضع اجتماعی و سیاسیاش باکی نداشت و وفاداری خود را به یاران دیرینه روی جلدش هم به بهانه های مختلف ابراز میکرد.
دستگاه آبدارخانه برای خودش اسم و رسمی داشت و هفتهنامه هایی که با امضای سبز گلآقایی مزین میشدند، یادگارهای لابد ماندگاری میشدند برای خواننده هایی که دیگر بسیاری از لطیفه ها را هم از قول گلآقا نقل میکردند.
سوم: مرحوم هفتهنامه گلآقا
شایعهای در خرداد 1376، روی زبانها تکثیر میشد و پیش میرفت؛ که گلآقا نوشته است: «بنویسیم خاتمی، بخوانیم ناطق نوری»! اگر چه گلآقا در آستانه دوم خرداد نوشته بود که در خواندن رای انتخابات ریاستجمهوری باید امانتدار باشیم و خاتمی را خاتمی بخوانیم، اما شایعه تعطیلی هفتهنامه گلآقا حتی با پیروزی یار قدیمیاش سید محمد خاتمی هم از زبانها نیفتاد.
عصر تازه هفتهنامه گلآقا همزمان با دگردیسی دولت نیمهکارگزارانی و رواج قوی گفتمان اصلاح طلبی آغاز شد. عصری که، پایان انتقادهای آوانگارد مکتب گلآقایی بود. آوانگاردها همیشه جلوتر نمیمانند؛ خسته که میشوند، لابد بقیه از آن ها عبور میکنند.
پیرترها بعضیهاشان درگذشته بودند و جوانترها آنقدر بزرگ شده بودند که دیگر محدودیتهای پدرخواندگی صابری را تحمل نمیکردند؛ درآمد میخواستند و طنزهای تندشان خریدار داشت و دیگر دلیلی نمیدیدند که خط قرمز گلآقایی را رعایت کنند که آن ها را ملزم میکرد فقط برای گلآقا کار کنند.
نسلی از طنزنویسها و کاریکاتوریستهای جوانتر، مثل زرویی نصرآباد و سید ابراهیم نبوی و نیکآهنگ کوثر، در روزهای تندنویسی اصلاحات، خانه پدری را ترک کردند و برای خودشان قطبی شدند. طنزهای گلآقایی از ستونهای شدیداللحن طنزهای سیاسی روزنامه های جامعه مدنی عقب مانده بود و از آن سو، گلآقا نه در حاشیه امن دولت یارانش، که حتی شاید در مدارای ناگزیر با دولت اصلاحات و گذشته حکومتیترش، دوبهشک بود. نسل سوم پرتعداد انقلاب، در روزهای هیجان اصلاح طلبی، شور بیشتری در «عبور کنیم»های ستونهای نبوی و نیکآهنگ میدید تا «پس چی شد؟»های گلآقایی.
خیلی کماند آنهایی که واقعا بدانند از آبان 1381 که گلآقا، آخرین کبوترش ـ هفتهنامهاش ـ را پراند و در افق گم کرد، تا اردیبهشت 83 که دیگر قلبش کنارش نبود، صابری به چه میاندیشید. اما حالا در دولت عدالتمحور، همه میدانند که دیگر هفتهنامه گلآقا هوس دوباره انتشار به سرش نمیزند. شاید پیامکها، این روزها عرصه تازه و تندتری از طنز سیاسی و اجتماعیاند؛ پیامکهایی که بیشک و البته بینشان، وامدار طنز گلآقاییاند