هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
در آستانه بهار
انسان مسافر در حال سير و سفر / استاد عبدالله جوادی آملی
حضرت آيتالله جوادي آملي در پي درخواست هفتهنامه پنجره، متن زير را بهعنوان ديباچهاي بر صفحات ويژهنامه نوروزي در اختيار ما قرار دادهاند كه ضمن سپاس از ايشان، آن را ميخوانيم.
بهترين و مهم ترين هدف تنزل قرآن از ناحيه حقِّ محض و هستيِ صرف، همان تذكيه عقل و تزكيه روح و تضحيه نفس انسان است. آن هم انساني كه در مرحله والاي خود، استاد فرشتگان ميشود و اسماي الهي را به عرشيانِ مقرّب خداوند، ميآموزد.
براي رسيدن به اين هدف دو محور اصلي مورد نياز است: يكي مُلكي و ظاهري و ديگري باطني و ملكوتي.
محور مُلكي و ظاهري، مسئله رهبري نظام، امامت امت، اداره جامعه، كشورداري و ولايت فقيه است. اين بحثها پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، شكوفا شد و مسلمانان دريافتند كه در كارهاي ظاهري خود، نيازمند نظامي هستند كه جامعه را سازمان دهد و هر نظامي نيز محتاج رهبر و هدايتگري است تا آن سازمان را هدايت كرده و به سامان رساند.
محور دوم كه بسيار مهمتر از اولي است و تكيه گاه آن بهشمار ميرود، همان رهبريِ باطني و ملكوتي است. براي حصول اين محور، ابتدا انسان بايد بداند كه در درون خود سفري دارد و آن سفر، داراي مراتب و منازلي است و در هر يك از اين مرتبهها و منزلتها نياز به رهبري، انكار ناپذير است؛ چون در هر منزل، راهزناني چيره دست و خطرناك در كمين هستند. اگر توشه و تجهيزات كافي در اختيار سالك باشد، انسان سائر با رهبري ملكوتي، به سلامت از اين فراز و فرودها گذر ميكند و به مقصد نهايي كه ملاقات با خداي رحمان است، واصل ميشود.
از نظر قرآن كريم انسان هرگز موجودي راكد و آرام نيست و با اين كه به ظاهر، گوشهاي نشسته است، اما تلاش و كوششي پيگير هماره او را به حركت ميخواند و به سرمايهدار شدن ترغيباش ميكند. امّا سرمايهاي كوثري و دروني نه تكاثري و بيروني؛ چون سرمايهداري، دو گونه است. گاهي از بيرون، سرمايه ميآيد و مانند بانكها و موزهها و مخزنها در جايي انباشته ميشود. اما گاهي سرمايه از درون، شكل ميگيرد و آنگونه كه در معدنها و اقيانوسها مشهود است، ثروتي شگفت انگيز حاصل ميشود. هيچ دستي از بيرون، دُرّ و مرواريد و گوهرِ شب چراغ به دريا نريخت. بلكه اين سرمايههاي عظيم از درون، ساخته شده و اگر چه دريا چهرهاي آرام از خود به نمايش گذارده، امّا در ژرفاي خويش سرگرمِ ساختن و پرداختن كوثر است و اين درسي است الهي براي انسان كه:
چو دريا به سرمايه خويش باش
هم از بود خود سود خود بر تراش
اگر انسان به اين مرتبه دست يافت، نه يك موجود كوچك كه «جهاني است بنشسته در گوشه اي» و گرچه آرام است، اما دريايي است و سرگرم گوهر ساختن.
بنابراين خداي سبحان، انسان را مسافري ميخواند كه با شتاب و تلاش در حال سير و سفر است و پايان سير او نيز ملاقات با خداست: «يا أيّها الإنسان إنّك كادح إلي ربّك كدحا فملاقيه». اگر انسان يقينا در سفر است و مقصدش لقاء ا...، قهرا حركت او سيري است عمودي و طولي. يعني تكاملي و ملكوتي، نه سيري افقي و اقليمي؛ زيرا خداوند در منطقه و جايگاهي ويژه نيست. بلكه انسان به هر سو كه روي آورد، چهره به سوي خدا كرده است. چه به سوي آسمان و زمين؛ زيرا: «و هو الّذي في السّماء إله وفي الأرض إله» و چه به سوي شرق و غرب؛ زيرا: «وللّه المشرق و المغرب فأينما تولوا فثمّ وجهالله».
سير و صيرورت انسان
قرآن كريم از سير انسان به «صيرورت»، ياد كرده است. تفاوت صيرورت با سير در اين است كه سير (با سين) به معناي حركت است كه در همه اجرام زميني و آسماني، وجود دارد. اما صيرورت (با صاد) يعني تحوّل و شدن و از نوعي به نوع ديگر و از منزلتي به منزلت ديگر و از مرحلهاي به مرحله ديگر، تكامل يافتن.
يك خودرو كه در بزرگراهي شتابان به پيش ميرود و نيز ميوهاي كه مرحلههاي گوناگون را پشت سر ميگذارد، هر دو در حركتاند. اما اوّلي به نحو سير و دومي به نحو صيرورت؛ زيرا اگر چه ميوه هم از خاك، حركت كرده و از راه ريشه، جذب درخت شده و بعد به مرحله شكوفه رسيده و پس از آن به ميوه كال و خام و سپس رسيده و پخته و بعد هم در كارخانه به عصاره آن ميوه تبديل شده است و برخي از اين حركتها سنّتي و بعضي صنعتي است، اما اين حركت به نحو صيرورت و تحوّل است، نه به منهاج سير صرف و حركت بحت.
نيز عطر خوش بويي كه شامهها را مينوازد و فضا را عطر آگين ميسازد، تحوّل خود را از خاك، آغاز كرده و حالتهاي بوته و غنچه و گل وگلاب را پشت سرگذاشته و اين گونه، «شده است». اين شدن را كه حركتي دروني است، صيرورت گويند.
انسانها نيز كه بياستثناء در حال سير و حركت اند، صيرورت و تحول و شدن را پيش رو دارند كه نهايت آن، لقاي حق (تبارك و تعالي) است؛ زيرا هر كدام، چهرهاي دارند كه رهبري آن چهره به دست خداست: «ولكلّ وجهه هو مولّيها». كسي كه به سوي فضيلت و عدالت و استقلال و آزادي از غير خدا و تواضع و فروتني و پاكدامني و امانت و... حركت ميكند، سير الي الله دارد و كسي كه به سوي رذيلتها پيش ميرود نيز به ملاقات خدا ميرود. اما اوّلي به لقاي أرحم الرّاحمين ميرسد و دومي به ملاقات اشدّ المعاقبين. نه در صورت اول، شخص ديگري غير از انسانِ صالح، تحسين ميشود و نه در صورت دوم، ديگري غير از فرد طالح توبيخ ميگردد؛ زيرا:
اگر بار، خار است، خود كشتهاي
وگر پرنيان است، خود رشته اي
آن كه نرم گفتار و نرم رفتار و نرم خوست، گويي در جامه پرنيان و حرير آسوده است و آن كه در حال تهاجم و خيانت و مزاحمت براي ديگران است، گويي بستري از تيغ، فراهم آورده و خود را به درد و رنج، گرفتار ساخته است:
چه آسايد به هر پهلو بغلتد
كسي كز خار سازد او نهالين
رهبران ملكوتي جامعه بشري
اگر انسان در حال سير و حركت است، ناگزير حركت دهندهاي براي او هست؛ زيرا ممكن نيست كه حركت و متحرك وجود داشته باشد، اما محركي در كار نباشد. گرچه عنوان حركت و نام متحرك در قرآن نيامده تا نيازمندي به محرك در آن مطرح گردد، ليكن عنوانِ «سير» در قرآن طرح شده و خداوند بهعنوان مُسيِّر و تسيير كننده معرفي شده است. مانند: «هوالذي يُسيّركم في البرّ و البحر»، «و يوم نسيّر الجبال.»
امامكاظم (عليه السلام) نيز اين حقيقت را چنين بيان ميكنند كه هيچ متحركي نيست مگر اينكه نيازمند محرّك است: «وكلّ متحرّكٍ محتاجٌ إليمن يحرّكه أويتحرّك به.»
اين سخن، هم در رهبري مُلكي و ظاهري جامعه مطرح است و هم در رهبري ملكوتي و باطني. يعني افزون بر امور عادي و مادي انسان، نماز و روزه و ديگر عبادتهاي آدمي نيز هر يك سيري دارد كه با صيرورت و تحول دروني انسانِ عابد همراه است. حتما چنين حركتي، محركي دارد. چه كسي اين سير باطني و تحول دروني او را رهبري ميكند و محرك اين قافله پر جنب و جوش، كيست؟
امامان معصوم افزون بر آن رهبري ظاهري و اداره مُلكي، عهدهدار اين سير دروني و رهبري ملكوتيِ جامعه بشري نيز هستند. اگر چه بيگانگان، رهبري ظاهري را از ائمه اطهار (عليهم السلام) گرفتند و آنان را خانه نشين كردند، اما اين رهبري ملكوتي، حقيقتي است كه از وجود مقدس آنان زوال ناپذير و جدا ناشدني است؛ زيرا نه قابل نصب اعتباري است و نه مورد تهاجمِ غصب ظاهري.
نمازي كه انسان ميخواند اگر پذيرفتني باشد، كلمه طيبي است كه بهسوي خدا بالا ميرود و موجب تقرب صاحب آن بهخداي سبحان ميشود؛ زيرا: «الصّلاه قربان كلّ تقي.» روزه و زكات و حج و ديگر عبادات نيز هر كدام اين چنين است؛ چون: «إليه يصعد الكلم الطيّب». اين صعود و تقرب، سيري به نحو صيرورت دارد كه مسلما نيازمند تحريك و رهبري است.
يعني عمل صالح و سائدي بايد كه ديگر اعمال را بالا ببرد و عامل سائد و اسوهاي بايد كه ديگر عملكنندگان را رهبري كند و چنين انسان كاملي همان امام معصوم است كه نمازش، نماز هر تقي را امامت ميكند و خود او نيز رهبري ملكوتي انسانها را بهسوي هدف نهايي از آفرينش بشر برعهده دارد. بر اين اساس و بدين معناست كه هر كس اول وقت نماز به پا دارد، به امام زمان خويش، اقتدا كرده است. چون امام زمان (عليه السلام) هماره اول وقت نماز ميگذارد و هر كسي در هر اقليمي كه باشد، اگر اول وقت نماز بخواند، در اين عمل با فضيلت به امام خود اقتدا كرده و از او پيروي كرده است. يعني نماز او به كاروان نماز هايي پيوسته كه با امامتِ نماز وليّ خدا، به سوي خدا در حال صعود است.
خداي سبحان درباره اين رهبري ملكوتي، اشارههاي فراواني دارد و با تعبيرهاي گوناگون مانند: صيرورت الي الله، لقاءالله، فرار اليالله، قلب الي الله، رجوع الي ا...، حشر اليالله، هجرت اليالله و...، از مبدأ غايي انسان سخن ميگويد و حدود رهبري اين حركت را نيز ترسيم ميكند. در اين بخش به برخي از اين آيات، پرداخته ميشود.
از جمله آيات صيرورت، اين آيه شريفه است كه ميفرمايد: «وللّه ملك السّموات و الأرض و ما بينهما وإليه المصير». يعني سلطنت آسمانها و زمين و آنچه ميان آسمانها و زمين است، از آن خداست و صيرورت همگان نيز بهسوي اوست.
معناي اين سخن، آن است كه هر چيزي در عالم، صيرورت و تحول و شدني دارد و پايان تمام تحولها و نيز محول در همه آنها خداي سبحان است. از اين رو دعاي تحويل سال، نه تنها ترنم بهاري كه زمزمه هميشگيِ راهيان كوي اوست كه: «يا مقلّب القلوب و الأبصار يا مدبّر الّيل و النّهار يا محوّل الحول و الأحوال حوّل حالنا إلي أحسن الحال». اي آن كه همه تدبيرها و قلب و انقلابها و تحول و تحويلها بهدست تو و در حيطه اراده توست! حال ما را نيز به بهترين وجه، تبديل و متنِ وجود ما را كه خود آفريدي، خود نيز شرح فرما.
امامان معصوم كه رهبري ملكوتي انسان را در صيرورت بهسوي خدا برعهده دارند، بهگونهاي ما را تربيت ميكنند كه دچار اين خسارتها و سفاهتها نشويم و از عقل و حكمت، باز نمانيم.
امير المؤمنين (عليه السلام) در كلام نوراني خود ميفرمايند: «أيّها النّاس إعلموا أنّه ليس بعاقل من انزعج من قول الزّور فيه ولا بحكيم من رضي بثناء الجاهل عليه»؛ آن كه باسخنان باطلِ ديگران، صحنه خدمت به جامعه را ترك ميكند، عاقل نيست و آن كس كه با تمجيد و ثناي بيجايِ ديگران خوشنود ميشود، فاصله زيادي با حكمت دارد. او بايد بر اين حال، بنالد كه اگر حكيم بودم، جاهلِ بيخبر از حكمت، به ثناي من بر نميخاست، چه اينكه اگر عاقل و خردمند بودم، هرگز از گزاف گويي جاهلانه برخي، منزجر نميشدم و تعادل خود را از دست نميدادم. اين كه پيامبران و امامان با آن همه رنجها صحنه ارشاد و هدايت و حمايت جامعه را ترك نكردند، نتيجه روشنِ همين عقل و حكمت الهي در آنهاست كه نه مدح كسي آنان را به صحنه ميكشاند و نه قدح كسي آنها را از صحنه، خارج ميكند و خداوند، چنين انسانهاي كاملي را برای رهبري ملكوتي جوامع بشري برگزیده است.
هجرت به سوي دوست
دعوت انسان به سير ملكوتي، توسط خداي سبحان، علاوه بر اين كه به شكل صيرورت، آمده است، بهگونه «هجرت» نيز مطرح است و خداوند، انسان را به بار بستن و مهاجرت از زمينه پليديها، فرمان ميدهد كه: «والرُّجز فاهجر.»
گرچه صيرورت و هجرت، نكات مشترك و نقاط جامع دارند، ليكن در برخي امور از يكديگر متمايزند.
تفاوت ميان اين دو حركت، در آن است كه «صيرورت»، تحول و شدن است كه انسان در آن، از نوعي به نوعي و از مرتبهاي به مرتبه ديگري متحول ميشود. اما حركت در هجرت، به نحو فرار از چيزي و جايي بهسوي چيز يا جاي ديگر است. بنابراين انسان بايد بداند از چه چيزي بگريزد و به سوي چه چيزي بايد گرايش داشته باشد و آيه شريفه، اين مطلب را بيان ميكند كه بايد از پليديها گريخت و چون محور اين فرمان الهي، نفس انسان است، مقصود از «والرّجز فاهجر»، هجرت از جهل به سوي علم، از جهالت به سوي عقل، از تكبر بهسوي تواضع، از ناشكيبايي به سوي بردباري، از حرص و آز به سوي قناعت و در يك كلام هجرت از هر رذيلتي به سوي فضيلتهاي الهي انساني است.
بر اين اساس، تاريخ هجري هر كس از نخستين لحظه سير دروني او آغاز ميشود و به هر اندازه كه اين راه را ادامه دهد، عمر او امتداد مييابد. چنين نيست كه با چرخش زمين به دور خورشيد، سن انسان بالا رود و آدمي كامل شود. عمر هركس، محصول هجرت اوست. اگر كسي رذيلتها يا فضيلتهاي دوران خرد سالي را با همان ويژگي كودكي تا 80 سالگي مثلا حفظ كرد و درون خود هيچ سير و سفري ننمود، اين انسان، كودكي سالخورده يا سالخوردهاي كودك است؛ زيرا اصلا بزرگي را تجربه نكرده و با اين كه سن زمين، زياد شده، عمر او افزايش نيافته است. صاحب دلان، از اين سكوت و سكون در هراسند كه روي به مناجات آورده و ميگويند:
إلها به هنگام پيري مرا
تمنّي نفس جواني مده
پس هجرت از پليديها براي انسان، غايتي است ملكوتي كه فرار از رذيلتها، ابتداي آن بوده و به قرينه مقابله، رسيدن به فضيلتهاي مقابل، هدف متوسط و نيل به لقاء ا...، مقصد اسناي آن است