هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
احیای خلافت در آسیای میانه /سید محمدرضا موسوی
تا چند سال گذشته اکثر صاحب نظران و کارشناسان مسایل سیاسی، از توسعه نیافتگی به عنوان بزرگ ترین چالش پیش روی جوامع آسیای میانه یاد می کردند، اما با توجه به بروز و ظهور برخی حوادث و رویدادها در سال های اخیر، بسیاری به این نتیجه رسیده اند که امروزه از بنیادگرایی رادیکال که نشأت گرفته از احیای هویت های اسلامی و سیاسی جوامع آسیای میانه پس از فروپاشی شوروی است، باید به عنوان اصلی ترین چالش و دغدغه این منطقه، نام برد. اگر تا دو دهه قبل اثری از اسلام سیاسی و جنبش های اسلامی در آسیای میانه نبود، هم اکنون تعداد زیادی از این جنبش ها با رویکردهای رادیکال و سلفی در منطقه فعال شده اند که روز به روز تعداد آن ها افزایش می یابد بر شمار اعضاء و هواداران شان نیز افزوده می شود. برخی از این جنبش ها و جریانات، مانند «حزب احیای اسلام ازبکستان» و «حرکت اسلامی ازبکستان»، در بیش از یک کشور حضور دارند و در مقیاس منطقه ای فعالیت می کنند و برخی دیگر مانند «حزب آلاش قزاقستان»، «حزب دموکراتیک اسلامی ازبکستان»، «حزب عدالت اسلامی ازبکستان»، «نهضت اسلامی تاجیکستان» و... فقط و فقط در یک کشور فعالیت می کنند و دامنه محدودتری دارند. از میان احزاب فوق فقط تعداد معدودی از آن ها، به طور رسمی فعالیت می کنند و اکثر آن ها توسط دولت های منطقه غیر قانونی اعلام شده اند. اما با وجود این بیشترین دغدغه دولت های حاکم بر جمهوری های آسیای میانه از ناحیه این احزاب نیست بلکه بیشترین چالش آن ها با جنبشی فرا ملی با گرایش های سلفی است که اصطلاحا «منظمه التحریر اسلامی» نامیده می شود و از خارج از مرزهای آسیای میانه به این منطقه وارد شده است.
این حزب در تمامی جمهوری های آسیای میانه به خصوص قرقیزستان حضور دارد و شمار اعضاء آن به هزاران تن می رسد. زادگاه حزب التحریر، فلسطین شرقی است و در سال 1952 و در اوج بحران سیاسی میان اعراب و اسراییل، توسط فردی به نام «تقی الدین النبهانی» پایه گذاری شده است؛ حزبی که همانند بسیاری از جنبش های سلفی دیگر مانند جهاد اسلامی، جماعت اسلامی، القاعده و... احیای خلافت را به عنوان هدف اصلی خود معرفی می کند و البته تحقق این هدف را از طرق مسالمت آمیز توصیه و تجویز می کند. این حزب علی رغم این که سال ها از تأسیس آن می گذرد، در فضای سیاسی خاورمیانه چندان تأثیرگذار نبوده است و هم اکنون هم چندان خبر و اثر قابل اعتنایی از این حزب در شرایط فعلی خاورمیانه به چشم نمی خورد، اما در آسیای میانه به عنوان مهم ترین تشکل اسلامی به آن نگریسته می شود. حال چرا از حزب التحریر در خاورمیانه چندان خبری نیست، ولی در جمهوری های آسیای میانه از آن به عنوان مهمترین سازمان اسلامی یاد می شود؟ سؤالی است که پاسخ دادن به آن در این مجال نمی گنجد و فرصت دیگری را می طلبد ولی همین قدر باید گفته شود که یکی از مهمترین دلایل انحطاط حزب التحریر در صحنه سیاسی و عقیدتی خاورمیانه را باید در وجود ایدئولوژی های رقیب متعدد جست وجو و تحلیل کرد. ایدئولوژی حزب التحریر، در برابر بسیاری از قرائت های سیاسی موجود از اسلام، از مبانی مستحکمی برخوردار نبوده و از جذابیت و گیرایی اندکی بهره مند است. در واقع همین وضعیت و شکل توسعه نیافته اسلام در منطقه آسیای میانه است که باعث شده است، حزب التحریر بتواند در کشورهای منطقه جایی برای خود باز نماید و ریشه بگستراند.
بسیاری از مباحثی که هم اکنون در محافل اسلامی آسیای میانه مطرح می شود، مباحثی هستند که شاید سی یا چهل سال قبل در جوامع مسلمان خاورمیانه ای مطرح بوده اند و امروزه به عنوان مباحث دسته اولی به آن ها نگریسته نمی شود. البته این امر تا حد زیادی طبیعی محسوب می شود، چراکه مسلمانان آسیای میانه، نزدیک به دو قرن به واسطه سیطره حکومت تزاری و سلطه کمونیسم از بدنه اصلی جهان اسلام دور بوده اند و در یک وضع کاملا متفاوت به سر برده اند.
اگر اسلام سیاسی را به معنای تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی در نظر بگیریم، سابقه اسلام سیاسی در این جوامع بسیار اندک است، البته ازبکستان را می توان تا حد اندکی از این مسئله مستثنی کرد. اما در مجموع و در مقایسه با آن چه که در دیگر جوامع اسلامی مانند خاورمیانه گذشته است، ازبکستان هم چندان تفاوتی با وضعیت دیگر کشورهای منطقه نخواهد داشت. پروسه اسلام سیاسی در آسیای میانه، در حدود دو دهه قبل کلید خورده است هر چند در برخی از پژوهش ها از شورش باسماچی (1918) به عنوان اولین حرکت جدی اسلام سیاسی در آسیای میانه یاد می کنند، ولی واقعیت این است که این حرکت را نمی توان در چهارچوب یک حرکت و قیام اسلامی تجزیه و تحلیل کرد. رهبران و سردمداران باسماچی به هیچ وجه درصدد ایجاد یک حکومت اسلامی نبودند، بلکه هدف اصلی آن ها از ایجاد شورش، جلوگیری از تسلط مجدد روس ها بر مناطقی از آسیای میانه بود که قبل از پیروزی انقلاب اکتبر 1917 تحت کنترل نظام تزاری قرار داشتند. به عبارتی دقیق تر شورش باسماچی یک حرکت ملی - مذهبی بود که ماهیت شهری و دهقانی داشت و در صدد جدایی از روسیه کمونیستی برآمده بود، اما در این میان از شعارهای اسلامی نیز برای تحقق اهداف خود استفاده می کرد و در نهایت هم در برابر نظام خودکامه استالینی شکست خورد.
بنابراین اگر بخواهیم برای تاریخ اسلام سیاسی آغازی را قایل شویم، باید به سال های پایانی اتحاد جماهیر شوروی بازگردیم و به عصر اصلاحات سیاسی گورباچف توجه داشته باشیم. گورباچف برای کاستن از چالش های موجود در روسیه، نوعی آزادی مذهبی را اعلام کرد و در سال 1989 پس از تصویب آن توسط پارلمان شوروی، تحت عنوان قانون آزادی مذهبی حالت قانونی به خود گرفت و درست در همین برهه بود که نطفه بسیاری از جنبش های اسلام گرای فعلی بسته شد و چند سال بعد نیز رسما اعلام موجودیت می کنند. به هرحال چه ما این برهه را سرآغاز ظهور اسلام سیاسی در آسیای میانه بدانیم یا نه! تأثیری در صحت و دقت این نکته که جنبش های اسلامی آسیای میانه، هیچ نقشی در فروپاشی شوروی نداشتند، نمی گذارد.
«احمد رشید» روزنامه نگار شهیر پاکستانی که درباره آسیای میانه و جنبش های اسلامی فعال در این منطقه، کارهای ارزنده ای را ارایه کرده است، می نویسد: «بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تعداد زیادی مبلغ مذهبی از کشورهای مختلف مانند پاکستان، عربستان سعودی، ترکیه و... به آسیای میانه آمدند و به احداث صدها مسجد جدید کمک کردند و نسخه های مختلف قرآن کریم را به زبان های روسی و دیگر زبان های آسیای میانه رایگان میان مردم توزیع کردند و...»
تسری آموزه های «حزب التحریر» از خاورمیانه به آسیای میانه، در همین مقطع صورت گرفت و برای اولین بار در ازبکستان مطرح شد و بعد از این کشور، به دیگر کشورهای مسلمان آسیای میانه راه یافت و در ظرف مدت زمان اندکی رشد و توسعه پیدا کرد. معمولا در تبیین علل و عوامل رشد و توسعه حزب التحریر در آسیای میانه، به سه عامل بیش از اندازه تأکید می شود که عبارت اند از:
1- نبود رقیب جدی ایدئولوژیک؛
2- عقب ماندگی و توسعه نیافتگی کشورهای آسیای میانه در سایه حاکمیت رژیم های اقتدارگرا؛
3- اتخاذ سیاست های نامناسب از سوی رژیم های منطقه برای مقابله و مهار حزب؛
در مورد عامل اول همان گونه که در سطور فوق نیز بدان اشاره شد، آسیای میانه به دلیل دور بودن طولانی مدت از بدنه اصلی جهان اسلام، چندان با آموزه های اسلامی (مخصوصا در حوزه سیاست)، آشنایی نداشت. از میان صاحب نظران مسایل آسیای میانه احمد رشید بیش از سایرین به این عامل تأکید دارد. در واقع بعد از فروپاشی شوروی، یک خلاء عقیدتی- دینی در جوامع آسیای میانه به وجود آمد و حزب التحریر از این فرصت نهایت استفاده را برد. سردمداران حزب با ساده سازی مفاهیم و آموزه های سلفی، آن ها را برای توده های مردم قابل فهم کردند و بدون داشتن هیچ گونه ایدئولوژی رقیب جدی که آن ها را به چالش بکشد، به تبلیغ و ترویج اندیشه «احیای خلافت» پرداختند.
از دیگر عاملی که موجبات گسترش حزب التحریر را در آسیای میانه فراهم کرد، می توان مسئله توسعه نیافتگی و ناکارآمدی دولت های حاکم بر منطقه را تحلیل و ارزیابی کرد. آسیای میانه سال هاست که با بحران های اقتصادی متعددی دست و پنجه نرم می کند. در سال های بعد از فروپاشی شوروی، جمعیت زیر خط فقر در آسیای میانه افزایش چشم گیری پیدا کرده است و دولت های اقتدارگرا در برابر این بحران ها، نتوانسته اند کارآمد عمل نمایند. امروزه شرایط جمهوری های آسیای میانه به گونه ای پیش می رود که روز به روز گستره چالش های اقتصادی در این کشورها بیشتر می شود و نظام های سیاسی نیز بیش از پیش صبغه پلیسی به خود می گیرند. در واقع قسمت اعظم نارضایتی های عمومی در آسیای میانه را می توان با مسایل اقتصادی مرتبط دانست و قسمت اعظم بحران مشروعیت موجود که دولت های حاکم درآسیای میانه با آن ها دست به گریبان هستند نیز ناشی از همین مسئله است. بحران های اقتصادی موجود در آسیای میانه با مسئله گسترش جریان های سلفی در این منطقه، از رابطه ای مستقیم برخوردارند و اکثر اعضاء و مخاطبان حزب التحریر را می توان در میان اقشار فقیر جوامع آسیای میانه شناسایی و مشاهده کرد.
سومین عامل اساسی رشد و توسعه حزب التحریر در جمهوری های آسیای میانه را می توان در سیاست ها و تدابیر نادرستی عنوان کرد که از سوی رژیم های اقتدارگرای حاکم بر این کشورها، برای مهار حزب التحریر و دیگر جنبش های اسلامی در دستور کار قرار گرفتند. سیاست دولت های منطقه در قبال حزب التحریر مبتنی بر سیاست سخت افزارانه مشت آهنین است که بعد از وقوع حوادث یازدهم سپتامبر به این سو با شدت هرچه بیشتر در حال پی گیری است. اولین سرکوب گسترده حزب التحریر در سال های پایانی دهه 1990 در ازبکستان صورت گرفت و هم اکنون نیز بیش از چند هزار نفر از اعضای حزب التحریر در زندان های این کشور به سر می برند. در واقع افراط در به کارگیری سرکوب و روش های سخت افزارانه و نبود یک استراتژی نرم افزاری و فرهنگی هدفمند، یک دهه تلاش برای مهار حزب التحریر و دیگر جریان های مشابه را بی نتیجه گذاشته است و موجبات زیر زمینی شدن این گروه ها را نیز فراهم کرده است. دیگر اشتباه بزرگ زمام داران آسیای میانه، عدم تفکیک منطقی و مرزبندی دقیق میان جنبش های اسلامی بنیادگرا و اسلام سنتی در کشورهای منطقه است. چراکه رژیم های منطقه همه این ها را به یک چشم می نگرند و این در حالی است که این دو از تفاوت های چشم گیری برخوردارند. به کارگیری روش های نسنجیده در برخورد با اسلام گرایان سنتی از یک سو به گسست هرچه بیشتر این طیف از دولت های منطقه منجر شده است و از سوی دیگر نزدیکی هر چه بیشتر دو طیف اسلامی را به یکدیگر فراهم کرده است. به باور بسیاری از کارشناسان و تحلیل گران، بزرگ ترین عامل تسری امواج التحریر از ازبکستان به قرقیزستان و سپس به دیگر کشورهای منطقه را باید در سیاست های سرکوب گرایانه اسلام کریموف، رییس جمهور این کشور نسبت به حزب التحریر و... تحلیل و ارزیابی کرد.
با تمام آن چه گفته شد، ذکر این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که حزب التحریر در شرایط فعلی، در حدی نیست که بتوان آن را به عنوان یک تهدید جدی برای دولت های آسیای میانه تلقی کرد. حزب التحریر هر چند براندازی نظام های سیاسی حاکم بر کشورهای اسلامی را در سر می پروراند اما بر خلاف بسیاری از جنبش های سلفی که جهاد را وسیله ای برای تحقق اهداف خود در نظر گرفته اند، چندان میانه ای با جهاد به مفهوم رایج آن، یعنی توسل به شیوه های قهر آمیز برای تحقق اهداف اسلامی ندارد. در اساسنامه حزب که در سایت اینترنتی حزب التحریر موجود است، شیوه های مسالمت آمیز برای احیای دولت جهانی خلافت تجویز شده است و از این بابت تفاوتی اساسی با دیگر جنبش های سلفی مانند القاعده دارد. حزب التحریر به جز پنج کشور آسیای میانه در بیش از 35 کشور جهان حضور فعالانه ای دارد، ولی با تمام این ها تاکنون هیچ گزارش قابل اطمینانی در این باره که حزب التحریر در عملیات های تروریستی سال های اخیر آسیای میانه و دیگر نقاط جهان نقش داشته باشد، در دست نیست. آمریکایی ها نیز اگر تاکنون از قراردادن نام این گروه در لیست سیاه گروه های تروریستی خودداری کرده اند، ناشی از همین مسئله بوده است. اما آن چه باعث می شود حزب التحریر را به عنوان یک تهدید بالفعل جدی قلمداد نماییم، تأثیری است که اندیشه ها و تبلیغات این حزب بر بسیاری از گروه های خشونت طلب سلفی برجای گذاشته است. به عبارتی دیگر عقبه فکری و ایدئولوژیکی بسیاری از جنبش های جهادی فعلی را می توان در محافل فکری حزب التحریر ردیابی و شناسایی کرد و حزب از این زاویه کاملا تحریک آمیز عمل کرده است.
جار و جنجالی که رژیم های آسیای میانه نسبت به حزب التحریر به راه انداخته اند، بیشتر ناشی از برخی ملاحظات سیاسی برای حفظ وضعیت دیکتاتوری موجود در کشورهای این منطقه است و اصولا هر زمان که از حزب التحریر سخن به میان می آوریم، باید توجه داشته باشیم که ارایه هرگونه آمار دقیق و قابل اتکاء به دلیل غیرقانونی و زیر زمینی بودن حزب، عملا غیر ممکن است. رژیم های حاکم بر جمهوری های آسیای میانه همواره خطر قدرت گیری جنبش های سلفی در کشورهایشان را به جامعه جهانی گوشزد کرده اند.
ولی باوجود این گمان نمی رود این جنبش ها آینده ای بیشتر از آن چه که در حال حاضر هستند، داشته باشند. احتمال این که روزی روزگاری در این کشورها شاهد تشکیل یک حکومت مذهبی در راستای احیای خلافت اسلامی باشیم، بسیار ناچیز است. در حقیقت علل و عواملی مانند غالب بودن فرهنگ اجتماعی و فردی سکولار در میان بخش عظیمی از جوامع آسیای میانه، تجربه بد ملل آسیای میانه از تشکیل حکومت دینی و بنیادگرا در همجواری آسیای میانه توسط طالبان در افغانستان، اجماع نیروهای بین المللی در مقابله با بنیادگرایی رادیکال و... هر کدام و هر یک به نحوی احتمال روی کار آمدن یک نظام سیاسی سلفی را به شدت کاهش داده و هر گونه امکان وقوعی را از آن سلب کرده اند.