هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
تهمینه میلانی
رؤیای دیرینه ساختن فیلم هندی در صورتی به واقعیت می پیوندد که خانم تهمینه میلانی بتواند با یک شرکت فیلمسازی هندی به توافق برسد، در این صورت «جاويد جعفري» که معمولا نقش قهرمانان لوده فیلم های بالیوودی را بازی می کند، جای شهاب حسینی را در نسخه هندي «سوپراستار» خواهد گرفت و خانم میلانی این فیلم را در كشور هندوستان و به زبان انگلیسی بازسازی خواهد کرد. قرار بوده در همین روزهایی که این صفحات را می خوانید، جاوید جعفری برای مذاکره و عقد قرارداد بار دیگر به تهران سفر کند. به هر حال وسوسه ساخت فیلم هندی در جامعه ما هم مثل بسیاری دیگر از کشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا ریشه ای عمیق دارد و به این راحتی دست از گریبان مردم و فیلم سازان، حتی آن هایی که برای خودشان ادعایی هم دارند، برنمی دارد. تهمینه میلانی که شهرتش را بیشتر مدیون آثار زن محور خود است از جمله «زن زیادی»، «واکنش پنجم»، «نیمه پنهان»، «دو زن» و در سال های اخیر با «آتش بس»، «تسویه حساب» و «سوپر استار» بیشتر گیشه محور شده. او چند سالی است که به ساختن فیلم هندی علاقه مند شده و از جمله به مسایلی مانند قاچاق زنان و کودکان در هند و تبعیض جنسیتی در آن کشور به عنوان دستمایه فیلم تازه اش اشاره کرده اما بالاخره به همان «سوپر استار» هندی و جاوید جعفری رضایت داده است.
بازخوانی روایات کهن /ماجرای شگفت گروهبان قندلی و سودای گنده باقالی/ ساسان گلفر
روایت اول؛ روایت خیالی: و اما راويان اخبار و ناقلان آثار و طوطيان شكرشكن شيرين گفتار چنين حكايت كنند که در روزگاران کهن، در اعصار پس از ذوب آهن، گروهبان قندلی نامی بودندی که در سودای ژنرال شدن سر از پا نشناختندی و آرزو بر دل در این سودا به هر سو تاختندی و بر جوانب و اجانب شمشیر کشیدندی؛ و این آقا دشمنی داشت کوتوله که همه او را کوتوله واویلا لقب نهادندی و این کوتوله را در کهن دژی خانه بودندی که به آن قلعه نو گفتندی و کوتوله در آن نوچگان و پیروانی داشتندی که برای خود باقالی کاشتندی. روزی بیامد که نوچه های کوتوله واویلا به کوچه بریختند و به آن خیال که آبادی آن ها نیز دهی است، اعلام استقلال بکردند و گروهبان قندلی را باقالی نخورده نامیدند. قندلی این سیاه کاری آنان برنتافت و بر آنان بتاخت و گرد و خاکشان بتکاند و همه را بتاراند و هرچه باقالی در آن آبادی بود، چه ریز باقالی، چه گنده باقالی، چه باقالی زرین، چه سیمین، همه به توبره بکشید و اهالی از خرد و کلان و بانوا و بی نوا زیر تیغ بکشید و قلعه به توپ ببست و به جباری، جویباری از خون به راه انداخت و در هر جوی آبی خون سرخ جاری بکرد. اما کوتوله واویلا هم از پا ننشست و نوچگان خود به میدان بفرستاد به تبانی، تا فشفشه ها به هوا بکردند و تمام روز دشنام ها همی بگفتند و به الفاظی ناشایست قندلی را باقالی خام خورده خطاب بکردند و در این کشاکش، بسیاری ادب آموختند.
روایت دوم؛ روایت گنده باقالی: در دوران معاصر و در همین اطراف، دو نامه سرگشاده نوشته شده که خواندن بخش هایی از آن ها خالی از تفریح و کمتر از روایت اول این مطلب آموزنده نیست.
نامه اول: «به این آقایان کوتوله و سیاهکار (کلیوم) که حتی فاقد مدرک تحصیلی برای گروهبان قندلی شدن بوده، اما لقب ژنرال را یدک میکشند اعلام میدارم تا از گل دقیقه 90 سایپا و از درس و پیامی که آن گل به بزرگی و پهنای ایران عزیز اسلامیمان به همراه خود داشت پند گرفته و هرچه سریعتر دست از نوچهبازی و نوچهپروری برداشته و از کارهای ناثواب و عوامفریبی خودداری نمایند، بدیهی است که هیچ دستی برتر و بالاتر از دست خداوند عزوجل نبوده و اوست که اگر بخواهد کسی را خوار نماید خوار و اگر عزیز بدارد عزیز خواهد داشت و هیچ برگی بیاذن او بر زمین نخواهد افتاد. این مطالب شامل همه گنده باقالیهایی که به عنوان نوچه در کنار این آدم کوتوله هستند هم میشود.»
نامه دوم: «مربی شدن چه آسان، آدم شدن محال است... این مزدور به مردم و میهن، که به یکباره تمام قداست و زیبایی فوتبال ما را شکسته و تنها نیمه خالی لیوان را می بیند و همواره فریاد سر می دهد. ای مردک چگونه به خودت اجازه دادی با الفاظی همانند گنده باقالی، کوتوله و... تقدس شعاری حماسی چون توپ، تانک، فشفشه و... را از بین ببری؟ شعار پرمحتوا و زیبایی که در عین سادگی در مقاطع مختلف کاربرد آسانی داشته... محمد مایلی کهن؛ از همه جا رانده و مانده اما، یا رب نظر تو برنگردد.»
روایت سوم؛ روایت مثالی: روایت خیالی که در ابتدای این مقاله آمد شاید بی معنا به نظر برسد اما کم نیستند روایات واقعی و به همین اندازه بی معنا از وقایعی که در تاریخ ما، به ویژه در تاریخ معاصر اتفاق افتاده و می افتد و حاصل آن ها، اگر حاصلی در کار باشد، حداکثر ادب آموختنی است و دیگر هیچ. درگیری های بیهوده ای که این اواخر در عرصه ورزش ما اتفاق افتاده اند و عمر و انرژی و اعصاب مردم و دست اندرکاران را هدر داده اند را در همین رده می توان به حساب آورد. شخصیت های ملی ورزشی ما، از علی دایی گرفته تا محمد مایلی کهن و افشین قطبی در لابه لای چرخدنده های چرخ بیرحم روابط ناسالم این میدان ورزش هرکدام به نوعی خرد می شوند و نیرویشان را هدر می دهند. علی دایی در جایگاه نامناسب قرار می گیرد و ناگهان از مقام قهرمان ملی سقوط می کند، افشین قطبی پانزده ماه سرگردان می شود تا به همان جایی برسد که از اول باید می رسید و مایلی کهن با یک تصمیم غلط دو هفته بر وقت و اعصاب خودش و تیم ملی و مردمی که با نگرانی چشم به نتیجه مسابقاتی سرنوشت ساز در آینده ای نزدیک دوخته اند، سمباده می کشد و با تلخکامی کنار می رود یا کنار گذاشته می شود. درگیری مایلی کهن با امیر قلعه نویی سرمربی استقلال در زمانی که او به عنوان سرمربی تازه تیم ملی باید در فضایی آرام و فارغ از دسته بندی های گذشته به نقاط وحدت و اشتراک می اندیشید، نتایج تلخی برای او داشت. متهم کردن باشگاه استقلال به تبانی و تأثیری که این مسئله در جلوگیری از صدرنشینی آن باشگاه برجاگذاشت، واکنش تند و غیرمؤدبانه تعدادی از طرفداران آن تیم را به همراه داشت و این واکنش های زنجیره ای چنان اعصاب مایلی کهن را به هم ریخت که سرمربی سابق تیم ملی با نوشتن دو نامه عملا خودزنی کرد و متأسفانه ادبیات نامناسبی را که در افواه جریان داشت، وارد جریان رسمی اطلاع رسانی کرد و ادبیات رسمی را هم آلوده کرد. نامه دوم او به عنوان استعفانامه پذیرفته شد، هرچند خود او استعفا را تکذیب کرده است و حالا باب شکایت و دادخواست و بیانیه صادر کردن همچنان باز است. محمد مایلی کهن هم در این مقطع به یکی دیگر از شکست خوردگان میدان ورزش سبز ما تبدیل شده، میدانی که در این اواخر چندان افتخار آفرین نبوده است. اما نکته مهم و نادیده گرفته شده در این گیر و دار، همان مسئله ادب آموختن جامعه است؛ جامعه ای که به رسانه ها به عنوان چارچوب مرجع برای یافتن الگوی زبانی نگاه می کند و بیش از آن به شخصیت های مرجع، اشخاص مشهور و مطرح از جمله در حیطه ورزش نگاه می کند و ادبیات خود را با واژگان به کار رفته و مخصوصا نوشته شده و رسمیت پیدا کرده، منطبق می کند. این نوع ادبیات هم وقتی رسمیت می یابد، به تدریج در جامعه ریشه می دواند و شاید برای سالیان سال برجا می ماند.
روایت سوم؛ روایت خشک و خالی: محمد مایلی کهن در سال 1363 به عنوان مربی تيم فوتسال ايران توانست این تیم را در جام جهاني به مكان چهارم برساند، تیم ملی فوتبال ایران را در مسابقات جام ملتهای آسیا در سال 1365 هدایت کند و بعد، هدايت تيم ملي ايران در مسابقات مقدماتي جام جهاني 1998 فرانسه بر عهده بگیرد. ناکامی تیم ملی فوتبال ایران در دور دوم پیکارهای مقدماتی جام جهانی ۱۹۹۸، باعث شد که داریوش مصطفوی، رییس وقت فدراسیون فوتبال ایران در مهرماه 1366 مایلی کهن را از سمتش برکنار کند.
آخرین تجربه ملی مایلی کهن پیش از سرمربی شدن دو هفته ای تیم ملی در سال 1388، هدایت تیم ملی فوتبال المپیک ایران در سال 1382 بود که این تیم نتوانست به مرحله دوم رقابتهای مقدماتی المپیک راه یابد.
در فروردین ماه 1388 پس از آن که تيم ملي فوتبال ايران در مسابقات مقدماتي جام جهاني 2010 در تهران به عربستانسعودي باخت و علي دايي از سوي فدراسيون فوتبال از سمت سرمربی این تیم برکنار شد، با آن که کارشناسان فوتبال و مردم عادی در نظرسنجی ها افشین قطبی را گزینه مناسب برای سمت سرمربیگری تیم ملی فوتبال ایران می دانستند، مایلی کهن براي دومين بار به سمت سرمربي تيم ملي ايران منصوب شد. اما او در این سمت فقط دو هفته دوام آورد و به دنبال ماجرای درگیری با سرمربی تیم استقلال و نامه نگاری ها جای خود را به افشین قطبی داد.
هوگو چاوز
بعید به نظر می رسد که هوگو چاوز از مقام ریاست جمهوری ونزوئلا بازنشسته شود ولی اگر چنین شد و مثل خیلی از بازنشسته های ما به شغل بعد از بازنشستگی برای گذران زندگی نیاز پیدا کرد، به نظر می رسد کتابفروشی یا کار در بخش تبلیغات انتشاراتی ها شغل مناسبی برای او باشد. البته این آقای 55 ساله فعلا به عنوان یک شخصیت فرهنگی مطرح نیست، رییس جمهوری است با تفکرات سوسیالیستی که بعد از یک اقدام ناموفق کودتا در سال 1992، توانست در انتخاب قانونی سال 1998 پیروز شود و از کودتای سال 2002 جان به در ببرد و فعلا قصد دارد به نحوی راهی قانونی برای شرکت در انتخابات سومین دوره شش ساله ریاست جمهوری پیدا کند. او در دوران کودکی و پیش از ورود به مدرسه نظامی در فعالیت هایی مثل نقاشی و آواز خواندن و بازی بیسبال مهارت داشته و بنابراین با امور فرهنگی آشنایی هایی دارد. به هرحال علت آن که او را برای شغل کتابفروشی کاندیدا کردیم این بود که بعد از سال ها درگیری لفظی چاوز با کاخ سفید که این اواخر باعث شده بود جملات تندی علیه باراک اوباما بر زبان بیاورد، ناگهان در آخرین روزهای فروردین امسال و در جریان پنجمین گردهمایی رهبران آمریکایی در ترینیداد و توباگو، از فرصت ملاقاتی کوتاه و غیرمنتظره با اوباما استفاده کرد و با او دست داد و در این مراسم ظاهرا آشتی کنان، نسخه اسپانیایی زبانی از کتاب ادواردو گالیانو تاریخ نگار اهل اروگوئه به نام «شریان های باز آمریکای لاتین: پنج قرن غارت این قاره» را به اوباما هدیه داد. فروش این کتاب که از 36 سال پیش در قفسه ها خاک می خورد و سال 1997 بعد از بیست و پنج سال به چاپ دوم رسیده بود، چنان بالا رفت که یک روز بعد از ملاقات اوباما و چاوز به رتبه دومین کتاب پرفروش هفته سایت اینترنتی آمازون رسید. حالا هی بگویید سیاست بر فرهنگ تأثیری ندارد.
کریم آتشی؛
زمزمه هایی این روزها شنیده شده مبنی بر این که «کریم آتشی»، كارگردان سينماي ايران هم قرار است كانديداي رياست جمهوري شود و البته باید چند روز دیگر صبر کرد و دید او واقعا نام نویسی خواهد کرد یا فقط خواسته است زمینه را بسنجد. اتفاقا این فیلم ساز واقعا مدرک مرتبطی هم با رشته سیاست دارد. او فارغ التحصیل رشته دکترای علوم سیاسی است؛ گذشته از این که کارشناسی مهندسی عمران هم دارد و مدرک مهندسی، مخصوصا مهندسی عمران هم که ظاهرا در این سال ها به کلید مناسبی برای باز کردن قفل اکثر سمت های دولتی تبدیل شده است. آتشی دارای سابقه ای دیرینه در جبهه هاي جنگ و در عرصه هاي سياسي، فرهنگي و اجتماعي است. او درباره احتمال نامزد شدنش گفته است: «در حال حاضر، همه توانم را گذاشته ام كه كانديدای رياست جمهوري شوم و اميدوارم با حمايت ها و همدلي دوستان و همكاران هنري، سياسي، اجتماعي و اقتصادي، دانشجويان، معلمين و دانش آموزان و اقشار مختلف جامعه بتوانم خدمت گزار صديق و شايسته اي براي همه بندگان خدا باشم.» كريم آتشي سال 1343 در شهر ري متولد شد و فعاليت سينمايي خود را در سال 1369 بعد از كارگرداني چند فيلم كوتاه آغاز كرد. اولین فيلم بلند او «پنجاه روز التهاب» نام داشت و بعد از آن «انتهاي قدرت»، «سلام به انتظار»، «متهم» و «نطفه شوم» را ساخت. شاید حضور این چهره فرهنگی در میان نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری، البته به این شرط که واقعا قصد آمدن داشته باشد، تا اندازه ای فضای انتخابات را تغییر دهد و لااقل ملاک و معیاری برای سنجش میزان استقبال جامعه از چنین چهره هایی فراهم آورد.
روبینا علی
«این ها باید مجازات شوند. هیچ پدری نباید جرأت کند دخترش را بفروشد.» این جملات از لابه لای فریاد خورشید بیگم، مادر روبینا علی بعد از درگیری فیزیکی با نامادری او در اداره پلیس بمبئی به گوش می رسید. پدر روبینا، رفیق قریشی، از زاغه اش به اداره پلیس فراخوانده شد و در یک بازجویی مختصر، اتهام فروش دخترش به یکی از شیوخ کشورهای جنوب خلیج فارس را تکذیب کرد. در بیرون از دیوارهای اداره، روزنامه نگارها و گزارشگرها این پدر را دوره کردند و او درباره اتهام فروش روبینای 9 ساله به مبلغ 400 هزار دلار گفت که عده ای او را به یک هتل مجلل در بمبئی دعوت کرده اند و او با «نیت خیر» به آن جا رفته ولی آن ها سعی کرده اند برایش «پاپوش» بدوزند. «بچه هایم با من هستند و من زندگیم را بخاطر آن ها می دهم. هرگز آن ها را به کسی نخواهم فروخت، هرچقدر هم مبلغ پیشنهادی زیاد باشد.» پدر بازیگری که نقش خردسالی «لاتیکا»، قهرمان زن فیلم برنده هشت جایزه اسکار -میلیونر زاغه نشین- را بازی کرده، هالیوودی ها را سرزنش کرد و مدعی شد هیچ چیز از این فیلم عایدش نشده است. البته در ماه های گذشته دنی بویل کارگردان و کریستین کالسن تهیه کننده «میلیونر زاغه نشین» بارها اعلام کرده اند که به خانواده بچه های زاغه نشین بازیگر فیلم مبالغ هنگفتی پرداخته اند و آن ها را به مدرسه فرستاده اند و تا چند سال مبلغی هم به عنوان کمک هزینه تحصیلی ماهانه به آن ها پرداخت می کنند. به هرحال، وقتی در جامعه یک میلیاردی هندوستان(هرچقدر هم که در مسیر پیشرفت و توسعه باشد) فقر اقتصادی، فرهنگی و بهداشتی مفرط بیش از نیمی از جمعیت بیداد می کند، فروخته شدن انسان ها مسئله ای خیلی بعید و عجیب نیست.