هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
العبد محمد تقی بهجت
كلاس اول دبيرستان بودم. معلم ديني خوبي داشتيم. از آن جوانان پرشور دهه شصتي كه حالا در آغاز دهه هفتاد، با تركشهاي جنگ در كمرش، درست نميتوانست راه برود. از نسلي كه درد دين و شور جواني را در دهه 60 با هم داشتند. خود او غير از آن كه فوق ليسانس مديريت صنايع داشت، سالهاي زيادي را هم درس طلبگي خوانده بود. نخستين بار وصف آيتا... بهجت را از او شنيدم، توصيف كرامات و استخارههاي عجيب و غريبش كه در واقع، استخاره نبود، اخبار به غيب بود، آگاهياش به ضمير آدمها، مشاهده صور برزخي و ...
بعدها خودم، طلبه شدم و به قم رفتم. رد حرفهاي معلم دينيام را گرفتم و در اولين فرصت، نماز مغربي را به مسجد فاطميه درگذر خان رفتم. هرگز خاطره آن نخستين بار كه او را ديدم، فراموش نخواهم كرد. پيرمردي قدكوتاه با قيافه تيپيكال يك گيلاني: دماغ بزرگ، پوست سفيد مايل به سرخي، لبهاي نازك قيطاني، در زمينه ريش سفيد برفي كه سرخي لبهايش را هميشه تر و تازه و باطراوت جلوه ميداد، شالي سفيد دور كمرش بسته بود و قبا و عمامهاش، نشان از لاقيدي خاصي در لباسپوشيدن داشت.
يادم نميرود كه آن روز، روزهاي اول بازگشايي حوزه علميه بود و مسجد، شلوغ. به ناچار در ايوان طبقه دوم اقتدا كردم. از پنجره، گنبد حضرت فاطمه معصومه(س) پيدا بود و از پايين، صداي رسا و مرتعش پيرمرد كه به ناله بيشتر شبيه بود، اما با فصاحت تمام، كلمات نماز را ادا ميكرد، لرزهاي غريب بر اندامم افكنده بود.
گذشت و آيتا...العظمي گلپايگاني مرحوم شد و يك سال پس از او، آيتا...العظمي اراكي. در اين فاصله يكساله و سپس تا يك سال پس از فوت آقاي اراكي، حدود صد و سي رساله توضيحالمسایل منتشر شد، اما خبري از رساله آقاي بهجت نبود. جامعه مدرسين حوزه علميه قم، پس از درگذشت آقاي اراكي، به اجماعي درباره اعلميت هيچ كدام از فقهاي مطرح حوزههاي علميه نرسيده بود و نهايتا هفت نفر را به مردم معرفي كرده بود تا هر كس به تشخيص خودش، از ميان آن هفت نفر يكي را به عنوان مرجع تقليد انتخاب كند. نام آيتا... بهجت هم در ميان اين هفت نفر بود اما ماهها از پس هم ميآمدند و ميرفتند و كساني چون من كه شيفته ايشان بودند، رسالهاش را نمييافتند، در حالي كه سن و قدمت تدريس او در سطح تخصصي فقه و اصول كه به خارج مرسوم است، از همه آقايان حاضر، بيشتر بود. ظاهرا پس از يك سال و اندي و مراجعات فراوان مردم، رساله ايشان را برخي از علاقهمندانشان از جيب خود پول گذاشتند و چاپ كردند، زيرا خودشان مطلقا اجازه خرجكردن وجوه شرعيه مثل خمس و زكات را براي انتشار رساله خود نداده بودند.
اولين بار كه رساله توضيحالمسایل او را ديدم، باز هم حيرت كردم. اين بار يك سنتشكني ديگر از او: مرسوم است كه پاي جلد رسالههاي توضيحالمسایل، عناويني و القابي را براي مرجع تقليد مورد نظر ثبت ميكنند: زعيم حوزههاي علميه، مرجع عاليقدر عالم تشيع، و... ميدانيد پاي رساله ايشان چه نوشته بود؟ «العبد محمدتقي بهجت.»
آن روزها نوجوان بودم و سري پر از شور داشتم. گمشدهاي داشتم كه مرا از دبيرستان به حوزه عمليه كشانده بود. درس ميخواندم و ارضا نميشدم. گاهي روزها، روزه ميگرفتم و با زبان روزه به مسجد او ميرفتم. بچه بودم و نميفهميدم و پس از نماز، با جماعتي كه او را تا خانهاش در چند كوچه آن طرفتر از مسجد بدرقه ميكردند، همراه ميشدم و هر بار با اين درخواست از او كه: «نصيحتم كنيد» پاسخ؛ همواره سكوت بود. يك روز بدجور پاپياش شدم. ظهر بود، از آن ظهرهاي گرم قم. در آن كوچه قديمي و از ميان ديوارهاي خشتي و كاهگلي ميرفتيم و من آن درخواست را دوباره و سه باره تكرار كردم. ناگهان پيرمرد ايستاد. لبهايش ميلرزيد و بغض كرده بود. گفت: «فكر ميكني من مردم را بازي ميدهم كه با دست جواب استخارهشان را ميدهم؟ مگر حال مرا نميببيني؟» در عالم خامي خيال كردم حال ندارد و مريض است. در نيافتم كه «حال» در زبان او مانند او چه معني دارد:
سر كيست تا برد آرزو به غبار سجده كمينيات
نرسيده فطرت نه فلك به هواييان زمينيات
«حال» او چه بود كه جواب استخاره مردم را هم با اشاره دست ميداد و حتي از گفتن دو كلمه «خوب است» يا «بد است» پرهيز داشت؟
ابتداي حال بهجت
او در نجف، در سن 17 سالگي به محضر عرفاني سيد علي قاضي راه مييابد. زمان ميگذرد و خبر از طريق طلاب همشهري او يا زائران گيلاني نجف به فومن ميرسد. پدرش برايش نامه مينويسد بدين مضمون كه: «من تو را به نجف نفرستادم كه بروي درويش شوي، راضي نيستم تا غير از درس طلبگي و عبادات مرسوم شرعي، به كار ديگري مشغول شوي.»
شگفتا كه ما حقيقت را در دور دست جستجو ميكنيم اما همين نزديكيهاست. او از همين نزديكي به آن ناحيه مجهول راه يافته بود. پس از نامه پدرش، به نزد سيد علي قاضي ميرود و از او چاره ميخواهد. سيد علي قاضي، جانب شريعت را ميگيرد و به او دستور ميدهد كه: «امر پدر را فرو نگذارد و ديگر به نزد او نيايد.»
جوانمرد فومني، سر خود ميگيرد و پي كار خويش ميرود، اما از ياد نميبرد كه در آخرين قدمهايي كه در معيت استاد برداشته بود، آخرين دستور استاد، سكوت بوده است. او بر همين دستور پاي ميفشرد و استقامت ميكند:
«آنان كه گفتند پروردگار ما ا... است و بر آن پاي فشردند، فرستگان به جانبشان فرود ميآيند كه: نترسيد و اندوه مداريد و مژده بگيريد به بهشتي كه ميعادگاه شماست.»
آن چنان كه خدا فرمود: فاستقم كما امرت، سكوت پيشه ميكند، تا آن جا كه صورت خريد روزانهاش را هم بر كاغذ مينوشته و به دست بقال ميداده است تا حتي در همين حد نيز از سخن پير و مرادش تخطي نكرده باشد. از آن جا به بعد، درهاي ملكوت به رويش باز ميشود.
اين حكايت را سال هاي سال بعد از آن ظهر گرم و آن عتاب و خطاب، از اهل دلي شنيدم و ناگهان دريافتم كه مقصود او چه بود؛ وقتي با بغض در گلو و تشنجي در لب پاييناش به من گفت: مگر حال مرا نميبيني؟
ملا محمد جولاهه و گورستان واديالسلام
همه چيز از يك جولاهه (بافنده، لحاف دوز) ناشناس شروع ميشود. سيد علي شوشتري، مجتهد جامعالشرايط و مبسوط اليد در شوشتر است. او امورات شرعي متعارف يك فقيه را در آن سامان، تصدي ميكند. از جمله قاضي مورد مراجعه مردم در آن منطقه است. شبي در خانهاش را ميزنند. دم درميآيد و ناشناسي را ميبيند:
- امري باشد؟
- سيد! چرا با آخرت خودت بازي ميكني؟
- مگر چه كردهام؟
- امروز قضاوتي كردي و حقي را زير پا گذاشتي!
- كدام حق را؟ همه شواهد و قرائن حكم مرا تأييد ميكرد.
- اينطور نيست، ميخواهي برايت ثابت شود؟ كنار فلان آسياب بيرون شهر، درختي به فلان نشان هست، زير آن را بكن.
فردا، سيد علي شوشتري، پي حرف ناشناس رفت و دوزارياش افتاد كه فريب خورده و ناخوسته قضاوت ناحق كرده.
بار و بنه را جمع كرد و به نجف برگشت. مدتي متحير و سرگشته بود. خدا را ميخواند و از او راه ميطلبيد و زبان حالش اين بود: من كه چيزي از قضاوتم كم نگذاشتم، مجتهد مطلق صاحب فتوا نبودم كه بودم، در هر قضاوتي، گرد همه زوايا و خباياي موضوع نميگشتم كه ميگشتم، پس چرا اين طور شد؟ نكند بقيه داوريهايم نيز به همين سياق افتاده باشد؟
گورستان واديالسلام، گورستاني است در نجف كه روايات عجيبي درباره آن آمده است، مثلا گفتهاند يكي از خيزشگاههاي اجساد مؤمنان در روز رستاخيز آنجاست يا اين كه جنازه برخي از مؤمنان را فرشتگاني موسوم به ملك نقاله يعني فرشته انتقالدهنده، پس از مرگ به اين گورستان منتقل ميكنند. اين گورستان، محل چلهنشيني و تفكرات اهل ا... در نجف بوده است. سيد علي شوشتري، روزي از همين روزها، به آنجا ميرود تا قدم بزند و آينه احوال خود را دقيقتر بنگرد. ناگهان همان ناشناس جولاهه را پيش روي خود ميبيند، انگار از زمين جوشيده باشد. اين ديدار دوم منجر به ديدارهاي بعدي و بعدتر ميشود و سيدعلي، مريد آن ناشناس ميشود و به جايي ميرسد كه شيخالاسلام، مرتضي انصاري كه خود مثل اعلاي زهد و پارسايي بود، روزها پس از اتمام تدريس، از منبر پايين ميآمد و از سيدعلي شوشتري ميخواست بالاي منبر برود و آن ها را نصيحت ميكند. بعدها سيد علي شوشتري، شاگردي به نام حسينعلي همداني تربيت ميكند. آخوند ملاحسينقلي همداني، در طول دهههايي كه در نجف، دستگيري از حال اهل درد ميكرد، حدود چهارصد نفر را تربيت كرد. يكي از آن ها، ميرزا جواد ملكي تبريزي بوده است كه امام خميني، شاگردياش را كرد. ديگري سيد احمد كربلايي بوده است كه سيدعلي قاضي را او به آنجا رساند، كه رسيد. بركات سيدعلي قاضي، يكي مرحوم علامه طباطبايي بوده، يكي مرحوم سيد عبدالكريم كشميري، يكي مرحوم شيخ محمدتقي آملي و سرانجام شايد آخريشان؛ آيتا... محمدتقي بهجت.
تربيتيافتگان اين سلسله عرفاني، اكثرا مجتهدان بزرگ و استادان فلسفه و كلام بودهاند، چنان كه نام مبارك برخي از اين بزرگواران را خوانديم. شايد، اكنون مستندترين و مورداعتمادترين سلسله عرفاني در عالم تشيع، همين بزرگواران باشند. مولوي ميفرمايد:
جمع ظاهر با چنان معناي ژرف
برنيايد جز به سلطاني شگرف
به نظر ميرسد در زمانه حاضر، آن سلطان شگرف، آيتا... محمدتقي بهجت بود (و چرا ميگويم بود كه بايد بگويم هست و خواهد بود، مگر بهجت ميميرد؟)
بازماندهاي از دوران طلايي حوزههاي علميه
در گذشته، هر طفلي، سالياني در مكتب ميگذراند. پس از اتمام درسهاي مكتبخانه، اگر ميخواست كسب و كاري داشته باشد، پي آن ميرفت و معمولا حرفه پدرش را ادامه ميداد. شاگردي ميكرد تا آرامآرام خودش استاد كار شود يا پادوي حجره ميشد تا كمكم فوت و فن كسب را ياد بگيرد و بعدها خودش دكاني در راسته يا حجرهاي در بازار بزند. ميماندند عده معدودي كه شوق علم داشتند و به حوزههاي علميه ميرفتند. حوزههاي علميه در آن روزگار، محل تعليم همه علوم قديمي بود، از علوم ديني گرفته تا فلسفه و طب قديم و ستارهشناسي و رياضيات و هندسه. عالماني در حوزههاي علميه قديم بودند كه جامع علوم عقلي و نقلي به شمار ميرفتند، در اصفهان: آخوند ملامحمد كاشي، در تهران: ميرزاابوالحسن شعراني، در قم: مرحوم علامه طباطبايي و در كرمانشاه: مرحوم علامه حيدرقلي سردار كابلي از اين زمره بودند. آيتا... حسن حسنزاده آملي، شايد آخرين بازمانده آن مكتب علمي باشد كه تا سالياني پيش از اين، در كنار تدريس عرفان و فلسفه، هيات به طلاب ميآموختند. با ورود تجدد و تاسيس مدارس جديد و پس از آن دانشگاه، بسياري از علاقهمندان به علمآموزي، ديگر به حوزههاي علميه نميآمدند و نميآيند. از آن سو، هجمه شديد به دينورزي و دينداري سنتي و نهادهاي آن، بهويژه حوزههاي علميه و پس از آن سختگيري ستمكارانه رضاخان در حق نظام روحانيت، ضريب ورود استعدادهاي تازه و ناب را به جرگه طالبان علم و دين كم و كمتر كرد. نتيجه طبيعي چنين وضعي آن شد كه از اواخر قرن گذشته تا مقطع پيروزي انقلاب، فقط كساني كه از بن دندان و از تهدل، علاقه به علم دين داشتند، جذب حوزه علميه ميشدند.
آيتا... بهجت كه متولد 1292 هجري شمسي بود، بلافاصله پس از مكتب به حوزه علميه پيوست و اين مقارن ميشود با اوايل قرن چهاردهم هجري شمسي و اوايل روي كار آمدن رضاخان، دوراني كه در تاريخ حوزههاي علميه بايد آن را دوران محنت ناميد. اما بنا به روايت «افضل الاعمال اهمزها: گرانقدرترين كارها دشوارترين آن هاست.»، اتفاقا، اين دوره بسيار پربار بوده است، مثلا كل طلبههايي كه در زمان زعامت مرحوم حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي بر حوزه علميه قم، نزد ايشان درس ميخواندند، چند صد نفر بيشتر نبودند، اما از ميان آن ها، مراجع بزرگ و غيرقابل تكراري مثل امام خميني، اراكي، گلپايگاني، سيد احمد خوانساري، سيد رضا بهاءالديني و ... برآمدند. فقر و فلاكت از يك سو و تحقير نويسندگان و روشنفكران نسلهاي اول تجدد از سوي ديگر و سرانجام تهديدات و تضعيفات دولت رضاخاني، كار را بسيار بر طالبان علوم ديني دشوار كرده بود. اين دشواريها، خودش يك فيلتر طبيعي ايجاد كرده بود و واقعا آدمهاي مخلص، پا در اين راه ميگذاشتند و در ادامه همان تنگناها، جان طلاب را صيقل ميداد، اما اين همه ماجرا نيست. دو، سه نسل پيشتر، دوراني است كه حوزههاي علميه يك دوران احياگري را پشت سر گذاشتهاند. در نجف، شريخ مرتضي انصاري، اصول فقه و در واقع رويكرد عقلي به فقه را احيا ميكند. سيد علي شوشتري و سلسله جليله شاگردانش در همان دوره ظهور ميكنند و از آن جا در جغرافياي فارسي تشيع پراكنده ميشوند و قدمي بزرگ براي جمع بين ظاهر و باطن دين، بر مذاق تشيع و مطابق با فقه شيعه برداشته ميشود. كتاب عظيم «تنقيحالمقال في علم الرجال» توسط شيخ عبدا... مامقاني تقريبا در همين دوره در علم رجال نگاشته ميشود. ميرزاحسين نوري معروف به محدث نوري و ملقب به خاتمالمحدثين كه شاگرد شگرفش، شيخ عباس قمي، صاحب مفاتيحالجنان سفينهالبحار بوده، تقريبا در همين دوره، آثارش را منتشر ميكند و سرانجام، فلسفه در حوزه علميه تهران با بزرگاني چون محمدرضا قمشهاي، حكيم سيد ابوالحسن جلوه، آقاعلي مدرس كرمانشاهي و ... شكوفا ميشود تا آن جا كه سيد حسن نصر، آن را مكتب تهران نام گذاشته است.
آيتا... بهجت، از آخرين بازماندگان نسل سوم پس از شيخ انصاري بهشمار ميرفت، نسلي كه بايد آن را آخرين نسل با نشانههاي حيات علمي پيش از مدرنيته و آغاز مدرنيته در ايران دانست. شخص ايشان مجموعهاي از بزرگترين اساتيد علوم ديني در رشتههاي مختلف را درك كرده بودند: شيخ محمد حسين كمپاني، اصولي بزرگي كه مشرب فلسفي داشت، سيد ابوالحسن اصفهاني، فقيه بزرگي كه پس از او تنها مرحوم بروجردي مرجع كل شيعه شد، سيد علي قاضي، استاد عرفان و مفسر كمنظير قرآن، مرحوم بروجردي فقيه و رجالي بزرگ، سيد حسين بادكوبهاي استاد ژرف فلسفه كه مرحوم علامه طباطبايي نيز فلسفه را نزد ايشان آموخته بود، در عداد و اساتيد ايشان بودهاند.
اما آن چه بهجت را بهجت ميكند، اين ها نبوده است، عنايت بيعلت خدا بود كه آن بنده پاك را برگزيد تا در زمانه فتنه و دوره آخر زمان، جامع قلوب باشد. به راستي كمتر فقيهي از ميان فقهايي كه به مقام مرجعيت رسيدند، تسلط ايشان را بر قلوب داشتند، بر قلوب همه، از متشرعان و اهل زهد گرفته تا اهل ذوق و مشاهده تا درويشان و خانقاهيان و حتي برادران اهل تسنن.