هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
نخلهای بیسر و ته /نگاهی به رمان «نخلهای بیسر» نوشته قاسمعلی فراست /بابک طیبی
تصور کنیم «فراست» که عمرش دراز باد، حالا پس از گذشت 26 سال از چاپ اول «نخل های بی سر»، تصمیم بگیرد رمان را دوباره بنویسد. به راستی چه خواهد کرد حالا که جنگ، تمام شده و عوارض و عواقب آن را نیز دیده است؟ آیا باز هم مقتدرانه و آمرانه، زاویه دید دانای کل نامحدود را بر می گزیند تا به شخصیت هایش، مجال نفس کشیدن در فضای رمان را ندهد؟ آیا باز هم کارکرد متن را در حد و گزارش رشادت های جوانان خرمشهری در دفاع از شهرشان محدود می کند؟ آیا بازهم اجازه می دهد تا همین تک فضا و تک لحن مألوف در کتاب، نفس متن را بگیرد؟ آیا چاره ای برای ایجاد تعلیق در رمان نمی اندیشد تا مخاطبش به دنبال چیزی در سراسر متن، یک نفس بدود و بدود؟ آیا مجوز حضور موقعیت ها و گفت و واگفت های طنز را در متن می دهد تا از این رهگذر، جهان تراژیک رمانش، تأثیر شدیدتری بیابد؟ آیا هرچه بگردد، در سراسر متن، جهشی هوشمندانه در درک و دریافت هنرمندانه زمان آینده از آن جنس که در «1984» جورج اورول با آن روبه رو هستیم، خواهد یافت؟ آیا این بار، حداقل به چندتا از آدم های رمانش، اجازه نزدیک شدن به سپهر انسان به مثابه موجودی خاکستری و دارای میل به گناه و اشتباه را خواهد داد؟ آیا بچه های خرمشهر در رمانش همچنان با همان زبان معیار و لهجه تهرانی حرف خواهند زد؟! آیا بازهم تحلیل های سیاسی و گاه، فلسفی روز از جنگ را که با باورهای خودش، هاشورهای مشترک دارد، در دهان جوان درگیر با مرگ و زندگی خواهد گذاشت؟ آیا این نگاه دور به دشمن را – چنان که از عراقی ها جز صحنه اسارت چند نفره شان، آن هم محو، تصویر نزدیکی نیست – ادامه خواهد داد و نخواهد گذاشت تا نگاه سرد، بی طرفانه، غیرجانبدارانه و مادرانه نویسنده، عراقی ها را به ساحت نگاه انسانی و شخصیت داستانی نزدیک تر کند؟ آیا بازهم آغاز برخی از فصل ها و بخش های کتاب را با نمای باز دوربین روایتش به بازسازی «بی نسبت با متن» و شاعرانه طلوع و غروب خورشید اختصاص خواهد داد و در چندین آغاز دیگر هم این نمای باز دوربین روایت، بازسازی شاعرانه حرکت قطار و نور فانوس و در و دیوار شهر را به عهده خواهد داشت؟ و آیا... و آیا...؟
به گمانم اگر او بر سر دوراهی، عوض کردن یا نکردن موقعیت رمانش بماند، شاید رأی به ابقای همان موقعیت بدهد. موقعیت مقاومت مردم خرمشهر در مقابل حملات عراقی ها، موقعیتی است بکر، وحشی و ناب که هنوز آلوده تئوری های جنگ نشده است، چرا که در ذات دفاع، استراتژی و از پیش تعیین شدگی نیست. دفاع کننده بی هیچ برنامه قبلی، همه نیرویش را باید برای دفع به کار گیرد و چون داشتن استراتژی با خلاقیت، رابطه عکس دارد، دفاع کننده باید خلاقیت در زمان داشته باشد.
وجود عنصر خلاقیت در شخصیت دفاع کننده، حتما رابطه ای پنهان خواهد داشت، برای بروز و نمود شخصیت هایی خلاق در داستان مکتوبشان! از این دریچه، موقعیت «نخل های بی سر» موقعیتی است، با قابلیت های شدید انسانی و داستانی، اما به نظر می رسد نویسنده نیز در زمان نوشتن، همراه «ناصر» رمان، به حال مظلومیت شهدای خرمشهر، کاسه چشم هایش خون بوده است و اگر ناصر برای تسلای غم از دست دادن احمد شول و جهان آرا و رضا دشتی و... چاره ای جز گرفتن عکس مستند از نخل های بی سر و محل شهادتشان ندارد، نویسنده نیز در غم از دست دادن همرزمان شهیدش، چاره ای جز نوشتن شرح رشادت های آن ها در متنی با عنوان «نخل های بی سر» ندارد. به رغم انسانی ترین کنشی که نویسنده برای ثبت این وقایع انتخاب کرده است، به زعم این قلم، اتفاقا همین کنش، ریشه ناساز و بی اندام شدن قامت متن بر تشریف بلندایی است به نام «رمان». همین وفاداری به واقعیت تاریخی و تجربه جمعی و شخصی، به نویسنده مجال رد شدن از مرحله تأثر و جانبداری نمی دهد و متن را ناخواسته به سوی «خاطره» رهنمون می کند. به دیگر سخن، «نخل های بی سر» به رغم قصد نویسنده مؤمن به شخصیت های واقعی تاریخی، داستان نخل هایی است بی سر و ته و سرگردان بین زمین و آسمان! گویی ژانر «رمان» با همه مسحورکنندگی ظاهری اش، حایلی شده بین واقعیت تاریخی و ژانر نامعلوم اثر که به گمانم، با گذشت تنها دو سال از جنگ هشت ساله، جز ژانر «خاطره» چیز دیگری نمی توانسته باشد. گویی فراست در پاییز سال 61، می بایست تجربه حضور خودش و دیده ها و شنیده هایش از جنگ را در روایتی اول شخص و صمیمی نوشته و سال ها بعد از جنگ، با نگاهی همه جانبه و فراگیرتر رمان، آن خاطرات را به صورت رمان می آفریده، اما دلبری ها و شعبده عنوان ژانر «رمان» مانع شده است!
وجود یک لحن و فضای واحد در سراسر متن، نوع زاویه دید، رفتار ابزاری و رسانه ای با زبان و... همگی شاید مؤید این است که «نخل های بی سر» روایتی است زنده و تأثیرگذار در قالب خاطره که خود را پشت نام بزرگ «رمان» پنهان کرده است. اصلا تصور کنیم کتاب، در قالب خاطره منتشر شده بود؛ خاطرات قاسمعلی فراست نویسنده که تحلیل هایش از جنگ هم می توانست جابه جا در کتاب بیاید. آن وقت، نویسنده مجبور نبود تحلیل های خودش از جنگ را که خیلی هم بی نسبت با تحلیل های رایج وقت نیست، در دهان «ناصر» بگذارد که با آن مختصات شخصیتی اش ناهمخوان نیز می نماید:
«خدا کنه کسی قصد خیانت نداشته باشه. اگر غیر از این باشه، ضرری می کنیم که به این زودی ها جبرانش غیر ممکنه. خوزستان یعنی شاهرگ حیاتی ایران، چه نفتش، چه بندرهاش.» (ص 27)
این دیالوگ ها گویی سخنان وزیر امور خارجه یا وزیر نفت وقت در گفت وگو با رسانه هاست!
«دارم فکر می کنم به فردا... نه، به فردای امروز! فردای جنگ که معلومه، غصه فردای امروز رو می خورم.» (ص 116)
شاید همین تزریق نگاه های تئوریک و فلسفی در جان رزمنده های خط مقدم جبهه در داستان ها بود که بعدها هم نگذاشت تا مدت ها داستان جنگ، آن و جانی داستانی و انسانی را بگیرند و هرچه شخصیت ها به سپهر قدسی نزدیک تر می شدند، از ساحت باورپذیری دورتر می گشتند.
خواندن «نخل های بی سر» پس از گذشت قریب به سه دهه از آغاز جنگ، باور این نگره را درونی تر می کند که داستان وقایعی پرشور و هیجان و پرگرد و غبار جنگ را پس از گذشت سال ها، بهتر و بهتر می توان نوشت؛ چراکه غبارهای اولیه فرو می نشیند و می شود به این واقعه و حواشی اش، نگاهی همه جانبه داشت. با این همه، به نظرم اهمیت «نخل های بی سر» اهمیتی است در زمان، چراکه به همراه «زمین سوخته» اثر زنده یاد احمد محمود، اولین رمان های جنگ، محسوب می شوند. در برهوت ادبیات داستانی جنگ، در اوایل دهه شصت، «نخل های بی سر» هنوز هم به مثابه نخلستانی سرسبز و پر ثمر تلألو خاص خودش را دارد و انگار نقش پدری را اگر نخوانیم، نقش برادری بزرگ تر را هم برای آثار پس از خود بازی کرده است.
چراکه نسل درگیر با جنگ و حتی نسل بعد، پس از چاپ این کتاب، نمونه ای داشته اند که بخوانند و با «نحوگردانی» در روایت یا «آشنایی زدایی» از شکل، روایت خودشان را از جنگ بنویسند. از این منظر، این کتاب، برخلاف بسیاری از رمان ها از آثار به هنگام به دنیا آمده ادبیات داستانی ایران است. اثری که با همه آزمون و خطایش، باید همان وقت ها به دنیا می آمد تا متون بعد از او فربه تر و چالاک تر متولد شوند. هم از این رو، بایسته و شایسته است که نویسندگان و خوانندگان داستان ایرانی، با قطار کلمات، سفری به 26 سال قبل کنند و به احترام «نخل های بی سر» و نویسنده 23 ساله اش به جهت این اهمیت، کلاه از سر بردارند...
صدای شعر معترض /ویلیام استنلی مروین و دومین جایزه پولیتزر /سید احمد نادمی
«ویلیام استنلی مروین» امسال دومین جایزه پولیتزرش را در شعر تصاحب کرد. او این جایزه را برای کتاب «سایه شعرای یمانی» گرفته است. این اتفاق نادری است که یک شاعر بیش از یک بار بتواند این جایزه را ببرد. البته «رابرت فراست» پیش از این، چهار بار این جایزه را از آن خود کرده بود. اما او رابرت فراست بود و صدای اصلی شعر آمریکا در طول نیم قرن.
هرچند نام مروین هم ارز نام فراست نیست، ولی او نیز صدای زیبای گوش نوازی در شعر است. از زمانی که «دابلیو. ایچ. اودن» نخستین مجموعه شعر او یعنی «نقابی برای ژانوس» را به عنوان برنده جایزه «ییل» برای مجموعه شعرهای شاعران جوان، در سال 1952 میلادی معرفی کرد، مروین قدرتی انکارنشدنی در فضای ادبی آمریکا بوده است.
شعرهای جواهرنشان و درخشان او، دوران زندگی اش را صورت بندی می کند. مروین از منظر شاعرانی چون «ریچارد ویلبر» یا «ادرین ریچ» جوان (که آن ها نیز در ابتدای شاعریشان فرمالیست بودند) به جهان ننگریسته است. او از زمره شاعرانی بود که در دهه 60 میلادی رها شدن از قید و بندهای شعر رسمی را هدف قرار دادند. مروین به زودی به سبکی سنجیده و پخته در اواخر دهه 60 و ابتدای دهه 70 میلادی رسید؛ صدایی جدی و غیرشخصی در شعر آزاد. او یک تصویر بسیط را به تصویری لایه لایه نزدیک می کرد، اجازه می داد که سطرها در فضای شعر معلق باشند و از نقطه گذاری و قافیه به شدت پرهیز می کرد. جنگ ویتنام حادثه ای تأثیرگذار در زندگی مروین بود. او همراه گروهی از شاعران چون «ادرین ریچ»، «رابرت بلای» و «گالوی کینل» شعر را به ابزاری برای اعتراض به جنگ طلبی آمریکا در ویتنام مبدل کرد. یکی از شعرهای معروف او، «آسیایی ها می میرند» است با سطرهایی چنین:
«باران در چشم های باز مردگان می افتد
باز دیگربار با آوازی عبث
آن دم که ماه می یابدشان رنگ همه چیز شده اند»
در سال 1971 که اولین پولیتزر را برای مجموعه «حامل نردبان ها» کسب کرد، برای رساندن صدای اعتراضش به سیاست های سلطه جویانه دولت و جنگ ویتنام به این موفقیت دست یافت. او جایزه را نپذیرفت و «اودن» که یکی از داوران این دوره جایزه بود، مجبور به اظهار نظر گردید و پولیتزر را جایزه ای غیر سیاسی خواند. دهه 70، دهه اشتیاق روز افزون مروین به بودیسم بود، این حکمت شرقی به تدریج در منش و روش شعری او تأثیر گذاشت. این اشتیاق هنوز هم در او باقی است. اخیرا مروین تحت تأثیر آن چه که «بوم سازگاری عمیق» می نامد، شعرهایی زیبا و پرشور در موضوع طبیعت نوشته است. او سال هاست که در هاوایی زندگی می کند، جایی که علاقه اش را به جنگل های بارانی پاسخ می گوید، فضایی که محرک تولید شعرهایی درخشان با وجه نیرومند زیست محیطی توسط اوست. مکان زندگی او «هایکو» نام دارد. او می گوید: «اسم این منزل ربطی به آن سنت شعری سه سطری ژاپنی ندارد. «هایکو» واژه ای است که در زبان اهالی هاوایی به معنای «وقفه» و «مستقیم» است.»
دابلیو. اس. مروین در «هایکو» هاوایی، خبر برنده شدن کتابش را در داوری پولیتزر شنید. او در گفت و گویی تلفنی با نیویورک تایمز گفت: «وقتی آدم ها صادق باشند، چه بسیار باغ ها که نصیبشان می شود، البته اگر در طلب شان باشند. می شکوفند و می بالند، همان گونه که کودکان می شکوفند و می بالند.»
او گفت که همیشه منتظر است که شگفت زده شود. «شگفتی ای که کارا و کامل است.» نوشتن شعرهای تازه از جنس چنین شگفتی هایی است. «ناگهان درمی یابم که شعرهایی هستند و می خواهم ببینم آیا هیچ نسبتی با یکدیگر دارند... نگاه می کنم که آیا این شعرها می توانند متعلق به یک مجموعه باشند. هیچ قاعده و قانونی برای چگونگی این روند ندارم، همان طور که قانونی برای آن چه که آواز یک پرنده را کامل می کند، وجود ندارد.»
مجموعه «سایه شعرای یمانی» همان ویژگی های شعرهای دیگر مروین را دارد، شعرهای آزاد، عدم استفاده از علایم سجاوندی و... او می گوید: «در زمانی که عرف ها صریح ولی انتزاعی بودند – سونت ها و دو لخته های حماسی- به خوبی معلوم بود که یک شعر کی کامل می شود. اما امروز چنین نیست. من به هیچ اصل موضوعه ای برای این که چه متنی باید مقفی، موزون یا آزاد باشد، معتقد نیستم. یک شعر، شکل خودش را پیدا می کند و همه شکل ها هم خوب هستند.»
خاطرات، حکمت و دوران کودکی، تم های غالب شعرهای این کتابند. این کتاب را که بیست و یکمین مجموعه شعر مروین است، یکی از بهترین کتاب های شعر دهه اخیر خوانده اند.
رقبای این کتاب در مرحله نهایی پولیتزر شعر، یکی کتاب «تماشای جشنواره بهاری» سروده های «فرانک بیدارت» بود. کتابی از اشعار غنایی و برانگیزاننده شفقت برای وضعیت آدمی، جبری محدود کننده که امکان دگرگون کردن روش زندگی است، درمی یابد. کتاب دیگر، مجموعه شعرهای «راث استن» با نام «برای چه عشق می آید: شعرهای تازه و گزیده» بود، مجموعه ای از شعرها که به تجربه های معمولی انسانی، درامی غنی می افزاید و به مفهومی که از انسان اراده می کنیم، عمق می بخشد. اما کتاب «سایه شعرای یمانی» مروین را ناشر کتاب، «کوپر کنیون پرس» که ناشر معتبر کتاب های مهم شعر در آمریکاست، چنین معرفی کرده است: «تفارق رازآمیز نور و ظلمت، فنا و بقا در آخرین کتاب مروین تنیده شده است. او اذعان می کند: «من فقط دارای آن چیزی هستم که به یاد می آورم.» و خاطرات او بر عشق های رایج، کیفیت ممتاز نور پاییزی، خاطرات معدنچیان پنسیلوانیا، گفت وگو با آموزگار پسران، غروب های طولانی سرگشتگی ما و از سایه های سیاه قلمی جهان، مروین بار دیگر زبان شگفت زدگی را فرامی خواند تا بر هستی نور بتاباند. اشعاری که مروین در اوج توانایی اش سروده است.»
داوران پولیتزر 2009، کتاب «سایه شعرای یمانی» را مجموعه ای می دانند از «شعرهایی ظریف و درخشان که بر نیروی ژرف حافظه دقیق شده است.»