هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
بگویید من هنوز مشرک نشدهام /احسان خسروجردی
نیمه شب بود و هوا سرد و برفی. روح ا... جوان، نیمه های شب از مدرسه «دارالشفاء» به مدرسه «فیضیه» می رفت. سپس با سنگی، یخ حوض مدرسه را می شکست و با آب سرد وضو می گرفت. در تاریکی شب، در مدرس مدرسه، در زیر نور ضعیف فانوس، به نماز شب می ایستاد. چند ساعت بعد، به مسجد «بالاسر» می رفت و در نماز جماعت «حاج آقا میرزا جواد آقا ملکی تبریزی»، استاد عرفان و اخلاقش، شرکت می کرد.
از همان جوانی همت بلند و مردانه ای داشت. هم حجره ای او - آیت ا... العظمی گلپایگانی - می گوید: «او 19 ساله و من 23 ساله بودم که به اراک آمدیم. طلبه بودیم و هم حجره و آن جا خوب با هم آشنا شدیم. امام در آن سن و سال اهل تهجد بود و نماز شبشان را به شدت اهتمام داشتند. من هم نماز شب می خواندم، ولی بعد از نماز شب نمی توانستم بیدار بمانم تا نماز صبح را هم بخوانم. نماز شب را که می خواندم، غالبا می خوابیدم، ولی دقت داشتم که حضرت امام بیدار می ماندند و غالبا نماز شب را متصل به نماز صبح می کردند. امام سر به سجده می گذاشت و خیلی با خدای خویش راز و نیاز می کرد. من تعجب می کردم که این سید نوزده ساله... چه از خدا می خواهد. یک شب به ذکر سجده او گوش کردم: «خدایا به من توفیق بده تا انتقام خون جدم حسین را بگیرم.»
شب جمعه بود. حاج آقا روح ا... به سمت حرم حضرت معصومه می رفت؛ با عمامه مشکی، عبا و نعلین تمیز و قدم های باوقار. در همان لحظه چند نفر از طلبه ها از راه رسیدند. سلام کردند و پشت سر حاج آقا به راه افتادند. ایستاد و مؤدبانه پرسید: «آقایان، فرمایشی دارند؟» یکی از طلبه ها گفت: «نه، عرضی نداریم. فقط دوست داریم که همراه شما باشیم.» حاج آقا روح ا... با مهربانی گفت: «من از این کارتان، تشکر می کنم، ولی شما طلبه محترم هستید، من دوست ندارم که شخصیت شما، از دنبال من حرکت کردن، کوچک شود. شما برای خودتان بروید، من هم برای خودم می روم!»
صف های نماز جماعت در بیرون خانه امام در شهر نجف تشکیل شده بود. امام به آرامی از اتاق خود خارج شد تا وارد بیرونی شود. ده ها جفت کفش، جلوی در اتاق انباشته شده بود. نمی شد از بین کفش ها رد شد. عده ای با بی تفاوتی، روی کفش ها پا می گذاشتند و رد می شدند. امام ایستاد و با ناراحتی گفت: «این کفش ها را مرتب کنید. پاگذاشتن روی کفش ها تجاوز به مال دیگران است.» کفش ها را مرتب کردند. راه باریکی باز شد و امام از همان مسیر، وارد اتاق بیرونی گردید.
شهید عراقی برای ساعت سه و نیم تا چهار برایشان وقت ملاقات گرفته بود. یک گونی کتاب و نشریه را کول کرده، آورده بودند قم. 48 کتاب مختلف از مسیونرهای مسیحی و کلی نشریه «راه عیسی» و «راه مریم» که رایگان به آدرس افراد مختلف فرستاده می شد. سر ساعت به منزل امام رفتند. سر گونی را باز کردند و یکی یکی کتاب ها را به امام نشان دادند. امام هر کتاب و جزوه ای را که نگاه می کرد، می گفت: «دیده ام، دیده ام، این را هم دیده ام.» و آن ها را کنار دستش می چید. همه را که دید، گفت: «دو تا کتاب دیگر هم هست شما آن ها را ندیده اید؟ باورشان نمی شد امام همه این ها را دیده باشند و کتاب هایی را هم که آن ها نتوانسته بودند گیر بیاورند، خوانده باشد. خیلی تعجب کردند... امام گفت: «این مبارزه نیست. این ها شما را به خود مشغول نکنند... شما همین مبارزه ای را بکنید که روحانیت می کند.»
می گفتند عمامه ایشان کوچک است و در حد مرجعیت نیست، وقتی این خبرها به او می رسید، می گفت: «بگویید من هنوز مشرک نشده ام.» سر این دعوا می کردند که انگلیسی است یا آمریکایی، عده ای معتقد بودند انگلیسی است برخی هم اصرار داشتند که آمریکایی است. او را تارک الصلوه می دانستند و می گفتند روزه نمی گیرد اما زرد چوبه به صورتش می مالد که بگوید روزه می گیرم.
به یاران و شاگردانش می گفت: «شما کار خودتان را بکنید و گوش به این حرف ها ندهید. شما مسئولید و باید به مسئولیتتان عمل کنید. شما باید برای رهایی مسلمانان سختی ها و دشنام ها را به جان بخرید و دست از عمل صالح خود برندارید. هرچه به شما بگویند و در هر مضیقه ای شما را قرار دهند به اندازه یک روز حضرت رسول سختی ندیده اید.»
فردی که از ناحیه ران چند تیر خورده بود، کنار چهار چرخی افتاده بود و با انگشت سبابه به خون خود می زد و روی تخته بدنه چهار چرخ در حال نوشتن این جمله بود: «یا مرگ یا خمینی»
نیمه های شب بود. مرد جوان در گوشه حیات نشسته بود و به صدای گریه امام گوش می داد. امام در اتاقش نماز شب می خواند. جوان با خود می اندیشید: «وقتی این پیرمرد که همه عمرش را برای خدا گذرانده، از ترس خدا این طور اشک می ریزد، پس وای بر من!» ناگهان در اتاق باز شد. امام برای تجدید وضو به حیاط آمد. کنار شیر آب که رسید، محافظ جوان، سلام کرد. امام جواب سلامش را داد و گفت: «تا جوان هستی، قدر بدان و خدا را عبادت کن.» سپس آستین ها را بالا زد و ادامه داد: «لذت عبادت در جوانی است. آدم وقتی پیر می شود، دلش می خواهد عبادت کند، اما حال و توان برایش نیست.»
حاجآقا روحا...
پدیده تاریخی و شگرف انسانی امام خمینی معما و راز ناگشوده ای است که بسیاری از محققان و فرزانگان را در فهم خود به تحیر نشانده است.
سید روح ا... معروف به حاج آقا روح ا... که در جریان رهبری انقلاب اسلامی ایران نایب الامام خمینی و سپس به امام خمینی نام برده شده است، شخصیت فقهی فلسفی و عرفانی بزرگی است که نمی توان برای او هماوردی در هوشمندی و فراست و تیزبینی بی بدیلش در جهان اسلام یافت. از سوی دیگر قدرت ایجاد روح معنویت و تعبد این شخصیت بزرگ که موجد و موجب ایجاد و استمرار آن شد، همانندی در میان عارفان و فقیهان و متکلمان جهان اسلام ندارد.
حاج آقا روح ا... علاوه بر شهامت انقلابی و جسارت تاریخی، نه تنها ابر مرد تخریب یک سیستم حاکم فاسد بود، بلکه شاهکار تأسیس یکی از نوین ترین مدل های حکومتی مبنی بر اجتماع اندیشه دینی و مردم سالاری سیاسی را در کارنامه درخشان حیات خود، برجای گذاشت. در این راه یکی از جدی ترین نظام های فقهی و کلامی را در تلفیق مبانی کلام و مبانی فقه و در مقوله ولایت فقیه به انجام رساند. این در حالی بود که خود، محور و الگوی ولایتی عاشقانه همراه با روح توحیدی عمیق در معرفت و عرفان بوده است.
او امیر قافله عشق، بزرگ فرمانده میدان عشق و عرفان توحید و تعبد است. امید که راه او برای همه آنان که با عمل به شریعت، دل به حقیقت سپرده و طی طریقت نموده اند، نمونه ای جهت رسیدن به کمال مطلق و معشوق ازلی و مطلوب نهایی باشد.