هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
ظاهر مذهب و مذهب ظاهر/يوسفعلي ميرشكاك
سلمنا که ما ظاهر فضاي آموزشي را به رنگ دلخواه خود درآورديم، آيا القائات رسمي، در فضاي خانواده نقض نخواهد شد؟ چرا کاري نکرديم و نميکنيم که نياز به امر مقدس از درون خانوادهها در جان جوانان ما دميده شود؟
آيا اگر بهجاي تشديد شکاف ميان طبقات و تقويت غني و تضعيف فقير، «العدل اساس الاحکام» را نصبالعين خود قرار ميداديم، سر از اين وضع درميآورديم که فرهنگ مدرسه با فرهنگ خانواده غالبا متعارض باشد؟ اگر ميخواستيم نوجوانان و جوانان ما در عهد با امر مقدس باقي بمانند، آموزش و پرورش و آموزش عالي را لااقل به توسعه اقتصادي نميآلوديم. همينکه دانشآموز با خرد نوجوانانه خود، مدارس غيرانتفاعي را از مدارس فقيرانه دولتي تميز ميدهد و تفاوتهايشان را درک ميکند و با خود ميانديشد که اگر خانوادهاش فقير نبود، ميتوانست از امکانات آموزشي بيشتر و بهتري بهرهمند باشد، براي فروريختن بسياري از ارزشها در ذهن و ضمير وي کافي است دانشآموز قبل از انقلاب، يعني پدر و مادر دانشآموز کنوني، فقر خود و خانوادهاش را نتيجه بيدادگري نظام غيراسلامي شاه ميانگاشت. دانشآموز کنوني، فقر خود را نتيجه بيدادگري ما بداند يا نتيجه بيتوجهي اسلام به عدالت و مساوات؟ کدام خانواده را ميتوان يافت که به بچههاي خود بگويد: «ما براي توسعه اقتصادي و طبقاتي شدن تمام امور انقلاب کرديم؟» مسلما همه ميگويند که براي تحقق عدالت ديني و رسيدن به جامعه مطلوب اسلام و مسلمين انقلاب کردهاند، مسلما تناقض ميان کردار اهل سياست و گفتار آنها در خانوادهها متناوبا مطرح ميشود، مسلما هرگاه که امر مقدس در عرصههاي مختلف سياسي و فرهنگي و اقتصادي، دستمايه تبليغات رسمي شود، پدرها و مادرها به قدر فهم خود موضع ميگيرند و تعارض امر مقدس را با تبليغات رسمي نشان ميدهند. آنچه گفته شد، خداي نکرده با اين قصد در ميان نهاده نشد که از عدالت يا لزوم اقامه عدل چيزي گفته شود. خير! فقط ميخواستم بگويم که توسعه اقتصادي و خصوصيسازي و تنيدن در مصرف و مدرکگرايي و مدرسه و دانشگاه غيرانتفاعي و...، چيزي جز پذيرفتن الگوهاي جوامع غربي نيست و نميشود که در عين ابرام بر داير مدار بودن اين الگوها، توقع داشت که مردم از غرب اعراض کنند و در پرتو تبليغات رسمي، آنچه را ميبينند، ناديده بگيرند و چشم خود را بر فراموش ماندن آرمانهاي اصلي انقلاب و رويکرد به غرب ذيل عنوان اسلام، ببندند. البته پيروان ظاهر مذهب ميتوانند همچنان عقل و درک جمعي را با فهم خود قياس کرده و همچون گذشته گمان کنند که ميشود از درخت معاش غيرديني، ميوه اخلاق ديني چيد و درنيابند که چه مهالکي بر سر راه آنها و مردم اين سرزمين است.پيروان ظاهر مذهب چون خود به کمترين وجه از وجوه ديانت مقدس اسلام بسنده کردهاند، گمان ميبرند که مدرنيته نيز ميتواند برخي از وجوه خود را ناديده بگيرد و به اقتصاد و مناسبات تجاري و صنعت نظام اداري و آموزشي و معماري و شهرسازي و تئاتر و سينما و راديو و تلويزيون و مطبوعات و... بسنده کند و اخلاق و عرف عام اخلاقي را مورد تعرض قرار ندهد. البته انصاف بايد داد که توقع پيروان ظاهر مذهب از مدرنيته، سهل و مختصر است. اما چه بايد کرد که مدرنيته شخص نيست و اعتنايي به هيچکس و هيچچيز ندارد. اگر مدرنيته شخص بود و ميتوانست زبان بگشايد، شايد ميگفت: «هرگاه که توانستهام، شما را عليرغم دعوي مسلماني به قبول مباني اقتصاد آزاد و توابع آن واداشته و به آنجا رساندهام که بخواهيد به هر قيمتي شده در تاريخ غرب شريک و سهيم باشيد و در اين راه از اغلب ساحات و وجوه دين و آيين خود، چشمپوشي کنيد، چرا نبايد اخلاق و عرف عام جامعه شما را مورد تعرض قرار دهم؟»
شما ميتوانيد از معارضه با غرب، به مرگ بر آمريکا بسنده کنيد و پروايي از آن نداشته باشيد که معاش آمريکايي، به صرف شعار دادن از منجر شدن به معاد آمريکايي منصرف نخواهد شد. پر گفتم و احتمالا اين خشت پرزدن موجب ملالت اهل نظر شده باشد، ميخواستم بگويم در شرايطي که پيروان مذهب ظاهر همچنان در تعامل با پيروان ظاهرمذهب، بهدنبال تنگتر کردن عرصه بر هنرمندان و متفکراني هستند که همچنان بر نسبت خود با ساحت قدس ثقلين ابرام دارند و تسليم شدن به آراي اهل غرب را نميپذيرند، چارهاي جز محادثه با ملاصدرا و ميرداماد و سهروردي و خواجه توسي و... باقي نميماند. همزباني با حافظ و مولانا و بيدل و فردوسي و عطار و سنايي و ديگر آموزگاران «حکمت تمثيلي» از اين پس بايد با پرسش از «حکمت برهاني» همراه شود و مايه تقويت هر دو «حکمت ايماني» يعني آثار امثال محيالدين ابن عربي و صدرالدين قونيوي و سيد حيدر آملي و قاضي سعيد قمي باشد. اهل نظر جز با دنبال کردن راه چنين مجاهدهاي، از عهده مواجهه با «حکمت رحماني» برنخواهند آمد و جرعهنوش جام ثقلين نخواهند. اکنون غرب با ما دست به گريبان شده و مظاهر انساني مدرنيته، در کوچه و خيابان و اداره و خانه و اتوبوس و تاکسي و... به معارضه مستقيم با فرهنگ ديني برخاستهاند.اکنون مدرنيته نهتنها بهعنوان يک مطلوب دنيوي، بلکه بهعنوان يک ايدئولوژي و يک آيين، روياروي اسلام قرار گرفته است و اصول و فروع اسلام و تشيع را با پرسشهايي مواجه خواهد کرد که تدارک پاسخ براي آنها دير يا زود متوجه اهل نظر و ارباب هنر خواهد شد. کساني که دين را در عادات ديني منحصر ميبينند و ميخواهند، پرواي چنين پرسشهايي را ندارند. سياستزدگان نيز ميتوانند با توسل به خشونت، نهتنها مدعاي خصم را ثابت کنند، بلکه به وي وجهه مظلوميت بخشيده و ناخواسته مبلغ آيين مدرنيته باشند. شايد بسياري از علما هم در واپسين تعرض دين و مدرنيته شرکت نکنند و همانگونه که در سي سال اخير هيچگاه از نسبت ميان تکنولوژي و دين، يا از نسبت مظاهر تمدن تکنولوژيک همچون سينما و تلويزيون با دين، سخن به ميان نياوردهاند و جز به حرام يا حلال بودن برخي وجوه فرعي هنر نپرداختهاند، از اين پس نيز خود را مکلف و موظف نبينند که به تعارض دين و مدرنيته توجه کنند. اهل سياست نيز با توجه به کوتاهي عمر قدرت خود (چهار سال يا هشت سال) توجهي به هيچ پرسشي ندارند و هرگونه تعارض و بحران را چندان با تبليغات رسمي و رسانهاي ميپوشانند تا مهلت زمامداري آنها تمام شود. اکنون بهعهده اهل نظر (شاعر، نويسنده، متفکر، منقد، نقاش و...) است که يا در تدارک پاسخگويي به مظاهر انساني مدرنيته باشند، يا از عهد با امر مقدس بگذرند و به پيروان ظاهرمذهب و مذهبظاهر ملحق شوند.آن گروه از اهل نظر که دريغشان ميآيد ساحت قدس اسلام در تعارض با مدرنيته، مغلوب جلوه کند، بايد بدانند که از هيچکس و هيچ دستگاه و هيچ نهادي نبايد توقع ياري داشته باشند. از کساني که اسلام را نه در تماميت آن، بلکه در حدي که توجيهکننده موقعيت و مدافع قدرت آنها باشد، به رسميت ميشناسند، نميتوان چشم ياري داشت. به اعتقاد من بار ديگر شيعيان حقيقي اهل بيت عليهمالسلام بايد به نو شدن غربت خود و نرنجيدن را از سر بگيرند و تردد در ميان «مقام الغيب» و «مقام الصلوه» را، وظيفه مدام و راتب هرروزه خود قرار دهند تا بتوانند در «مقام انفاق» مستقر شوند و در زمره «مما رزقناهم ينفقون» در آيند. اين اجمال را در مجال کنوني نميتوان به تفصيل برد. اين سخن بگذار تا وقت دگر
آيا جنبش سبز به دين وفادار است؟/رضا مقدسي
تعيين نسبت «جنبش سبز» با «دين» را بايد مهمترين چالش پيش روي اين جنبش و جبهه اصلاحطلبي دانست. چه آنکه وجود سابقه دينگريزي و دينستيزي در لايههاي تندرو اصلاحطلبان و يا اعتقاد به سکولاريسم (جدايي دين از سياست) و نشاندن دين فردي بهجاي دين اجتماعي در لايههاي متعادلتر آنان، گوياي نوع رويکرد اين جبهه به موضوع دين و دينداري است. شايد همين رويکرد و وجود سابقه ذهني از دوران تاريک دوم خرداد در هجوم هتاکانه به دين و ارزشهاي ديني موجب شد تا حرکت جعلي «جنبش سبز» و سودجويي از نمادهاي ديني و مذهبي در اين جنبش از اقبال عمومي بهرهمند نباشد و خيلي زودتر از آنچه تصور ميشد به ناکامي بينجامد. موضوع «دين» و «دينداري» در ايران اسلامي از چنان جايگاه مستحکمي برخوردار است که عبور از آن براي هر حرکتي کاري است بس دشوار و ناممکن؛ لذا در بسياري از حرکتها، طراحان و برنامهريزان ترجيح دادهاند، بهجاي عبور از اين دژ مستحکم، با تشبث به ظواهر ديني و نمادهايي از آن، آن را دور بزنند و راهي ديگر بجويند.
البته اين نوشتار بنا ندارد سرتاسر جبهه اصلاحطلبي را خارج از مدار دين و دينداري بداند که قاطبه آنان افرادي پايبند به دين بوده و خود را معتقد به آرمانهاي انقلاب و امام ميدانند؛ لکن بخشي از همين افراد متأسفانه از اعتقاد به کارکردهاي اجتماعي دين و محور دانستن آن در اداره جامعه عدول کرده و برخلاف ديدگاه «امام انقلاب» که با تأسي بر سلف خود - شهيد مدرس- سياست را عين ديانت ميدانست، سخن از جدايي دين از سياست گفتهاند:
«ما در عرصه سياست هيچ امر قدسي نميتوانيم داشته باشيم.» (محسن آرمين، دانشگاه تهران، بيستوهشتم تيرماه 1388) و يا براي دين، حداکثر کارکرد را فردي و صرفا جنبه معنوي قايل شدهاند:
«دين که ميگويند از نزد خدا آمده چيزي نيست به جز سلوک انسانها در راه معنويت.» (محمد مجتهد شبستري، دانشگاه صنعتي اصفهان، پنجم اسفند 1387)
گروهي ديگر از طيف اصلاحطلبان اما پا را از اينهم فراتر گذاشته و حتي بهتازگي از زايش دين جديدي با نام «دين سبز»! خبر دادهاند. در همايشي که در روزهاي پاياني آبان ماه در دانشکده علوم اجتماعي دانشگاه تهران برگزار شد، يکي از سخنرانان درباره مختصات دين سبز گفته است: «انقلاب قطاري بود که همه سوار آن بودند. آرام آرام مسافران اين قطار را پياده کردند و دين کنترل شکل گرفت و شريعت را به دستگاهي به نگهباني آدمها تبديل کردند. جنبش سبز شروع کرد به ساختن چيز جديدي که من نام آن را دين سبز ميگذارم. ديني که غير ديندارها را حذف نميکند. اين دين حق را براي ديندار و بيدين ملحد و مارکيست قايل است و با تکثر آزادي همخوان است.»
همين فرد با «کاملا ديني» خواندن جنبش سبز تصريح کرده: «البته برخي افراد جنبش سبز ملحدند و بخشي از افراد آن همجنسگرا هستند. کساني در جنبش سبز شرکت کردند روزه خوردند، کارهايي کردند که مغاير با نگاه ديني بود و... .» ريشههاي «دين سبز» را البته بايد در انديشه و تفکراتي جستوجو کرد که در ساليان گذشته در جبهه اصلاحطلبي و در سايه دوم خرداد شکل گرفت و آزادي را «حق نخواستن حق» تفسير کردند و گفتند: «آزادي يعني بشر حق دارد از اطاعت خدا سر باز زند و معاقب نشود.» (روزنامه صبح امروز، فروردين 1377)
به تخطئه دين و دينداري پرداختند و از «عرفي کردن دين» سخن راندند: «دين را بايد عرفي کرد، هر عرفي يک برداشتي از دين دارد و مجاز است به همان شيوه عمل کند. روحانيان هم اگر اين شيوه را نميپسندند، مثل غرب که واتيکان تشکيل دادهاند، قم را تبديل به واتيکان کنند و در آن حکومت کنند.» (مراد فرهادپور، روزنامه ايران، شهريور 1377)
حتي افرادي از اين جماعت در لباس دين بيشرمانه «خدا» را در جامعه امروز هيچ کاره خواندند و با چنان توهمي، همهکاره را «مردم» پنداشتند: «يکزماني مردم ميگفتند چون عيسي اين سخن را گفته، پس درست است. اما امروز عيسي که سهل است خود خدا هم اگر حرفي بزند و آن حرف با عقل مردم منطبق نباشد، نخواهند پذيرفت. امروز خدا در جامعه هيچکاره است. همه کاره مردمند.» (محسن کديور، پژوهشهاي قرآني، سال 1379)
اخلاق و ارزشهاي انساني و اسلامي را مورد هجوم قرار دادند و اباحهگري و تساهل نه تنها مذموم که جزو لوازم جامعه مدني معرفي شد: «اباحهگري جزو لاينفک جامعه مدني است. جامعه ما با مشکل کمبود قطار شادي، آوازخواني و دستافشاني و نواختن موسيقي روبهرو است.» (فصلنامه نگاه نو، بهار 1377) و با جسارت تمام نوشتند: «بياعتنايي نسبت به همه ارزشها، چاره رفع تعارضات يک جامعه تکثرگراي فرهنگي است، همچنانکه امروز در خارج کشور، روابط بيرون از محدوده زناشويي و همجنسبازي امري روا شمرده ميشود و کسي معترض آن نميگردد.» (ماهنامه کيان، بهمن 1377)
جنبش سبز امروز ميراثدار چنين پيشينهاي است و از همينروست که اين حرکت از ابتدا مورد اقبال اکثريت مردم دينمدار ايران قرار نگرفت و با روشن شدن زواياي بيشتري از اين حرکت، روز به روز از حلقه طرفداران آن کاسته شد. رهبر معظم انقلاب در سخنراني نيمه شعبان امسال در اينباره تحليلي جامع و کامل داشتند که گوياي رشد و بالندگي ملت فهيم ايران اسلامي است. ايشان فرمودند: «با مسجد ضرار و تقليد از امام بزرگوار که از عمق دل و جان غرق قرآن بود، نميتوان اين مردم آگاه را فريب داد چراکه دل اين ملت، به نور ايمان روشن است.»
بيترديد هر حرکتي و يا جنبشي که از دايره مباني ديني و اخلاقي ملت بيرون باشد و يا قصد تخطئه و تخريب اين اصول را در سر بپروراند، ولو آنکه در لواي رنگ و يا شعار دين باشد، فرجامي جز شکست نخواهد داشت
زخم قافله/اكبر نبوي
در حاشيه زخم متبرك دل
- دل ميگويم، يعني كه جان من همه محمد(ص)، همه علي(ع)، همه ايران -
رد عبور هزار قافله پيداست
هزار قافله از جنس ابريشم و سياوش و سهراب
هزار قافله از تبار صنوبر و باران و باكري
و از قبيله آب و آيينه و باقري
ابر و بهار و بابايي
هزار قافله از تبار ايرانشهر
از رگ رگ قبيله خرمشهر.
در برگريز تند حوادث
در بارش مكرر نيرنگ
در هاي و هوي مداوم توفان
در موج موج هماره تزوير
در گردباد كف بر لب دروغ
هزار قافله، با هريك هزار خرقه خونين
هزار سينه مجروح
گذشتهاند از حاشيه زخم متبرك دل
با اشك و خشم
با تندر ترانه ايكاش
با غرش قصيده اندوه
و حس زخمي بالهاي پريدن.
اين زخمها، اين زخمهاي دير
اين زخمهاي شعلهور
اين زخمهاي نورس، اين زخمهاي پير
از دشنه شماست مانده به ميراث
از فتنه شماست مانده به پيکر
نه مرده ريگ قداره چنگيز
و نه حتي زخم كاري اسكندر.
زخمها تازه ميشوند و ميزنيد
تند و پيوسته و كاريتر
با دشنهاي كه پر شالتان بسته آهرمن
نه ردي از شرم در چشمهاتان پيداست
نه در دستهاتان رنگي از درنگ و پشيماني
و نه بر پيشانيتان نقش و نشاني از پريشاني.
كدام قال جفتتان را بريده اينچنين بيشرم؟
در آغوش كدام بستر آلوده خفتهايد، اينچنين بيحيا و بيآزرم؟
آي عروسان، عروسكان هزار آغوش!
لعبتكان قصرهاي هزار و يك شب!
سوگليهاي شبهاي حرام آهرمن!
هزار جوي خون از حجله شما
بر پيشاني جفت نامباركتان جاري است
و بكارتتان را هر شب اهريمن برميدارد و آنگاه...
در عمق غارهاي تباهي و نفرت
جشن جفتهاي سياهتان برپاست
و دستگردان ميكنيد ساغر خون جنين روز را
بلوغ ترد هنوز را.
هزار قافله
با هريك هزار خرقه خونين
هزار هزاره سهراب
هزار هزاره آرش
هزار هزاره خندق
امروز
- در امتداد خار و خاره و زخم -
از كنار زخم متبرك دل ميگذرد:
تكرار قصه رنج دراز دامن انسان
تكرار قصه ايكاش زندگي.
صداي زنگ قافله ميآيد
- و چه نزديك -
هديه شال كساني را
دشنه ميبندد اهريمن، دشنهاي آلوده به زهر
تا جان قافله بستانند
با تير سمي نيرنگ
با زخم كاري تزوير.
... آنك دوباره شور ارتش ايرانشهر
در امتداد اراده انسان
به ارتفاع قامت تقدير
در جان مرزهاي كرامت
با رمز آسماني «ايران»
شمارش مرگ مكرر ابليس را
بر طبل ميزند.
... صداي زنگ قافله ميآيد
آذر 1388