هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
تکرار تاريخ
پيشدرآمدي بر ضرورت تدوين تاريخ سي ساله انقلاب اسلامي/يعقوب توكلي
بحث تاريخ سيساله انقلاب اسلامي يکي از موضوعات بسيار مهمي است که متأسفانه تا الان بهدلايل مختلف مغفول مانده؛ آن هم عليرغم حساسيت بسيار زيادي که اين دوره سيساله دارد؛ چراکه تبيين وضعيت شکلگيري جامعه موجود ما و علل آن و حوادثي که در مراحل مختلف اين جامعه را سر و سامان داده، آن را به اينجا رسانده است. با اين همه متأسفانه اين مسئله تاکنون مغفول مانده بود، عليرغم اينکه کتابهاي مطبوعاتي بهاصطلاح محدودي در حد «کتاب سال» در بخشي از جامعه مطبوعاتي ما چاپ شده اما آن مجموعهها در واقع بهصورت مجموعههاي گسسته از همديگر و بدون پيوستگي نظري تدوين شدهاند و براساس گزارشهاي مطبوعاتي و حداقلي از حوادث و وقايع است. اما اين دوره سيساله تاکنون به صورت يک مجموعه پيوسته در کنار يکديگر مورد ارزيابي قرار نگرفته است. در دانشگاههاي ما هم بحثي را گذاشتند تحت عنوان بررسي ريشههاي انقلاب اسلامي. اساتيد ما هم از نيروهاي مسلماني دستچين ميشوند كه معمولا در اين رشته تدريس ميکنند؛ اينها هم عمدتا تا شهريور بيست جلوتر نميآيند و سعي نميکنند که حداقل حوادث منتهي به انقلاب را توضيح بدهند. ما در نشستهاي مختلفي که با بعضي از اساتيد داشتيم آنها علتش را اينطور ذکر ميکردند که فضاي تاريخي بعد از شهريور 1320 در واقع از لحاظ تاريخي و نگاههاي متعدد و متعارض مانند ميدان مين است و آنقدر آرا و نظريات مخالف و در واقع متضاد وجود دارد که اين آرا و نظريات ما را دچار سردرگمي کرده و نميدانيم براي اين دوره چه بايد بکنيم و چه پاسخي بدهيم. به همين صورت، ما شاهد اين هستيم که بيشترين سئوالات هم مربوط به همين دوره است.
چه در کلاسهاي دانشگاهي چه در جامعه بين مردم سئوالات بسيار زيادي وجود دارد. هرچه به زمان معاصر نزديک ميشويم، ميبينيم مسئله جديتر ميشود. متأسفانه اين نگاه فرار از زمان و تاريخ معاصر هم دامنگير دانشجوهاي ماست و هم دامنگير نهاد آموزشي و آموزش و پرورش ما. نتيجه اين شده که ما بهطرز عجيبي دچار گسست نگاه تاريخي به دوره اخير خودمان هستيم؛ يعني در يک جريان حضور داريم ولي از گذشته اطلاعي نداريم که چه اتفاقي افتاد؟ نسبت به مسايلي که پيش آمده و الان نسل ما درگير اين پديده است،
آگاهي روندي و آگاهي تاريخي نداريم. اين فقدان آگاهي سبب ميشود که گاهي گرفتار سردرگمي در تصميمگيريها بشويم و مهمتر از همه، گرفتار تصميمسازيهايي بشويم که ديگران با آگاهي نسبت به اين دوره، دارند براي ما تصميم ميگيرند. يک بخش از اين فقدان آگاهي به اين نگاه تقريبا نادرست مورخان ما برميگردد که بايد دهها سال از سقوط يک حاکميت بگذرد تا تاريخ آن مورد نگاه و ارزيابي قرار گيرد؛ چون هيچوقت نميخواستند خودشان را با حاکميت درگير کنند و پديده حاکميت را مورد ارزيابي تاريخي قرار بدهند و برايش تاريخ بنويسند كه احيانا ممکن بود مخالف هم باشند. اين نظريه در بين آنها جا افتاد که بايد از يک پديده تاريخي پنجاه سال، صد سال بگذرد؛ يعني در واقع خود آن دولت سقوط بکند و دولت مخالف آن دولت هم سقوط كند. بعد که مخالف آن دولت سقوط كند و حاکميت نسبت به آن حساسيت خيلي جدي ندارد، آنوقت بنشينيم راجع به اين موضوع تحليل تاريخي بکنيم؛ يعني دقيقا بهلحاظ همين ديدگاه تاريخي الان دوره قاجار براي ما تاريخ معاصر است که در بخش اعظم تأليفات مراکز دانشگاهي که با تاريخ سر و کار دارند، راجع به قاجار مينويسند، يعني قاجارنويسي جدي باب و تبديل به يک اپيدمي عمومي در بين اساتيد دانشگاههاي ما شده است. در اين فضا از اين طرف هم سياسيون و مسئولين نهادهاي فرهنگي ما به اين فکر هم نميافتند كه بايد تاريخ اين دوره را بنويسيم و اگر ما ننويسيم ديگران براي ما خواهند نوشت. اين که ديگران براي ما خواهند نوشت يعني ما ديدگاه خودمان را در زماني که نزديک به اين حادثه هستيم، بيان نکرديم. معتبرترين تاريخي که براي مشروطه ذکر ميشود، 1- تاريخ بيداري ايرانيان اثر ناظمالاسلام کرماني و 2- تاريخ مشروطه سيد احمد کسروي است. فاصله نوشتن تاريخ مشروطه، سيد احمد کسروي با جنبش مشروطه حدود بيست سال است؛ يعني در اوايل دوره حکومت رضاشاه شروع کرده به نوشتن كه در واقع مقالاتش را قبلا نوشته بود. فاصلهاي كه بين جنبش مشروطه و نگارش تاريخ مشروطه کسروي وجود دارد با توجه به امکانات آن روزگار فاصله بسيار کمي است و بهنظر ميرسد که کسروي از سالها قبل زمينههاي نگارش آن را مهيا کرده بود. اين يعني كسروي زودتر از ميزان فاصله تاريخي كه ما در شرايط فعلي داريم اقدام كرده بود، ولي ما هنوز نيامديم بهطور جدي به بحث تاريخ انقلاب، بهعنوان يک نظريه جامع بپردازيم و تحليل داشته باشيم. راجع به اين دوره سي ساله، در بحث تاريخ انقلاب اسلامي، يک اثري منتشر شد به نام سبکشناسي انقلاب اسلامي. من آنجا اين را معرفي کردم که يازده جريان تاريخنگاري هرکدام بر اساس ديدگاه خودشان تاريخ معاصر ايران را نوشته و تجزيه و تحليل ويژه خودشان از تاريخ وقوع انقلاب در ايران را دارند.
حالا اين يازده جريان چه در شکل تاريخ تحليلي، تاريخ نقلي و چه گزارشنويسي توصيفي، خاطرهنويسي، خاطرات شفاهي يا خاطرات تدويني هستند که اشکال مختلفش در آن کتاب توضيح داده شده است. به اعتقاد من الان زمان براي نوشتن تاريخ سيساله انقلاب اسلامي زمان بسيار مناسبي است زيرا آنچه که ما امروز خودمان ميبينيم را گزارش و روايت ميکنيم كه براي آيندگان سند خواهد بود، همچنانکه کتاب «حيات يحيي» نوشته ميرزا يحيي دولتآبادي را بهعنوان يکي از مستندات روزگار قاجار، خاطرات اعتمادالسلطنه را بهعنوان يکي از مستندات دوره رضاخان و خاطرات اسدا... علم را در دوره محمدرضا پهلوي بهعنواني يکي از مستندات قبول داريد. چطور ما نميتوانيم ديدگاهها و مستندات خودمان و آنچه که از حوادث بر ما گذشته را روايت کنيم، بنابراين ممکن است امروز اطرافيان ما نسبت به آنچه که ما الان نوشتيم طي يکي دو سال آينده با ترديد نگاه کنند و به آن به ديده شک و بهعنوان يک کار سياسي بنگرند. اما وقتي که زمان ميگذرد و شواهد و مستندات ديگري مؤيد اين نگاه تاريخي ميشود و به اين نگاه تاريخي، توجه جدي خواهد شد، ميبينيم که خود اين نوشته تبديل به يک مبنا و سند اساسي در نوشتن تاريخ سيساله انقلاب خواهد شد، اينکه چرا در ايران انقلاب به پيروزي رسيد و فرآيند تحولات در ايران چگونه و در چه بستر زماني، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي اتفاق افتاده است؟
اين را بايد گفت که ما يازده نوع نگاه تاريخي داريم: نگاه پهلويها، نگاه آمريکاييها، نگاه جدا شدن از پهلويها و... در بين آثار منتشر شده در دوره پهلويها، آثار مستند و سندهاي درون سازماني آنها که ادبياتشان و مفاهيم و دريافتهاي قابل انتقال آنها کاملا با هم فرق دارد، در بين خود آمريکاييها هم متون منتشر شده و رسمي و آنچه که نوشتند و بهعنوان خاطراتشان منتشر کردند، با آنهايي که بهعنوان اسناد باقيمانده، چه در سفارت آمريکا و چه آنهايي که بعدا منتشر ميشود، داراي تفاوتهاي معناداري است. به همين صورت ما يك نوع نگاه را در بين کساني که از رژيم پهلوي جدا شدند داريم؛ مثل مدل خاطرات فردوست. يک طيف ديگر تجارينويسها در تاريخ معاصر هستند که اينها در واقع کساني هستند که در دوره پهلوي بهکار روزنامهنگاري و مطبوعاتي مشغول بودند و بعد از انقلاب با نوشتن تاريخ معاصر و پهلوي به رفع اتهام از پهلويها پرداختند، مثل باقر عاقلي، خسرو معتضد، مسعود بهنود و ديگران که عمدتا از حيث تجاري و جذب مشتري کتاب، تجزيه و تحليل ميشوند. اين تجارينويسان يک نوع تاريخنگاري داستاني دارند همانند کتاب «درون ارتش شاه» يا «محبوبه احمدشاه» يا مثلا «فوزيه»، يا اين «سه زن» بهنود. هرکدام از اينها که بخش اعظم تم اين کتابهاي تاريخي، داستاني است اما اعلام نميکنند اين کتاب داستان است و آن را بهعنوان يک کتاب تاريخي مطرح ميکنند يا مثلا کتابهايي مثل «دخترم فرح»، يا خاطراتي که مربوط به تاجالملوک است، اين طيف گسترده متأسفانه بخش زيادي از ذهنيت تاريخي جامعه ما را شکل ميدهند.
در اين بين، سه طيف مليگرا، اسلامگرا و چپگرا سه منظر کلي و جدي تاريخنگاري معاصر ما هستند. شما براي نمونه نگاه سيد جلالالدين مدني در کتاب «تاريخ سياسي معاصر» و کتاب «گذشته چراغ راه آينده است» گروه جامي و «تاريخ جنبش ملي شدن صنعت نفت» علي رهنما را کنار هم بگذاريد، ميبينيد اينها کاملا ادبياتشان با هم فرق ميکند، هر سه اينها دارند، يک دوره را روايت ميکنند، اما نوع و کيفيت روايت اينها به طور اساسي با هم فرق ميکند، روايت جامي يک روايت چپ است از نوع حزب تودهاي است، روايت مدني روايت اسلامگرا از نوع طرفدار آيتا... کاشاني و امام خميني است، روايت رهنما روايت مليگرا از نوع طرفدار دکتر مصدق است. همه اينها پارادايمهاي خاص خودشان را دارند، يعني مجموعه اين چند طيفي که عرض کردم، نه فقط داراي فرضيه و نظريه بلکه بالاتر از اين، داراي «پارادايم تاريخي خاص» خودشان هستند؛ شما مثلا کتاب علي رهنما را وقتي کنار کتاب «تاريخ بيست و پنج ساله» سرهنگ نجاتي ميگذاريد، ميبينيد که اين دو تا در يک سمت و سو هستند و به همين صورت کتاب «آخرين تلاشها در آخرين روزها» از ابراهيم يزدي و يا کتاب «کهنه سرباز» غلامرضا مصور رحماني را کنار هم ميگذاريد، ميبينيد که اينها هم جهتشان به هم شباهت دارد. ولي در پارادايم اسلامگرا، مثلا «تاريخ تحليلي نهضت امام خميني» سيد حميد روحاني يا «تاريخ معاصر» سيد جلالالدين مدني يا کتاب «چهارده سال مقاومت شيعه» روحا... حسينيان را کنار هم بگذاريد، ميبينيد که اينها هم مجموع نظرياتشان با هم شباهت دارند، در واقع دارند از يک پارادايم و يک مجموعه فرضيهها و نظريهها صحبت ميکنند؛ هرچند ممکن است يک نقاط اختلاف خرد و ريزي هم داشته باشند. همينطور شما ميبينيد كه خاطرات شعبان جعفري با خاطرات مثلا عبدالمجيد مجيدي نظرياتي مشترک دارند که انقلاب اسلامي را فاجعه معرفي ميکنند و براي وقوع اين فاجعه بهدنبال مقصر ميگردند و خودشان را در اين فاجعهاي که اتفاق افتاده مقصر نميدانند.
براي هرکدام از اينها ما تعاريف خاص خودشان را ارايه کردهايم. در کنار اين سه جريان، مجموعه محققان دانشگاهي خارج از ايران را نيز بايد به اين جمع اضافه کنيم، محققاني مثل جيمز بيل در کتاب «شير و عقاب»، جان فوران در کتاب «مقاومت شکننده»، خانم نيکي کدي در کتاب «ريشههاي انقلاب ايران»، رابرت گراهام در کتاب «ايران سراب قدرت» و به همين صورت ميشل فوکو در کتاب «ايرانيها چه رويايي در سر دارند»؛ اينها هم پارادايم خاص خودشان را دارند. البته ميشل فوکو در بين اينها يک تفاوتي با بقيه دارد به علت اينكه خارج از منظر نظامي سياسي دولت فرانسه، و از منظر فلسفي خاص خودش وارد اين عرصه شده و بخشي از اين تفاوت هم محصول تفاوت ديدگاه پستمدرني شخص فوکو و نوع نگاه متفاوتي است که فرانسويها به ايران داشتهاند. جريان ديگري که در نگارش و نگرش تاريخ معاصر ايران تأثيرگذار بودهاند، مورخان دانشگاهي هستند که با سکوت و قلم نزدن در شکلگيري نوعي کمتوجهي جدي در عرصه ادبيات در رابطه با تاريخ انقلاب ايران بهشدت مؤثر بودهاند. منظر اين مورخان يک نوع ناديده گرفتن آگاهانه، نسبت به تاريخ معاصر و انقلاب اسلامي است، همان که عرض کردم، اصرار بر اينکه تاريخ معاصر ما دوره قاجار است، اصرار بر اينکه حرفها و اسناد و مدارک و اسرار زيادي است که ما الان نميتوانيم بگوييم، شما اجازه بدهيد زمان بگذرد و ديگران بيايند و بنويسند؛ نوعي القاي ذهنيت خودسانسوري، سبب فاصله گرفتن جامعه جوان از تاريخ معاصر انقلاب اسلامي شده است. طرح اين شبهه که دست ديگري پشت پرده اين جامعه وجود دارد که ما فضاي گفتن اين پديده را نداريم و نگارنده با اين منظر مکرر مواجه بوده است. حتي در بين معلمان تاريخ در مدارس راهنمايي و دبيرستان نيز چنين وضعيتي شکل گرفته است. سئوال ميکردند آنچه که شما در مورد پهلويها ميگوييد يا راجع به قضاياي انقلاب مينويسيد، اينها ديدگاههاي خودتان است. هنوز اسنادي منتشر نشده ما بايد اين حرفها را بعدا بزنيم. اين ذهنيت را منتقل ميکنند که اطلاعات خاص و ويژهاي دارند که نميخواهند الان بيان کنند، اما واقعيت مسئله همان محافظهکاري معروف تاريخنگاران از ورود به عرصه معاصر و انقلاب است که اين منظر تاريخي نسبت به دوره معاصر دارد.
جريان ديگري هم در اين دوره شکل گرفت كه آن جريان تاريخنگاري روشنفکري است. تاريخنگاري روشنفکري در انقلاب اسلامي بهشدت همچون پديدهاي به شکلي ممزوج شده از جريان تجارينويس، بهلحاظ سبک و روش است که داستان تاريخي مينويسد، بهلحاظ بستر رويش اينها بستر، بستر اسلامگرايان است، ولي بهلحاظ بستر نظري مليگراست. در اين طيف نويسندگاني چون عمادالدين باقي و اکبر گنجي قابل اشارهاند، نوشتههاي محمد قوچاني هم در اين فضا قابل تجزيه و تحليل است.
آخرين طيفي که درخصوص انقلاب اسلامي نظريهپردازي کرده، جريان نويسندگان خارجي مدافع انقلاب اسلامي است، اشخاصي مثل محمد کليم صديقي، راشد لغنوشي، مرحوم فتحي شقاقي، وحيدالدين صاحب الزماني [پاکستاني] طيفهاي مختلفي از هواداران انقلاب اسلامي که در خارج از ايران، مثل رييسجمهور سابق بوسني هرزگوين (عليعزت بگوويچ) اينها کارهاي مختلفي را راجع به انقلاب نوشتند که در واقع بخشي از منظر تاريخي اين دوره را شکل ميدهند.
پيچيدگي دوره انقلاب اسلامي
دوره انقلاب اسلامي دوره بسيار پيچيدهاي است. پيچيدگي اين دوره از چند حيث است اولين نقطه اساسي پيچيدگي اين دوره پر حادثه بودن اين دوره تاريخي است. در جريان انقلاب مشروطه، مظفرالدينشاه قاجار فرمان مشروطه را امضاء کرد و مدتي بعد از امضاي مشروطه از دنيا رفت. يک ذهنيت تاريخي در ذهن همه ما شکل گرفته که گويي اين دوره، دوره بسيار کوتاهي، مثلا ده روزه بوده است؛ حال آنكه شش ماه از فاصله امضاي فرمان از پانزدهم مرداد 1285 تا ديماه 1285 طول کشيد، اما چرا اينگونه تصور ميشود، براي اينکه بين امضاي مشروطه تا مرگ مظفرالدينشاه، اتفاق زيادي نيفتاده و بسياري از ما تصور ميکرديم كه اين فاصله يک فاصله ده روزه بوده، ولي يک فاصله ششماهه است. يعني در اين دوره سرعت وقوع حوادث زياد نيست ولي در دوره اخير يکي از مشکلات مورخان پرداختن به تاريخ معاصر ايران و تاريخ انقلاب اسلامي پرحادثه بودن و پرقضيه بودن است يعني شما ممکن است روزانه دهها حادثه داشته باشيد که هرکدام از اينها يک حادثه تاريخي و هرکدام از اينها قابل پردازش و درخور اهميت است که بايد راجع به اينها جداگانه و مفصل بحث تاريخي داشته باشيم و تکتک اينها را بررسي کنيم.
بنابراين اگر تاريخ سيساله انقلاب اسلامي بخواهد نوشته شود، تاريخ بسيار قطوري خواهد بود. در مقايسه با تاريخ سيساله گذشته، در هريک روز در انقلاب اسلامي قطعا به اندازه يک ماه و يا ششماه دوره مشروطه حادثه داشتهايم و همين حوادث بهطور همزمان و موازي هم واقع شده و بر همديگر تأثير ميگذارند، يعني شما وقتي که ميبينيد ارتش در کردستان از ميدان جنگ با تجزيهطلبها خارج ميشود و فرمانده ارتش سرلشکر محمدولي قرني برکنار ميشود و به محض اينکه سرلشکر ناصر فربد بهجاي او جانشين شد، ارتش از ميدان مواجهه کنار کشيده شد. به فاصله کوتاهي کمتر از چهل و هشت ساعت ميبينيد که شورش ديگري در شمال شرق گنبدکاووس ايران واقع شد و جالب اينکه همينهايي که در کردستان بودند حرکت ميکنند و ميآيند بهسمت گنبد، يعني شما بلافاصله چهل و هشت ساعت بعد از اينکه به يک شرط مخالفانتان جواب داديد، اتفاق ديگري پيشروي شما ميافتد و همزمان شما در مرکز علاوهبر درگيريهاي سياسي درگيريهاي فکري، فلسفي، ديني و انديشهاي را داريد، بنابراين سرعت وقوع حوادث در اين دوره بسيار زياد است.