هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گذري بر زمينههاي وهن دين در سينما
سينماي ايدئولوژيك غرب و تأثيرات آن بر سينماي ايران/سعيد مستغاثي
پديده سينما به عنوان يكي از اصليترين نمادهاي مدرنيسم، قرار بود همچون ديگر رسانهها، بازتاب و منعكسكننده ايدئولوژي غرب صليبي / صهيوني پس از رنسانس يعني تفكر و انديشه اومانيستي و سكولاريستي باشد. تفكر شركآميزي كه در اساس ميبايست در يك كلام، خدا را به هر نحو از زندگي بشر حذف كرده و به جاي آن انسان را مينشاند. از همين رو از نخستين گامها، هنر هفتم از يك سو در خدمت سكولاريزه كردن زندگي بشر امروز قرار گرفت و از سوي ديگر به دليل آنكه بانيانش يا از اشراف مهاجر يهود بودند و يا از پيورتنهاي مهاجر (كه به هر صورت تفكر صهيونيستي را نمايندگي ميكردند)، تبليغ اسطورههاي صهيوني در دستور كارش قرار گرفت.
نگاهي به وضعيت اخلاقي جامعه غرب مابين سالهاي اواخر قرن نوزدهم (كه پديده سينما قدم به زندگيشان گذاشت) تا امروز نشانگر آن است كه اين به قول فرانسيس فوكوياما، سرمايه اجتماعي در اروپا و آمريكا دچار چه افت و نزول و حتي اضمحلال حيرتآوري شده است. بهطوري كه به دنبال فروپاشي بنياد خانوادهها، بهشدت ريشههاي جوامع غربي را مورد هجوم خويش قرار داد. از همينرو جامعهشناسان و انديشمندان غربي را به فكر واداشت كه در مقابل چنين فروپاشي اجتماعي، عكسالعمل نشان داده و چاره ای بينديشند. تغيير جهت سينماي غرب از اوايل دهه 90 به اين سو در جهت حفظ بنيانهاي خانواده را ميتوان به نوعي نتيجه همان احساس خطر غرب نسبت به از هم گسيختگي اجتماعي خود به شمار آورد. پديده سينما در جوامع ديگر بهخصوص سرزمينهاي مشرق زمين كه اساسا دچار آن بحران هويت غرب نبودند، با شدت و حدت افزونتري در از هم پاشيدگي اعتقادي و فرهنگي عمل كرد؛ چراكه ماموريتش از ابتدا چنين بود. ريك آلتمن استاد دانشگاه پرينستن آمريكا در كتابي كه به مناسبت صدمين سال سينما منتشر كرد، در مورد تأثيرات سينما بر فرهنگ آمريكا و ديگر جوامع نوشت: «...بيش از نيم قرن آثار سينماي هاليوود، نقش بزرگي در تحكيم و قوام جامعه آمريكايي و معرفي آن به دنيا داشتند. سينماي هاليوود به عنوان پرخرجترين توليدات سينمايي كه پيوند بيشتري با ديگر آداب و سنتهاي فرهنگي آمريكايي داشت، بهطور مرتب براي تبليغ اهداف فرهنگي و هنري و همچنين اقتصادي و اجتماعي سردمداران آمريكاي پس از جنگ (كه قصد نفوذ در جهان به عنوان استعمار نو در سر داشتند) به كار گرفته شد... فيلمهاي هاليوودي آنچنان نفوذي در زندگي روزمره جماعت عاشق سينما كرد كه به مدت 30 سال آشناترين صدا و تصوير زندگي و مجالس خانوادگي و لحظات ديدار افراد بود و ناخودآگاه رسوم آمريكايي را در ديگر جوامع گسترش ميداد... فيلم آمريكايي هميشه نگاهها را از معضلات عميق اجتماعي به سوي مشكلات پيش پا افتاده زوج قهرمان فيلم سوق ميداد كه در نهايت به خوبي و خوشي حل و فصل ميشدند و از همين رو نوعي خوشبيني مفرط را در سالهاي دشوار پس از جنگ به تمام خانههاي مردم غرب تزريق كرد. آرمانشهر سادهانگارانه و خيالي اين فيلمها، تماشاگران سادهلوح را قانع كرد كه براي رسيدن به آن آرمانشهر، همچون قهرمانان همان فيلمها زندگي كنند، لباس بپوشند و حتي موي سر خود را آرايش كنند كه همه و همه در واقع تقليدي از زندگي اسطوره آمريكايي بود و بس...» اين اعتراف يك نويسنده و منتقد و نظريهپرداز آمريكايي درباره سينماي هاليوود ميتواند ابعاد مختلف تأثير هنر هفتم را براي دستاندركاران فرهنگ و هنر جوامع مختلف، بيش از پيش روشن سازد. اينچنين هم جامعه آمريكا و هم ديگر جوامع بهخصوص در اين سوي كره خاكي تحت تأثير القائاتي قرار گرفتند كه بهتدريج مردم اين سرزمينها را دچار از خود بيگانگي مفرط كردند و هويتي برايشان رقم زد كه اساسا هيچ گونه سنخيتي با ريشهها و هويت اصليشان نداشت. ورود پديده سينما به ايران نيز تكملهاي بود بر موج تجدد وارداتي كه از اوايل دوران قاجار توسط تشكيلات فراماسونري (به نمايندگي امپراتوري جهاني صهيونيسم) در اين مملكت رواج يافت. تجددي كه اساسا انديشه و باورهاي اسلامي و شيعي اين ملت را نشانه رفته بود. همان باورهايي كه اصليترين مانع نفوذ و رسوخ سلطه استعمارگران در طي قرنهاي متمادي بهشمار ميرفت. سينما در ايران اساسا به وسيله فراماسونها و عوامل سازمانهاي صهيونيستي وارد شد. از ابراهيم صحافباشي (موسس نخستين سالن سينماي عمومي در ايران) گرفته كه عضو انجمن مخفي دوم وابسته به فراماسونها و بهاييان بود تا نخستين حلقه سالنهاي سينما كه توسط فارغالتحصيلان مدارس صهيونيستي آليانس (اتحاديه جهاني اسراييليت) يعني علي وكيلي و اسحاق زنجاني بهوجود آمد و تا نخستين فيلمساز اين سينما يعني آوانس اوگانيانس كه توسط فراماسونهايي همچون عباس مسعودي و علي وكيلي پر و بال گرفت و مدرسه آرتيستي سينما را تأسيس كرد و بهوسيله سازمانهاي شبه ماسوني همچون «فدراسيون بينالمللي مجمع تحقيقات علمي» حمايت و پشتيباني ميشد.
با توجه به طرحها و برنامههاي سازمان جهاني فراماسونري براي تشكيل حكومت جهاني صهيون از طريق نابود ساختن اديان الهي، پر بيراه نبود كه از دل همين تشكيلات، اولين فيلمهاي سينماي ايران همچون «حاجي آقا، آكتور سينما» بيرون آمد كه مستقيما باورها و اعتقادات ديني و ملي ايرانيان را نشانه رفته بود. سمت ديگر سنگ بناي سينماي ايران را «عبدالحسين سپنتا» بر زمين نهاد كه براساس خاطرات خودش به تشويق «اردشير جي ريپورتر» كه گويا دوست نزديك دايياش بوده به هندوستان رفته، به سردينشاه پتيت (رييس «انجمن اكابر پارسيان هند» كه براساس اسناد انكارناپذير در ارتباط نزديك با كانونهاي صهيونيستي همچون امپراتوري روچيلدها و ماسونهاي بغداد بود) معرفي شد، نامش را از عبدالحسين شيرازي به عبدالحسين سپنتا تغيير داد و تحت آموزشهاي وي قرار گرفت. توسط همين سردينشاه پتيت است كه سپنتا به كمپاني امپريال فيلم و اردشير ايراني معرفي شده و براي ساختن نخستين فيلم خود و اولين فيلم ناطق ايراني يعني «دختر لر» حمايت شد. گفتني است كه «اردشير جي ريپورتر»، سرجاسوس سرويسهاي اطلاعاتي بريتانيا كه سپنتا را به انجمن اكابر پارسيان هند و رييس آن يعني دينشاه پتيت معرفي كرد، از بنيانگذاران لژهاي فراماسونري در ايران و بنا به تصريح اسناد و مدارك تاريخي، عامل اصلي شناسايي و روي كارآوردن رضاخان و سلطنت پهلوي با همكاري اعضاي ارشد فرقه بهاييت مانند حبيبا... عين الملك و موقرالدوله در ارتباط مستقيم با ژنرال آيرونسايد فرمانده نيروهاي نظامي متفقين در خاورميانه به شمار ميآمد. از طرف ديگر، بسياري از محققين و پژوهشگران، اسماعيل كوشان را پدر سينماي ايران ميدانستند؛ چراكه او بود كه پس از يك وقفه 11-12 ساله، سينماي ايران را از نو احياء كرد. دكتر اسماعيل كوشان (كه اصلا تخصصش در رشته اقتصاد بود) در دوران جنگ جهاني دوم در آلمان به توصيه بهرام شاهرخ (از اعضاي نفوذي سرويسهاي جاسوسي بريتانيا كه رابطه نزديكي با سر شاپور ريپورتر، سرجاسوس اين سرويسها و از عوامل لرد ويكتور روچيلد، سركرده امپراتوري جهاني صهيونيسم در آن سالها داشت)، در راديو برلين مشغول به كار شد و پس از جنگ به ايران تحت اشغال متفقين آمد و نه تنها (به روال معمولي كه در مورد همكاران آلمان هيتلري اعمال ميشد) دستگير نشد، بلكه استوديوي دوبلاژ هم به راه انداخت. همانطور كه بهرام شاهرخ هم سالها ادعاي همكارياش با راديوي هيتلر، او را به عنوان مخالف استعمار انگليس جلوه داده بود ولي پس از جنگ دوم و بازگشت به ايران، ابتدا روزنامه «مرد امروز» را با هزينه انگليس به راه انداخت و سپس در اواخر دوران علي منصور، رييس اداره كل تبليغات و انتشارات شد و در دولت رزمآرا واسط مذاكره انگليس و رزمآرا بود. او پس از كودتاي 28 مرداد، سردبيري روزنامه پرتيراژ پست تهران را بر عهده گرفت و بنا به اظهارات سر دنيس رايت (اولين سفير دولت بريتانيا پس از كودتاي مرداد 32) در خاطراتش، به همراه ارنست پرون (يار غار محمدرضا و از تجديد سازمان دهندگان لژهاي فراماسونري در سالهاي پس از كودتا) پيغامهاي سري شاه را براي انگليس ميبرد!
دكتر كوشان در سال 1327 با همراهي بهرام شاهرخ و به توصيه دوست نزديكش اسدا... رشيديان (از عوامل اطلاعاتي اينتليجنس سرويس و سازمان اطلاعات مركزي آمريكا كه در كودتاي 28 مرداد 1332 نقش بسيار اساسي داشت و بعدا هم از عناصر مهم دوره دوم تاريخ سينماي ايران خصوصا با تأسيس مؤسسه سينما تئاتر ركس به شمار آمد) به كار توليد سينما روي آورد و با همكاري عدهاي از سرمايهداران از جمله اسفنديار يگانگي و طاهر ضيايي (هر دو نفر از روساي كلوپهاي روتاري وابسته به فراماسونري) ميترافيلم را تأسيس كرد. او فيلم «طوفان زندگي» را به عنوان نخستين فيلم دوره دوم تاريخ سينماي ايران، توسط علي دريابيگي از مدرسين «سازمان پرورش افكار»( از ديگر سازمانهاي ماسوني) جلوي دوربين برد.