هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گفتوگو با ضیاء موحد مدرس مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران
فلاسفه قدیم همیشه با ما هستند / حامد نیری عدل
گفتوگو با دکترضیاء موحد، کار چندان آسانی نیست، شاید به این دلیل که بسیار سنجیده سخن میگوید، این هم احتمالا بدین سبب است که منطق دان قهاری است. با او در گروه منطق مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران گفتوگو کردم. او فردی متجدد است، اما همچنان به سنتهای فکری ایران زمین وفادار است و اعتقاد دارد هر چه داریم از امثال ابن سینا است. با این حال، هرگز نمیتوان او را «سنتگرا» نامید، با اینکه در کانون سنتگرایان تدریس میکند. گفتوگو با او نیز در همین رابطه است.
پرسش اولم شاید کمی شخصی باشد: شما سنتگرا نیستید، پس در این مؤسسه چه میکنید؟ بههرحال، اینجا مکانی است که بانیان آن از جمله دکتر سیدحسین نصر سنتگرا بودند. هنوز هم میتوان ریشههای این اندیشه را در اینجا دید.
اگر سنتگرایی را به فردی مانند سیدحسین نصر محدود کنید، حق با شماست. من هیچگاه مواضع ایشان را قبول نداشتهام. اما این بدین معنا نیست که به سنت اهمیت ندهم یا به آن نپرداخته باشم. بعضی از تحقیقات من درباره منطق قدیم بودهام. در نقد ادبی نیز همیشه متوجه سنت بوده است. معتقدم در زمینه منطق و فلسفه منطق، بزرگان و قدمای ما کارهای بسیار مهمی کردهاند که باید به آنها پرداخت. بنابراین، من همیشه به سنت توجه داشتهام.
بهنظر میرسد تفکر غالب در این مؤسسه، تفکر دکتر نصر باشد. درست است؟
نمیدانم کسانی که به سیدحسین نصر و نوع نگاه او اعتقاد دارند، چه تعدادی هستند. فکر نمیکنم حتی در ایران هم زیاد باشند. در این مؤسسه هم اصلا اینطور نیست که تفکر ایشان غالب باشد.
البته اکنون حتی در غرب نیز میتوان بازگشت به گذشته و ارزشهای آن را دید. بنابراین، همه کسانی که در انجمن حکمت و فلسفه هستند نیز با نگاه مثبت به سنت مینگرند. اما تفکر هیچ فردی، غالب نیست.
این توضیح نیز ضروری است که در سنت، چیزهایی وجود دارد که به گذشته مربوط است و نمیتوان آنها را احیاء کرد. اما نکات مثبت بسیاری نیز در آن وجود دارد. بدون سنت، نمیتوانیم فرهنگ داشته باشیم. داشتن ابن سینا، فارابی و بزرگان دیگری مانند آنها باعث شده که نسبت به بسیاری کشورهای دیگر متفاوت باشیم و بتوانیم به حیات فرهنگی و فکری خود ادامه دهیم.
دکتر غلامرضا اعوانی که در رأس این مؤسسه هستند، گرایش بسیار زیادی به سنتگرایی و علاقه فراوانی هم به دکتر نصر دارند. با این حال، بهنظر میرسد آزاداندیشانه با تفکرات دیگر روبهرو میشوند. شاید به همین دلیل است که افراد مختلف با گرایشهای فکری گوناگون میتوانند بهراحتی در کنار هم در این مؤسسه کار پژوهشی کنند. در رشتههای علوم انسانی چنین اتفاقی در ایران بسیار دور از ذهن است و ما معمولا نمیتوانیم افرادی را با تفکرات و بینشهای مختلف در کنار خود و بهعنوان همکار بپذیریم.
بله، کاملا درست است. البته باید بگویم که زمانی در دانشگاه تهران نیز چنین فضایی وجود داشت. در آن زمان، بزرگمهر در حد اطلاعاتش فلسفه تحلیلی تدریس میکرد و احمد فردید هم که کاملا مخالف فلسفه تحلیلی بود، در آن دانشگاه به تدریس میپرداخت. اتفاقا از یکی از استادان آن وقت پرسیدم که چگونه چنین فضایی فراهم شده بود که افرادی با گرایشهای مختلف میتوانستند آنجا تدریس و کار کنند. ایشان جواب دادند که چنین اتفاقی بهدلیل مدیریت آزادیخواهانه مهدوی ممکن شد.
در مؤسسه حکمت و فلسفه نیز، هم دکتر اعوانی انسان آزادمنشی است و هم کادر آموزشی و پژوهشی اینجا اصلا اهل غوغا نیستند. همه، کار خودشان را میکنند، بدون مجادله و سر و صدا.
در سنت آموزشی و نیز آموزش سنتی در ایران، همواره حوزههای علمیه جایگاه مهمی داشتهاند. از سوی دیگر، با تشکیل دانشکده فلسفه، گرایش آموزشی دیگری در زمینه حکمت و فلسفه شکل گرفت. فعالیت نهاد سومی مانند مؤسسه حکمت و فلسفه، در این میان چه توجیهی دارد؟
هدف این مؤسسه، تربیت واعظ یا مجتهد یا مبلغ دینی نیست. در حوزههای علمیه، افراد برای تبلیغ مذهبی تربیت میشوند و بیشتر فقه و اصول و درسهایی مانند اینها را فرا میگیرند. در واقع، فلسفه، درس مسلط در حوزه نیست. اشتراک ما با حوزههای علمیه در تدریس فلسفه است، با این تفاوت که فلسفه، درس غالب و مسلط در انجمن است. البته رشتههایی مثل کلام، فلسفه، ادیان و... نیز در مؤسسه وجود دارند که به فقه و اصول و درسهای اصلی حوزه میپردازند، اما هدف ما با هدف حوزه کاملا متفاوت است. بعضی از دانشجویان مؤسسه حتی از طلاب حوزه هستند.
نسبتتان با دانشکدههای فلسفه چگونه است؟
تفاوتی نداریم، جز اینکه شاید کادر آموزشیمان مجهزتر باشد و اینکه در اینجا پژوهش اهمیت بیشتری نسبت به آموزش دارد. اینجا یک مؤسسه پژوهشی است. من موظف به تدریس نیستم و میتوانم اصلا تدریس نکنم، ولی نمیتوانم پژوهش نکنم. در واقع، بهدلیل کمبود معلم بهناچار تدریس هم میکنم. بیشتر همکاران ما در اینجا در دانشگاههای مختلف هم تدریس میکنند.
با این حال، بسیاری معتقدند که مؤسسه حکمت و فلسفه نسبت به دانشکدههای فلسفه تأثیرگذاری بیشتری دارد.
بله، همینطور است. اول باید توضیح دهم که اینجا شامل دو نهاد است: یکی انجمن حکمت و فلسفه و دیگری مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران. اولی یک سازمان مردمنهاد (NGO) است و دومی نهادی زیر نظر وزارت علوم. جالب اینجاست که در دنیا، انجمن حتی از مؤسسه شناخته شدهتر است. دلیلش شاید هم سابقه آن باشد و هم سمینارها و همایشهای متعددی که با حضور استادان خارجی برگزار میکنیم. مثلا بعد از روز جهانی فلسفه، سمیناری را با محوریت منطق برگزار و معروفترین و بزرگترین منطقدانان ریاضی دنیا را نیز دعوت کردیم.
اینکه میگویید این انجمن و مؤسسه تأثیرگذاری بیشتری نسبت به دانشکدههای فلسفه کشور دارد، نشانه ضعف دانشکدههاست یا قوت کار شما و همکارانتان یا هر دو؟
هر دو. متأسفانه دانشکدههای ما بهدلیل بعضی دخالتهای بیجا ضعیف شدهاند. از طرف دیگر، کادر ما هم در اینجا بسیار قوی است. مثلا جوانانی که خودمان در اینجا پرورش دادیم و به دانشگاههای خارجی فرستادیم و اکنون برگشتهاند، افرادی توانا و جدی هستند.
از یک منظر، میتوان سنتگرایان را به دو دسته تقسیم کرد: آنهایی که ادامه دهنده طبیعی سنت هستند و دستهای که بهصورت خودآگاه به سنت توجه دارند. دسته اول کسانی هستند که بهصورت سنتی، آموزش دیده و در دل سنت بالیدهاند، به سنت علاقهمندند و بالطبع، تلاش میکنند آن را تداوم بخشند. اما دسته دوم، ظاهرا میکوشند سنت را در برابر چیزی یا مفهومی عَلَم کنند و بهدلیل مخالفت با آن چیز یا مفهوم، از سنت پاسداری میکنند.
اولا این فرمولبندی بهنظرم کمی مبهم است. شاید توضیح یک نکته ضروری باشد و آن اینکه اکنون در غرب، برگشت به فرهنگ قدیم را شاهدیم. دلیل این اتفاق هم سرخوردگی بیشتر جوامع از نتایج مدرنیته است. آنچه در جهان اتفاق افتاده - مثلا آلودگی آب و هوا و زمین یا بعضی فعالیتها در رشتههای پزشکی که ممکن است عواقب خطرناکی داشته باشد یا دستکاریهایی که در طبیعت انجام میشود و آن را تخریب میکند - همه و همه باعث سرخوردگیهایی از مدرنیته شده است.
در کشور خودمان، میبینیم که افراد بسیاری به طب سنتی روی آوردهاند. رشته طب سنتی هم در دانشگاه ایجاد شده است. اینها همه واکنشهایی است در برابر مدرنیته. پرسش این است که آیا مدرنیته پروژهای است که به قول هابرماس ناتمام مانده یا پروژهای است شکست خورده. من معتقدم که مدرنیته برنامهای ناتمام است و درست ادامه داده نشده است. در بسیاری موارد نمیتوانیم از دستاوردهای مدرنیته چشمپوشی کنیم. مثلا در پزشکی نمیتوانیم اهمیت جراحی یا آنتی بیوتیک را نادیده بگیریم. بعضی از این دستاوردها به «الزام» تبدیل شدهاند. اما بعضی از امراض را هم میتوان با همان طب قدیمی مداوا کرد و چهبسا عوارض کمتری هم داشته باشد.
اما برعکس این روند، تقریبا وجود ندارد. مثلا اگر چه یک پزشک سنتی از جراحی چشمپوشی نمیکند، اما یک پزشک جدید کمتر به داروهای گیاهی یا حجامت و دیگر روشهای پزشکی سنتی اعتماد میکند.
اتفاقا این نگاه نیز هماکنون دیده میشود. مثلا بعضی از پزشکان، نهتنها به سنت پزشکی قدیم کشورمان توجه میکنند، بلکه حتی از سنت کشورهای دیگر هم بهره میگیرند، از جمله طب سوزنی.
در مجموع، گمان نمیکنم کسی که واقعا «عالِم» باشد، ذهنش را روی امکانات جدید ببندد. اینکه فکر کنیم هر چه در گذشته بود باید دور ریخت و هرچه الان هست باید پذیرفت، نگاهی بسیار محدود به فرهنگ است.
حال چگونه میتوانیم این بحث و این مثالها را با فلسفه تطبیق دهیم؟ شاید باید بپرسم که آیا فیلسوفان امروز از امکانات فلسفه و حکمت قدیم بهره میبرند یا علمای سنتی ما چگونه باید از امکانات فلسفه جدید استفاده کنند؟
ببینید، مثلا گودن «شهود» را بهعنوان «قوه ششم» فرض کرد، او را میتوان بزرگترین منطق دان طول تاریخ نامید. این در حالی است که شهود از امکاناتی بود که بیشتر در حکمت و فلسفه قدیم مطرح شد. یا در ریاضیات، مکتب شهودگرایی، طرفداران زیادی دارد.
مطالعه توأمان سنت از یک طرف و فلسفه غرب از سوی دیگر، چه تأثیری بر درک فلسفی اهالی فلسفه در ایران داشته است؟
من متوجه یک مشکل در درک فلسفه شدهام. هر نظام فلسفی، از مقداری مفهوم ترکیب شده است که از آنها برای حل مسائل استفاده میکند. در واقع، بازی با مفاهیم هم در فلسفه قدیم وجود داشت و هم در فلسفه جدید هست. اما فلسفه جدید به این نتیجه رسید که باید مفاهیمی تازه بیاورد و مفاهیم قدیمی برای طرح یا حل بعضی مسائل کافی نیست. بنابراین، مفاهیم جدیدی ایجاد شد، هم در فلسفه علم، هم در فلسفه ریاضی، هم در متافیزیک و... بسیاری از این مفاهیم، البته در فلسفه قدیم ریشه دارد، اما در آن زمان به شکل دقیق امروزی مطرح نمیشدند و به این اندازه، گسترش و توسعه نداشتند. البته طبیعی است که هر علمی، با گذر زمان میل به گسترش داشته باشد. فلسفه هم از این امر مستثنی نیست. به جز شاخ و برگ گرفتن موضوعات، باید به اهمیت فلسفههای مضاف نیز توجه داشت. بسیاری علوم نیز از فلسفه جدا شدند، از جمله ریاضی.
با این حال، بسیاری از مسائل هم در فلسفه قدیم بحث میشد و هم در فلسفه جدید به آنها پرداخته میشود. امروزه هنوز مراجعه به آثار قدما بسیار زیاد انجام میشود. ارسطو، افلاطون، حکمای یونان و حکمای اسلامی هنوز هم مطرح هستند. اگر کسی فکر کند که دوره اینها تمام شده است، تصور درستی از فلسفه ندارد.
اِیِر در «تاریخ فلسفه» میپرسد که فلسفه چه کرده است و به چه سئوالی توانسته پاسخ دهد. در نهایت هم به این نتیجه میرسد که فلسفه سئوالهایی را که در قدیم هم داشتهایم، دقیقتر مطرح میکند. مثلا در قدیم، راجع به ذهن و جسم به دقت امروز بحث نمیشد، چون نه جسم به دقت امروز شناخته شده بود و نه ذهن. به همین دلیل، فلسفه ذهن دارای مفاهیم بسیار زیاد و جدیدی است. بدین سبب، در قدیم، فلسفه علم یا فلسفه ذهن به این معنا و گستردگی که امروز داریم، نداشتیم.
البته قدما به مسائل متافیزیکی بیشتر میپرداختند و فلسفه جدید درباره بسیاری از این مسائل ساکت است، زیرا از دیدگاه فلسفه جدید، این مباحث اصولا در حوزه فهم ما نیست یا نمیتوانیم جواب معقولی برای آنها داشته باشیم یا نمیتوانیم آنها را درست مطرح کنیم. اما فلاسفه قدیم، همیشه با ما هستند و همیشه باید به آنها رجوع کنیم.
فلسفه مثل یک کوهنوردی است. ما به کوه نمیرویم تا به آخرش برسیم. فلسفه را هم نمیخوانیم تا به جوابی برسیم. نفس حرکت و تفکر مهم است. مملکتی که تفکر فلسفی و عقلانی داشته باشد، در همه زمینهها رشد میکند. فقط باید خوب فهمید که فلسفه چیست. بعضیها سراغ فلسفه میروند چون خیال میکنند به سئوال بسیار مهم هستی پاسخ میدهد، در حالیکه اصلا چنین نیست. ما در فلسفه یاد میگیریم که بحث کنیم، استدلال کنیم و معقول و منطقی باشیم. این روش، همهجا به ما کمک میکند