هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گفتوگو با حسن فقیه سرکنسول ایران در لندن
رسول خندان انقلاب / امین جلیلیان
حسن فقیه، از همکاران و دوستان شهید گنجی در دوران مسئولیت در پاکستان است که سوابقی چون سرکنسولی ایران در لاهور پاکستان، فعالیت در سفارت ایران در زیمباوه، مدیر کل گزینش وزارت امور خارجه، ریاست اداره تحقیق، معاونت مدیرکل اداری مالی وزارت امور خارجه را در کارنامه دارد. ایشان از خاطرات مشترکشان با شهید صادق گنجی سخن گفتند، خاطراتی که گاه با خنده و گاه با اندوه فراوان ایشان همراه بود، خاصه که ایشان در تمامی احوال، توفیق همراهی شهید را داشته است. فقیه در حال حاضر سرکنسول ایران در لندن است.
از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار دادید، متشکریم. ضمن معرفی، از آشناییتان با شهید گنجی بگویید.
بنده بهعنوان کارمند وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، بنا به مأموریتی که در لاهور پاکستان داشتم، توفیق آشنایی با شهید گنجی را پیدا کردم. در سال 1363 مدتی بهعنوان سرپرست کنسولی ایران در آنجا بودم و معاون سرکنسولگری. خوب البته آنزمان اوایل انقلاب بود و روحیه بسیجیوار و جهادی. همه، هر کاری از دستشان بر میآمد انجام میدادند و خیلی در بند این حکمها و پستها نبودند. در مجموع، در همان مدتی که در پاکستان حضور داشتم تا زمانیکه به تهران برگشتم، با ایشان همراه بودم.
اولینبار ایشان را چگونه دیدید؟
سئوال جالبی است. یک چهره جذاب، بشاش و بسیار خوشرو که یک آرامش خاصی به ما میداد. اگر برای اولینبار با ایشان صحبت کوتاهی میکردی، احساس میکردی سالهاست او را میشناسی. شاید اگر مدت کوتاهی او را میدیدی، عمیقا با او ارتباط پیدا میکردی. یادم هست برای اولینبار که ایشان را دیدم - خاطرم نیست که من رفته بودم به خانه فرهنگ یا اینکه ایشان آمده بود به کنسولگری - اما در یک راهرویی با هم رودررو و معرفی شدیم، نگاهی عمیق به من کرد، به قول ما اصفهانیها، بیشیله پیله بود.
خب، ما قبل از ایشان، مسئول خانه فرهنگ، زیاد داشتیم، خیلیها را من خودم دیدم یا بعدها - بعد از شهید- با ایشان در ارتباط بودم، اما شهید گنجی، در ذهن من و خیلی از مسئولین ایرانی و پاکستانی، مانده است. خیلی از چهرههای سیاسی و دانشگاهی آنجا، ایشان را میشناسند، بهدلیل همان ویژگیهای شخصی.
در درجه اول، ایشان تسلط خوبی به زبان اردو داشت و این خودش در حکم آچارفرانسه دیپلماتیک و تبلیغ فرهنگی در خارج از کشور است. ایشان به مجرد آنکه مستقر شد، زبان مردم پاکستان را فراگرفت، تقریبا شش ماه زبان اردو کار کرد، در عینحال که به انگلیسی هم آشنا بود. من لفظ «مسلط» را در مورد ایشان بهکار نمیبرم، چون که از بهکار بردن این واژه کلا اکراه دارم، بههرحال این کلمه بار معنایی خاصی دارد و نمیشود به این راحتی درباره زبان دوم افراد، بهکار برد. در هر حال ایشان به جایی رسیده بود که این اواخر، تمام سخنرانی هایش را به اردو انجام میداد، شاید دو ساعت تمام بدون توپوق!
گنجی بهعنوان نماینده رسمی ایران در یک کشور خارجی، چه تفاوتهایی با آنچه که از یک دیپلمات و بوروکرات رسمی انتظار داریم، داشت؟
آقای گنجی، اصلا سیکل و ظاهر کلاسیک کارمندی نداشت که یک کار روتین انجام بدهد، یک برنامه خاص، توأم با ویژگیهای فردی خودش از قبیل هوشمندی و روابط عمومی خوب داشت. صادقانه بگویم، آنجا که بودم، من خودم را آدم خوشفکری میپنداشتم، حال آنکه در مقابل شهید گنجی حرفی برای گفتن نداشتم. ایشان اطلاعات عجیبی داشت، به مجرد اینکه مینشست و صحبت میکرد، اولین چیزی که به ذهنت خطور میکرد این بود که چقدر این مرد میداند! چه بایگانی منظم و منطقیای!
مردم و نخبگان پاکستان، بهخاطر روابط عمیق شهید، شیفتهاش بودند. یادم هست اوایل که آمده بود، اگر آرشیو روزنامهها را ببینید، در همه جلسات، من، سخنران بودم، اما دو سه جا که مرا دعوت کردند، من آقای گنجی را معرفی کردم و بعد از آن دیگر کسی سراغ من نیامد! دیگر تا زمانی که شهید گنجی بود روزنامهها هم از من مطلبی نخواستند.
یادم هست که آقای قاضی حسن احمد، رهبر جماعت اسلامی پاکستان هر وقت مرا میدید، پیشانیام را میبوسید. آقای کلیم صدیقی خدا رحمتش کند از شخصیتهای سیاسی پاکستان بود که در لندن زندگی میکرد و وقتی میآمد لاهور حتما سراغ من میآمد، اینها هم به یکباره بهسراغ شهید گنجی رفتند.
من با اینکه چهره مطرحی بودم، در مقابل گنجی، محلی از اعراب نداشتم. گاهی وقتها به ایشان میگفتم تو کی وقت کردی این همه مطالعه کنی؟ گاهی پیش میآمد که 24 ساعت با ایشان همراه میشدم؛ میدیدم که بسیار کم میخوابد. البته این کم خوابیها باعث نمیشد که شاداب و سر حال نباشد.
ایشان خیلی جدی و تشکیلاتی فکر میکرد، با هر قشری برخورد متناسبی داشت، با اساتید، شعرا، روزنامهنگاران و... یکی از موفقیتهای ایشان، ارتباطشان با روزنامهنگاران بود. ارتباط ایشان به شکلی بود که در یک برههای میدیدیم که در هر روز، اخبار یا مقالاتی از ایشان چاپ میشود.
برخوردهای ایشان هم برخلاف برخی از مسئولین و بوروکراتهایی که میبینیم، بسیار خوب و گرم بود، مصداق آن کلام حضرت رسول که فرمود: «انی بعثت لاتم مکارم الاخلاق.» حدیثی داریم که میگوید: «السائل رسولالله» سائل فرستاده خداست. کسی نبود که پیش آقای گنجی برود و از ایشان مأیوس و دلسرد شود. شهید احساس میکرد که این فرد را خدا فرستاده تا او را آزمایش کند. حالا یکی سائل مال است، یکی سائل علم است و یکی سائل محبت...
وقتی قرار بود مقالهای بنویسد، حتی اگر قرار بود 40 صفحه بنویسد، از آغاز تا پایان آن را بلافاصله و بدون خط خوردگی مینوشت. همچنانکه سخن گفتن را که آغاز میکرد، بدون لکنت زبان به پایان میبرد. البته فکر میکنم این تواناییهای برجسته، لطف خداوند در حق ایشان بود که با مرارتها و مشکلات بسیاری رشد کرده و به اینجا رسیده بودند. و مردان بزرگ هم عموما در پرتو امتحانات سخت و دشوار است که به مقامات عالی میرسند.
چه برنامههایی را در لاهور برگزار میکرد؟
پاکستان، چند مرکز مهم دارد، اسلامآباد، پایتخت سیاسی، کراچی، مرکز اقتصادی و لاهور، مرکز فرهنگیست و شهرهای راولپندی و پیشاور هم نقش خاص خود را دارند. باعث خوشبختی بود که شهید گنجی بنا به شخصیت فرهنگیشان، دقیقا در مرکز فرهنگی پاکستان مستقر شده بودند. انجمنهای فرهنگی، روزنامهنگاران و فعالان فرهنگی لاهور، همه شیفته ایشان بودند. سطح سواد و اطلاعات و اندیشهاش کاملا جامع بود، از موسیقی و فیلم گرفته تا ادبیات. وقتی راجع به فیلمسازی و فیلمهای خارجی بحث میشد، با تحلیلهای عجیبی صحبت میکرد که فلان فیلم خارجی ساخته کیست و کدام بازیگرها در آن هستند و با چه پیشینه و موضوعی ساخته شده و... وقتی در رابطه با احزاب سیاسی بحث میشد، اطلاعات بسیار وسیع و گستردهای راجع به احزاب سیاسی داشت.
ایشان در همان آغاز کار با یک برنامه دقیق وارد عمل شد، چند طیف را مد نظر گرفت، روزنامهنگاران، صاحبان اندیشه و قلم و همچنین دانشگاهیان را. همینطور فعالان سیاسی را که در لاهور مؤثر بودند. علاوه بر اینها با اهالی هنر، سینماگران، شعرا و... هم. همچنانکه با حوزههای علمیه لاهور مرتبط شده بود. مرحوم شهید عارف حسینی و همینطور سید ساجد نقوی که رهبر شیعیان پاکستان هستند، بهشدت با ایشان مأنوس و حتی متأثر از وی بودند.
مجموعه کارها و تلاشهای ایشان بود که مسئولین وقت وزارت ارشاد و حتی وزیر را هم برای مشاهده به لاهور میکشانید.
چه تأثیری بر جامعه پاکستان داشت که اینقدر به او حساس شده بودند؟
ایشان بهسرعت، به محوری برای جذب قلوب به انقلاب اسلامی تبدیل شد. جریانسازی فکری ایشان و طیف وسیعی از انقلابیون که در پاکستان به دور خود جمع کرده بود، باعث حساسیت جریان وهابیت و دیگر جریانهای ضدانقلاب شد. ایشان تبدیل به سیلی شده بود که هر چه در مقابلش باشد، در هم میشکند و با خود میبرد.
آن زمان، مأموریت من تمام شده و به تهران بازگشته بودم، اما با او هر روز ارتباط داشتم و لذا احساس خطر میکردم. با رصد کردن روزنامهها و اخبار آنجا، به طرز شدیدی احساس خطر میکردم، اما او خود توجهی نداشت و جدی نمیگرفت. اما من با توجه به شناختی که از جامعه پاکستان داشتم، میدانستم وهابیها نمیگذارند وی جان سالم بدر ببرد. یک شب یادم هست که به او زنگ زدم و گفتم که صادق، فیتیله را پایین بکش، یک مقداری محافظهکارانهتر عمل کن و کمتر در جلسات شرکت کن. اما پاکستانیها آنقدر او را دوست داشتند که مرتب برایش جلسه تودیع میگذاشتند و گویی که نمیخواستند اصلا برگردد.
به او گفتم که تاریخ آمدنت را اعلام نکن، چراکه میترسیم برایت برنامهای داشته باشند.
در هر حال جمهوری اسلامی همواره قربانی تروریسم بوده است و دشمنان چون نمیتوانند اندیشه ما را بکشند، اندیشمندانمان را هدف میگیرند.
من احتمال میدادم ایشان در فرودگاه، در امان نباشد، لذا خواستم که تاریخ پرواز را اعلام نکند. ایشان که کلا آدم خندهرویی بود، جدی نگرفت و شروع کرد به خندیدن که نه بابا. گفتم که من در پاکستان زندگی کرده و آنجا را میشناسم. با این ضربهای که تو به وهابیت زدهای، اینها کماکان داغ دارند و نمیتوانند جبران کنند. تو با این سن کمت به زبان اردو شعر میگویی، سخنرانی میکنی، آدم جذب میکنی؛ مسلم است که این موضوع برای اینها قابلتحمل نیست که چنین وجههای از انقلاب اسلامی و تشیع در پاکستان بهجا بماند.
در هر حال ایشان جدی نگرفت و شاید نمیخواست جدی بگیرد، گویی که میدانست و میخواست که شهید بشود. آخرین باری که من با ایشان صحبت کردم، چند روز قبل از شهادتش بود که ایشان به منزل ما زنگ زد تا احوالپرسی بکند. گفتم کجا بودی؟ گفت: رفته بودم فلانجا سخنرانی و فلانی و فلانی هم سلام رساندند. گفتم من نگرانت هستم، بهجای تلفن زدن، بیسر و صدا زودتر بیا اینجا.
این آخرین باری بود که با هم صحبت کردیم، تا اینکه بعد از شهادتش به من زنگ زدند. اولین کسی هم که در ایران مطلع شد من بودم، یکی از دوستان که آنزمان همراه و مهمان ایشان بود، به من زنگ زد و گفت که: فقیه! بیچاره شدیم. من بلافاصله فهمیدم که چه شده است و پرسیدم: کی این اتفاق افتاد؟ گفت همین نیم ساعت پیش. گفتم الان کجا هستند؟ گفت: رفتند بیمارستان. گفتم چهکسانی بودند؟ گفت صادق (گنجی) و محمدعلی شیرازی (فرزند آقای مکارم). گفتم تو کجا بودی؟ گفت: من ماشین پشتی آنها بودم. گفتم مجید (شهشهانی) کجاست؟ مجید شهشهانی، همیشه همراه شهید بود و خاطرات عجیبی از ایشان دارد. ایشان کسی بود که با جسارت بیاندازهای در دادگاه حاضر شد و شهادت داد؛ در حالیکه وهابیون اعلام کرده بودند که هرکس برای شهادت بیاید، کشته خواهد شد. تنها فردی که جرأت کرد تا در دادگاه علیه قاتلان شهادت بدهد، آقای شهشهانی بود.
خلاصه پرسیدم مجید کجاست؟ گفتند او سالم مانده. البته یکی دو نفر دیگر هم از آن جمع تیر خورده بودند. البته این جزییات را از آقای مهندس مکارم و آقای شهشهانی باید بپرسید.
در تهران، شما پیکر شهید را تحویل گرفتید؟
بله، من اولین کسی بودم که پیکر شهید را تحویل گرفتم. محمدعلی مکارم را بردم بیمارستان و... خانواده شهید گنجی از برازجان آمده بودند خانه ما، حضرت آیتالله مکارم هم که از قم آمده بودند فرزندشان را ببینند، آمدند خانه ما. وزیر ارشاد هم برای عرض تسلیت به خانواده شهید، به خانه ما آمد.
من فرودگاه بودم، برای انجام کارهای تشییع و تدفین. ابتدا زنگ زدم به دو تا از بچههای وزارت ارشاد و آنها آمدند. پیکر شهید را تحویل گرفتیم و رساندیم به سردخانه. وسایل شهید را تحویل گرفتیم و به خانوادهاش تحویل دادیم و... آقای جهخانبخش مظفری که مدیرکل تشریفات وزارت امور خارجه بود و امروز هم هست، خیلی در این جریانات به ما کمک کرد، چون بههرحال ما در این مصیبتی که به ما وارد شده بود، نمیدانستیم چه میکنیم. همدورهایها و اساتید مدرسه شهید مطهری آمده بودند و...
من خودم با یکی دو نفر از بچهها، پیکر شهید را در قبر گذاشتیم. بعد نشستیم و زار زار گریه کردیم. آنجا به مجید شهشهانی گفتم که ببین، آدم چگونه باید عزیز خودش را کفن بکند و بگذارد داخل قبر و خاک بریزد رویش! عجیب دگرگون شده بودیم، مصیبتی که بر ما وارد شد قابل توصیف نیست...
شخصا با ایشان خیلی مأنوس بودید؟
بله، خیلی با هم انس داشتیم، رفتنش برایم قابل تصور نبود. بهخاطرم میآید که با هم زیاد پیکنیک میرفتیم، والیبال بازی میکردیم، تیممان اول میشد که عکسهای آن تیم را هم داریم. من و ایشان در یک تیم بودیم. واقعا یک شخصیت عجیبی بود، خیلی دوستداشتنی و جذاب...
تأثیر شهید بر جامعه پاکستان را بعد از شهادتشان چگونه میبینید؟
تأثیری که شهادت صادق گنجی بر پاکستان گذاشت، قابلانکار نیست، به هر حال او کم شخصیتی نبود. به جرأت میتوانم بگویم که اگر به شهادت نمیرسید و زنده میماند، از شخصیتهای بسیار خبرساز و مهم ایران میشد، به این دلیل که متدین، انقلابی و دلسوز کشور، نظام و رهبر بود