هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
سینمای هالیوود و فیلم غیرقابلتفکر در گفتوگو با نادر طالبزاده
شمشیر را از رو بستهاند / محمدرضا وحیدزاده - امیر جاوید
یک سئوال و جواب کوتاه با نادر طالبزاده دلیل شکلگیری این مصاحبه بود. از او درباره فیلم «غیرقابلتفکر» پرسیدیم. پاسخ کوتاه آقای طالبزاده بسیار روشن بود: «فیلم، بسیار فیلم مهمی است، جای کار دارد و باید تحلیلش کرد» و چه کسی مناسبتر از خود او؟ طالبزاده بینیاز از معرفیست و کمتر کسی است که از سابقه و زمینه فعالیت او بیاطلاع باشد؛ سابقهای که آسان بهدست نیامده است و ما نیز با آگاهی از آن، با وجود حجم سنگین کارهای طالبزاده و در خلال اشتغالات نفسگیرش برای ساخت سری جدید برنامه راز، پس از بارها ت
وحیدزاده: فیلم «غيرقابل تفكر» حاوي و هادي پيام¬هايي است که نشان از یک اتفاق قريب¬الوقوع دارد. البته این نشانهها را در فیلمهای دیگری نیز میتوان یافت. اما در این فیلم بسیار پررنگتر و صريح¬تر است. گویی هالیوود آرایش دیگری به خود میگیرد و ما شاهد فصل تازهای در سینمای غرب هستیم. قبل از این، پیامهای خود را در پس نشانهها و در لفافه پنهان میکرد. چهرهای غیر سیاسی و بیشتر سرگرمیساز از خود عرضه کرده بود تا کمتر کسی از مخاطب عام جهاني گمان كند در پی القای برخی مفاهیم و پیامهاي خاص است. اما اکنون سینمای غرب، زبان صریحتری را انتخاب کرده. چه شده که به این نتیجه رسیده است؟ تحت چه فشار یا عواملی بوده که شيوه¬اش را تغيير داده؟
بله. دیگر دارند یک چیزهایی را میگویند. این سؤال، جواب خیلی پیچیدهای ندارد. ما در مجموعه راز برنامهای داریم با موضوع سکینه آشتیانی. پیش از آنکه این پرونده در سال 2010 علنی شود، تبلیغات رسانههای غربی در سال 2009 آغاز شد و با فیلم «سنگسار ثریا» سر و صدای بسیاری راه انداختند. در سال 2008 جوایز بسیاری به این فیلم دادند. در سال 2007 این فیلم را در عرض شش هفته در اردن فیلمبرداری کردند و اصل آن در سال 2006 در مرکز فکری «دیوید فاراویتس» در واشنگتن طراحی شد. ما میخواهیم نشان دهیم که چگونه رسانه این مسئله را در بوق میکند و به صدر اخبار دنیا میبرد. چرا هالیوود باید اینطوری دربارة فیلمی مثل «سنگسار ثريا» سرمایهگذاری کند؛ فیلمی که در عرض شش هفته ساخته میشود. مثل فیلم «300» که آن هم در شش هفته و در سوله فیلمبرداری شد. چرا چنین کارهایی را با این عجله میسازند؟ به نظر میرسد قصد مهم و نقشة پیچیدهای دارند.
ماهیت سینمای غرب بعد از انقلاب اسلامی تغییر کرد. به کسی مثل اسپیلبرگ که یک فیلمساز سرگرمکننده بود توجه کنید. فیلمهای فضاییاش «ایتی» یا «برخورد از نوع سوم» است. در آن دوران هیچگاه «جنگ دنیاها» نمیساخت. فیلمهای تاریخیاش هیچگاه «فهرست شیندلر» نبوده است. این استیون اسپیلبرگی را که ما الان میبینیم موج انقلاب اسلامی به این صورت درآورده است. در واقع انقلاب اسلامی از اسپیلبرگ آدم دیگری درست کرد. از «ایتی» میآید و به «جنگ دنیاها» میرسد. یعنی معادل همان جنگ تمدنهایی است که هانتینگتون به عنوان تئوری خود مطرح میکند. اگر توجه کنید هر دوی آنها یک تیتر است. در واقع انقلاب اسلامی بر برخی از حوزههای استراتژیک هالیوود یا برخی کارگردانهای صاحب نظر غرب، تأثیرگذار بوده است. تأثیر انقلاب اسلامی تنها منحصر به شورای روابط خارجی آمریکا نیست؛ بر صنعت سینما و سرگرمی آمریکا هم تأثیر گذاشته و آن را تغییر داده است.
وحیدزاده: این تغییر، از جهت رویکرد بوده است یا از جهت ماهیت. یعنی هالیوود بعد از انقلاب اسلامی شیوة خود را در عملکرد تغییر داده است یا از اساس دچار تحولات ماهوی شده است؟
اساس هالیوود یک چیز ثابت است. این تغییری نمیکند. یک چیز را باید بدانید. بزرگترین صنعت سرگرمکنندة بصری جهان، یعنی هالیوود در خدمت صهیونیسم است. جوئل استاین که خود یک یهودی است، در سال 2008 مقالهای را در روزنامة لوسآنجلستایمز منتشر کرد و در آن عنوان نمود: "آنهایی که گمان میکنند هالیوود و رسانههای غربی در اختیار یهود نیست، سخت در اشتباهاند. از شش نفری که صاحب هالیوود هستند، پنج نفر یهودی هستند. آن یک نفری را هم که یهودی نمیدانستم بعد از تحقیقی که کردم متوجه شدم یهودی است!" مقالة مفصلی است. او دیگر نمیگوید صهیونیسم. میگوید یهود. بنابراین امنیت اسرائیل برای اینها بسیار مهم است. اصلاً برایشان مقدس است. جزء مقدساتشان است. مثل حقوق بشر. (در دنیای امروز حقوق بشر جای دین را گرفته است. در طی قرنهای اخیر وقتی با مسیحیت و دین نتوانستند به جایی برسند و وقتی مسیحیت را فاقد قابلیت اجتماعی دیدند، به حقوق بشر پناه آوردهاند و در آن هم متوقف ماندند. )
جاوید: اینکه انقلاب اسلامی بر روی کارگردانانی چون اسپیلبرگ اثر گذاشته، به چه نحو بوده است؟ اسپیلبرگ یک کارگردان صاحب نظر و صاحب اندیشه است. آیا خود با مشاهدة انقلاب اسلامی به فکر میافتد و شیوة خود را تغییر میدهد یا خیر؛ سیستم مدیریتی هالیوود به نحوی بوده است که این تغییر را مدیریت کرده است و کارگردانی چون اسپیلبرگ را به تغییر رویکرد واداشته؟
او در واقع با انگیزة مقابله با «تروریسم» تبدیل به اسپیلبرگ جدید شده است. «فهرست شیندلر»، «جنگ دنیاها» و «نجات سربازرایان» که این آخری در جهت تقویت روحیة وطنپرستی آمریکایی است، حاصل این تلاش است. لوراند امریک (Roland Emerich) نیز فیلمساز دیگری است که همین رویکرد را دارد. او یک یهودیِ اتریشیآلمانی است که به آمریکا مهاجرت میکند و در هالیوود «روز استقلال» را میسازد و سالها بعد به سراغ فیلم «2012» میرود و همان خط را ادامه میدهد. میبینید که کاملاً موضع دارند. برخی از اینها به طور خودکار اینطوری هستند. اما مثلاً الیوراستون اینطور نیست. او از ابتدای فیلمسازی موضع خود را دارد و تحت تأثیر صهیونیسم هم نیست. کار خود را میکند و بعضاً به جبهة حق خدمت هم میرساند. او حتی اخیراً انتقاد کرد که چرا همة رسانههای آمریکا دست یهود است؟ (که البته بعداً مجبورش کردند تا معذرتخواهی کند.). از آن طرف کسان دیگری هم هستند که برای هالیوود و برای سیستم فیلم میسازند. این سیستم است که فیلم «300» را میخواهد. یا فیلم دیگری چون «سنگسار ثریا»؛ چرا «سنگسار ثریا» و چرا «پرل هاربر»؟ این فیلم تنها ده ماه پیش از 11 سپتامبر اکران شده است. شش ماه پیش از این فیلم، یک تئوریسین آمریکایی مقالهای را ارائه کرد به نام «طرحی برای یک قرن جدید آمریکا» و در آن طرح کرد که آمریکا نیازمند بهانهای است تا بتواند براساس آن دست به مقابلة نظامی با تروریسم بزند. یعنی آمریکا نیاز به یک «پرلهاربر» دارد. چیزی شبیه به حملة هوایی ژاپن به پایگاههای آمریکا در هاوایی و وارد شدن آمریکا به آتش جنگ؛ و بعد برای این سناریو به سمت درست کردن فیلم میروند و همة توانشان را نیز بهکار میگیرند؛ یک فیلم عشقی جذاب با بازی بهترین بازیگر مرد هالیوود. تا پیش از این فیلم، چهل سال بود که کسی به «پرلهاربر» فکر نکرده بود. اما بعد از آن دوباره طرح شد و این مقاله خیلی بازتاب پیدا کرد. حتی این شبهه ایجاد شد که11سپتامبر را نوصهیونیستها و نومحافظهکارها طراحی کردهاند. اول فیلم «پرلهاربر» ساخته شد و سپس 11سپتامبر به وجود آمد. لازم بود بهانهای ایجاد شود که آمریکا وارد یک جنگ بزرگ جهانی شود. جنگی که هنوز ادامه دارد و ما همچنان شاهد آن هستیم. بعد از 11سپتامبر، 90مرکز اطلاعاتی به آمریکا اضافه شد. میشود تحولات را با این نگاه رصد کرد. در آنجا «پرلهاربر» را چه کسی ساخت؟ مهم نیست. مهم نتیجة این سفارش است که به شکل مطلوب آماده شده است.
وحیدزاده: برخیها رسانه و سینما را متأثر از اتفاقات فرهنگی میدانند و معتقدند این حوادث تاریخی و اجتماعی هستند که بر موضوعات فیلمها تأثیر میگذارند و سینما آنها را به تصویر میکشد. گاهی نیز اینگونه عنوان میشود که برنامهریزان و سیاستگذاران با ساخت یک فیلم نظریة خود را به شکل یک ماکت تست میزنند. فیلم« غیرقابل تفکر» از کدام دسته است؟
هر دو گروه وجود دارد. مثلاً فیلمهایی چون «پرلهاربر» یا «سنگسار ثریا» از دستة اول است. بعضی از فیلمها طراحی میشوند. من اینها را در برنامهای که به پروندة سکینه آشتیانی میپردازد، بررسی خواهم کرد. میخواهیم ببینیم که هر کدام از آنها کجا طراحی شد و چگونه به اینجا رسید. مثلاً برای فیلم «300» برنامه داشتند. در آن زمان بحث حمله به ایران خیلی جدی مطرح بود. فیلمی میخواستند که در آن نشان دهند ایران در تاریخ هم با هزاران لشکر نتوانسته است حریف سیصد سرباز اسپارتی شود. این را تبدیل به فیلم کردهاند و دیگر مهم هم نیست که چه کسی آن را ساخته است. هیچگاه الیوراستون چنین کاری نمیکند که مستقیماٌ سفارش بگیرد. در نتیجه آدمی مثل رولان امریک را میآورند تا به او سفارش بدهند. موضوع فیلم «غیرقابل تفکر» شکنجه است. همهچیز با این فیلم توجیه میشود. بحث این است که آمریکا حق دارد تا دست به هر کاری بزند. هماکنون آمریکا در بخشهای مختلفی از اروپا مراکز شکنجه ایجاد کرده است.
وحیدزاده: یعنی در اینجا هم دارد تست میزند و قصد دارد مدلی را جهت اجرا به امتحان بگذارد؟
نه، اینجا بحث تست نیست. اینجا میگوید این فرهنگ است. این سیاست، باید اجرا شود. نشان میدهد که چارهای جز این کار در برابر این وحشیها ندارد. میگوید اینها وحشیاند. دیوانهاند. در فیلم «جنگ دنیاها» صحنهای است که در هنگام فرار، دخترِ نقش اول فیلم از پدرش میپرسد آیا اینها تروریستاند؟ اما پدرش هیچ پاسخی نمیدهد. بعدها اسپیلبرگ در مصاحبهاش با روزنامة نیوزویک میگوید که من در طرح این سؤال تعمد داشتم و منظورم همین است. تروریسم امروز به همین شکل است. زمانی که من این مسئله را در شبکة خبر تشریح کردم شبکة صهیونیستی memri tv حرف من را به تمسخر گرفت و به استهزا گفت مذهبیهای ایران موضوع فیلم «جنگ دنیاها» را تروریسم میدانند. در حالی که پیش از من سازندة خود فیلم به این موضوع اذعان کرده بود! اما چون این حرفها در غرب باز نمیشود و اینگونه القا میشود که «جنگ دنیاها» صرفاً یک فیلم تخیلی است، کسی این حرفها را برنمیتابد. این ملت هوشیار و انقلابی ایران است که به این چیزها توجه میکند و به سادگی از کنار آنها نمیگذرد. مگر میشود فیلم «غیر قابل تفکر» فیلم طراحیشدهای نباشد؟ محبوبترین بازیگران مرد سیاهپوست آمریکا تنها دو نفرند: ساموئل الجکسون و دنزل واشنگتون. ساموئل الجکسون در ذهن مخاطب سینمای هالیود سابقهای دارد. در فیلم «پالپفیکشن» صحنهای است که در آن ساموئل ال جکسون آیهای را از انجیل میخواند و بعد کسی را اعدام میکند. کلامی است از انبیا بنیاسرائیل در برابر کفاری که حقشان است که کشته شوند؛ و بعد طرف را میکشد. بسیار صحنة مهمی است. جكسون صدایي مورال و اخلاقگرا دارد. به نحوی که یادآور انبیا بنیاسرائیل است. مردم از آنجا ساموئل الجکسون را به خاطر سپردهاند. حالا این بازیگر را با این سابقه آوردهاند در این فیلم و نقش شکنجهگر را به او دادهاند. در این فیلم او وظیفهای دارد که فقط از عهدة او برمیآید و هر گاه کار را رها میکند دیگران مستأصل میشوند و نمیتوانند کار او را ادامه دهند. دوباره به او مراجعه میکنند و خواهش میکنند که بیاید و شکنجهاش را ادامه دهد. بسیار جالب است. محبوبترین آدم را میآورند و چه نقشی به او میدهند. ابتدا که وارد میشود میبیند که مأموران در حال انجام شكنجه «غرق مصنوعی» هستند. میخندد و میگوید من جای شما بودم سگ هم میآوردم و چند سرباز لخت را هم دور او جمع میکردم! مي¬خواهد تصاویر ابوغریب را یادآوری کند. کار آنها را مسخره میکند و اولین کاری که خود میکند آن است که انگشت زندانی را با ساتور قطع میکند. سپس در ادامه جا میاندازد که در برابر ده میلیون نفر که جانشان در معرض خطر است، شکنجة یک نفر کار اشتباهی نیست. این جنایت هم کار ایران است که بیست میلیون دلار به یک نفر داده تا سه «بمب کثیف» را در آمریکا منفجر کند. این مسئلة «بمب کثیف» ده سال است که در کنگرة آمریکا مطرح است و مرتب تأکید میشود که ما باید مراقب باشیم تا ایران یک «بمب کثیف» را در شهرهای ما منفجر نکند. این فیلم در راستای آن طرح هم هست. در واقع چند هدف را نشانه گرفته است.
جاوید: اگر بخواهیم از همین زاویه به وجوه مختلف فیلم «غیر قابل تفکر» بپردازیم، سؤال دیگری پیش میآید که مربوط به مسئلة شیعهستیزی است. منظورم اسلامهراسی است که معتقدم همیشه در جوف آن شیعههراسی قرار دارد. زیرا احساس میکنم آنها از جانب اهل سنت خطری احساس نمیکنند. خطر شیعه است و برایشان شيعه مساوی با ایران است. یعنی هرجا صحبت از اسلامهراسی است مقصود و منظور ایران است. پیش از این آثاری که در جهت شیعههراسی ساخته میشد غالباً یا دچار ضعفهای تکنیکی بود و یا دچار ضعفهای محتوایی. اما به مرور شاهد پختگی تدریجی این دست از آثار شديم. سالهایی درگیر جنگ بودیم و سالهایی نیز درگیر اتفاقات بعد از جنگ و از سینمای غرب غفلت کردیم. اما آنها کار خود را جدی گرفته بودند و در همین راستا کرسی شیعهشناسی در 39دانشکدهی معتبر جهان تأسیس کردند که سه تای آن¬ها هماکنون در اسرائیل است. اركان رشتة شیعهشناسی در تمامي اين دانشكده¬ها سه درس است: تاریخ ایران باستان، انقلاب اسلامی ایران و ایران بعد از انقلاب. با دیدن فیلم «غیر قابل تفکر» اینطور به نظر میرسد آن¬ها به حدي از پختگی رسیدهاند كه مي-توانند لایههای عميق¬تري از جامعة شیعی را هدف قرار دهند.
بله همینطور است. مگر با فیلم «سنگسار ثریا» این کار را نکردند؟ مگر این فیلم در ایران پخش نشد و خیلی از بچههای ما با دیدن آن گریه نکردند؟ سپاهیها و بسیجیها با دیدن این فیلم تا چند روز در شوک بودند. البته آن فیلم دربارة جرم سنگسار نبود. زیرا آن زن گناهی مرتکب نشده بود و شوهرش دیگران را فریب داده بود. پس باید بین یک زن خائن و زنی که بیگناه است تفکیک قائل شویم. در واقع آن فیلم ما را فریب داد. از روحیة مظلومدوستی ما سوءاستفاده کردند و ما را تحت تأثیر قرار دادند. این فیلم دارد جهان را آماده میکند برای یک حکم. بعد از ساخته شدن، در مدت یک سال اکران جشنوارهای شده و بعد از یک سال اکران جهانی شده است و درست بعد از یکسال دیگر به سراغ پروندة سکینه آشتیانی رفتهاند و از اینکه این زن، اول قاتل است بعد زناکار کاملاً چشمپوشی کردهاند.
جاوید: اگر ما آثار اینچنینی سینمای هالیوود را تبارشناسی کنیم و از ابتدا تا انتها آنها را از پیش چشم بگذرانیم، میبینيم که مسیر مشخصي را طی کردهاند و در آن به بلوغی رسیدهاند. در اين راه، هر چه كردند علتي داشته و في¬الواقع فیلم بیدلیل نساختهاند.
البته من با کلمة بلوغ در اینجا موافق نیستم. زیرا نیت آنها خیر نیست. بلوغ برای تکامل است. بلوغ برای کسی است که بالغ میگردد و توبه میکند و اکنون کامل میشود. اینها اصلاً به دنبال بلوغ نیستند. هنوز هم به دنبال فریباند. شرِّ اینهاست که رشد میکند. شرارتشان پخش شده و متکثر شده است. پیش از این نیز فیلمی چون «سریانا» را ساخته بودند که در آنجا نیز موضوع شکنجه بود. اما در آنجا حزبالله را به عنوان شکنجهگر نمایش میدادند. اینها تجربههای مختلفی است که البته کافی نیست. به دنبال کار خاص و ویژهای هستند که براساس آن جا بیندازند که اگر ما در آینده گردن اینها را هم شکستیم، حق داریم. چون اصلاً حرف سرشان نمیشود. فقط آمدهاند که بکشند.
جاوید: «غیر قابل تفکر» همة ابزارها و بالاترین حد شکنجه را در برابر این فرد مسلمان یا شیعه، ناکارآمد نشان میدهد در حاليكه حد بالاتری را معرفی نمیکند. احساس میکنم پایان آن را باز گذاشته است. اعلام میکند که من بعداً چیزی فراتر از همة اینها را به میدان خواهم آورد. زمینه را آماده میکند تا اگر چیزی بالاتر از شکنجه را هم آورد من بپذیرم. زیرا با این فرد تروریست هرکاری میکنند او دست بردار نیست و در نهایت نمیتوانند حریف او شوند. یعنی فیلم به من میگوید همة خشونتها در برابر این فرد کارگر نیست و اگر تو نیز در این موقعیت بودی همینکار را میکردی و حالا مرا آماده میکند تا دست به کار دیگری بزند. این کار دیگر چیست؟
به نظر من آن تروریستی که در فیلم «غیر قابل تفکر» تصویر میشود شيعه نیست. من هیچ نشانهای از تشیع در او ندیدم. فقط پول از ایران گرفته است. رگة دیگری از شیعهگری او در این فیلم ندیدم. این فیلم یک فرمول است. یک چیز ساخته و پرداختهشده است. ممکن است در فیلم بعدی به سراغ شیعه و مسائل دیگر بروند و رفتار شخصیت آن فیلم را با تیپ بسیجیها بیشتر منطبق کنند. تیپ فعلی بیشتر شبیه یک مجنون سیاسی است.
وحیدزاده: اتفاقا من فکر میکنم در ساخت این شخصیت تعمد داشتهاند. پیش از این هم فیلم دیگری از سینمای هالیوود بیرون آمد به نام «از پاریس با عشق» که البته کمی بازاری بود. در آن فیلم هم ما با خانم جوان و آمریکاییتباری مواجه میشدیم که اصلاً در غرب به دنیا آمده است و کاملاً غربی است. اما به دلیل آشناییاش با یک فرد مسلمان با اسلام آشنا شده و اکنون به تیم ترور آن فرد ملحق شده است. همة داستان فیلم هم قصة مبارزة او با همسرش است که یک مأمور امنیتی است. به نظر میرسد غربیها با گسترش اسلام در غرب و با موج اسلامگرایی، غربی متوجه خطر دیگری شدهاند که از جانب مسلمانان خارج از غرب نیست و بلکه از طرف شهرندان معمولیای است که به نوعی به اسلام گرایش یافتهاند و اکنون هالیوود سعی دارد ترسش را از این پدیده به تصویر بکشد. نه ترس از مسلمانان شرق، بلکه از نومسلمانان غربی. کسانی که تا دیروز بندگان مطیع و شهرندان گوشبهفرمان آنان بوهاند و امروز و از دل زندگی غربي بیرون آمدهاند و تبدیل به موجوداتی مهارناشدنی شدهاند.
من در طول این فیلم اصلاً احساس نکردم این مرد یک مسلمان است. احساس کردم با یک مأمور یا یک فعال سیاسی جدی علیه آمریکا مواجهم. اسلام را در وجود این مرد ندیدم. او یک فعال و یک اکتیویست است. برای آنها معنای مسلمان افراطی را دارد. منظور، هر مسلمانی نیست. این فیلم مسلمانان افراطی را هدف قرار داده است.
جاوید: یعنی نگاهش به اسلام ابزاري است؟
بله. این فردی است که به شدت با آمریکا مشکل دارد و ایران است که او را حمایت و هدایت کرده است. او یک نظامی آمریکایی است که با این مسائل آشناست، در تیم تخریب بوده و کارش را بلد است. در مدل نظامیانی که تبدیل به نیروهای مخالف میشوند میتوانم در دنیای واقعی «سرگرد نادال حسن» را در فورتهود تگزاس مثال بزنم. او سرگردی روانشناس است که از خانوادهای فلسطینی و متولد آمریکاست. آنقدر حس وطنپرستی آمریکایی و عشق به آمریکا برایش مهم شده بود که در جنگ اول خلیج فارس داوطلبانه در ارتش ثبت نام کرد تا بیشتر بتواند خدمت کند و برای همین وارد برنامة آر.اُ.تی.سی میشود و تخصص ویژه در پی.تی.اس.تی (ناراحتیهای روانی بعد از شوک جنگی) میگیرد. در واقع مخارج دانشگاهی او را ارتش آمریکا تأمین میکند. سپس در مصاحبههایش با افرادِ از جنگبرگشته، آنقدر با نمونههای مختلفی برخورد میکند که با مقامهای ارشد خود تماس میگیرد و اعلام میکند که نیمی از افرادِ تحت مصاحبه بیماران روانی و جنایتکاران جنگی هستند. کشتاری که اینها بیدلیل انجام دادهاند و به آن معترف هستند را به مقامات بالا گزارش میکند و جواب میگیرد که ماستمالی کن! بعد از چند سال و تکرار چنین وضعیتی سرگرد حسن به تصمیم دیگری میرسد. ابتدا درخواست بازخرید میدهد که آنها نمیپذیرند. سپس پیشنهاد میکند که هزینة تحصیل خود را که ارتش آمریکا پرداخت کرده است برگرداند و اجازه دهند از ارتش بیرون برود؛ باز هم قبول نمیکنند. در آخر درخواست انتقال به بخش دیگر را میدهد که باز هم موافقت نمیشود. بعد میبیند که اصلاً سیستم در این جنگ جنایتکار است. در این هنگام روحیة اسلامگرایی در او جدی میشود و خود تبديل به یک مجاهد اسلامی میگردد. یک روز صبح وارد سالن اعزام نیرو به عراق میشود و همه را به رگبار میبندد. در این درگیری تعدادی کشته و زخمی میشوند و خود نیز فلج میگردد. اکنون روی ویلچر است و دادگاهش هنوز ادامه دارد. این پدیدة تبدیل یک سرباز وطنپرست به مجاهد، موضوع مهمی است که واقعیت دارد. این سربازی بود که بسیار باهوش و متخصص بود. سالها در آمریکا رشد کرد و به ناگاه از همهچیز گذشت. زمانی که رؤیای نجاتدهندگی آمریکا در ذهنش فرو میریزد و یکباره با چهرة جنایتکار آمریکا روبرو میشود، دچار تحول میشود. این فیلم نیست؛ یک ماجرای واقعی است که سال گذشته در آمریکا رخ داده است و من مطمئنم که هالیوود هیچگاه از آن فیلم نخواهد ساخت. زیرا افشاکنندة ماهیت پوچ و توخالی این سیستم خواهد بود. آمریکا به علت شرّی که ایجاد کرده در ابعاد مختلف در حال ضربهزدن به خویش است. به مردم خود و مردم دنیا ضربه میزند. در این فیلم هم میخواهد با ساخت یک اثر سینمایی، شکنجهگری را توجیه کند. در حالی که مردم خواهند فهمید که حقیقت چیست. اسلام خود را در همین واقعیتهای زندگی روزمرة مردم نشان خواهد داد. اکنون ببینید که چند نویسندة آمریکایی از موضع ایران دفاع کردهاند؟ به سیاستهای آمریکا حمله میکنند که شما چرا ظن بیمارگونهتان دربارة ایران را مبنای تصمیمات خود قرار دادهاید؟ چرا اسرائیل را با اینهمه سلاح رها کردهاید؟ مواضع انقلاب اسلامی حقیقتجویان و هوشیاران را در غرب هوشیارتر کرده است. چند روز پیش همینجایی که شما نشستهاید دنیشکتر (danny shechter) نشسته بود. او یک ژورنالیست معروف آمریکایی است. در نیویورک زندگی میکند و از مؤسسین «شبکة سیانان» است. ببینید کتابهایی که نوشته است چیست؟ آخرین فیلمی که ساخته «چپاول» نام دارد و نقد همة سیاستهای ناعادلانة آمریکاست. خود نظام آمریکا این دنیشکترِ جدید را دارد ایجاد میکند. کسی که اصالتاً یهودی است، تبدیل به یک مبارز روشنفکر شده است. چنین افرادی هر روز رو به افزایشاند.
وحیدزاده: مهمترین جبهة تهاجمی غرب و آمریکا همین هنر و سینمای آن است و به نظر من تشکیلات نظامی آنها در درجة دوم اهمیت قرار دارد. آتش حملة این جبهه بسیار شدیدتر از توپخانهها و مراکز تسلیحاتی آمریکاست. پیش از این شاهد آن بودیم که وقتی غرب سینمای خود را به میدان میآورد با یک استتار بسیار قوی و در پوشش سرگرمی و هیجان اهداف خود را پنهان میکرد. به شکلی که حتي بسیاری از اهل هنر و سينما نمیتوانستند بپذیرند این سینما هدفی جز تجارت و سرگرمی دارد.
من سالها در غرب زندگی کردهام و در مدارس آن کشور و در میان افراد نظامی آن حضور داشتهام. من وظیفة خود میدانم که اینها را بیان کنم و افرادی را که نمیدانند روشن سازم. چندی پیش دوستی میپرسید که آیا فکر نمیکنی این حرفها به نوعی توطئهاندیشی است. به او گفتم همین اصطلاح توطئهاندیشی طراحی دنیلپایپس است. ابتدا دنیلپایپس را بشناس، بعد بیا تا هر زمان که خواستی جلسه بگذاریم و با هم گفتگو کنیم. دنیلپایپس سکة این اصطلاح را حک کرده است تا تو را گیج کند. هرگاه کسی بگوید صهیونیسم، سریعاً با اصطلاح توهم توطئه بر دهانش میکوبند.
وحیدزاده: چرا هالیوود دارد کمکم پوشش استتار خود را برمیدارد و دیگر همة توان خود را برای پنهانسازی صرف نمیکند؟ چه ضرورتی سینمای هالیوود را به این رویکرد و تغییر موضع واداشته است.
به نظرم وقتی نه سال از 11سپتامبر میگذرد و هنوز جنگ ادامه دارد، وقتی رئیسجمهوری با شعار دهانپرکن تغییر میآید و به هیچیک از وعدههای خود عمل نمیکند، وقتی مردم میبینند که هرچه میگویند تأثیر ندارد و جنگ هنوز ادامه دارد، وقتی مردم میبینند 99 درصد کنگرهای که به آنها رأی دادهاند، متفقاً یک حرف را میزنند و سیاستهای خارجی آمریکا مخالف ندارد، و البته همچنان مقابلة ایران و جامعة جهانی مسلمانان نیز ادامه دارد و ایران روزبهروز قویتر و مواضعش مستقرتر میشود، آنها نیز حرفهایشان را دیگر علنیتر میزنند. شکنجه را رسماً موجه جلوه میدهند و زمینه را برای تحولات آینده آماده میسازند. این فیلمها به منزلة ماساژ فکری برای این امر است.
جاوید: عربستان در اینجا چهکاره است که همیشه ترجیعبند فیلمهای این چنینی است؟ در این فیلم هم میبینیم که قرار است این زن و فرزندانش به عربستان پناهنده شوند. این در حالیاست که عربستان یکی از همراهترین کشورهای دوست آمریکاست.
وحیدزاده: در فیلم «سالت» هم باز نام عربستان به میان میآید وپس از تهران از مکه اسم برده میشود.
چون هميشه عربستان است که تأمين مالي میکند. در حالیکه در طول سی و یک سال و به شکل وسیع و گسترده علیه ایران تبلیغ کردهاند. سالهاست که میگویند ایران میخواهد یک بمب کثیف را در آمریکا منفجر کند. بدون هیچ منطق و مدرکی میگویند که احتمالاً حملة تروریستی بعدی یک بمب کثیف (dirty bomb) هستهای است که توسط ایران در شهرهای آمریکا منفجر خواهد شد. طی نه سال گذشته این عبارت بارها در اخبار و حوزههای فکری واشنگتن مثل AEI مطرح شده است. ولی این اولین فیلمی است که آن را به تصویر میکشد. میخواهند با خیالپردازی این ایده را برای مردم مجسم کنند. این هنر بزرگ هالیوود است. این همان جنگ نرمی است که دربارهاش صحبت میکنیم.
وحیدزاده: در اول فیلم صحنهای از بازيگر زن فیلم میبینیم که در یک تقاطع نگاهی مادرانه به یک پسربچه میکند و وقني بچه از اسلحة او میترسد، آن را پنهان میکند. آن خانم نمایندة چیست؟
آن خانم نمایندة مادری و تعهد است. بازیگر این نقش کسی است که در سابقة ذهنی مخاطب با فیلم ماتریکس یادآور اوضاع آخرالزمانی است. این خانم همان آمریکای منجی است. بازیگرانی که در این فیلم بهکار گرفته شدند هر دو در ذهن مخاطب سابقه دارند. این زن سابقة یک نقش عرفانی در فیلم ماتریکس دارد. هدف این فیلم ترسیم چهرة «واحد ضد تروریسم» است. واحد ضد تروریسم در فرهنگ آمریکایی مفهوم عمیقی دارد. این فیلم تلاشی است برای نشان دادن ایثارگری مأموران وفادار آمریکایی برای مبارزه با تروریسم. میگوید تروریستها موجودات عجیب و غریبی هستند که اصلاً معلوم نیست از کجا آمدهاند و هیچ چیز نمیفهمند. در واقع نابودگران نوین هستند. اولین باری که این مسئله مطرح میشود در فیلم «روز استقلال» است. وقتی آن فرد دانشمند از گفتگو با این موجودات بازمیگردد، تنها یک چیز میگوید:" اینها هیچچیز نمیفهمند. فقط آمدهاند که نابود کنند".
جاوید: بعد از انقلاب اسلامی و با آغاز فیلمهای گودزیلایی و هیولاهای غیر طبیعی، سینمای غرب در یک سیر قرار گرفت. در دهة هشتاد گودزيلاها و هيولاها را تعريف كرد و به اشراری از جنس انسان رسید و هر چه جلوتر آمد تعریفهای خود را از دشمن دقیقتر کرد. روش مقابلة خود را در یک سیر به تصویر کشید و بعد از ناکارآمد نشان دادن همة آن روش¬ها، در مرحلة پایانی میخواهد برگ آخر خود را رو کند و از این کارِ مداومِ رسانهای خود نتیجه بگیرد. این سیر هوشمندانه ترسیم شده است یا یک روند اتفاقی بوده است؟
نه، به هیچعنوان اتفاقی نیست. برای چه باید قبل از 11سپتامبر فیلم «پرلهاربر» را بسازد؟ برای چه باید فیلم «سنگسار ثریا» را در شش هفته بسازد؟ اینها همه حسابشده است. موضوع اصلی مقابله با رشد اسلام است. منظور هم همان تشیع یا اسلام ناب است. زیرا در این بازی عربستان هم در کمپ کاخ سفید قرار دارد. اکنون دو قطب بیشتر وجود ندارد. ممکن است شما یهودی یا مسیحی یا غیره باشید. مهم نیست. مهم آن است که در کدام جبهه قرار بگیرید. ممکن است یک یهودی یا مسیحی باشید، ولی در جبهة اسلام قرار بگیرید. جنگ حق و باطل مهمتر از اینهاست. در قیامت خداوند متعال همة اعمال ما را در کفة ترازو قرار خواهد داد و وزن خواهد کرد. ممکن است کار خیرمان سنگینتر شود و نجاتمان دهد. در این جهانِ دو قطبی ممکن است بسیاری به جبهة حق بپیوندند. سالها پیش کسی از چامسکی پرسید چرا این کتابها را مینویسی؟ جواب داد برای آنکه وقتی صبح از خواب بیدار میشوم بتوانم در آینه خودم را نگاه کنم! این حرف بسیار بزرگی است. این دنیای امروز است. ممکن است مسلمان نباشی، اما در جبهة حق قرار گیری و ممکن هم است که نمازشبخوان باشی و هنگام انتخاب اشتباه کنی.
وحیدزاده: اینجا برای من سؤالی پیش میآید. میبینم که از بهترین بازیگرانشان و از آخرین شیوههایشان بهره میبرند و مهمترین حرفشان را به شکل صریح بیان میکنند. به نحوی عمل میکنند که گویی شتابزدهاند و دیگر به بعد از این فکر نمیکنند. گویی هرچه دارند رو کردهاند و دیگر به فردا نمیاندیشیند. آیا اینگونه است؟
خیر. مطمئن باشید که آنقدر حرف برای زدن دارند که فکرش را هم نمیکنید. فردا بازیگر دیگری را میآورند و پسفردا از چهرة دیگری استفاده خواهند کرد. این بازیشان برای این مقطع بود. چرا اعلام شد که بوش مجوز رسمی برای شکنجة «غرق مصنوعی» داده است؟ میخواهند بگویند از این مرحلة تاریخی گذشتهایم و امروز اگر اینها را در مقابل چشمان مادرشان هم بکشیم اشکال ندارد. زیرا اینها تروریستاند. اصلاً آدم نیستند. در اینجا رگههایی از تبعیض نژادی را هم میتوان دید؛ همان روحیة متکبر انسان غربی. این آخرین برگشان نیست. باید صبر کنید تا کارهای بعدیشان را ببنید. منتظر کارهایی باشید که سفارش دادهاند. حتی به عوامل داخلیشان در داخل کشور ما سفارش دادهاند و برای انتخابات و حوادث اخیر هم برنامه دارند. برای هر فصلی یک بستنی دارند. تبلیغات یهود اکنون یک نسل را تربیت کرده است. انسان سیسالة امروز با تبلیغات اینها بزرگ شده است.
جاوید: قرار است با این فیلم و بعد از این چه اتفاقی رخ دهد؟ تأثیر این فیلم چیست؟
تأثیر این فیلم آن است که مردم آمریکا را بسیار منطقی و عاطفی آماده میکند تا آمریکا برای مبارزه با تروریسم هر کاری کرد، موجه باشد. چندسال پیش یک موج تبلیغاتی ایجاد کردند تا نشان دهند حملة اتمی آمریکا به هیروشیما آنقدرها هم بد نبوده است؛ زیرا انسان غربی را از یک شر بزرگتر نجات داده است. بعضی مواقع لازم است برای جلوگیری از یک شر بزرگ دست به یک شر کوچک زد! این موضوع سرمقالة اصلی هفتهنامة تایم بود.
جاوید: آمریکا از پیش گرفتن این شیوه چه قصدی دارد؟ آیا چون هیچ برنامهای ندارد این کار را میکند تا اذهان را برای هر اقدام محتملی که خود نمیداند چیست آماده کند؟ یا آنکه دقیقاً میداند اقدام بعدیاش چه خواهد بود و با توجه به آن این فیلم را میسازد؟
به نظرم اولی است. نمیداند چه میخواهد بکند. زیرا قصدشان خیر نیست و اصلاً سیاستشان دست خودشان نیست. کس دیگری برای سیاستمداران آمریکایی تصمیم میگیرد. یک سناتور آمریکایی از فردای خود خبر ندارد. ایپک است که به او خط میدهد. برای انتخاب شدن در ترم بعدی باید تابع ایپک باشد. این تبدیل به یک قانون غیر رسمی شده است. من فکر میکنم این فیلم به آن علت مهم است که از فیلمهای سنگین هالیوود است و برای آن خرج شده است و پیام مهمی دارد. شما را به جهت عاطفی وارد لابیرنتی میکند که در پایان میپذیرید شکنجه حق است. در یک سفر عاطفی با آن دختر همراه میشویم و تا انتها میرویم. با یک مستند یا یک رمان نمیشود این کار را کرد. با یک گزارش خبری نمیشود این کار را کرد. اما با یک فیلم میشود این کار را کرد. زیرا قدرت سینما بسیار است. شما را تا این دیالوگ میبرد: بگذار بچههایش را بکشم تا ده میلیون نفر نجات پیدا کنند. از این جهت فیلم مهمی است و میتوان تصور کرد که چه تأثیری بر مخاطب خواهد گذاشت.
جاوید: در این لابیرنت و هزارتويي که گفتید ما با شخصیتهای مختلفی مواجه میشویم.
ال جکسون خود یک سیاهپوست است. دستیار او شرقي است و همسرش بوسنیایی. سفید و زرد و سیاه در این فیلم هستند و نمایندههای بسیاری حضور دارند. اما خبري از اسرائيل نيست!. من هیچ شخصیتی را ندیدم که نمایندة اسرائیل یا یهود باشد. دلیل آن چیست؟
این همان فرصتی است که ما داریم. فرصتی است که جبهة حق دارد و فرصتی است که مردم مظلوم آمریکا دارند. در اینجا مردم آمریکا اسیرتر هستند. مرحلة بعدیِ این است: صحنه دارد هدایت میشود و بالاخره یکجایی مردم آمریکا به این امر پی میبرند. مشخص میشود که چه کسی است که دارد خرابکاری میکند. سرانجام یک روز لامپ وجدان آنها روشن میشود. روزی میآید که آمریکاییها میفهمند چه بلایی سرشان آمده است. این پیشبینی خیلیهاست. زیرا همیشه صهیونیسم را پنهان میکنند. راست نمیگویند. هنوز یک فیلم ساخته نشده است که بگوید چطور همة کنگره و تمام سنا در اختیارAIPAC است. اما چند نفر هستند که این را لو دادهاند. یکی از آنها جیمی کارتر بود؛ رئیسجمهور سابق آمریکا که اصلاً از صحنه محو شد. او این سؤال بزرگ را در کتاب اخیرش مطرح کرد که چرا در آمریکا هیچیک از نمایندگان جرئت نمیکنند اسرائیل را نقد کند؟
جاوید: برای همین است که وقتی هولوکاست به زیر سؤال میرود اینقدر برآشفته میشوند؟
فرق احمدینژاد با دیگران این است که موسموس نکرد. ممکن است با خیلی از کارهای او موافق نباشم. اما این کار او ارزش داشت. گفتمان انقلاب اسلامی را زنده کرد. احمدینژاد گفت امپراتور لخت است. حتی اگر نسبتهای ناروا به او بدهند. احمدینژاد این شجاعت را داشت. هنگامی که احمدینژاد به لبنان رفت آقا یک جملة بسیار جالب گفت. آقا گفت اگر به مصر هم میرفت همین استقبال از او میشد. این حرف بسیار حرف کارشناسانهای بود. نگفت اردن و حتی نگفت سوریه. گفت مصر و این حرف بسیار مهمی بود. مردم مصر بسیار مردم آمادهای هستند و اگر احمدینژاد به مصر برود آنجا به هم خواهد ریخت. مردم مصر و اخوانالمسلمین سیسال است که شاهد مبارزة ایراناند. ما منتظر حوادثی در آیندة تاریخ هستیم. ما منتظر یک بیدارباش بزرگیم. یک روز این فریب بزرگ آشکار خواهد شد و آمریکاییها خواهند فهیمد.
جاوید: بگذارید کمی از خودمان انتقاد کنیم. بسیاری روند فعلی سینما و رسانههای غرب را تحلیل میکنند و بسیاری اتفاقات مهمی را که در راه است بشارت میدهند. با این وجود احساس میکنم عملکرد ما در حوزة سینما کمی منفعلانه بوده. شاید اتفاقات انگشتشماری در گوشه و کنار انجام گیرد ولي اگر آقای طالب¬زاده یا اقای بحرانی کاری در جایی کردهاند، تک بوده است و اگر معتمدی فیلمی ساخته است یک نفر بوده و نمیتوان گفت همچون هالیوود یک سیستمِ یکپارچه در تولید این محصولات نقش داشتهاند. سینمای ما سینمای چارچنگولی و مشماشالله است. این اهمال برایم توجیهپذیر نیست.
باید توجه کنید که بین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی تفاوت است. همه که نباید حزبالله لبنان باشند.
وحیدزده: اما این در هالیوود وجود دارد. پس چرا آنها نظاممند عمل میکنند؟
هالیوود یک صنعت است. صنعتی است که بودجة آن از همة بودجة نفت ایران بیشتر است. ما نباید چنین توقعی داشته باشیم. ما که به دنبال اینترتینمنت یا در پی سرگرمی نبودهایم. ما میخواستیم حقیقت را حفظ کنیم. اگر توانستیم این کار را کنیم برایمان بس است. ما هنرمان جنگ سی و سه روزه است. مهم نیست که سینمای ما در این مسیر گام برنمیدارد. سینمای ما زمانی میتواند به این مرحله برسد که رشد فکری و فنی و هنری ما ارتقا یابد. ولی از این مهمتر سطح آگاهی است. انقلاب اسلامی یک واقعة جهانی است و منحصر به ایران و لبنان هم نیست. هرکسی با این کاروان همراه شد و کمک کرد تکلیفش روشن است. نگران نباشید که چرا هالیوود نداریم.
جاوید: نباید به دنبال استراتژی مقابله هم باشیم؟
هنر ما همین شماها هستید. همین شمای جوانی که آمدهای و این فیلم را به من معرفی کردهای و یقة مرا برای تحلیل و بررسی آن گرفتهای. قرار نیست ما دنیا را با چیزهای مصنوعی سرگرم کنیم. آنها دارند دنیا را با سم سرگرم میکنند. اگر ما به طور طبیعی بتوانیم به جایی برسیم که یک رسانة پویای تأثیرگذار داشته باشیم، موفق بودهایم. به قول شما سینمای ما فیلمفارسی است. درست شبیه دورة فردین و بهروز که اصلاً نسبتی با انقلاب اسلامی ندارد. البته باید گفت اقداماتی انجام شده، اما در اقلیت است. برای ما همین هوشیاری شما برای رصد اوضاع و کار دشمن کافی است.
جاوید: یعنی شما استراتژی مقابله را افزایش سطح آگاهی میدانید؟ برای این کار نیاز به مکانیزم خاصی نیست؟
بله، نیاز دارد. مثالی برای شما میزنم. هیچگاه در معاونت سینمایی مشاور بینالمللی وجود نداشته است. اگر هم بوده صرفاً برای جشنوارهها بوده است. الان یک مشاور بینالمللی متعهد در معاونت سینمایی است که مبارزین روشنفکر را از کشورهای غربی به ایران میآورد. آقای منتظمی است که تریمیسون را به ایران میآورد و دیگرانی همچون او هستند که دنیشکتر را برای جشنوارة فیلم مستند به ایران دعوت میکنند. یا همان فیلمساز استرالیایی که بهترین فیلم مستند را برای جنگ عراق ساخته است. پیش از این هیچگاه این فیلمسازان مبارز به ایران نمیآمدند. دنیشکتر کسی است که ده کتاب نوشته است که آخرین آن در نقد رسانههای آمریکا با این عنوان است: «هرچه بیشتر میبینی کمتر میفهمی». فیلم مهمی که ساخته است «سلاحهای فریب جمعی است» . دربارة حمله به عراق است. امروز جوانان ایرانی نیاز دارند فیلمسازان و روشنفکران مترقی غرب را ببینند و این دعوتها حرکت بسیار مثبتی است.
وحیدزاده: اگر بخواهیم به فیلم بازگردیم و صحبتهایمان را دربارة فیلم ادامه دهیم، باید به نکتة شما در خصوص نمایش اسلام افراطی در فیلم اشاره کنم. جسارتاً من در این خصوص نظری دارم که با نظر شما کمی مخالف است. من گمان میکنم پیامی که این فیلم دارد این است دورة اسلام افراطی هم گذشته است و اکنون به جایی رسیدهایم که باید هر قرائتی از دین را منتهی به اینجا بدانیم. اصلاً بحث آن نیست که ضدقهرمان فیلم باید حتماً بنلادن یا مرتبط با القاعده باشد. هر کسی که حجاب داشت یا قرآن خواند میتواند به راحتی تبدیل به تروریست شود. هر مسلمانی یک تروریست بالقوه است. در آن اداره میبینیم که همة دیوار پوشیده شده است از عکس مسلمانانی که باید چهارچشمی مراقبشان بود و گویی باید هر مسلمان مقیم آمریکا را زیر نظر داشت؛ حالا میخواهد راننده تاکسی باشد یک فروشندة معمولی. فرقی نمیکند. اتفاقاً همان فردی که کمترین توجه را جلب کرده و معمولیترین مسلمان تحت مراقبت آنها بوده است، این فاجعة بزرگ را رقم میزند. نتیجة قهری خواندن قرآن را همین میداند و با همین منطق است که به قرآنسوزی میرسد. اینگونه نیست که بگوید تا اینجا اشکال ندارد مسلمان باشی و از اینجا به بعد افراطی هستی. اکنون یک قدم جلوتر آمده است و میگوید نفس اسلام آوردن تو به معنای جنایتکار شدن توست.
چیزی که شما میگویید منافاتی با حرف بنده ندارد. این فیلم برابر با شعاری است که هر روز در مطبوعات میدهند. میگویند ما با تروریسم جهانی درگیریم و اقداماتمان عملی ضد تروریستی است. این پیام در سطح رسانهها و افکار عمومی است و با پیام فیلم همسو است. در عمق آن، همة آنچه شما گفتید وجود دارد. زن او را با حجاب کامل میآورد و گلوی او را در برابر شوهرش میبرد. این توهین رسمی به حجاب است. حقوق بشر و همهچیز را زیر سؤال میبرند. سطح پیام تروریسم است و عمق آن اسلام است. جرئت ندارند به صورت آشکار از اسلام حرفی بزنند. و البته همة اینها برنامههای صهیونیسم است. مسیحیها این چیزها را درنمییابند، جنگی هم با ما ندارند. بیشتر پیادهنظام صهیونیسم میشوند. در سطح دیپلماسی عمومی دم از مبارزه با تروریسم میزنند و در عمق میدان، جنگ با اسلام را در برنامه دارند و همة اینها در آنجا معنا مییابد. اگر به لایههای درونیتر فیلم برویم میبینیم که با قرآن هم مخالف است. در عمق خود بر روی افکار مخاطبان کار میکند که هر مسلمانی که معتقد باشد خطرناک است؛ دیگر هر کاری از او برمیآید. من چون پیدرپی در حال رصد رسانه هستم سطح پیام را به شما گفتم. زبان عام فیلم این است.
جاوید: تأثیر این فیلم بر مخاطب مسلمان چست؟
بستگی به سطح آگاهی مخاطب دارد. احتمالاً بر بسیاری از مخاطبان غیر معتقد تأثیر خواهد گذاشت. میگویند آفرین، باید گردن چنین آدمی را شکست. خوب شد. این فیلم بعد از اکران به تلویزیونها خواهد آمد و صدها بار پخش خواهد شد.
وحیدزاده: این فیلم نیروهای آمریکایی را کاملاً مجهز نشان میدهد و از تشکیلات امنیتی گسترده و ابزارهای مختلف سرکوب و شکنجة آنها خبر میدهد. در کنار آن هم دشمنِ بینهایت وحشتناکی را نمایش میدهد که همة این ابزارها برای مقابله با او کم است. میگوید من هرچه سلاح داشته باشم باز هم کافی نیست. در واقع افزایش تسلیحات خود را نیز موجه نشان میدهد. اما دلیل این عجز چیست؟ برایم جالب بود که این فیلم سخاوتمندانه دریافت خود را با مخاطب به مشارکت میگذارد. فیلم هوشمندانه دلیل این تفاوت را درمییابد و آن را در قالب یک دیالوگ درخشان به بیننده تقدیم میکند. میگوید «برای آنکه ما میترسیم و آنها نمیترسند». دلیل شکست ما آن است که آنها ایمان دارند و نمیترسند. این نترسیدن بسیار ترسناک است. در برابر همة ابزارها و تسلیحات ما سلاحی دارد که بسیار سهمگینتر است. سلاح او آن است که نمیترسد. دلیل این افشاگری چیست؟
به نظرم در ادامة منطقِ قصه و اقتضائات آن، برای آنکه فیلم بتواند با خود کنار بیاید و دلیل نشکستن این فرد را نشان بدهد به سراغ این پیام میرود. چرا این فرد تا پای شهادت میرود و هیچچیز او را از پای در نمیآورد؟ زیرا او ایمانی دارد که دلیل اینهمه مقاومت اوست. در صحنههای متعددی میبینیم که الجکسون تعداد زیادی قرص اعصاب میخورد. گویی اوست که بریده است. هنر فیلم این است که ما را آورده است داخل داستان و ما را با آن همراه کرده است، بدون آنکه شعار دهد. این فیلم لوس نیست. دنیشکتر کتابهای زیادی در نقد رسانههای آمریکا نوشته است. اما در کنار او افراد دیگری هم وجود دارند که کارشان در هالیوود همین است. مردم را برای جنگهای بعدی آماده میکنند. افکار عمومی را برای تهدیدات و تجاوزات بعدی تربیت میکنند. همیشه میگوید «گزینة نظامیات روی میز است» ده سال است که دارند این حرف را میزنند. مردم را آماده میکنند تا بپذیرند این گزینة نظامی حق است و نباید آن را از روی میز برداشت. جالب است که کارگردان هیچ شعاری نمیدهد. احتمالاً پس از این فیلم خواهد گفت من فیلمنامه را خواندم و چون به ساخت فیلم اکشن علاقه داشتم آن را ساختم. به ظاهر با شعارهای سیاسی کاری ندارند. یا ساموئل الجکسون خواهد گفت من یک بازیگرم. این یک پیشنهاد خوب بود و من فقط نقشم را بازی کردم.
وحیدزاده: در قسمتهایی از فیلم میبینیم که دست آمریکایی ها هم رو میشود. بهراحتی از وجود شکنجه در نظام این کشور یا حمایت دولتمردان آن از حکومتهای دیکتاتور سخن گفته میشود. با صراحت از نقش اشغالگری آمریکا حرف میزند. نباید در این صداقت تردید کرد؟ آیا این افشاگری به علت آزادی بیان است یا مثل داستان سایت ویکیلیکس دستهایی در پشت پرده است و همة آن یک سناریو است؟
نه این یک واقعیت است، برای چه آن را بپوشانند؟ اول آنکه همیشه به ژست دموکراسی نیاز دارند تا بر اساس آن در چنین پوششی قرار بگیرند. میگویند ما دموکراسی را به افغانستان و عراق آوردیم. دوم آنکه به دنیال یک سلامت روح و ذهن مصنوعی هستند. زیرا مدعی هستند کاری که میکنند حق است و با بدیها مبارزه میکنند و برای حفظ سلامتیِ ذهن خود به سمت چنین ژستهایی میروند. ما هستیم که از زاویهای که اتخاذ کردهایم آن را شر میبینیم. این حرفهایی زده که شد تحلیل ماست.