هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گواهیهای اشغال / ترجمه: کورش علیانی
پیشگیری
گواهی شماره 2: نارنجک صوتی در ساعت سه صبح
واحد: چتربازان؛ مکان: حوزه نابلس؛ سال: 1382
ما همهجور امکان کار عجیب غریب در ناحیه آ [یعنی تحت اختیار حکومت خودگردان فلسطینی] داشتیم. این یعنی مثلا جمعه، وقتی بازار در طوباس بسته است، برویم یک ایست بازرسی غیرمنتظره وسط ده علم کنیم. یکبار رفتیم صبح جمعه این ایست بازرسی را علم کنیم و شروع کردیم بساط ایست بازرسی را پهن کنیم: وسایل نقلیه و هر خودرویی را که رد میشد بازرسی میکردیم. 300 متر آنطرفتر یک تظاهرات کوچک بچهها که سنگ پرت میکردند داشت شکل میگرفت، اما سنگهاشان فوقش 10 متر جلو میآمد و کاری بهکار ما نداشت. شروع کردند ما را تف و لعنت کردن. مردم هم کمکم جمع میشدند. البته کار با هدف گرفتن بچهها با اسلحه ادامه پیدا کرد، میتوانی اسمش را بگذاری دفاع از خود.
هدف ایست بازرسی چه بود؟
حضور ارتش اسراییل را درون ده نشان بدهد. توی ده، جاییکه زنها میروند خرید، بچهها بازی میکنند، فقط برای اینکه نشان بدهد که هست، و در لحظهای که اگر بودیم هم نمیفهمیدیم، وارد درگیری بشود. آخر کار ما بدون یک خراش، بدون اینکه هیچ اتفاقی بیفتد، میرفتیم، اما فرمانده کنترلش را از دست داد. از یک نارنجکانداز خواست که یک نارنجک ضدشورش پرت کند، سمت آشوبگرها، بچهها. نارنجکانداز تمرد کرد، که با عکسالعمل شدید فرمانده مواجه شد. البته مجازات رسمی نشد، چون فرمانده خودش هم میدانست چیز غیرقانونیای دستور داده، اما بهطرز وحشیانهای با او برخورد کرد. آخر کار هم همینطور تمام شد.
یکبار دیگر ساعت سه صبح در طوباس با یک ماشین با نارنجکهای صوتی میرفتیم. نارنجکها را همینطور بیدلیل پرت میکردند توی خیابان، فقط برای اینکه مردم را بیدار کنند.
که چه شود؟
«ما اینجا هستیم. ارتش اسراییل اینجا است». در کل بهما میگفتند که یک تروریستهایی هستند که ممکن است اگر صدای حضور ما را در ده بشنوند، بگذارند بروند. که هیچوقت هم کسی نرفت. بهنظرم فقط همین بود که به اهالی بگویند ارتش اسراییل اینجا است و خب این سیاستی است که خودش را تکرار میکند.« ارتش اسراییل اینجا است، در سرزمین شما، و ما زندگی را به کامتان چنان تلخ میکنیم که دست از مبارزه بردارید». ارتش هیچ مشکلی با تبعات بعدیش نداشت. موضوع فقط این بود که به اهالی نشان بدهند ارتش آنجا حضور دارد. گفتم که این سیاست خودش را تکرار میکند.« ارتش اسراییل اینجا است، در این سرزمینها، و ما زندگیتان را جهنم میکنیم تا دست بردارید». ما، ما که نارنجک میانداختیم، نمیفهمیدیم چرا این کار را میکنیم. ما نارنجکمان را میانداختیم. ما میشنیدیم «بوم» و میدیدیم مردم از خواب میپرند. وقتی برگشتیم به ما گفتند «عملیات بزرگ» اما نفهمیدیم چرا. هر روز همین بود. هربار یک دسته جدا از گروهان، جزیی از رفتار روزمرهمان بود. نه که راه خاص و درخشانی در زندگیمان باشد.