هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
دمیدن روح انقلاب/ دکتر علی احمدی
دگرگونی در جامعه ایران فی نفسه تأثیری را هم در منطقه و هم در نظام بینالمللی به جا گذاشت. در حقیقت دیدگاه جهانی را نسبت به مسائل بینالمللی (منطقهای و جهانی) تغییر داد و دگرگونی در تفکر اسلامی سبب تجدید حیات اسلام شد و بهنوعی یا عامل مقوم جنبشهای اسلامی و یا عامل پیدایش برخی از جنبشها شد. در مقیاس وسیعتر جوامع مذهبی را دگرگون ساخت و احیای مجدد مذهب را مطرح کرد.
مقدمه
نقطه شروع و عزیمت بحث بهمن 57، یعنی زمان پیروزی انقلاب اسلامی است. در رابطه با تأثیر انقلاب اسلامی ایران مفاهیمی وجود دارد: 1- انقلاب، یعنی دگرگونی بنیادی که در این مقطع زمانی خاص اتفاق میافتد؛ دوم، اسلام که سابقه بیشتر از انقلاب دارد. مفهوم انقلاب به نسبت اسلام یک مفهوم جدیدتر است. بنابراین انقلاب اسلامی در ایران از یک سو سبب دگرگونی بنیادی در جامعه ایران شد و از سوی دیگر سبب یک دگرگونی در تفکر و حیات اسلامی (تجدید اسلام) و به شکل وسیعتر سبب دگرگونی در تفکر مذهبی شد.
دگرگونی در جامعه ایران فی نفسه تأثیری را هم در منطقه و هم در نظام بینالمللی به جا گذاشت. در حقیقت دیدگاه جهانی را نسبت به مسائل بینالمللی (منطقهای و جهانی) تغییر داد و دگرگونی در تفکر اسلامی سبب تجدید حیات اسلام شد و بهنوعی یا عامل مقوم جنبشهای اسلامی و یا عامل پیدایش برخی از جنبشها شد. در مقیاس وسیعتر جوامع مذهبی را دگرگون ساخت و احیای مجدد مذهب را مطرح کرد.
بازتاب انقلاب اسلامی از حیث زمانی ومکانی
پیروزی انقلاب اسلامی در این مقطع زمانی، آن هم بدون تکیه به قطبهای قدرت، میتواند سه تأثیر عمده بر جهان داشته باشد: 1- به سایر مردم و جوامع محروم اعتماد به نفس داد که آنها هم در سرنوشت خودشان دخالت کنند، و فعالیت داشته باشند و روی پای خود بایستند. 2- نسبت به قطبهای قدرت بیاعتنایی کرد و لذا آن هیبتی را که ابرقدرتها داشتند، در اذهان جوامع عقب مانده، این هیبت شکست و مخدوش شد. 3- در حقیقت در دنیا یک الگوی جدید حکومت داری ارائه کرد، الگویی که نه متکی به دموکراسی و سرمایه داری و نه متکی به سوسیالیسم بود.
پیروزی انقلاب اسلامی از حیث مکانی نیز از چند جهت حائز اهمیت است 1- ایران (محل وقوع این انقلاب) در جایی واقع شده که نقطه تقاطع ارتباط سه قاره مهم جهان است. 2- ایران (محل وقوع این انقلاب) در جایی است که بزرگترین منبع انرژی دنیا و بیشترین ذخیره انرژی دنیا در این منطقه قرار دارد، بنابراین توجه جهانیان به تأمین انرژی، خود حساسیت منطقه را دو چندان میکند. 3- ایران (محل وقوع این انقلاب) با جمعیتی که اطراف این کشور قرار دارند، اعم از اینکه در خاورمیانه باشند یا آسیای مرکزی وجوه مشترک دارد. بنابراین انقلاب اسلامی ایران، در مرحله اول میتوانست بازتابی بسیار وسیع در کشورهای همسایه ایران و منطقه خاورمیانه داشته باشد.
انقلاب اسلامی و اسلام سیاسی:
با پیروزی انقلاب اسلامی، اسلام سیاسی به یکباره در عرصه بینالمللی پدیدار شد و از سوی غرب، بنیادگرایی اسلامی نامیده شد. این عنوان در ادبیات غرب، به بنیادگرایی ایران محدود و سپس در رسانههای گروهی غربی، با خمینیگرایی برابر شد. اما در هر صورت تجدید حیات اسلامی از سوی بسیاری از کارشناسان چه در واشنگتن و چه در خاورمیانه، بهعنوان یک تهدید جدی نسبت به غرب و نسبت به ثبات مورد نظر غرب در خاورمیانه تلقی شد. بهتدریج حوادثی که در خاورمیانه اتفاق افتاد، وحشت، یک انقلاب جهانی اسلامی را دامن زد و گسترش فعالیتهای سیاسی اسلامی در عراق، حرکتهای شیعیان در عربستان (1979)، تسخیر سفارت آمریکا در اسلام آباد (1979)، ترور انورسادات و خیزشهای اسلامی در لبنان آغاز شد. حزبالله و الجهاد در لبنان، فعالیت خود را سازمان دادند و مجموعه این مسائل، اسلام را بهعنوان یک قدرت چالشگر، وارد عرصه سیاسی کرد که توان رقبای دیگر را به معارضه میکشد.
انقلاب اسلامی و جهان
در سال1990 دیوید میناشری مطرح میکند که انقلاب ایران، در اعتماد به نفس مسلمانها، اعم از شیعه و سنی، بدون توجه به ملیت و تمایلات سیاسی آنها، نقش مؤثری داشته و این تأثیرات همه مسلمانها از اندونزی تا سودان را در بر میگرفت. وی میگوید که پیروزی انقلاب ایران در حکم پیروزی اسلام بود و توانایی بالقوه اسلام را برای رهبری مردم سرکوب شده، برای مقابله با رژیمهای فاسد و استعمارگر خارجی، مشخص کرده است. پیروزی انقلاب اسلامی به همان نسبتی که مردم مسلمان را به حرکت وا میدارد و جنبشهای اسلامی را تقویت میکند، به همان نسبت رژیمهای سیاسی را نیز تحت تأثیر قرار میدهد. پیروزی انقلاب اسلامی در دیپلماسی مسلمانها در جهان نیز تأثیر داشت. لذا توسل به اسلام، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، هم از سوی جنبشها و حرکتهای اسلامی و هم از سوی حاکمان جوامع اسلامی، بهطور روز افزونی گسترش یافت. حرکتهای اسلامی در لبنان، درگیریهای سیاسی جمهوریهای مسلماننشین شوروی سابق، یوگسلاوی، کشمیر و در سالهای اخیر موفقیتهای گروههای فعال اسلامی در انتخابات مصر، تونس، الجزایر، اردن، از یک طرف این تصور را تقویت کرد که اسلام، تجدید حیات یافته و خواهان یک مبارزه جدی در سطح بینالمللی است و از طرف دیگر دولتهایی که این گروههای اسلامی در آن جوامع فعالیت داشتند، برای کسب حمایت عمومی و کسب مشروعیت به ناچار، متوسل به اسلام و اصول اسلامی شدند، بنابراین به همان نسبتی که گروهها و جنبشهای اسلامی متوسل به اسلام میشدند و با تمسک به اسلام مبارزه میکردند، رژیمها هم تلاش داشتند که برای کسب مشروعیت و پشتیبانی، شعارهای اسلامی را مطرح کنند.
از سوی دیگر مبارزین اسلامی، با جهتگیریهای اسلامی، طیف وسیعی از مبارزات از اخوان مسلمین در مصر، اردن و سودان تا حزبالله لبنان و جهاد اسلامی را در بر میگرفت. بنابراین خیزشهای اسلامی هم بهلحاظ فکری، طیفی وسیع بودند و هم بهلحاظ جغرافیایی، گسترده و پراکنده بودند. هرچند که بهلحاظ شیوه مبارزه، متفاوت و متنوع به نظر میرسیدند.
عوامل تأثیر گذار بر بازتاب انقلاب اسلامی
در این میان عواملی وجود داشته و دارد که تأثیر انقلاب ایران را بر گروهها و جریانهای اسلامی تقویت میکرد: شیعهگری، غرب ستیزی و انقلابیگری. در کنار این عوامل تأثیر گذار، یکسری عوامل که مانع از تأثیرگذاری میشدند نیز وجود داشت. این عوامل نیز سه دسته بودند: ناسیونالیسم (تعلق به یک ملیت خاص)، فرقهگرایی (تمایزات فرقهای) و محدودیتها و ضرورتها (منافع ملی ایران در چهارچوب آن منافع).
یک دسته عوامل، زمینه پذیرش آرمانهای انقلاب را فراهم میکند و دسته دیگر این آرمانها و توان انقلاب را به مبارزه میکشد. انقلاب اسلامی ایران بر جنبشهای اسلامی، دو نوع تأثیر داشته است: یکی، مستقیم و دیگری، غیرمستقیم. مستقیم یعنی انقلاب اسلامی در بهوجود آمدن برخی جنبشها و یا حرکتهای اسلامی دخالت داشته است، همانند حزبالله لبنان. غیرمستقیم یعنی اینکه انقلاب اسلامی بهصورت مستقیم دخالت نداشته، اما این گروهها بهنحوی از انقلاب اسلامی الهام گرفته و متأثر از حرکتهای انقلابی در ایران بودهاند و لذا یا سازمانهای خود را مجددا فعال کردهاند و یا یک حرکت را بهوجود آوردهاند.
نکته دیگراین که آیا تأثیرگذاری و ارتباط انقلاب اسلامی با این گروهها و نهضتها یکسان بوده است؟ در بررسی این مسئله میتوان مشاهده کرد که این ارتباط و تأثیرگذاری یکسان نبوده است و میتوان آن را در دو مرحله خلاصه کرد: از 1979 (زمان پیروزی انقلاب اسلامی) یک دوره پر از هیجان و تنش شکل گرفته و بحث صدور انقلاب بعد از آن مطرح شده است. اهداف جهانی جمهوری اسلامی حکایت از این دارد که طی یک چرخش اساسی از ناسیونالیسم ایرانی قبل از پیروزی انقلاب، بهسمت جهانگرایی پس از انقلاب، گرایش پیدا کرده است. بنابراین در این مقطع زمانی، میزان ارتباط و تأثیرگذاری شدیدتر است.
در پایان دهه اول، سه حوادثی اتفاق افتاد. یکی پایان جنگ تحمیلی و دیگری درگذشت امام خمینی (ره) و شروع دوره بازسازی و نوسازی کشور است. در این مقطع زمانی، تا اندازهای هیجانات فروکش میکند و نوعی چرخش از سیاستهای جهانگرایی، بهسمت ناسیونالیسم و همینطور مصلحتگرایی در مسائل سیاست خارجی ایران بهوجود آمد. بهعبارت دیگر، سیاست تجدید نظرطلبی، به سیاست قبول وضع موجود در عرصه بینالمللی و منطقهای تغییر کرد. با ورود به دهه سوم انقلاب اسلامی، بارقهای در به هم ریختن قاعده حاکم بر دهه دوم انقلاب ایجاد شد، ولی حیف که در عمل این تغییر وضعیت، فاقد چهارچوب نظری و بدون پشتوانه تئوریک بود. لذا در رفتارهای دیپلماتیک، مانند ماشینی تندرو، اما با چراغ خاموش حرکت کردیم، و بسیاری از تحولات اخیر در خاورمیانه و کشورهای اسلامی ناشی از موج سوم در انقلاب اسلامی است.
سهم دین در دنیای مدرن
آنتونی گیدنز، در کتاب جامعه شناسی خود، مطلبی کوتاه در مورد انقلاب اسلامی دارد. او میگوید دانشمندانی نظیر مارکس و دورکهایم و وبر و امثالهم، متفق القول بودند که دین سنتی بیش از پیش در دنیای مدرن و امروزی بهصورت امری حاشیهای در میآید، چراکه در جوامع امروزی، دنیوی شدن، یک فرآیند اجتناب ناپذیر است لذا کمتر کسی از دانشمندان میتوانست حدس بزند که یک نظام دینی مانند اسلام ممکن است تجدید حیات عمدهای پیدا کند و پایه تحولات سیاسی در اواخر قرن بیستم بشود. یعنی آنچه که در اواخر دهه 70 در ایران به وقوع پیوست.
به اعتقاد گیدنز، پیروزی انقلاب اسلامی به سبب تأثیری که بر خاورمیانه و کشورهای اسلامی گذاشت، یک تجدید حیات پردامنه اسلامی را بنا گذاشت. به اعتقاد او ریشه این تحولات در سه چیز است: 1- جنبههای مختلف دین اسلام؛ 2- تغییر در دولتهایی که امروزه نفوذ اسلام در آن جوامع فراگیر است و 3- ارتباط این جوامع با غرب. در رابطه با نکته اول میگوید: اسلام دینی است که پیوسته عامل و محرک رفتار و اعمال سیاسی بوده است و قرآن هم کتابیست مملو از دستوراتی که معتقدین به دین اسلام را به مبارزه در راه خدا فرا میخواند؛ لذا منشاء این تحولات در ماهیت اسلام نهفته است. او در رابطه با جوامع اسلامی معتقد است، همه این جوامع، بیتحرک و وابسته و در ارتباط با غرب هستند. و در رابطه با نکته سوم مطرح میکند که ناتوانی جوامع اسلامی در برابر گسترش غرب، منجر به پیدایش جنبشهای اصلاحطلبی شد که این جنبشها خواهان بازگرداندن اسلام بهصورت یک دین خالص و با همان قدرت اولیه بودند.
غربگرایی وانقلاب اسلامی
یکی از اندیشههای اساسی در جوامع اسلامی، این بود که اسلام با تأکید بر هویت اسلامی و یا بازگشت به خویشتن اسلامی و با توجه به اعتقادات خود، در برابر غرب واکنش نشان دهد. این اندیشه در قرن بیستم به شیوههای گوناگونی گسترش یافت و انقلاب اسلامی که یکی از این پدیدهها بود، در آغاز در نتیجه مخالفتهای داخلی با رژیم پهلوی و استبداد شعلهور شد، آنهم رژیمی که تجلی شکلهای نوسازی بر پایه مدلهای غربی بود. در جنبشی که شاه ایران را سرنگون کرد، هرچند که مردمی با منافع گوناگون به دور هم جمع شدند که برخی از آنها نیز به اسلام اصیل اعتقاد نداشتند، اما شخصیت بارز آن حرکت، امام خمینی (ره) بود. ایشان با تغییر شیوه و نگرش در جامعه ایران در رابطه با تأثیرات غرب و بهویژه سیاستهای غربیها، این ادبیات و نگرش را مردمی کرد. تأکید بر ایرانی بودن، همراه با رد تأثیرات غربی و حرکت انقلابی بر پایه اصول اسلامی، در انقلاب ایران، کشورهای اسلامی را هم تا اندازهای با هم متحد کرد. یک جنبه از این اتحاد در مقابل غرب و نفوذ غرب بود. بنابراین یکی از جنبههایی که تحقق انقلاب اسلامی را تبیین میکند، علاوهبر ماهیت اسلامی، حرکتهای ضدغربگرایی در جامعه ایرانی بود. لذا احیاگری اسلامی صرفاً مبتنی بر ملاحظات مذهبی قابل درک نیست، بلکه علاوهبر آن تا حدودی نشاندهنده واکنش به تأثیرات غرب از یک سو و جنبش ابراز هویت و بازگشت به خویشتن در جنبههای ملی و فرهنگی از سوی دیگر بوده است.
یک جنبه از مسأله غرب و غربگرایی تأثیر فکری و فرهنگی در جوامع اسلامی است. حداقل نسلی از روشنفکران این جوامع، تحت تأثیر غرب قرار داشته و دارند و بهگونهای تمایلات غربگرایانه در این افراد بهوجود آورده است. جنبه دوم غربگرایی، وجه استعماری غرب و غربگرایی است. که غالبا در بهرهبرداری از منابع اقتصادی و همینطور نفوذ سیاسی و وابستگی هیأت حاکمه تجلی پیدا میکند. بنابراین موضوع غرب به شکل ارگانیکی، مسائل این جوامع را به هم پیوند میزند. هم مسائلی را در رابطه با استقلال و عقبماندگی این جوامع و هم در رابطه با نوع حکومت و برداشت از دموکراسی. اما در خصوص انقلاب اسلامی، دو جنبه از تأثیر غربگرایی حائز اهمیت است، یکی جنبه سیاسی انقلاب است و دیگری جنبه ایدئولوژیکی انقلاب. در جنبه سیاسی رژیمی که هم تمایلات غربی داشت و هم از جانب غرب مورد حمایت بود، به سبب ناکامی و شکست در حل مسائل اجتماعی و اقتصادی سقوط کرد. از طرف دیگر این سقوط توسط یک قیام مردمی صورت میگرفت که با توجه به هیجانات و حرکت انقلابی تجلی پیدا کرد. این وجه سیاسی در جامعه انقلابی ایران، وجه دیگر انقلاب را که جنبه ایدئولوژیکی آن بود، مشخص میکرد و این وجه ایدئولوژیک، با به قدرت رسیدن روحانیون و طیف مذهبی در شکل حکومت اسلامی و یا جمهوری اسلامی تجلی پیدا کرد. این دو ویژگی در امیدبخشی به گروهها و جوامع اسلامی و دمیدن روح انقلابی در این جوامع بسیار مؤثر بود.
اصول مشترک انقلاب اسلامی باحرکتهای اسلامی
در واقع انقلاب اسلامی، نقش عمدهای در اعاده اعتبار اسلامی و همینطور غرور مسلمانان ایفا کرد، بهگونهای که برخی از صاحبنظران مطرح کردند، پیروزی انقلاب اسلامی برابر بود با پیروزی اسلام و این پیروزی نشانی است از نیروی بالقوه اسلام و رهبری اسلامی، برای مسلمانها و حتی مستضعفین، علیه نفوذ خارجی و متلاشی شدن حکومتهای فاسد استبدادی. از اینرو انقلاب مایه امید جوامع اسلامی و همینطور تجلی توانایی ایدئولوژیک اسلامی و رهبری این ایدئولوژی علیه غربگرایی و در عین حال علیه کفر جهانی تلقی میشد. بر همین اساس برای جریانات اسلامی اعم شیعه و سنی، در حقیقت این بخش از تاریخ ایران، بخشی از تاریخ اسلام تلقی میشد. سرنوشت شاه طلیعه سرنوشت حاکمان وابسته به غرب در کشورهای اسلامی بود. نگرش جریانات اسلامی نسبت به غرب و غربگرایی، نسبت به اسلام و نسبت به شیوههای مبارزه در این جوامع، دست خوش تغییر شد. هرچند که ممکن است برداشتهایی متفاوت از مفاهیم سه گانه اسلام و غرب و شیوه مبارزاتی داشتند. در عین حال همه افراد و گروههای مبارز دارای یک قدر مشترک بودند و آن درک جدیدی از اسلام بود. اکثر مبارزین در این جوامع این نکته را پذیرفتند که اسلام دین کاملی است و میتواند نیازهای بشری و برنامه زندگی بشر را در ابعاد مختلف زندگی تأمین بکند. نکته دوم این است که غربزدگی و یا غربگرایی در تفکر این مبارزین محکوم است، در عین حالیکه نارساییهای اقتصادی و اجتماعی در بین مسلمانها را به غربگرایی نسبت میدهند. اما در عین حال تلاش دارند که بین نوگرایی و پیشرفت و توجه به تکنولوژی و همینطور غربگرایی، تفاوت و تمیز قائل شوند. تلاش میکنند که نوگرایی، پیشرفت و توسعه را با توجه به اصول و ارزشهای اسلامی برنامهریزی کنند. نکته سوم مشترک، مبارزه علیه حکومتهای فاسد و سرکوبگر و وابستگیهای سیاسی و اقتصادی این حکومتها است. همینطور اعاده قدرت و رفع مفاسد و وابستگیها در این جوامع آن هم براساس اصول و ارزشهای اسلامی و نه مرام و مسلک سوسیالیسم و کمونیسم و همینطور سرمایهداری غربی. نکته چهارم تعهد به اصول مساوات و برابری و عدالت اجتماعی در جوامع مربوط به این مبارزین است. مبارزه علیه نابرابری و رفع موانع تحقق عدالت اجتماعی بهعنوان جهاد تلقی میشود. کسانی که در این راه هم جان خود را از دست میدهند، بهعنوان شهید تلقی میشوند.
نکته پنجم این است که با بیان جدید از شریعت و دین در جهت تحقق عدالت اجتماعی، مداخله کشورهای خارجی، مطرود و مبارزهای علیه ارزشهای تحمیل شده از سوی غرب، در این جوامع آغاز میشود. با پیروزی انقلاب اسلامی اصول و مفاهیمی نظیر جهاد، شهادت، فداکاری در راه خدا که معمولا سمبلهای جوامع اسلامی و بهویژه جوامع شیعی بوده است و شعارهای انقلاب بهعنوان اصول اساسی در برخی از این گروهها و یا جوامع مورد توجه و علاقه جدی قرار گرفت.
انقلاب اسلامی و تهدیدات جدی
در دهه اول انقلاب، کسینجر مطرح میکند که دولتهای حاشیه خلیج فارس و خاورمیانه با چهار تهدید جدی مواجه هستند: 1- رادیکالیسم شیعه، 2- بنیادگرایی اسلامی، 3- انقلاب اسلامی، 4- توسعهطلبی شوروی. اگر چه ایالات متحده، خود مسأله شوروی را حل میکند، اما کشورهای این منطقه میبایست در فکر مواجهه با سه تهدید دیگر باشند. براین اساس فعالیتهایی را در کشورهای اسلامی و همسایه ایران برای مقابله با انقلاب اسلامی انجام میدهند. با فروپاشی شوروی خلاء ایدئولوژیک بسیار پردامنه و پراهمیتی برای غرب بهوجود میآید که علیه ثبات خاورمیانه و منافع آمریکا هم تلقی میشود. لذا از اوایل دهه 1990 با مفاهیم جدیدی در این زمینه آشنا میشویم. هلال نو در بحران، انتفاضه، نضج اسلام و شکست غرب و جرقه بحران. اصولا بحث میشود که ناتو باید استراتژی خود را ترمیم و تغییر دهد؛ بهجای آنکه به شوروی توجه شود، و باید تلاش شود که استراتژی بهسمت نقاط بحران خیز جهت داده شود. بنابراین این مفاهیم تا همان حدی که میتوانست توجه افکار عمومی را جلب کند، به همان میزان باعث انحراف جوامع مختلف در این مسأله میشد. برهمین اساس برژینسکی مطرح میکند که موج انقلاب گرایی اسلامی بیش از حد مغلوب کننده است و بنیادگرایی اسلامی، آشکارا نظام و ثبات موجود را تهدید میکند. با توجه به میزان اندک نیاز امریکا به انرژی منطقه بهلحاظ اقتصادی، میتوان گفت که توجه سیاسی آمریکا به منطقه بسیار بیشتر است تا بعد اقتصادی. حضور آمریکا در منطقه یک پیش درآمد آگاهانه برای آینده است که دو عامل خواهد داشت: 1- وقتی نظام دو قطبی منحل شد، ماهیت قدرت تغییر کرد و مؤلفههای دیگری چون اقتصاد، اطلاعات و تکنولوژی کنار مسائل نظامی قرار گرفت. حال اگر بپذیریم که اقتصاد یکی از پایههای قدرت در آینده است و با فروپاشی شوروی، رفقای امروز، در آینده رقبای اقتصادی خواهند بود، در آینده کسی حرف اول را خواهد زد که گذرگاههای اصلی و مناطق استراتژیک دنیا را بهنوعی در اختیار داشته باشد و حضور آمریکا در منطقه اهرم فشاری برای آینده میتواند باشد.
وجه دوم کار این است که اولا بستهترین نظامهای دنیا در این منطقه قرار دارند. وجود چنین رژیمهای استبدادی با اصول مردمسالاری و شعار حقوق بشر مورد ادعای کشورهای غربی در تعارض است. ماهیت این رژیمها با ادعاهای غرب در تناقص است. بنابراین دیر یا زود این رژیمها در این منطقه دگرگون خواهند شد. بعلاوه در پرتو حضور گسترده نیروهای غربی در منطقه، اثرات فرهنگی آنها در تأثیرگذاری بر مردم این جوامع و تحریک مردم مؤثر بودهاند. این تأثیر میتواند دوگونه باشد. یکی تحت تأثیر قرار دادن شیوه زندگانی مردم منطقه، مشابه زندگی غربیها و دیگری واکنش مسلمانان نسبت به حضور بیگانگان. صرفنظر از جهت گیریها قدر مشترک در این کشورها این است که مردم این جوامع فعال شدهاند.
مهمتر اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی جنبشهای اسلامی در این کشورها افزایش یافته، یعنی بهگونهای در منطقه جدید حیات اسلامی آغاز شده است، بهطوریکه علائم و نشانههایی را در همه این کشورها میبینیم. بنابراین حضور آمریکا در منطقه، با توجه به آگاهی از این مسائل، برای آن است که بتواند سیر حوادث این جوامع را به نفع خود کنترل کند. خیزشهای اسلامی در این کشورها، فاقد رهبری است. و به همین جهت ایدئولوژی انسجام بخش کمتر در این حرکتها مشاهده میشود. به علت فقدان عنصر رهبری و ضعف ایدئولوژی انسجام بخش، مردم اینکه چه چیزی را نمیخواهند میدانند، اما در رابطه با اینکه چه چیزی باید جایگزین آن شود، وحدت نظر ندارند