هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
سفر به ملیتا / دکتر رضا پورحسین
«ملیتا» یا «لیتا» منطقهای کوهستانی در جنوب لبنان است که بهعنوان دژ تسخیرناپذیر حزبالله معروف شده است. این منطقه که در بالای قله قرار گرفته است، سالها منطقه استقرار نیروهای مقاومت بوده و در حال حاضر محلی برای موزه مقاومت برای بازدید عموم است. این موزه به شکل پانورامای بسیار زیبایی ساخته شده است و بهخوبی عدم توازن تجهیزات نظامی نیروهای مقاومت و اسراییل را نشان میدهد. این عدم توازن، احساسی را به بازدیدکننده میدهد که بیانگر مظلومیت مقاومت و بیاثر بودن سلاح ظاهری در مواجهه با سلاح اراده
۱. «ملیتا» یا «لیتا» منطقهای کوهستانی در جنوب لبنان است که بهعنوان دژ تسخیرناپذیر حزبالله معروف شده است. این منطقه که در بالای قله قرار گرفته است، سالها منطقه استقرار نیروهای مقاومت بوده و در حال حاضر محلی برای موزه مقاومت برای بازدید عموم است. این موزه به شکل پانورامای بسیار زیبایی ساخته شده است و بهخوبی عدم توازن تجهیزات نظامی نیروهای مقاومت و اسراییل را نشان میدهد. این عدم توازن، احساسی را به بازدیدکننده میدهد که بیانگر مظلومیت مقاومت و بیاثر بودن سلاح ظاهری در مواجهه با سلاح اراده و ایمان است.
اما آنچه که امثال من را به فکر فرو میبرد، مقایسه این موزه با موزه جنگ در ایران، آنهم موزهای در شأن عظمت دفاع مقدس است. قطعا این یک کمکاری از ناحیه متولیان فرهنگی بهویژه مسئولان فرهنگی دفاع مقدس بهشمار میرود. البته خبرهایی از گوشه و کنار برای ساخت موزه دفاع مقدس شنیده میشود، اما فعلا چیز قابلمشاهدهای وجود ندارد.
بگذریم...!
بازدیدکنندگان منطقه ملیتا با صحنههای معنوی اثربخشی نیز مواجه میشوند. سنگرهای کوچک در کنار هم، هر یک خاطره یکی از نامداران مقاومت را نشان میدهند. اولین سنگر مربوط به شهید سیدعباس موسوی، دبیرکل سابق حزبالله لبنان است. این سنگر حدود یک متر در یک متر است. هنوز سجاده سید پهن است و قرآن کوچکی در کنار سجاده دیده میشود، همچنین تلفن بیسیم و یک قبضه کلاشینکف.
۲. لبنان سرزمین شگفتی است. کسانیکه به این کشور نرفتهاند، عموما تصوری غیرواقعی از آن دارند. شاید برای آنان لبنان، تداعیکننده جنگ و خرابی باشد تا چیزهای دیگر. اما آنچه که واقعیت دارد، جریان زندگی شاد و پرنشاط در شهر و طبیعتی بسیار زیبا و سرسبز، حتی در جنوب آن است. گویی برای آنان، مقاومت و حفظ روحیه حماسی در کنار مسایل عادی زندگی، از یکدیگر تفکیکناپذیرند. به همین، دلیل مردم این خطه بهلحاظ رفتاری، مردمی آرام و غیرعصبی هستند. شاید این آرامش به نوع نگاه آنها به تفکیکناپذیری بخش سخت و راحت زندگی باشد که هست، اما دلایل دیگری نیز وجود دارد که قابلملاحظه بوده و بهعنوان یک رفتار شاخص، نیازمند وارسی علمی است.
دو سال پیش، یکی از اساتید لبنانی عنوان میکرد که من چند بار برای کار علمی و سخنرانی به ایران آمدهام. از ایشان پرسیدم که دریافت شما از سفر به ایران چه بود؟ ایشان ابتدا کلی از زیبایی ایران و عظمت آن تعریف و تمجید کرد، اما در آخر عنوان کرد که مردم شما کمی عصبی هستند! و بلافاصله سئوال کرد چرا؟ من برای او مسایل مختلف از جمله جنگ و رفتارهای پس از جنگ را بهعنوان دلایل عصبی بودن مطرح کردم. ایشان پاسخ داد که اگر تنها جنگ ملاک باشد، لبنان بیشتر درگیر اینجور درگیریها بوده است. وی درست میگفت. از او نظرش را در اینباره پرسیدم. وی اعتقاد داشت شما بهدلیل داشتن جمعیت زیاد و دلایل دیگری که من نمیدانم، تفریح مناسبی ندارید و یا فرهنگ تفریح و سرگرمی شما در حدی پایین است. البته این بحث با اما و اگرهای من و ایشان ادامه پیدا کرد. اما آنچه که در گفت و شنود من و ایشان واقعیت داشت این است که بایستی سطح نشاط فردی و اجتماعی در جامعه ما افزایش یابد. این امر به عوامل زیادی بستگی دارد که تعیین راهبرد و برنامهریزی جدی برای تحقق آن، مبنایی است.
در هر صورت، واکنش هیجانی شادی و احساس درونی نشاط و بهجت، از نیازهای اساسی انسان بهشمار میرود. در سایه این نیاز، سطح بهداشت و سلامت روان فرد و جامعه اعتلا مییابد و انسان با امید و لذت بیشتری بهسوی اهداف فردی و اجتماعی خویش گام برمیدارد. باور کنیم که شادی و نشاط، نیازی اساسی است و اختلال در آن باید دغدغه ما باشد. آیا هست؟ اگر باور کنیم که این هیجان، یک نیاز است، باید برای برونریزی آن با توجه به هنجارهای فرهنگی و اجتماعی، ظرفهای مناسبی نیز تعریف کنیم. گرچه این موضوع به شکلی ارتجالی انجام میشود، اما طراحی ظرفهای برونریزیهای هیجانی، کاری علمی و مستلزم طراحی و برنامهریزی و البته صرف هزینه خواهد بود
جمهوری دینی یا جمهوری دینداران؟ / سیدمحمد روحانی
در مقالات قبل نشان دادیم که طرز فکر دشمنان حضرت صالح ـ علیهالسلام ـ شباهت فوقالعادهای با طرز فکر اصحاب لیبرالیزم در دنیای مدرن امروز داشت. گفتیم که در بحث «دین و سیاست»، مسئله اصلی این است که: «آیا ما بهدنبال سعادت بشر هستیم یا نه؟» پاسخ صالح و همه انبیاء به این سئوال، بر پایه اعتقاد بهوجود خالق یکتا و سخنانی که برای بشر گفته است، «مثبت» است. اما آموزههای لیبرالیستی دقیقا در نقطه مقابل تعالیم انبیاء قرار دارد.
در مقالات قبل نشان دادیم که طرز فکر دشمنان حضرت صالح ـ علیهالسلام ـ شباهت فوقالعادهای به طرز فکر اصحاب لیبرالیزم در دنیای مدرن امروز داشت. گفتیم که در بحث «دین و سیاست»، مسئله اصلی این است که: «آیا ما بهدنبال سعادت بشر هستیم یا نه؟» پاسخ صالح و همه انبیاء به این سئوال، بر پایه اعتقاد بهوجود خالق یکتا و سخنانی که برای بشر گفته، «مثبت» است. اما آموزههای لیبرالیستی دقیقا در نقطه مقابل تعالیم انبیاء قرار دارد. لیبرالها معتقدند هیچکس ـ حتی اگر پیغمبر خدا باشد ـ حق ندارد تعریف شخصی خود از سعادت را مبنای رفتارهای سیاسی و اجتماعی قرار دهد. از نگاه آنها، حکومتها حق ندارند دغدغه رستگاری و «هدایت» انسانها را داشته باشند. حکومتها باید «صرفا» بهدنبال امنیت و رفاه دنیایی انسانها باشند و بکوشند «معدل آزادی» را برای همه افراد ـ با هر عقیده و مرامی ـ به حداکثر ممکن برسانند.
احتمالا بارها این جمله را از زبان اصحاب لیبرالیزم شنیدهاید که باید بهدنبال «حکومت حداقلی» بود. آنها مرادشان از حکومت حداقلی را معمولا با یک مثال توضیح میدهند. میگویند ساختن یک حکومت، شبیه بازیهاییست که کودکان میکنند. یعنی هیچ قاعده از پیش ـ و مخصوصا از بالا ـ تعیینشدهای برای آن وجود ندارد. تنها قاعده ضروری در بازی حکومت این است که باید خودمان بر سر قواعد بازی توافق کنیم و تنها هدف در بازی حکومت هم این است که همه بازیگران تا حد ممکن، از این بازی راضی باشند. اینکه چه کاری درست است یا نادرست، به حکومت هیچ ربطی ندارد. کار حکومت مثل کار داور بازیست؛ یعنی تنها وظیفهاش این است که مراقبت کند، قواعد توافق شده بهدرستی رعایت شود. هر وقت هم که بخواهیم، حق داریم توافق کنیم قواعد بازی عوض شود و بازی جدیدی را شروع کنیم.
این جملات، جملات آشنایی است. بیشتر از یک دهه است که مطبوعات ما، گاه با عنوان «روزنامههای دومخردادی»، زمانی با نام «مطبوعات اصلاحطلب» و اخیرا نیز با نام «سایتهای طرفدار فلان رنگ»، هر روز و هر روز، حجم عظیمی از این دست جملات را به خورد خوانندگانشان میدهند. برای لحظهای، از اختلافات سیاسی موجود میان طیفهای گوناگونی که خود را اصلاحطلب خوانده و میخوانند چشمپوشانی کنید و به «مبانی نظری» و «تئوریک» آنها در مباحث «فلسفه سیاسی» خیره شوید و ببینید آیا یک کلمه بیرون از این شعارها، حرف دیگری هم دارند؟
برخی از بزرگان این جماعت، وقتی توسط مخالفانشان در تنگنا قرار گرفتند تا یکبار برای همیشه معلوم کنند که بالأخره برای مفهومی به نام «حکومت دینی» معنایی قائل هستند یا نه، آخرین پاسخشان این بود که حکومت دینی چیزی به جز «حکومت دینداران» نیست. یعنی اگر مردم توافق کنند که بعضی از قواعد را ـ در اینجا میشود قواعد دینی ـ رعایت کنند، حکومتشان میشود دینی. هر وقت هم بخواهند حق دارند از این توافق دست بکشند و طور دیگری بازی کنند. اما اینکه بگوییم «مشروعیت حکومت» باید بر پایه دین تأمین شود، اینکه بگوییم حکومت باید بهدنبال «اهداف» و «آرمانهایی» باشد که دین تعیین میکند، اینکه بگوییم «سیاستها» و «قوانین» باید در چهارچوب دین قرار داشته باشد، همه بیمعناست.
عدهای از این جماعت موسوم به اصلاحطلب، وقتی متوجه شدند که گفتن این حرفها در میان مردمی مثل مردم ایران، هزینههای زیادی برایشان خواهد داشت، طرز گفتارشان را عوض کردند و با گرفتن ژستی فیلسوفانه گفتند: حتی اگر بخواهیم دین را وارد عرصههای سیاسی و اجتماعی کنیم، این کار غیر ممکن است. زیرا «قرائتهای» گوناگونی از دین وجود دارد و ما نمیتوانیم ـ بلکه حق نداریم ـ قرائتی را بر قرائت دیگر ترجیح دهیم. مردم اگر دلشان خواست و مسلمان بودند، خود به خود به برخی قواعد پایبندی نشان خواهند داد و در نتیجه جامعه و حکومت آنها هم اسلامی خواهد بود.
واضح است که این سخن شکل دیگری از تلاش همیشگی اصحاب لیبرالیزم برای محصور کردن دین در چهارچوب زندگی فردی و کنار نهادن آن از صحنه زندگی اجتماعی و سیاسی بود. اما عدهای از این جماعت ـ به اصطلاح ـ اصلاحطلب، حاضر نشدند اعتقادشان به «جدایی دین از سیاست» را آشکارا برملا سازند. این بود که ژست مظلومانهای بهخود گرفته و گفتند: چرا میگویید ما طرفدار «جدایی دین و سیاست» شدهایم؟ ما معتقدیم اگر تک تک مردم مسلمان باشند، سیاست و حکومتشان هم «خود به خود» اسلامی خواهد بود؛ پس ما طرفدار جدایی دین و سیاست نیستیم!
جالبترین قسمت ماجرا این جاست که عدهای از این اصلاحطلبان، در عین فرو غلتیدن در مرداب لیبرالیزم هنوز هم خود را طرفدار «انقلاب اسلامی» و «اندیشههای امام خمینی» میدانند. باید اعتراف کنم برخی از آنها چنان سنگ امام را به سینه میزنند که من گاهی تردید میکنم: آیا آنها واقعا متوجه عمق حرفهایی که به نامشان زده میشود نیستند یا خود را به کوچه علی چپ میزنند؟ آیا آنها وافعا فکر میکنند «دین» کاری با ماهیت «قوانین» یک حکومت و «ساختار» آن ندارد و همین که تک تک افراد خود را مسلمان ـ و دقیقتر بگویم، مسلمانزاده ـ بدانند حکومت آنها نیز دینی خواهد بود؟
خوب به این نکته توجه کنید. بسیاری از مسلمانان بیش از اینکه مسلمان باشند، مسلمانزادهاند؛ یعنی دینداری آنها بیشتر از نوع «دینداری موروثیست» تا «دینداری اعتقادی». حتی بسیاری از دینداران اعتقادی، درباره دین مطالعه و تخصص کافی ندارند و نمیدانند نظرگاه دین درباره فلان مسأله چیست. با این حال، به زعم بسیاری از نظریهپردازان اصلاحات، «توافق مسلمانزادگان» برای «مشروعیت» و «دینی بودن» یک حکومت «کافی» است. اگر غیر از این بگویند، بهسادگی میتوان نشان داد، چه بخواهند و چه نخواهند ـ منطقا ـ باید بهنظریهای از سنخ «ولایت فقیه» تن در دهند؛ چیزی که رابطهاش با برخی از این آقایان، شبیه رابطه جن و بسمالله است. بنابراین از نظر این حضرات، توافق مسلمانزادگان برای مشروعیت و دینی بودن حکومت کافیست.
این دقیقا همان استدلالیست که در دوران مشروطه مطرح شد و با کمک آن خون امثال شیخ فضلالله نوری را به کلی هدر کردند. حتما میدانید که حتی در «قانون اساسی مشروطه» این نکته پیشبینی شده بود که قوانین مجلس شورای ملی باید به تأیید «پنج مجتهد جامع الشرایط» برسد و حتی مرحوم «شهید مدرس» در ادوار اولیه مجلس، بهعنوان یکی از این مجتهدین حضور داشت. اما کمکم با مطرح کردن امثال همین استدلالها، کار بهجایی رسید که این اصل عملا متروک شد و کسی به آن توجهی نمیکرد. یکی از رایجترین استدلالها همین بود که آقا وکلا خودشان مسلمان و مسلمانزادهاند و بنابراین هرگز قانونی را که برخلاف اسلام باشد، تصویب نخواهند کرد. پس همین که مردم مسلمان و مسلمانزاده باشند، برای اسلامی بودن حکومت یا دست کم نامشروع نبودن آن کافیست.
خوب بهخاطر دارم که در ایام مجلس ششم ـ مجلسی که اکثریت آن در دست اصلاحطلبان بود ـ هر گاه دعوای آقایان با شورای نگهبان قانون اساسی بر سر برخی طرحها و لوایح بالا میگرفت و شورای نگهبان طرحها و لوایح مورد نظر حضرات را خلاف شرع تشخیص میداد، غوغایشان به آسمان بلند میشد که وکلای مجلس همگی مسلمان و مسلمانزادهاند و مگر میشود برخلاف اسلام قانونی را تصویب کنند!
باور کنید من نمیخواهم بگویم شورای نگهبان در تمام دوران فعالیتش، خالی از عیب و نقص بوده است. تنها چیزی که میخواهم بگویم این است که طرز فکر بسیاری از اصلاحطلبان ما، طرز فکری بسیار خطرناک و نگرانکننده است. بهنظر میرسد بسیاری از این آقایان و خانمها، اساسا آرزویی جز تبدیل کردن ساختار حکومت ما به یک ساختار لیبرالیستی در سر نمیپرورانند و برای رسیدن به این آرزو هم هر کاری بتوانند میکنند.
اینکه برخی از آنها میگویند ما طرفدار جدایی دین و سیاست نیستیم، اگر «پاک کردن صورت مسأله» نباشد، دست کم «عوض کردن» بلکه «وارونه کردن» آن است. هیچوقت صورت مسأله این نبوده که اگر عدهای توافق کردند برخی قواعد را ـ میخواهد قواعد دینی باشد یا غیردینی ـ رعایت کنند، آیا آنها را رعایت خواهند کرد یا نه! واضح است که وقتی توافق وجود داشته باشد، رعایت هم خواهد شد. بحث بر سر این است که: آیا همه «مشروعیت» یک حکومت، «صرفا» از «توافق میان افراد» پدید میآید؟ آیا از نظر اسلام، «اصولی» وجود دارد که «حاکم بر توافقات انسانی» باشد؟ آیا «چهارچوب از پیش تعیینشدهای» وجود دارد که لازم باشد همه توافقهای ما در درون آن چهارچوب قرار گیرد؟ بحث بر سر این است که مسلمانان، برای چهچیز و بر پایه چهچیز میتوانند و حق دارند توافق کنند؟
کسانیکه مثل صالح فکر میکنند و بهوجود خالق و پروردگار همه موجودات اعتقاد دارند، «همهچیز زندگی» خود و از جمله «هر توافق اجتماعی» را ـ تنها و تنها ـ در «چهارچوب فرامین ربالعالمین» مشروع میدانند. کسانیکه مثل صالح فکر میکنند، همه رفتارهایشان ـ اعم از رفتار «فردی» یا «اجتماعی» ـ برای رسیدن به سعادتیست که رب برای آنها تبیین و تعیین کرده است. این دقیقا همان چیزیست که اصحاب لیبرالیزم مخالف آن هستند و به باور من، سخنان بسیاری از اصلاحطلبان ما در این روزگار، اگر تلاش مزدورانهای در جهت ترویج لیبرالیزم نباشد، مانند سخن گفتن کسی است که کلا از مرحله پرت است.
انتقام در زندان ایالون / کورش علیانی
کسانیکه با ساختار دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی آشنا هستند، میگویند در میان بنیانگذاران اغلب دستگاههای اطلاعاتی موفق در دنیا، ردی از یهودیان میتوان یافت. برای مثال لرد ویکتور روچیلد، بنیانگذار واقعی امآیسیکس به شمار میرود.کسانیکه با ساختار دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی آشنا هستند، میگویند در میان بنیانگذاران اغلب دستگاههای اطلاعاتی موفق در دنیا، ردی از یهودیان میتوان یافت. برای مثال لرد ویکتور روچیلد، بنیانگذار واقعی امآیسیکس به شمار میرود.
کسانیکه با ساختار دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی آشنا هستند، میگویند در میان بنیانگذاران اغلب دستگاههای اطلاعاتی موفق در دنیا، ردی از یهودیان میتوان یافت. برای مثال لرد ویکتور روچیلد، بنیانگذار واقعی امآیسیکس به شمار میرود.
موساد و رژیم صیونیستی نیز به این گفته پر و بال میدهند و خود را قویترین سازمان اطلاعاتی دنیا میشناسند. اما واقعیت این است که موساد نیز نقطه ضعفهایی دارد که گاه باورنکردنی بهنظر میرسند و حزبالله لبنان تنها گروهی است که توانسته چند بار این نقطه ضعفها را بیابد و بر اساس آنها عملیات موفقی را ساماندهی و اجرا کند.
یکی از این عملیاتهای موفق، ماجرای تننباوم بود. اما تننباوم که بود؟ او در سال 1325 در لهستان به دنیا آمد و پدر و مادرش توانستند در سال 1328 بهعنوان یهودیان بازمانده از جنگ دوم جهانی، به فلسطین تحت اشغال مهاجرت کنند. او در مدرسه عضو پیشآهنگی بود و بعدها از سران پیشآهنگی رژیم صیونیستی شد و این رژیم او را بهعنوان نمایندهاش در پیشآهنگی به سازمان مرکزی پیشآهنگی در ایالات متحد آمریکا معرفی کرد.
او در 18 سالگی به دانشگاه عبری اورشلیم رفت و در آنجا اقتصاد و علوم سیاسی خواند. او همزمان به ارتش رژیم صیونیستی نیز پیوست. پس از آن، او عنوان افسر ذخیره داشت و در ظاهر بدون هیچ فعالیت خاصی تا درجه سرهنگی ارتقا پیدا کرد. همزمان با فعالیتهای بیصدایی که موجب ارتقای درجه او در ارتش بود، به تحصیلاتش نیز در رشته بازرگانی ادامه داد. بعدها که رسانههای صیونیست میکوشیدند از او چهره یک بازرگان را ارائه دهند، ناچار میگفتند او بازرگانی بوده که گاه تنها و گاه با شرکایش کار میکرده، به بیان دیگر هیچ شرکت بازرگانیای که نام او در هیأت مدیره یا مؤسسش باشد، یافت نمیشود. تمام اینها نشانههای این است که او یک افسر اطلاعاتی بوده و بازرگانی پوششی برای فعالیتهایش.
او در سال 1350 ازدواج کرد و یک دختر و یک پسر دارد. دخترش متولد 1357 است و در رشته فلسفه تحصیل کرده و پسرش نیز متولد 1363 است. تننباوم از سالهای ارتش و دانشگاه تاکنون به آسم مبتلا بوده است. این نیز شاهدی دیگر بر ارزشمند بودن توان غیرجسمی او برای ارتش بوده است. در غیر این صورت او را در ارتش نمیپذیرفتند.
به هر حال، او در سال 1379 پس از ارتباط با بعضی اعضای حزبالله، گمان کرد به منبع اطلاعاتی خوبی درون این گروه دست یافته و با گذرنامه جعلی به لبنان سفر کرد. حزبالله بلافاصله او را دستگیر و دستگیری یک افسر بلندپایه اطلاعاتی رژیم صیونیستی را اعلام کرد.
برخورد رژیم صیونیستی متناقض بود. طیفی از ادعاهای عجیب و غریب که بعدها نادرست بودن همه مسجل شد؛ برای مثال میگفتند او یک تاجر است که حزبالله او را در دبی دزدیده و به لبنان برده است.
نهایتا در تبادل با اسیران لبنانی و فلسطینی در سال 1383، حزبالله او و سه جسد سربازان اسراییلی را به رژیم صیونیستی داد و 400 اسیر فلسطینی و لبنانی را بازپس گرفت.
تا اینجا رسانههای صیونیست از یک سو او را یک بازرگان و شهروند عادی مینامیدند که حزب الله ربوده است و از سویی او را قهرمان خطاب میکردند و زمزمههایی حاشیهای راه انداخته بودند که او را در تلاش برای یافتن اطلاعاتی درباره رون آراد خلبان رژیم صیونیستی که در خاک لبنان سقوط کرد، نشان میدادند.
درست چند ساعت پیش از آزاد کردن او، شبکه المنار قسمتهای کوتاهی از یک مصاحبه با او را پخش کرد. مصاحبه در خانهای نسبتا زیبا و در محیطی آرام و راحت انجام شده بود و تننباوم آرام و بیدغدغه و به زبان عبری با دوربین حرف میزد. او گفت حزبالله با او مانند یک اسیر جنگی و بسیار خوب رفتار کرده و در درمان او همه امکانات لازم را بهکار گرفته است. او گفت نظرش در این مدت نسبت به حزبالله کاملا عوض شده است و دیگر آنها را یک گروه تروریستی نمیداند و اضافه کرد این حرفها را بیهیچ فشاری و با علم به اینکه بعد از بازگشت به فلسطین تحت اشغال برایش دردسرساز خواهند شد میزند.
حالا رژیم صیونیستی در یک دوراهی گیر کرده بود. نمیدانست تننباوم در باقی قسمتهای مصاحبه که المنار وعده پخش آن را میدهد چه گفته و در حالی که از او یک قهرمان ساخته بود. دودستگی آغاز شد. عدهای به بازی کردن نقش استقبال از قهرمان ادامه دادند و عدهای مانند استاینیاز، رییس کمیسیون روابط خارجی و دفاع کنست، او را مجرمی خواندند که به او افتخار کردن خطا است.
بههر حال در نهایت از او استقبال سرد، اما قهرمانانهای به عمل آوردند و از همان فرودگاه او را جهت پاسخ به پارهای سئوالات به بازجویی بردند. او در همان فرودگاه اعلام کرد، برای یافتن اطلاعات درباره رون آراد به لبنان رفته بوده و البته در نظر داشته در یک معامله بیربط به این موضوع، کمی هم پول برای خانوادهاش بهدست بیاورد. در روزهای بعد، او گاه مهمان رییسجمهوری رژیم صیونیستی بود و با او عکس یادگاری میانداخت و گاه در خانهاش مضطرب بود و گاه در بازداشتگاه به سئوالات بازجویان پاسخ میداد. در نهایت، بلافاصله پس از پخش نسخه کامل مصاحبهاش درباره فساد در ردههای بالای رژیم صیونیستی، او را بازداشت کردند و در دادگاهی محرمانه محاکمه و به زندان محکوم کردند. او از سال 1383 تا 1385 در زندان بود؛ زنش از او جدا شد و پس از بازگشت از زندان تنها و بیکار ماند. این روزها او در 64 سالگی راننده تاکسی است و از این راه زندگی میکند. پس از آزادی از زندان او در مصاحبهای گفت آن معامله بیربط به رون آراد، یک معامله بزرگ مواد مخدر بوده است.
شاید بتوان گفت در پاسخ به این عملیات صددرصد موفق حزبالله، موساد دو عملیات انتقامی اجرا کرد. اولین عملیات ترور عماد مغنیه بود که طراح عملیات تننباوم به شمار میرود و دومین عملیات ربودن علیرضا عسگری است.
علیرضا عسگری افسر ارشد بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، معاون اسبق وزیر دفاع ایران و دارای سابقه احتمالی فعالیت در لبنان بود. رژیم صیونیستی او را با پرونده رون آراد مربوط میداند. او در سال 1335 به دنیا آمد و همسر و پنج فرزند دارد. او در سال 1386 به ترکیه رفت و در آنجا ناپدید شد. خانوادهاش اعلام کردند، او برای تجارت روغن زیتون به ترکیه و سوریه سفر میکرده و موساد او را ربوده است. رسانههای رژیم صیونیستی و مدافعان آن حرفهای ضد و نقیضی زدند، گاه گفتند او برای مذاکره در باب تجارت اسلحه قاچاق به ترکیه رفته بوده و گاه گفتند او داوطلبانه از ایالات متحد آمریکا تقاضای پناهندگی کرده است. حتی گفتند او در ازای پناهندگی اطلاعاتی درباره تأسیسات هستهای ایران و نیز سوریه به ایالات متحد و اسراییل داده است. اما بالأخره در روز دوشنبه 6 دی 1389 روزنامه یدیعوت احرونوت (آخرین اخبار) چاپ فلسطین تحت اشغال، در خبری اعلام کرد علیرضا عسگری در زندان ایالون خودکشی کرده است. بهنظر میرسد رژیم صیونیستی در نهایت نتوانسته در پرونده عسگری، به چیزی شبیه مصاحبه تننباوم دست پیدا کند و اعلام مرگ او را بهترین راه برای سرپوش گذاشتن بر این پرونده میداند