هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گفتوگو با دکتر علیرضا شایانمهر
طبقه مضطرب
دکتر علیرضا شایانمهر مؤلف اثر شش جلدی دایرهالمعارف علوم اجتماعی و همچنین مدرس دانشگاه است. با وی درباره جایگاه طبقه متوسط در ایران و مهمترین آسیب های این طبقه به گفتگو نشستهایم که آن را در ادامه می خوانید:
اجازه بدهید مدخل این بحث وجه تئوریک آن باشد، اساسا مفهوم «طبقه متوسط» به چه معناست؟
دانشمندان علوم اجتماعی علاوه بر ویژگیهای اقتصادی، آگاهی بهخود و تلاش در جهت آن آگاهی را عاملی دانستهاند که در تعریف «طبقه» ما را کمک میکند. پس، آگاهی گروهی از افراد، در کنار مسائل اقتصادی، و نیز اقدامی که بر اساس آن آگاهی انجام میدهند، معیاری است برای عبارت «طبقه».
صاحبنظران اجتماعی نیز به شکلهای مختلف به تحلیل و تقسیمبندی طبقات پرداختهاند. بعضی بهوجود سه طبقه معتقدند. مارکس در آثار مختلفش از سه تا هشت طبقه یاد میکند. عدهای دیگر قائل به دو طبقه هستند و بعد در میان این دو طبقه، لایههای بالایی و پایینی را اضافه میکنند. اگر فصل مشترکی را میان تعاریف و تقسیمبندیها در نظر بگیریم، میتوانیم به «طبقه متوسط» قائل شویم.
وقتی بشر وارد دنیای سرمایهداری شد، تکنولوژی و صنعت و پیشرفتهای انفورماتیک مربوط به آن، وجه غالب فعالیتهای جهان شد. در مقابلِ سرمایه انباشتهشدهای که در اختیار بخش سرمایهداری بود، طبقهای وجود داشت که باید به تولید میپرداخت و در بخشهای مختلف از جمله صنعت، کشاورزی و... فعالیت میکرد. اما در میان این دو، طبقه واسطی بهوجود آمد که در واقع «کار راه انداز» و رابط طبقه سرمایهدار و طبقه کارگر بود. این طبقه، سازمانهای خدماتی را شکل داد. همچنین، مباحث آماری و سیستمهای طراحی و برنامهریزی را که طبقه سرمایهدار متولی آن بود، بهعنوان واسط و آورنده و برنده حرفهای سرمایهدار بهکارگر، پیگیری کرد. سرمایهداران، گفتوگوی مستقیم با کارگران را در شأن خود نمیدیدند و این وظیفه را بهعهده طبقهای دیگر (طبقه متوسط) نهادند. فعالیتهای این طبقه خصوصا در دو حوزه بانکداری و برنامهریزی قابل توجه است.
طبقه متوسط از چه زمانی وارد ایران شد؟
بهنظر من طبقه متوسط با ظهور روشنفکران در ایران شکل گرفت، نه با ورود و ظهور سرمایهداری. سرمایهداری در دوره صفویه وارد ایران شد و در دوره قاجار به شکل کموبیش معوجی، فعالیتش را آغاز کرد. اما طبقه متوسط از اواخر دوره قاجار و تقریبا همزمان با انقلاب مشروطیت در ایران شکل گرفت. در این زمان، افراد بسیاری که در غرب تحصیل یا تجارت کرده یا صاحب صنعت شده بودند، به ایران آمدند و به تدریج، طبقه متوسط را در ایران شکل دادند. در واقع، از زمانی که چیزی بهنام «دولت» و «دیوانسالاری» در ایران بهوجود آمد و «هیأت دولت» و وزارتخانهها تشکیل شدند، طبقه متوسط هم ایجاد شد.
تأکید دارم که نباید این طبقه متوسط را با پیشهوران، که قبل از آن وجود داشتند، اشتباه بگیریم. در حقیقت، نطفه طبقه سرمایهداری در دوره صفویه بسته شد، اما بهجای طبقه متوسط، در آن دوره، پیشهوران و به جای سرمایهداران هم تجار و اشراف وجود داشتند. پس، شکلگیری طبقه متوسط، به این معنا که امروز مصطلح است، همزمان است با شکلگیری دولت و هیأت حاکمه، بهوجود آمدن وزارتخانهها و بانکها، آغاز کار چاپ و نشر و ترجمه و...
پس نحوه شکلگیری طبقه متوسط در ایران و غرب اساسا با هم متفاوت است. این مفهوم در ایران با «روشنفکری» پیوند دارد و در غرب با «سرمایهداری».
بله، همینطور است. نحوه شکلگیری این مفهوم در این دو قلمرو متفاوت است. به همین دلیل، وقتی حسابداری ملی در غرب طراحی شد، آورده طبقه متوسط در درآمد ملی و درآمد ناخالص ملی را محاسبه میکردند. اما طبقه متوسط در ایران تولیدکننده درآمد ملی نیست، بلکه اتفاقا مصرفکننده است، زیرا ارزش افزودهای به بخش صنعت شما اضافه نمیکند. ما به این مسائل و نکتهها توجه نمیکنیم و در نتیجه فقط شکایت میکنیم که ساعت کار مفید کارمندان ما در روز بسیار کم است، در حالیکه با این خاستگاه، اصلا قرار نبوده کارمندان ما کار کنند! شرایطی که این گروه در آن رشد کردند و پرورده شدند اساسا در اختیار سرمایهداران نبود، بلکه در اختیار دولت بود و دولتمردان ما هم نماینده سرمایهداری نبودند. یکی از دلایل وجود کشاکشهای مداوم میان بازاریان و دولت در ایران همین است. بازاریان در ایران، قاجار و پهلوی را زمین زدند. آنها میتوانند فرازونشیبهای مختلفی را در ایران تدارک ببینند و شکل دهند.
و این تفاوت خاستگاه طبقه متوسط در ایران و غرب، برای ما اتفاقی مبارک است یا نامبارک؟
بهنظر من، این اتفاق مثل کلافی بسیار تودرتو است که بهدست و پای ایران پیچیده و برخی از شئون حیات اجتماعی ما را هم در حوزه اقتصاد، هم فرهنگ، هم سیاست و هم جامعه غیرقابل پیشبینی و دچار تشنجهای فراوان کرده است، وقتی میگوییم طبقه متوسط در کشورهای پیشرفته به صنعت، تکنولوژی و سرمایهداری وابسته است، پس نقش خود را ایفا میکند و عایدی خود را هم دارد و اینکه دولت چه کسی را بالای سر آن بگذارد، تفاوتی ندارد چراکه سرمایهدار بالای سر اوست. اما طبقه متوسط در ایران حقوقبگیر دولت است و صاحب اندیشه و فکر نیست. این طبقه صرفا موجودی است که باید در سیستم اداری برود و بیاید و حقوقی دریافت کند. افراد این طبقه حق اظهارنظر و تغییر و تحول هم ندارند و به همین دلیل، همیشه مذبذب و مجبور به تملق هستند. به همین سبب، فرزندان این افراد نیز دچار آسیبهای گوناگون اجتماعی میشوند؛ مثلا وقتی گرفتار طلاق میشوند، ناگهان همه جامعه را گرفتار میکنند؛ هنگامی که مشکلاتی در زمینه بهداشت برایشان پیش میآید یا دچار مرگ و میر میشوند، تمام جامعه دچار این مشکلات میشود.
با توجه به این موارد، در جواب پرسش شما باید بگویم: خیر، این اتفاق اصلا مبارک نیست. طبقه متوسط ما نیاز به پالایش دارد. این پالایش هم زمانی اتفاق میافتد که اقتصاد ما شکل سالمی به خود بگیرد.
فراموش نکنیم که طبقه متوسط در ایران بسیار گسترده است، هم از نظر کمی و تعداد افراد و هم از نظر نفوذش در پیشبرد سنت. اما از آنجا که روشنفکران در ایجاد این طبقه تأثیرگذار بودند، دیالکتیک آن را هم عینا انجام دادند؛ یعنی این طبقه در محدود و منکوب کردن روشنفکران و نیز در حفظ سنتها همیشه نقش کیفی داشتهاند.
اینکه میگویید طبقه متوسط در ایران همواره حقوقبگیر دولت بوده و مجبور به تملق شده است، با اینکه خاستگاه آن روشنفکری بوده، در تناقض نیست؟
دقیقا. این دیالکتیک چیزی است که اتفاق افتاده است؛ یعنی روشنفکران ما برآمده از اقتصاد، فرهنگ و جامعه خودمان نبودند، لذا وقتی دولت و سیستمهای اداری را طراحی میکنند، دیالکتیک آن اتفاق میافتد، زیرا خاستگاه آن داخلی نیست. به همین دلیل، وقتی برای آلاحمد یا بعضی از سنتگرایان ایران بحث روشنفکری به میان میآید، روشنفکران ایران را به وابستگی یا خیانت متهم میکنند – که بهنظر من بهطور مطلق و در باب همه روشنفکران نمیتوان چنین حکمی داد- نتیجه آن دیالکتیکی است که در طبقه متوسط ایران اتفاق میافتد. این خاستگاه، خاستگاهی واقعی نیست. طبقه متوسط ایران نباید از روشنفکری ایران زاده میشد، بلکه باید از اقتصاد کشورمان زاده میشد.
آیا میتوان نتیجه گرفت که بومی نبودن روشنفکری و به تبع آن، طبقه متوسط از آسیبهای ورود تجدد به ایران است؟
من روشنفکران را متجدد نمیدانم. روشنفکران در ایران «میتوانند» متجدد باشند، ولی روشنفکران ایران بیش از اینکه متجدد باشند، آورنده مدرنیته به ایران بودند. زمانی که آرایش دولت و هیأت حاکمه کشور در دوره قاجار شکل گرفت، طبقه متوسطی داشتیم که درست مقابل مدرنیته و روشنفکران بود و بیشتر در قالبهای سنتی و فرهنگ بومی جامعه حرکت میکرد.
اینکه روشنفکران دارای تفکر غیر بومی بودند، به این معنی نیست که غیر ایرانی، غیر متعهد و غیر متجدد بودند. چه خوشمان بیاید و چه نه، واژه «روشنفکر» ترجمه کلمهintellectual و یک عبارت غربی است. روشنفکران ما هم بر اساس شیوه روشنفکران اروپایی کارشان نقد است. این افراد «مدرن» هستند، نه متجدد، البته در کنار این مفهوم، تجدد نیز میتواند وجود داشته باشد. اصلا تجدد در جوار سرمایهداری و بازار مطرح میشود. این خاصیت سرمایه و پول است که باید دائما در حال نو شدن باشد؛ و این تجدد است و با تعریفی که از «مدرنیسم» داریم فرق میکند.
همانطور که گفتید، طبقه متوسط هم از نظر کمی و هم از نظر نفوذ در جامعه، بسیار گسترده و تواناست. از سوی دیگر، بسیاری از متفکران ما معتقدند که «هویت» از جمله مسائل مبتلابه جامعه ماست. آیا طبقه متوسط ایران جایگاه و هویت خود را میشناسد؟ اصولا این طبقه چه تعاملی با هویت خود دارد؟
بیایید یکبار برای همیشه این شوخی را که چندصد سال است در ایران آغاز شده، تمام کنیم. وقتی درباره ایران و هویت ایرانی صحبت میکنیم، هیچ فرقی با صحبت درباره فرانسه و آلمان، و هویت فرانسوی و آلمانی ندارد. آنها نه «چهلتکه» بلکه هزارتکه هستند. ما هم اینگونه هستیم. باید مشخص کنیم که وقتی از «ایران» سخن میگوییم، منظورمان دقیقا ایران از چه زمانی و دورهای است، ایران 6 هزار سال پیش؟ یا ایرانِ هزار و 400 سال پیش؟ ایران در دوره پهلوی؟ یا ایران در دوره انقلاب اسلامی؟ بهنظرم، باید یک تاریخ را بهعنوان مبدأیی که برای ایران میشناسیم مشخص کنیم. اگر ایران 6 هزار سال یا هزار و 400 سال پیش را بهعنوان مبدأ معرفی کنیم، در هر دو صورت باید تقویممان را عوض کنیم. در کشورهای دیگر هم همین داستان وجود داشت. زمانیکه چند کشور از آلمان جدا شدند، همین اتفاق افتاد. جهان در ماهیت خود همینگونه بوده است. همه کشورها هزارپاره و هزارتکه هستند، اما فرانسویها، آلمانیها و... گِردِ یک چیز مجتمع میشوند. ایرانی هم باید گِردِ یک موضوع واحد مجتمع شود، اما مسائل سیاسی، سنتی و مذهبی و نیز وابستگیهایش به دنیای بیرون و کشورهای دیگر تا حدی مانع این تجمع میشود. ما اصل قضیه را گم کردهایم و میگوییم که این مشکلات بهخاطر تکهتکه بودن هویت ماست، اما بهنظر من، این قضیه یک شوخی است. همه جوامع تکهتکه هستند. بنابراین، تأکید میکنم باید یک مبدأ یا یک پدیده را مطرح کنیم و بعد همه گِردِ آن مجتمع شویم. حال ممکن است این مبدأ یا پدیده را عدهای کوروش، عدهای دیگر زرتشت، بعضی تاریخ هجری قمری و برخی موارد دیگر بدانند؛ اما مسأله این است که وقتی این پدیده را مشخص کردیم، باید به آن پایبند باشیم. مثلا اگر کوروش را برگزینیم، باید حواسمان باشد که آنچه میخواهیم عرضه کنیم مربوط به چهارده پانزده قرن پیش است و دیگر نباید انتظار داشته باشیم که در حوزه اقتصاد از دنیای سرمایهداری جلو بزنیم!
اینکه در ایران اقوام مختلفی زندگی میکنند، هیچ اشکالی ندارد. مگر در اسپانیا یا فرانسه اینگونه نیست؟ در کانادا، در بخشهایی انگلیسی و در بخشهایی دیگر فرانسوی صحبت میکنند. از این نظر، وضعیت ایران بهتر است. فکر میکنم اول باید درباره این مسائل به جمعبندی برسیم، بعد درباره تأثیر و تأثر هویت و طبقه متوسط صحبت کنیم.
نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که طبقه متوسط ما با این مشکلات و کژیهای تاریخی، هم گرفتار دست سیاستبازان میشود و هم گرفتار محرومیتهایش. در نتیجه، نه میداند بهسمت کدام قبله باید بایستد و نه از کدام توبره قوت و معاشش را بهدست آورد.
طبقه متوسط ایرانی طیف وسیعی دارد. عده بسیاری مذهبی و سنتی هستند و عدهای حداقل در ظاهر سعی میکنند زندگی غربی داشته باشند. آیا این تفاوت در دیدگاه و روش زندگی در یک طبقه اجتماعی عادی است؟
قشر پایین این طبقه چنان درگیر معاش و مسائل مالی و روزمرگی خود است که چندان به فکر مطالعه یا تغییر زندگی خود نیست. هر وقت طبقه محروم را از محرومیتش آزاد کردند و توانستند برایش معیشت فراهم کنند، به این مسائل هم میتوان فکر کرد.
اما لایه بالای طبقه متوسط - مثلا استادان دانشگاه - وضعیت دیگری دارند. مثالی میزنم. دوستی دارم که استاد دانشگاه است. او در میهمانیها مانند غربیها با بانوان رفتار میکند، اما هنگامی که باید به بزرگترها احترام بگذارد، این کار را به تمامی انجام میدهد و حتی پایش را در مقابل افراد مسن دراز نمیکند. در واقع، آنجا که باید منافعش را از طریق تظاهر به روشنفکری تأمین کند، بهشدت غربی، مدرن و متجدد است، اما جایی هم که منافعش از طریق دیگر تأمین میشود، شدیدا سنتی است!
طبقه متوسط ما، در کنار همه مشکلاتی که دارد، آسیبهای طبقه متوسط غربی را هم دارد. خاصیت طبقه متوسط در جامعهشناسی اصلا در اضطراب آن است. این طبقه، تنها و مضطرب است؛ تصمیمی که شب میگیرد با تصمیم فردایش متفاوت است؛ بهشدت ترسو است؛ دلواپسیها و دلهرههای بسیار زیادی دارد؛ بهدنبال شورش، انقلاب و پیشرفت به دست دیگران است. در تعریف جامعهشناختی طبقه متوسط، این موارد کموبیش در همه جهان صادق است، اما در ایران این موارد شدیدتر است. در ایران باید کژیهای تاریخی، خرافات، جهل، عوارض دوران مغول، عوارض دوران استبداد و بسیاری موارد دیگر را هم به معضلات و مسائل طبقه متوسط اضافه کنیم. در نتیجه، افراد این طبقه نمیدانند با چه کسی باید ازدواج کنند، چگونه باید با همسرشان رفتار کنند، تکالیف خانوادگیشان را چگونه باید انجام دهند، چگونه باید دوست داشته باشند، چگونه باید متنفر باشند و... افراد این طبقه فقط مصرفکننده هستند، مصرفکنندهای بسیار متزلزل و پر دلهره