هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
نقش و جایگاه طبقه متوسط در گفتوگو با دکتر ابراهیم فیاض
آینده خوب در انتظار طبقه متوسط مستقل
در بررسی تأثیر سیاستهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بر طبقه متوسط بعد از انقلاب اسلامی، به گفتوگو با دکتر ابراهیم فیاض پرداختیم. وی دانش آموخته حوزه و دانشگاه و دارای دکترای فرهنگ و ارتباطات از دانشگاه امام صادق (علیهالسلام) و عضو هیأت علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است. کتابهای «ایران آینده بهسوی الگویی مردم شناختی برای ابرقدرتی ایران»، «تعامل دین، فرهنگ و ارتباطات: نگاهی مردمشناختی»، «مردمشناسی دینی توسعه در ایران: دین، فرهنگ و توسعه در ایران»، «تولید علم و علوم انسانی
جناب آقای دکتر، همانطورکه میدانید موضوع بحث ما در مورد تأثیر سیاستهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بر طبقه متوسط بعد از انقلاب اسلامی است، اما برای ورود به بحث، گمان میکنم لازم است که مروری اجمالی بر تعریف طبقه متوسط و ویژگیهای آن داشته باشید؟
طبقه متوسط همان طبقه میانی است که نقش ارتباطی و واسط میان دو طبقه اجتماعی را ایفا میکند و بسیار قشر مهمی است و سرنوشت هر جامعهای مربوط به همین قشر است. پویایی، تحولات، رکود و هر هویتی را که مدنظر شما باشد، باید در طبقه متوسط پیدا کرد، در واقع میتوان گفت که هویت یک جامعه، با قشر متوسط پیوند خورده و مهمترین قشر و کرد هر جامعه محسوب میشود. به همین دلیل بحث طبقه متوسط یک بحث بنیادی در علوم اجتماعی، فلسفه اجتماعی، نظریههای اجتماعی، جامعهشناسی، مردمشناسی و... است.
طبقه متوسط یعنی قشری که حرکت کرده و از قشر پایین جامعه، به طبقه متوسط جامعه رسیده و در حال حرکت بهسمت طبقه بالایی است، یعنی سعی میکند از قشر پایین دور شده و به قشر بالایی بپیوندد که قشر مرفه و ثروتمند جامعه است. این روند و خصلت بنیاد طبقه متوسط است و تحرک آن نیز همین است، یعنی از قشر پایین دارد فاصله میگیرد، برای رسیدن به قشر بالایی جامعه که ممکن است موفق شود یا نشود؛ همانند ترازویی که دو کفه آن در حال بالا و پایین شدن است این حرکت و فراز و نشیب همواره ادامه دارد. یکی از مهمترین خصلتهای طبقه متوسط سعی برای رسیدن به تعادل است و در فراز و نشیب بالا و پایین رفتن میان دو طبقه است و این بحث خیلی جدی است، اگر مؤفق شد به قشر مرفه برسد، قشر محافظهکار است، یعنی دیگر قشر متوسط نیست و در تاریخ هم این روند و سیر را زیاد داشتیم، قشرهای متوسطی که به قشر بالایی پیوستند، اگر به هر دوره از ادوار تاریخی ایران نگاه کنیم، قشرهایی بودند که این تحول را پشتسر گذاشتند، مثلا در دوه رضاشاهی و یا محمدرضا شاهی، بعد از کودتای 28 مرداد و بعد از گران شدن قیمت نفت 1352، 1354 این حوادث رخ داد. در این دوران قشرهای متوسط زیادی بودند که به قشر بالایی پیوستند که در این مجال تحولات اجتماعی زیادی رخ داده که وارد آن بحثها نمیشوم.
با این وصف بهنظر شما روند حرکت طبقه متوسط چگونه است و در چه شرایطی به قشر بالا یا پایین حرکت میکند؟
طبقه متوسط اگر قشر بالا بدل شد، بلاشک محافظهکار میشود، اما اگر قشر متوسط به طبقه پایین بپیوندد، یعنی تحولات اقتصادی باعث شود که از نظر خانوادگی به قشر پایین جامعه نزول کند، اینجاست که انقلاب در این جامعه رخ میدهد، یعنی زمانیکه طبقه متوسط به طبقه پایین تبدیل و یا با اقشار پایین جامعه متحد شود، بهشدت احتمال رخ دادن انقلاب بهوجود میآید و باعث میشود سراسر جامعه دچار بحران شود که این را در انقلاب اسلامی ایران دیدیم، پس قشر متوسط چه رو به بالا و چه رو به پایین حرکت کند، براساس آن میتوان تحولات اجتماعی را حدس زد و پیشبینی کرد که چه تحولاتی در آینده در انتظار جامعه است. هرچه قشر متوسط نسبت به طبقه پایین خود دارای اختلاف بیشتری باشد، عدالت کمتر رعایت شده و در غیر این صورت عدالت در جامعه بیشتر رعایت شده است. هرچه قشر بالا یا قشر پایین بیشتر از طبقه متوسط باشد، بیعدالتی بیشتر است و شاخص عدالت در بحث سرمایهداری نیز به همین شکل مطرح است و «ضریب جینی» نیز همین را میگوید و شاخصها میگوید که اگر دولت و حکومتی میخواهد عدالتطلبی کند، یعنی میخواهد جمعیت قشر متوسط را افزایش دهد. از بحثهایی که در این موضوع مهم است بحث تفاوت میان اروپا و آمریکاست، منظورم از اروپا، اروپای متحد است، البته در انگلیس هم این وضعیت وجود دارد، اما کمتر از آلمان و فرانسه. قشر متوسط در اروپا بیشتر است، یعنی عدالتگرایی و عدالتطلبی در اروپا بیشتر از امریکاست.
در اروپا و آمریکا وضعیت قشر متوسط چگونه است؟
قشر متوسط امریکا کم است و غالبا سعی میشود که تعداد طبقه مرفه و ثروتمند و قشر مستضعف، یعنی کارگر کمتوقع و پرکار بیشتر شود، اینجاست که بحث بعدی پیش میآید که بحث بسیار بنیادی است، میتوان گفت عدالت در آمریکا نیست، بلکه آزادی در آنجا بیشتر است. آمریکا مظهر آزادی است نه عدالت، نظریه لیبرالیسم در آنجا استقرار دارد نه سوسیال. آمریکا مظهر کشور رؤیاهاست، افرادی در آنجا زندگی میکنند که در رؤیا بهسر میبرند و افرادی هستند که ثروتهایشان رؤیایی است و رؤیاها را در زندگی بهعمل تبدیل کردند و کاخها و زندگی عجیب و غریب و خلاصه موضوعات مختلف دیگری در کشوری مانند آمریکا وجود دارد. پس این هم بحثی مهمی است که در بعد اقتصادی طبقه متوسط مطرح شده و بر اساس آن مفهوم عدالت در جامعه روی قشر متوسط تعریف میشود.
بگذارید بحث را در مقوله دیگری که بسیار مهم است پی بگیریم. در باب روشنفکری و طبقه متوسط بسیار سخن گفته شده است. چه نسبتی میان طبقه متوسط و روشنفکری وجود دارد؟
قشر متوسط قشر روشنفکر جامعه است، روشنفکر متعلق و برخاسته از طبقه پایین و بالای جامعه نیست، جامعهای که سوسیال و عدالتطلب - به معنایی که عرض کردم - باشد، طبقه متوسط آن بیشتر است، پس این جامعه، یک جامعه روشنفکری است، مثلا مظهر جامعه سوسیال در دنیا کشور فرانسه است، فرانسه کشوری است که طبقه متوسط در آن فربه است، چون گرایش سوسیال شدیدی دارد. بر این اساس میتوان گفت روشنفکری برخاسته از فرانسه است، بنابراین مبنای بحث روشنفکری در قشر متوسط است. این قشر در کشورهای سوسیالیست مانند آلمان و فرانسه بسیارند. ولی در کشورهایی مانند آمریکا که قشر متوسط کمتری دارد میتوان گفت که کمتر اثری از روشنفکری در آنها دیده شده و بیشتر جامعه محافظهکار محسوب میشوند. در این دست جوامع اقشار خاصی کرد دارند. غالبا یا قشر پایین است که بهشدت پرخاشگر و هفتتیرکش است، مثل محله «هارلم» نیویورک یا قشر بسیار بالای اجتماعی است، مانند منهتن. البته هر دو محافظهکار هستند، چون طبقه پایین باید طبق قواعد و سیستمهای گانگستری عمل کند و طبقه بالا هم قواعد اجتماعی خودشان را دارند و بهشدت مواظب هستند که در سیاست تا چه حدی دخالت کنند و مباحثی را که مقتضای کشور آمریکاست، موردتوجه دارند؛ پس هر دو این طبقه قواعدی دارند و محافظهکار هستند، در جامعه آمریکا تحرک اقتصادی، سیاسی، فکری و وجود فیلسوف و روشنفکر بیمعناست، پس قشر متوسط در بعد دانشگاهی و فکری هم دارای فراز و نشیب هستند و بر همین اساس قشر متوسط در آمریکا وجود ندارد، آمریکا یک جامعه لیبرالی است که در آن فکر، تفکر و نوع دانشگاه و... تابعی از قشر متوسط است، یعنی دانشگاههای سوسیالیست روشنفکرپرور هستند و دانشگاههای آمریکا کارشناس و مهارتپرور، چون در آمریکا کسب پول، کارشناسی و مهارت مهم است و چیز دیگری ارزش ندارد و بنابراین فلسفههای انتزاعی در آمریکا بیمعناست، ولی فلسفههای غیر انتزاعی بهشدت در آمریکا رواج دارد، مانند فلسفههای پراگماتیسمی، مهارتی و کاربردی بهشدت مورد استقبال است و به همین دلیل آمریکا تابعی از همین بحثهای اقتصادی قشر متوسط است.
در وجه دیگری از همین موضوع بهنظر شما مفهوم دین چه نسبتی با طبقه متوسط دارد؟
جالب است که قشر متوسطی که اکنون درباب آن بحث میکنیم، در جوامعی معنا پیدا میکند که دارای ریشههای سکولاریستی باشند، در اینجا امر سوسیال بهنوعی همان سکولاریزه کردن قشر متوسط است، یعنی قشر متوسط همان سکولاریزه شدن سازمان کلیسا را جلوه میدهند. به همین دلیل اگر به کشورهای کاتولیکی توجه کنیم، مانند فرانسه، ایتالیا و... روشنفکر کمتر به پیش میآید. بحثهای نوآور، آوانگارد، شعر، فلسفه و... در ایتالیا و فرانسه و حتی کشورهای آمریکای لاتین کم است، ولی در کشورهای که پروتستان هستند قشر متوسط کمتر است و بیشتر آزادی اقتصادی و لیبرالیسم اقتصادی حکمفرماست.
پس قشر متوسط رابطهای مهم با دین دارد. دینهایی که بیشتر سازمانی هستند، قشر متوسط ایجاد میکنند و دینهایی که غیرسازمانی و فردگرا هستند، قشر متوسط کمتری تولید میکنند و بیشتر قشر بالا و پایین اجتماعی تولید میکنند. این بحث یک بحث بسیار بنیادی است. عملا دین و طبقه اجتماعی، یک رابطه کاملا منسجمی را جلوه میدهند. با این چهارچوبی که عرض کردم در رابطه با دین، دانش، آینده، پویایی اجتماعی بهشدت مهم است. کشورهایی که قشر متوسطشان زیادتر است، بیشتر اجتماعی هستند تا اقتصادی و کشورهایی که قشر متوسطشان کمتر است و بیشتر طبقه مستضعف و ثروتمند دارند، عمدتا اقتصادی هستند تا اجتماعی. از همینجا میتوان فهمید که اقتصاد در کشورهای لیبرال اقتصاد زیربناست و کشورهای لیبرال و پروتستان کشورشان اقتصاد زیربناست و مردم آن اقتصادی شدید هستند، ولی در مناطقی که کشورها بیشتر سوسیال هستند، بعد اجتماعیشان زیادتر است نه بعد اقتصادی، در این کشورها اقتصاد زیربنا نیست، بلکه اهمیت به اجتماع زیاد است که اگر بخواهیم وارد این بحث شویم بحث مفصلی است.
طبقه متوسط در ایران چگونه شکل گرفت و آیا تحت تأثیر جریانهای خارجی هم بود؟
با این چهارچوبی که گفته شد، اگر در کشوری مانند ایران که از اول تابعی از چهارچوب نظری فرانسه بوده است ــ یعنی در دوره اول بیشتر تابع اروپا بودیم تا آمریکا ــ بخواهیم این دوره را بررسی کنیم باید بگوییم که در ایران ما طبقه متوسط نداشتیم، چون در ایران مذهب عرفانی -تصوفی وجود داشت که این مذهب عرفانی- تصوفی همیشه یک قشر بالای اجتماعی را ترسیم میکرد که حالت مراد داشتند و قشر پایین اجتماعی نیز مرید بودند، بنابراین حد وسط اجتماعی وجود نداشت؛ اگر از بعد اقتصادی هم نگاه کنیم همینگونه است، پادشاه و رعیت را میبینیم و در میان این دو طبقه چیز دیگری وجود ندارد. دیگران مانند دبیر، روحانیون، مغها نیز همیشه حاشیههای پادشاه بودند، اگرچه بعضی وقتها حالت و نقش واسطه را ایفا میکنند، ولی غالبا همان قشر مرفه و بالا هستند، همچنین شعرا و هنرمندان نیز همه متعلق به قشر مرفه هستند. پادشاه و رعیت برای ما طبقه متوسط باقی نگذاشته است، مگر عملا از مشروطه به این طرف که طبقه متوسط کم و بیش در پناه ورود اروپاییها و ورود تدریجی پول نفت ایجاد میشود. وقتی که به تدریج درآمد نفت وارد کشور میشود، کمکم قشرهای متوسط اداری در پایتخت و با وزارتخانههایی که در دوره ناصرالدین شاه تشکیل شد، ظاهر میشود که حقوق خود را از دولت میگیرند، شناخت این طبقه احتیاج به مطالعه فراوان دارد که چگونه قشر کارمند، یعنی قشر متوسط کشور با قشر دولتی سروکار دارد، یعنی کارمند دولتی با این ساختار بهوجود میآید و در واقع قشر متوسط یعنی کارمند. کارمندی که حقوق خود را میگیرد و وزارتخانههایی که ناصرالدین شاه تشکیل میدهد، قشر متوسط کارمندی را بهوجود میآورد، یعنی قشری که از دولت حقوق میگیرد و شهرنشین میشود.
در این بین قشرهای بازاری هنوز به طبقه متوسط تبدیل نشده است، در دوره ناصرالدین شاه این تبدیل هنوز دیده نمیشود تا مشروطه بهوجود میآید. در مشروطه قشر دولتی در ساختار دولتی شروع بهکار کردن میکند و میخواهد به جامعه پویایی ببخشد. در این بین فرهنگ غربی خصوصا فرهنگ فرانسوی و روشنفکر فرانسوی و روسی مطرح میشود و قشر شهری مصرفکننده ایجاد میشود.
طبقه متوسط ایران، با مصرف کالا ایده و فکر بهوجود میآید، پس قشر متوسط ایران قشر غربگرای وابسته غیرمولد است که هم مصرف اقتصادی دارد و هم مصرف دانشی که این باعث غربگرایی ایران میشود و این غربگرایی بعدها به دلایلی با مشروطه پیوند ایجاد میکند و سبب میشود که غربگرایی در ایران با مشروطه اوج بگیرد. مفاهیمی که هیچوقت این طبقه نتوانست به آنها دست پیدا کند، این بود که در ابتدا میخواستند عدالتطلبی را نهادینه کنند و ضد اشراف و پادشاه عمل کنند، همچنین این طبقه قصد داشت فاصله طبقاتی قشر مرفه و مستضعف را از بین ببرد، ولی بعدها مشاهده شد که به استقرار رضاشاه انجامید که رضاشاه هم با پول نفتی که کاملا دست او افتاده بود، کارهای خود را آغاز کرد و بهشدت کارمند استخدام کرد و قشر متوسط اداری افزایش پیدا کرد و این قشر به مصرف کردن بیشتر کالاها و فکرها اقدام کرد که اوج غربگرایی دوره رضاشاه این است که عملا قشر متوسط بهجای اینکه عدالتطلب باشد و فاصله بین طبقات را کم کند، بهشدت غربگرا شد.
طبقه متوسط در جریانهای سیاسی و اجتماعی قبل از انقلاب اسلامی چه نقشی داشتند؟
نهضت ملی کردن نفت به یک معنا توسط همین طبقه متوسط پدید میآید، ولی عملا بهدنبال مصرف بیشتر است، به همین دلیل مصدق را تنها میگذارد و این قشر متوسط تلاش نمیکند که تا آخر به پای مصدق بماند، به همین دلیل در موقع کودتا کاملا پشت مصدق را خالی کردند و او بهراحتی بعد از یکی دو ساعت سرنگون شد. بعد از نهضت ملی کردن نفت از سال 1332 تا 1342، قشر متوسط کاملا مصرفکننده شدند، مصرفکننده کامل کامل، و در این زمان غربگرایی در اوج خودش قرار داشت.
برای اولینبار در سال 1342 قشرهای بازاری که تا حدی قوام اقتصادی گرفتند و قشر متوسط غیر اداری شکل گرفت و جامعه و قشر بازاری مانند طیب حاج رضایی و... به قشر متوسط پیوستند، یعنی قشر متوسط اوج گرفت. قشر متوسط بازاری که در واقع سنتگراست در مقابل غربگرایی میایستد و نهضت 15 خرداد شکل میگیرد، اما چون طبقه متوسط نوپاست و هنوز نضج نگرفته و چندی پیش هم ضد مصدق و بهطرفداری از شاه عمل کرده بودند، اکنون ضدشاه شده و بعدا اعدام هم میشوند که این خود یک بنیاد و بحث اساسی است، پس طبقه متوسط بازاری اوج میگیرد و بعد از 15 خرداد یک الگوی باستانی پیدا میکند. تا اینکه قشر متوسط دانشگاهی، آموزش و پرورشی با قشر بازاری و روحانیت ( که از سال 1342 تا 1357 به قشر متوسط جدید تبدیل شده) یک قشر بزرگ اجتماعی را تشکیل میدهند که این قشر بزرگ اجتماعی عاقبت باعث میشود که کمر شاه و حکومت پهلوی شکسته شود. در این میان قشر متوسط اداری هم به آنها میپیوندد و تعطیلی و اعتصابات ایجاد میشود، ولی بنیاد اقتصادی که قشر متوسط بازاری ــ که بعدها حوزویان و دانشگاهیان به آن میپیوندند و نمونه برجسته آنها مرحوم شریعتی، شهید مطهری و... است ــ در این شرایط است که نضج میگیرد و با قشر و طبقه پایین جامعه که در جنوب شهر سکونت دارند، متحد شده و در واقع طبقه پایین، بازوی اجرایی قشر متوسط میشود و وقتی این کار انجام شد، انقلاب رخ میدهد و انقلاب اسلامی به پیروزی میرسد.
بعد از انقلاب اسلامی نقش طبقه متوسط در جریانات و حوادث اجتماعی چه بود؟
بعد از انقلاب اسلامی کشور بهشدت میخواهد پویا باشد، در جنگ هم طبقه متوسط خود نماتر میشود و شهید میدهد و موفق میشود نقش بزرگی را در جنگ ایفا کند و در خلال جنگ است که قشر پایین شهری هم خود را به تدریج به قشر متوسط نزدیک میکند. در این دوره ما یک سیر ارتقای اجتماعی اقشار پایین جامعه را در حین جنگ داریم. بهطور مثال مناطق میدان غار، جوادیه و نازیآباد تهران همه به قشر بالای اجتماعی تبدیل میشوند که خود این عوامل منجر به پویایی دوران بعد از جنگ میشود، یعنی پویایی بعد از جنگ تابع چنین ساختاری است، تابع قشر متوسطی که پایین جامعه بوده و الان تبدیل به قشر بالای اجتماع شده است و بازسازی بعد از جنگ هم اینگونه آغاز میشود.
اما قشر متوسطی که با تورم تولید شده و با اموال و زمین و... که داشته و با پایین آمدن ارزش پول یکباره مطرح شده و یا قشر متوسط بازاری با تورم رشد کرده، هردو نوکیسه هستند. این نوع از قشر متوسط شهری ایران مولد غربگرایی بیشتر میشود و دولت بعد از جنگ نیز به استفاده و موجسواری از این امر میپردازد و نام خود را دولت «عملگرا» و «کاری» میگذارد که در واقع همان رویکرد تکنوکراتیک و همراهی کردن با قشر متوسط شهریای بود که بسیار مصرفکننده است و میخواهد غربگرایی را بهشدت اوج دهد. البته این حالت سطحی است و غربگرایی بهمعنای عمیق را جلوه نمیدهد، چراکه عملا یک نوع برگشت به دوره قاجاریه و مشروطه است.
قشر متوسط شهری در این دوران بهشدت وابسته به پول نفت و تورم است و دولت قبلی هم بهشدت تورم را افزایش میدهد و فرمول رشد اقتصادی خود را با ایجاد تورم بیشتر مطرح میکند. مکانیسم آن هم تعدیل اقتصادی و تعادل عرضه و تقاضا است که منظورش همان ایجاد تورم و فرار از رکود و ایجاد تورم روزافزون است. بنابراین قشر متوسط شهری افزایش پیدا کرده و کالاهایی را مصرف و انبار کند و با کارهایی مانند نرخ شناور ارز و... این قشر متوسط شهری بهصورت عمیقتر و گستردهتر به قشر متوسط شهری مصرفکننده ایده و کالا تبدیل میشود. این قشر بهتدریج رشد کمی پیدا میکند که نتیجه آن دوم خرداد میشود. دوم خرداد اینگونه بهوجود آمد که قشر متوسط شهری اوج غربگرایی را نشان داده و میخواست به اصطلاح ایران را غربی کند. در این تعریف روشنفکری غربی یعنی روشنفکری که مصرفکننده ایده است و ساختارش همان ساختار نفتی است، بهشدت سعی میکند غرب را در ایران پیاده و بیان کند. آنقدر غربگرایی در دوران دوم خرداد اوج گرفت که حتی خودشان از خودشان بدشان آمده بود و خارجیها هم به خنده درآمده بودند، یعنی باورشان نمیشد که در یک کشوری که انقلاب کرده و یک نوع رجوع در غربگرایی شاهنشاهی ایجاد شد، بر ضد این اندیشه اوج گرفته و غربگراتر شده. تحلیلگران خارجی هم از تقلید و قیاسی که ایجاد شده بود و باورشان هم نمیشد که صدای ابتذال بلند شده است و به یکباره بازخورد این وضعیت غربگرایی شدید باعث شد که قشر بالای اجتماعی که در حکومت بوده و غربگرایی شدید را ایجاد کرده بودند شروع کنند به فاصله گرفتن از قشر متوسطی که غربگرا شده؛ چراکه آنها نتیجه این غرب گرایی را دیده بودند و حادثه 18 تیر و مسائل و بحرانهای بعدی که ایجاد شد این قشر متوسط ناظر را به این نتیجه رساند که اینها کشور را به ناامنی میکشد.
فرجام اجتماعی این طبقه متوسط چه شد؟
در این زمان دیدیم که همان قشر متوسط شهری، مثل تهران در آخرین انتخابات آزاد، حاضر نیستند بیایند پای صندوقها و در انتخابات شرکت کنند. به یکباره در این زمان مبارزه منفی شروع شد، یعنی مشروعیت نظام دموکراسی غربگرا در دولت دوم خرداد کاملا از بین میرود و نتیجهاش سوم تیر میشود که دولت نهم سر کار میآید. این امر یک نوع برگشت به گذشته است، نه بهمعنای بنیادگرایی، بلکه قشر متوسطی که هم استقلال میخواهد هم رو به آینده است و هم نمیخواهد همانند قشر پایین دچار تحجر باشد.
در این شرایط است که قشر متوسط جدید در دولت نهم و دهم فعال شده و آثار اجتماعی آن مشاهده میشود. بهنظر من ما در علم و ورزش در حال رشد هستیم، اعتماد به نفس و رویکرد استقلالی قشر متوسط، بهشدت اوج گرفته، تولید علم کالا فکر و آینده و بحث عدالت مطرح میشود و این قشر حتی حاضر است بعضی از فشارها مانند هدفمند کردن یارانهها را بپذیرد، اما به آینده برسد. اکنون قشر متوسط ایران نهتنها با هم پیوند دارند، بلکه با قشر متوسط خارج هم دارد پیوند میخورد، مثل قشر متوسط ایرانی خارج از کشور سعی میکند با داخل یکی شود و برخوردهای با احمدینژاد هم در دخل و هم در خارج را هم شاهد هستیم.
آخرینبار در انتخابات دولت دهم بود که قشر متوسط وابسته در مقابل قشر متوسط مستقل واقع شد، احمدینژاد 24 میلیون رأی آورد که رأی قشر متوسط شهری به او بود. به علاوه قشر پایین جامعه و یک قشر متوسط تقریبا وابسته بود که میخواست وابستگیگرایی مشروطه را ادامه بدهد که به همین دلیل سعی کرد جریان جدیدی را ایجاد کند که شاخصه مهم آن هم وابستگی به غرب بود که عملا به شکست انجامید و نخبههایشان شورش اجتماعی را آغاز کردند و قشر متوسط غربگرا با قشر بالای اجتماعی پیوند خورده بود، ولی قشر متوسطی که با پایین پیوند خورده بود، دولت دهم را سر کار آورد که اکنون این دو قشر در جامعه ما در حال جنگ هستند، البته قشر متوسط رو به بالا دارد خود را بهسمت غرب میکشد و دارد سعی میکند از ایران خارج شود یا اگر در ایران هست فرزندان خود را به خارج میفرستد، در مقابل قشر متوسط رو به پایین سعی میکند که کشورش را آباد کند و محوریتی در ایران داشته باشد که اکنون در حال بالندگی است و این نشان میدهد که آینده قشر متوسط در ایران آینده خوبی خواهد بود.