هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گونههای روشنفکری با نگاهی به ادوار روشنفکری در ایران / دکتر حمید پارسانیا
9. منور الفکری حوزهای
روشنفکری در معنای اصطلاحی، معادل intellectuality است و گاه نیز معادل اینلایتنمنت است که پیشتر به منورالفکری ترجمه میشده و روشنگری، ترجمه مناسب آن است.
اگر روشنفکری، نظر به روشنگری و یا روشنفکری مدرن داشته باشد، در این صورت، ترکیب روشنفکری حوزهای، بهلحاظ مفهومی، ناسازگار و بهلحاظ تاریخی و اجتماعی، چالش آفرین و بحران زاست؛ زیرا روشنگری و به تبع آن روشنفکری مدرن، در نفی مرجعیت علمی وحی و نقلی که مستند به وحی است هم داستانند، و حوزههای علمی اسلامی و شیعی با همه افراطها و تفریطهای ظاهرگرایانه، تأویلی و عرفانی، و یا عقلانی؛ بر محور وحی و نصوص دینی، وحدت و انسجام مییابند.
مفاهیمی که به حسب ذات خود تناقضآمیز هستند؛ نظیر مفاهیم عدمی، مفاهیمی هستند که مصداق آنها نیستی و عدم است و به همین دلیل، اموری نیستند که امری مانع تحقق آنها شود یا آنها را نخواهد یا نتواند محقق گرداند. در حقیقت، مصداق آنها همان نبودن و نیستی است. روشنفکری حوزهای نیز با ترکیب فوق بهدلیل مفهوم تناقضآمیز خود بر هیچ امر واقعی دلالت نمیتواند داشته باشد و اگر در فرد یا مجموعهای، این ترکیب جمع شود، تجمیع اعتقاد حوزهای با اندیشه و اعتقاد منورالفکرانه، تجمیع منطقا ناسازگاری است و یک شخص و یا مجموعه از جهت تعدد جهات و اعتباراتی که حقیقتا دارد، این دو بعد را بدون آنکه به وحدت و انسجام بیانجامد، بهگونهای درگیر و ناسازگار در درون خود جمع میکند. برای مثال، شخص و یا مجموعهای بهلحاظ زمینههای تربیتی حوزهای خود، مرجعیت علمی و جهان شناختی وحی و نقل را باور میکند، و به آن ایمان میآورد. و بهلحاظ قرار گرفتن در نظام آموزشی مدرن، معرفت علمی را در دانش مفهومی عقلی و یا تجربی منحصر میگرداند. چنین فرد یا مجموعهای با شخصیت دوگانه و ناسازگار مواجه میشود. هر یک از ابعاد این شخصیت، در حال غفلت از دیگری میتواند تداوم یابد و لکن اجتماع این دو بعد شخصیت جز با ستیز و درگیری تداوم نمییابد، و این نزاع تا آنجا ادامه پیدا میکند که یکی از دو بعد به نفع دیگری یا در صورت امکان هر دو بهنفع امری سوم بهطور کامل حذف شده و یا با بازخوانی و قرائت مجدد، تغییر هویت میدهد و به همین دلیل است که روشنفکری حوزهای، هرگاه از محدوده مفهوم خارج شده و بخواهد بهصورت یک واقعیت تاریخی در یک مجموعه حوزهای تحقق یابد، با چالشی هویتی مواجه میشود. این چالش، ناگزیر یا با غلبه بُعد روشنفکری بر بُعد حوزهای پایان میپذیرد و یا آنکه غلبه بُعد حوزهای را بهدنبال میآورد، و یا اگر راه سومی وجود داشته باشد، آن راه طی میشود.
در صورت اول، باورها و اعتقادات حوزهای، موضوع تفاسیر و تحلیلهای روشنفکرانه قرار گرفته، و در بازخوانی مجدد، باورهای اعتقادی نخستین یا بهطور کلی نفی شده و از دست میروند و یا آنکه با قرائتی جدید، منقلب و دگرگون گشته و هویتی نوین پیدا میکنند. باور و اعتقادات دینی حوزهای نسبت به عالم و آدم، آن گاه که از منظر منورالفکرانه و یا روشنفکری مدرن بازخوانی میشود، یا از نوع پندارهای تاریخیای دانسته میشود که بر اساس نظریات مختلف به اصطلاح علمی، در اثر جهل بشر یا زمینههای اقتصادی، سیاسی و تاریخی پدید آمده و اینک بطلان و فساد آنها آشکار شده است و یا از نوع باورهای مفیدی خوانده میشود که در اثر کارکردهای روانی و اجتماعی بشر بهوجود آمده و هنوز نیز بهدلیل آنکه انتظارات بشر را برآورده میسازد، مفید و کارآمد است. تفسیر روشنفکرانه اخیر گرچه ظاهری همدلانه با باور دینی داشته و تداوم آن را ممکن میسازد، و لکن در حقیقت، با رویکردی سکولار و دنیوی، دین را در خدمت زندگی دنیوی بشر تقلیل داده، و ابعاد معرفتی، و هویت قدسی و آسمانی آن را زائل و نابود ساخته است.
صورت دوم، مربوط به موقعی است که نزاع به غلبه بُعد حوزهای ختم گردد و آن در جایی است که روشنگری و روشنفکری مدرن از منظر دینی، بازخوانی و بازبینی شود. و در اینحال، گریزی از نفی کلی آن و یا نفی کلیت آن نیست. نفی کلی، انکار همهجانبه مدرنیته است و نفی کلیت، بازبینی، بازخوانی و تصرف در آن است، و در صورت اخیر، بر مبنای نگاه معنوی و دینی عالم و آدم، عناصر مفید و مستعد جهان مدرن، بازیافت و بازسازی میشود. و این کاری است که روشنفکری حوزهای، با تحفظ بر معنای قدسی و معنوی روشنفکری، در فرآیند ساخت و ساز جهان آینده باید انجام دهد.
صورت سوم، خروج از دو سنت مدرن و حوزهای است. و این خروج در معنای عام آن ممکن نیست؛ زیرا قوام روشنگری و روشنفکری مدرن بر عقل خود بنیاد بشر، یعنی عقلانیتی است که آفاق آن به استعداد و توان انسان دنیوی و این جهانی ختم میشود و به بیان دیگر، عقلانیتی است که هستی سکولار و دنیوی را پیش فرض و اصل مسلم خود قرار داده و حقیقت قدسی و متعالی را یا به صراحت انکار کرده و یا با دیده تردید و شک از کنار آن عبور میکند. و اگر اساس عقلانیت روشنفکری بر اعراض از مرجعیت وحی و معرفتی است که با افاضه و اشراق الهی، اسرار و رموز هستی را منکشف میسازد و از سوی دیگر، قوام نگاه حوزهای بر هستی متعالی و بیکرانهای است که مجالی جز برای تجلیات و اشراقات او نمیتواند باشد و هیچ امر مستقل و خود بنیادی اعم از عقل و نفس در قبال فضل و فیض او نمیتواند تحقق داشته باشد، و خصوصا اساس اندیشه و تفکر حوزهای، بر وحی مستقیم الهی است که پیام و کلام الهی را با مشایعت روح و فرشتگان، از زبان و بیان رسول امین خود، بهگونهای بر دیده و دل مخاطبان ابلاغ میکند که قصد و غرض و خواسته و منفعت هیچیک از وسایط را بدان راهی نباشد؛ چندان که استناد کلام به آن حقیقت بیکران به نحوی باشد که سلب تصرف و دخالت وسایط از آن جایز و روا باشد.
این دو سنت بهرغم صورتهای مختلف و متضادی که در ذیل خود پیدا میکنند، در اصول یاد شده تمایز و تقابل دارند، و تقابل اصول مزبور، از نوع تقابل تناقض است و به همین دلیل، خروج از اصول مزبور ممکن نیست. بنابراین، نزاع تا هنگام غلبه یکی از دو اصل ادامه مییابد و اگر تردد و آمد و شدی در غیر اصول یاد شده وجود داشته باشد، مربوط به صوری است که در ذیل یکی از دو دسته اصول مزبور وجود دارد. مثلا روشنفکری مدرن میتواند از رویکرد راسیونالیستی خود به رویکردی آمپریستی و حسگرایانه و یا از فلسفه سیاسی لیبرال به فلسفه سیاسی مقابل آن تغییر موضع دهد و یا آنکه اندیشه و تفکر حوزهای رویکرد اخباری و ظاهرگرایانه خود را با رویکرد اصولی تعدیل و تصحیح کند.
بعد تاریخی ترکیب ناسازگار روشنفکری حوزهای را در دو بخش میتوان دنبال کرد: بخش اول، مربوط به هنگامی است که روشنفکری بهمعنای منورالفکری و روشنگری در نظر گرفته شود، و بخش دوم، مربوط به هنگامی است که روشنفکر در معنای اصطلاحی ویژه خود، یعنی معادل اینتلکتوئلیتی باشد.
روشنفکری حوزهای در معنایی که نظر به عقل کلی و سعی و دانش شهودی و حضوری دارد؛ همانگونه که بهلحاظ مفهومی، ترکیبی سازگار است؛ بهلحاظ تاریخی نیز واقعیتی ریشهدار است که به اقتضای ذات خود همواره در تعامل با موقعیت خویش، فعال بوده است، و بلکه فعالیت و عمل مطابق با اقتضا و نیاز زمان، از لوازم این معنای از روشنفکری است.
ولکن، روشنفکری حوزهای در معنای روشنگری مدرن نظیر اصل روشنگری و یا منورالفکری، بهصورت پدیدهای وارداتی، آن هم نه از افق تفکر و اندیشه، بلکه از سطح سیاست، اقتصاد و فنآوری به عرصه ذهنیت جامعه ایرانی و حوزهای راه یافت؛ تفاوت این معنای از منورالفکری حوزهای، با اصل منورالفکری ایرانی در این است که اولی در حاشیه دومی بهوجود آمد، یعنی منورالفکری، ابتدا از طریق رجال سیاسی و از مسیر مراکزی چون لژهای ماسونی به ایران راه یافت و آنگاه این نوع از اندیشه، به وساطت منورالفکران ایرانی، به محیطهای حوزهای وارد شد.
منورالفکری حوزهای را به دو مقطع قبل و بعد از مشروطه میتوان تقسیم کرد: در مقطع نخست بهدلیل حضور مقتدرانه حوزه، جریان منورالفکری بهرغم هویت غیردینی و حتی دینستیزانه خود، ناگزیر از پوشش دینی گرفتن بوده و به همین دلیل، گامهایی را بهسوی منورالکفری دینی برداشت. این جریان در آن مقطع بر همین قیاس، تمایلی فراوان برای تأثیرگذاردن بر حوزههای دینی داشت.
جریان منورالفکری، همزمان نفوذ در فرقههای صوفیانه را نیز در دستور کار خود قرار داد. منورالفکری با نفوذ در حوزههای علمی توانست ضمن در هم شکستن مهمترین کانون مقاومت در قبال فرایند غربی کردن ایران، سنگرهای کلیدی فرهنگ دینی جامعه، یعنی واژگان دینی را در خدمت مفاهیم بنیادین و حساس فرهنگ مدرن به خدمت گیرد. طی این مسیر، استحاله سنت دینی جامعه را با سرعت و هزینهای کمتر ممکن و میسر میساخت.
منورالفکران صدر مشروطه، در مسیر فوق گرچه توانستند در برخی از فرقههای تصوف، حضور قابلتوجهی به هم رسانند؛ تا آنجا که لژ اخوت را در خانقاه صفی علیشاه برگزار کردند10 و لکن در متن حوزههای علمی، جایگاه و موقعیتی پیدا نکردند و تلاشهای آنها به جذب برخی از افراد گاه سرشناس حوزهای محدود ماند، و البته این جذب، بهدلیل ماهیت سیاسی منورالفکری صدر مشروطه، بیشتر در سطح سیاست باقی ماند و کمتر به لایههای عمیق فکری و معرفتی نفوذ کرد.
دلیل ناکامی منورالفکری در این مقطع، به عواملی چند باز میگردد، از آن جمله:
اول، تقابل بنیادین منورالفکری مدرن با تفکر معنوی و دینی حوزهای شیعی. این تقابل، هویت اندیشه حوزهای را به چالش میکشاند. و به همین دلیل، ورود آن به عرصه حیات حوزهای جز با یک تغییر و تحول بنیادین که مقاومتی همهجانبه را بهدنبال میآورد، ممکن نبود.
دوم، سیاستزدگی و سطحی بودن منورالفکری که توان نفوذ معرفتی آن را کاهش میداد.
سوم، قوت و قدرت یقین دینی. در بین نخبگان حوزهای، فرهیختگانی که با سلوک معنوی و براهین عقلی، از یقین دینی بهرهمند بودند؛ ضمن آنکه خود با دیدن مظاهر دنیوی جهان غرب به تردید گرفتار نمیشدند؛ به سبب مرجعیتی که در حوزههای علمی داشتند، مانع از تزلزل در لایه عمیق اعتقادی میشدند.
چهارم، سیطره فقاهت و گستره شریعت، هنجارهای دینی حوزهای را بهشدت مراقبت میکرد، و در نتیجه، منورالفکرانی را که قصد هنجار شکنی داشتند، از متن حوزه دور میداشت.
عوامل یاد شده از جمله عواملی است که نفوذ منورالفکری در حوزههای علمی را به سطح فعالیتهای سیاسی که البته در همین سطح نیز مهم و تأثیرگذار بود، تنزل میداد و در نتیجه، منورالفکری حوزهای، به جای آنکه بهصورت یک جریان معرفتی حوزهای چالش انگیز در آید، بهصورت منورالفکری حوزویانی در آمد که در برزخ حوزه و منورالفکری، به تردید روزگار میگذراندند.
فعالیت این گروه بهدلیل اینکه نتوانست در متن حوزه، موقعیت و جایگاهی هرچند اندک پیدا کند، در بیرون از قلمرو حوزه، در نهایت بهصورت بدعتگذاریهای دینی و یا حتی دینسازیهای جدید در آمد.
بعد از مشروطه، منورالفکران که قدرت را با حمایت انگلستان بهدست گرفته بودند، نه نیازی به پوشش دینی گرفتن احساس میکردند و نه بهدلیل آرمانهای منورالفکرانه و یا انتظارات سنتشکنانه قدرت مادر، یعنی دول استعماری غرب، امکان این کار را داشتند. این مجموعه موجب شد تا دامنه رفتار عملی آنها از محدوده هنجارهای مذهبی دورتر شده و منویات سکولار و غیردینی آنها آشکارتر شود و در نتیجه، امکان منورالفکری دینی سختتر، و پرونده آن معطل و بلکه کاملا مختومه گردد. و به همین دلیل در این مقطع، کسانیکه در مقطع قبل، به امید تبدیل نظام معرفتی حوزه، از طریق منورالفکری حوزهای عمل میکردند؛ با اعتماد به اهرم قدرت رضاخانی، از یکسو به قلع و قمع حوزههای علمی و از دیگرسو به ترویج سکولاریزم عریان، و یا دینسازیهای جدید یا بدعتگذاریهای دینی روی آوردند.
سیدحسن تقیزاده، منورالفکری است که پس از خروج از کسوت روحانیت، و وداع با پیشینیه حوزوی خود، فرنگی شدن از موی سر تا ناخن پای را دنبال میکرد.
یحیی دولت آبادی که به همراه پدر تحصیلات حوزهای خود را در سامرا و نجف گذرانده و از شاگردان آخوند خراسانی بود، پس از پدر، رهبری بابیهای ازلی را داشت.11 او که از ابتدا آرزوی ممنوع شدن عمامه را در سر داشت؛ بعد از آنکه رضاخان بر مسند قدرت نشست، از لباس روحانیت نیز خارج شد و گفت این درخت کهنه روحانیت از بین رفت و اینک برماست که در کنار آن، نهال جدیدی از اسلام ایرانی را که با مقتضیات عصر تطبیق گردد، غرس کنیم.12
سیدضیاءالدین طباطبایی یزدی، یک طلبه ژورنالیست است که پس از بیرون شدن از عبا و عمامه، لباس صدارت را که با پول سفارت انگلستان تهیه کرده،13 جهت به قدرت رساندن رضاخان میرپنج به تن میکند و پس از انجام مأموریت، جهت دلالی برای انتقال زمینهای مسلمانان به صهیونیستها، عازم فلسطین میشود.
کسروی، طلبه دیگری بود که در پناه قدرت رضاخانی، ابتدا به نقد تاریخی تشیع و در نهایت تحت عنوان نهضت پاک دینی، اصل حقیقت وحی را در معرض تردید قرار داد.
شریعت سنگلجی، روحانی دیگری بود که به ابعاد عرفانی و معنوی تشیع، در قالب اصلاحطلبی دینی تعرض کرد.
هیچ یک از این حرکات در شرایطی که لباس و پوشش روحانیت و بلکه اصل حوزههای علمی در زیر فشار رضاخان مورد هجوم بود، صورتی حوزهای پیدا نکرد. بلکه همه آنها در خارج از نظام حوزهای قرار میگرفت. منورالفکری حوزهای در این دوره چندان ضعیف و ناتوان بود که در حد فعالیتهای شخصی افراد باقی ماند و حتی نتوانست بهصورت یک جریان منورالفکری دینی و نه حوزهای در جامعه تداوم پیدا کند.
جریان اصلی منورالفکری، در این مقطع، دین گریزی و دینستیزی آشکار و علنی داشت و به همین دلیل، قرائتهای حقیقتا منورالفکرانه و به ظاهر همدلانه با دین را نیز تاب نمیآورد.