هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گونههای روشنفکری با نگاهی به ادوار روشنفکری در ایران / دکتر حمید پارسانیا
10. روشنفکری مدرن حوزهای
ترکیب روشنفکری حوزهای در صورتی که روشنفکری در معنای اصطلاحی و تاریخی قرن بیستمی آن باشد، بیش از وقتی که روشنفکری بهمعنای روشنگری مدرن بهکار برده شود، بهلحاظ مفهومی، تناقضآمیز است؛ زیرا روشنگری، بهرغم مغایرت ذاتی خود با تفکر حوزهای شیعی، در مقاطعی از تاریخ مدرن تعاملات به ظاهر همدلانهای با دیانت داشته و امکان استفاده از این تجربه تاریخی برای آن وجود داشته و دارد.
بسیاری از مراکز آموزشی غرب که اینک از کانونهای علمی مدرن هستند؛ نظیر کمبریج و سوربن، قبل از رنسانس و یا پیدایش روشنگری، مراکز آموزشهای دینی بودهاند. تغییر و تبدیل این مدارس از صورت مراکز آموزشهای دینی بهصورت دانشگاههای سکولار، امری است که روشنگری در فرایند سکولاریزاسیون و دنیوی کردن جهان اجتماعی خود انجام داده است. پدیده منورالفکری در ایران در صورتی که هویتی بومی داشت، در شرایطی مشابه با آنچه که در غرب گذشته بود، میتوانست این مسیر را از طریق منورالفکری حوزهای دنبال کند، و لکن نه مذهب در ایران از قبیل مسیحیت در غرب بود و نه رابطه مذهب با قدرت، از نوع رابطه این دو در قرون وسطی بود و نه منورالفکری در ایران یک تولید داخلی از نوع تولید غربی آن بود.
روشنفکری قرن بیستم، برخلاف روشنگری، از تجربه تاریخی محدودتری برخوردار بود. این معنای از روشنفکری، در مقطعی از فرهنگ غرب پدید آمد که جامعه غربی، پیشینه مذهبی خود را در جهت وصول به زندگی دنیوی از طریق قرائتها و تحریفات مکرر، مصرف کرده بود، و اینک هویت سکولار خود را در عریانترین صورت، یعنی در قالب هستیشناسیهای ماتریالیستی، و روششناسیهای آمپریستی و تجربی محض آشکار میساخت.
روشنفکری ایرانی نیز در مقطعی از تاریخ معاصر ایران در حاشیه روشنفکری جهانی بهوجود آمد که بدلهای داخلی روشنگری مدرن بر اریکه قدرت تکیه زده، و مظاهر مذهبی و دینی جامعه را در معرض تاخت و تاز سنگین خود قرار داده بودند. و به همین دلیل روشنفکر ایرانی در بدو حضور، نیازی برای تعامل با اندیشه دینی احساس نمیکرد. ضمن آنکه هویت تقلیدی و ترویجی آن، ظرفیت فعالیت مبتکرانه در این زمینه را کور میساخت.
رویکرد دینستیزانه روشنفکری ایرانی، و فقدان پدیده روشنفکری دینی از جمله مسائلی بود که شکلگیری روشنفکری حوزهای را به تأخیر میانداخت. روشنفکری مدرن دینی در ایران به شرحی که گذشت، پس از آنکه حدود سی سال از عمر روشنفکری میگذشت، یعنی از دهه چهل به بعد، در حاشیه رکود سیاسی جریان روشنفکری و ظهور مجدد قدرت مذهب در صحنه مبارزه و ستیز شکل گرفت.
حضور فراگیر مردمی مذهب در دهه چهل که با قیام پانزده خرداد آغاز شد، حاصل فعالیت مجدد روشنفکری حوزهای در معنای سنتی و تاریخی آن بود. این معنای از روشنفکری دینی که صورت بومی و در عینحال، معنوی و قدسی آن است، در این مقطع، ولایت فقیه را در دستور فعالیت سیاسی خود قرار میداد و بهرغم مبارزه بنیادی با استبداد استعماری شاه، عملکرد خود را در قالب مفاهیم تاریخی و سنتی شیعی تبیین کرده، و از نظریات روشنفکرانه چپ استفاده نمیکرد.
روشنفکری سنتی دینی در دهه پنجاه به موازات مبارزه سیاسی با رژیم شاه، جبهه نظری جدیدی را نیز در تقابل با تفسیرهای روشنفکرانه مدرن دینی که از موضع نظریههای رادیکال مارکسیستی و غیر مارکسیستی مطرح میشد، آغاز کرد و این پدیده خطیر سیاسیای بود که میتوانست جبهه مبارزه با رژیم را تحت الشعاع خود قرار دهد. با این همه، ابعاد توحیدی و معنوی مبارزه، برای روشنفکری سنتی چندان مهم بود که با گشودن این جبهه نظری، خطر مزبور را نادیده میانگاشت.
در این جبهه، تلاش بر این بود که تفسیرهای مارکسیستی چپ از اسلام که امکان بازخوانی مجدد و جمع نظری با مبانی توحیدی را نداشتند با عنوان التقاط رد و ابطال شوند و تبیینهای روشنفکرانه دیگری که از موضع فرهنگی و تاریخی با عنوان بازگشت به خویشتن، حرکت سیاسی دینی را تفسیر و توجیه میکردند، با بازخوانیهای فلسفی و تفسیری در خدمت نگاه دینی به انسان و جهان، قرار گیرند.
بخش قابلتوجهی از آثار شهید مطهری در دهه 50 در نقد مارکسیسم و تفسیرهای مارکسیستی از اسلام، و بخش دیگر در تبیین مسأله فطرت بود. هدف ایشان از پرداختن به مسأله اخیر، تفسیر خویشتن انسانی و اجتماعی بهگونهای دینی است تا آنکه از این طریق بهجای آنکه رویکرد دینی در حاشیه بازگشت به زمینه صرفا انسانی، تاریخی توجیه شود، رویکرد انسانی و تاریخی در حاشیه بازگشت به حقیقت قدسی و دینی، توجیه و تفسیر گردد.
به هر حال، حضور مقتدرانه مذهب و روشنفکری مبتنی بر آن، عامل دیگری بود که از طریق محافظت سنتهای معرفتی حوزهای، مانع از شکلگیری روشنفکری حوزهای مدرن میشد یا آنکه تحقق آن را تضعیف کرده و به تأخیر میانداخت و با این همه، روشنفکری مدرن حوزهای اگرچه بهعنوان یک جریان حوزهای هرگز نتوانست تحقق پیدا کند و لکن از دهه پنجاه به بعد بهصورت روشنفکری حوزویانی در آمد که در خارج از فضای حوزه و در حاشیه روشنفکری دینی قرار میگرفتند. این پدیده جنبی حوزهای بهدلیل اینکه از طریق روشنفکری ایرانی و بلکه به وساطت روشنفکری دینی ایرانی از روشنفکری جهانی تأثیر میپذیرد، به تبع تحولاتی که در روشنفکران جهانی بهوجود آمده است، تغییر و تطوراتی داشته است.
چهار مقطع از تغییراتی که برای روشنفکری مدرن و جریانات متأثر از آن، یعنی روشنفکری ایرانی، دینی وجود داشت، یعنی مقاطع حماسه، تراژدی، افول و دلالی را برای این معنای از روشنفکری حوزهای یا به بیان بهتر روشنفکری حوزویان میتوان دنبال کرد.
حماسه و تراژدی روشنفکری مدرن حوزویان؛ با هم در آمیخته است.
بازتاب روشنفکری مدرن در حوزه، بسیار دیر اتفاق افتاد. حماسه روشنفکری در ایران، پس از جنگ دوم، یعنی در دوره تراژدی جهانی روشنفکری آغاز شد. ورود روشنفکری دینی، در دهه چهل هنگامی رخ داد که اصل روشنفکری ایرانی در بنبستی همهجانبه واقع شده بود و اینک روشنفکری حوزهای، حماسه خود را در دهه پنجاه، یعنی زمانی شروع کرده بود که ناکامی و شکست روشنفکری دینی در ارتداد مجاهدین خلق بروز و ظهور کرده بود؛ بنابراین، میتوان گفت روشنفکری حوزهای در معنای مدرن آن با یک تراژدی آغاز شد، یا حماسهای بود که شکست را میشد از آغاز بر ناصیه آن خواند.
در مقطع کوتاه دهه 50، بخش قابلتوجهی از طلاب انقلابی، جذب روشنفکری دینیای شد که در بیرون از محیط حوزهای و در حاشیه روشنفکری مدرن ایران پدید آمده بود. گذشت ده سال از قیام 15 خرداد، تبعید رهبری قیام، امام خمینی به نجف، فرصت مناسبی را برای روشنفکری دینی ایجاد کرده بود تا به جذب طلاب جوانی بپردازد که در اثر حرکت انقلابی رهبری دینی به عرصه سیاست وارد شده بودند و بهدلیل تبعید رهبری، و رکود ظاهری قیام، شیفته جریانات سیاسی رقیب میشدند. طلاب جوانی که از محیط انقلابی حوزهای و از حاشیه روشنفکری سنتی حوزهای به دامن روشنفکری دینی مدرن میافتادند، بهسرعت به آفت و آسیبی که روشنفکری دینی در این مقطع پیدا کرده بود، یعنی تذبذب بین اسلام و مارکسیسم و در نهایت، ارتداد دچار میشدند.
تفسیرهای انقلابی ـ مارکسیستی سالهای 1353 به بعد، میراث بر جای مانده این دوره روشنفکری چپ حوزهای و یا به بیان بهتر حوزویان است. تفسیر سوره بقره در مسجد جوستان تهران، کتاب توحید آشوری در مشهد و تفاسیر قرآن گودرزی که بهعنوان کارهای گروه فرقان، مخفیانه منتشر میشد و درسهای تفسیر گنجهای از جمله برجستهترین تولیدات روشنفکری چپ حوزهای در مقطع حماسه و تراژدی آن است.
این جریان در صورتی که تداوم مییافت میتوانست دستکم به چالشهایی معرفتی و سیاسی در حاشیه نظام حوزهای منجر شود و لکن اوجگیری مجدد حرکت سیاسی امام خمینی که رهبری سیاسی روشنفکری سنتی دینی را برعهده داشت و پیروزی مردمی و سریع انقلاب نهتنها عمر سیاسی رژیم شاه، بلکه جاذبههای معرفتی و سیاسی روشنفکری ایرانی و دینی و در نتیجه، روشنفکری مدرن حوزهای را در هم ریخت.
بخشی از روشنفکری مدرن حوزهای به تبع تحلیلهای مارکسیستی خود با بهت و شگفتی، نظیر بسیاری از روشنفکران ایرانی، وقوع انقلاب را باور نمیکرد.
آشوری در مشهد با ناباوری تمام میگفت، چگونه ممکن است، یک انقلاب خلقی در ایران پیروز شود؛ تا زمانی که چند نسل چون ویتنام در خاک و خون یک مبارزه قهرآمیز با امپریالیسم جهانی به سر نبرده باشد. این گروه مانند برخی از گروههای روشنفکری دینی یا اصل وقوع انقلاب را انکار میکرد و یا توان رهبری آن را برای فهم انقلاب و تداوم آن نفی مینمود.
بخشی دیگر با نظر به واقعیت عمیق و ریشهدار روشنفکری سنتی حوزهای و راهی که راهبری آن با استفاده از سرمایههای تاریخی تشیع هموار میکرد؛ کباده سنگین روشنفکری مدرن را رها کرده و سبکبال در آغوش امواج خروشان انقلابی قرار گرفتند که مرزهای جهان موجود را نشانه گرفته بود.
انقلاب که دستاورد حضور فعال روشنفکری قدسی و معنوی حوزهای به رهبری امام بود؛ قدرت سیاسی استبدادی و استعماری منورالفکران ایرانی را در هم ریخت و به تراژدی جریان روشنفکری سکولار و چپ که در سالهای پنجاه به بعد بنبست حرکتهای چریکی خود را نیز مشاهده میکرد، پایان داد.
ورشکستگی روشنفکری جهانی، از نیمه دوم قرن بیستم آغاز شده بود. و روشنفکری ایرانی که حماسه خود را پس از جنگ دوم در حاشیه تراژدی جهانی یعنی قدرت اتحاد جماهیر شوروی آغاز کرده بود، اینک با پیروزی انقلاب اسلامی ایران افول خود را میدید و این امر به نوبه خود مرگ روشنفکری دینی و روشنفکری به اصطلاح حوزوهای را بهدنبال میآورد که در حاشیه بدلهای ایرانی روشنفکری، بهوجود آمده بودند.
عمر کوتاه روشنفکری حوزویان، از محدوده یک نسل تجاوز نکرد. همان نسل از نیروهای جوان حوزه که تحت تأثیر جاذبههای جریان مارکسیستی و چپ، به تفسیر متون دینی مبادرت میورزید و برای تحقق آرمانهای انقلابی خود با همکاری روشنفکری دینی دست به اسلحه برد، در متن عملیات نظامی بهجای آنکه قلب امپریالیسم جهانی را نشانه گیرد و یا آنکه دستان کارگزاران داخلی آن را قطع کند، پیشانی اندیشه روشنفکری قدسی و معنوی حوزهای یعنی ناصیه مطهری را هدف قرار داد، و با به پایان رسانیدن تراژدی، مرگ و نابودی خود را نیز مشاهده کرد.
دوره سوم؛ یعنی دوره افول روشنفکری مدرن بهطور عام و روشنفکری سکولار دینی و یا حوزهای بهطور خاص؛ بیش از یک دهه ادامه نیافت و از آن پس به تبع مرحله جدیدی که برای روشنفکری جهانی پیش آمد. روشنفکری ایرانی نیز وارد چهارمین دوره تاریخی خود شد.
دوره چهارم؛ مقطع دلالی برای قدرت جهانی، جریانی است که روشنفکری هویت خود را در ستیز و تقابل با آن به دست آورده بود.
روشنفکری در این مقطع عنوان برای کسانی میشود که نظم نوین جهانی را پس از فروپاشی بلوک شرق، از موضع معرفت و اندیشه و با قدرت قلم حمایت میکنند. یعنی عنوان برای مجموعه قلم به دستانی میشود که لیبرالیسم متأخر را پایانه تاریخ و لنگرگاه بشریت معرفی میکنند، و خواستار عملکرد نظامی رییسجمهوری آمریکا برای مقابله با حرکتهای تمدنیای میشوند که خارج از هنجارها و ارزشهای کلان جهان موجود قرار میگیرد.
این گروه همانگونه که پیش از این گذشت، تعلقی به سنت روشنفکری قرن بیستم ندارند و از زمره بازماندگان دوران روشنگریاند، با این تفاوت که اندیشمندان قرن هجدهم با رویکرد حماسی و انقلابی بهدنبال تحقق جهانی بودند که در حال آمدن بود و این گروه در پی حفظ جهانی هستند که بهرغم سایه سنگین و جسم حجیم خود در حال رفتن است.
روشنفکری در این مقطع نقش واسطه برای دوام و بقای پدیدهای را دارد که در قرن بیستم دست کم در بعد سیاسی و اقتصادی، آهنگ تغییر آن را در سر داشت. این جریان محافظهکار در حقیقت به جای آنکه تداوم روشنفکری قرن بیستم باشد استمرار جریان روشنگری قرن هجدهم است که اینک پس از مرگ روشنفکری، عنوان آن را به غنیمت برده و از آن بهصورت یک کالای تبلیغی و فرهنگی جهت اغراض سیاسی خود استفاده میکند.
روشنفکران دلال، در جهان غرب، چند سده با فیلسوفان و اندیشهورزان لیبرالیسم متقدم و غالبا چند نسل نیز با روشنفکران انقلابی قرن بیستم فاصله دارند. این گروه، بهرغم این فاصله زمانی، راه پیشینیان خود را با استفاده از عناوین مربوط به رقیبان دیروز خود ادامه میدهند. و حال آنکه روشنفکری ایرانی بهدلیل اینکه بسیاری از مقاطع تاریخی خود را به سرعت پشتسرگذارده است؛ فاصلههای عصری و نسلی روشنگری و روشنفکری مدرن را کمتر طی کرده، و به همین دلیل بخشی از این تحولات را حتی یک نسل واحد تجربه کرده است و این پدیده در بخشی از روشنفکری سکولار مدرن که در حاشیه حوزههای علمی شکل گرفته است، بیشتر مشهود است. این بخش از روشنفکری که از دهه 50 حماسه و تراژدی خود را توأمان آغاز کرد و از پایان دهه پنجاه افول و زوال خود را نظارهگر بود، از پایان دهه 60 در حاشیه چرخش روشنفکری جهانی بلکه در حاشیه روشنفکری ایرانی، به ایفای نقش دلالی و واسطهگری روی آورد.
روشنفکری دلال در ایران، پس از انقلاب اسلامی نقشی شبیه به منورالفکران پس از انقلاب مشروطه را ایفا میکند. با این تفاوت که در مشروطه بهرغم زمینه و پیشینه دینی، اهرمهای قدرت در دست منورالفکرانی قرار گرفت که در حاشیه اقتدار سیاسی جهان غرب عمل میکردند، و حال آنکه روشنفکران دلال بهرغم استظهار و اتکاء به قدرت جهانی غرب و همچنین بهرغم نفوذ و حضور در بسیاری از ساختارهای اجتماعی شکل گرفته در دوران پس از مشروطه، اهرمهای اصلی قدرت اجتماعی را بهطور کامل در اختیار ندارند.
در صدر مشروطه، روشنفکری معنوی و سنتی حوزهای که بعد مردمی انقلاب را تأمین میکرد بهطور کامل از حریم سیاست و قدرت رانده شد، و لکن در انقلاب اسلامی ایران، حضور رهبری دینی در رأس هرم باقی ماند.
تفاوت دیگر این است که منورالفکران مشروطه با آنکه بر رقیب مذهبی غالب آمده بودند، شاهد جریان سیاسی جدیدی بودند که با تأثیرپذیری از روشنفکری جهانی، تحت عنوان مارکسیسم به تدریج بهعنوان آلترناتیو و رقیبی نوین حضور به هم میرساند و حال آنکه پس از انقلاب اسلامی مهمترین میراث آن رقیب نیز که عبارت از عنوان روشنفکری است مصادره و به خدمت گرفته شده است.
منورالفکری پس از مشروطه، با حذف رقیب مذهبی، نه بهدنبال پوشش دینی گرفتن بود و نه نیازی به پدیده منورالفکری دینی و یا در حاشیه آن منورالفکری حوزهای، احساس میکرد. و لکن پس از انقلاب اسلامی، حضور مقتدرانه مذهب در داخل ایران، و امواج خروشان آن در جهان اسلام، و بلکه احیاء جهانی معنویت و موضع تدافعی سکولاریسم، موجب شد تا این جریان همانگونه که از عنوان روشنفکری بهصورت پوستینی وارونه استفاده میکند، از پوشش دینی جهت حفظ محتوای دنیوی و این جهانی خود بهره برد، و به همین دلیل پس از افول روشنفکری چپ، روشنفکری دینی با محتوای منورالفکرانه، سکولار و لیبرالیستی؛ بعد از یک دهه رکود بهصورت جریانی هم وزن با سکولاریزم عریان، و بلکه بهگونهای پررنگتر از آن در ایران و دیگر کشورهای اسلامی ظاهر شد. و البته در محیطی که استفاده از پوشش و نمادهای دینی بهصورت یک استراتژی و راهبرد برای روشنگری سکولار در میآید، صورت حوزهای آن نیز با محتوای لیبرالیستی از موضع صرفا تبعی و جنبی خارج شده و بهصورت یک هدف اصلی دنبال میشود، و بر همین اساس پس از انقلاب اسلامی در کنار حضور مقتدرانه روشنفکری معنوی حوزهای، با فعال شدن روشنفکری دلال، وجود نوعی از روشنفکری واسط و دلال را در حاشیه حوزههای علمی باید توقع داشت. این نوع از روشنفکری گرچه ریشه در سنت معنوی جهان اسلام ندارد و لکن به موازات گسل از زمینه تاریخی و سنت اسلامی، با جهان اجتماعی موجود پیوند داشته ودر ابعاد نظری و عملی خود از عقبه معرفتی و سیاسی این جهان بهره میبرد.
این جریان بهدلیل پوشش گرفتن از نمادهای دینی، ظرفیت بینظیری را برای وساطت جهت عبور از انقلاب اسلامی بهسوی استبداد استعماری دارد.
منورالفکری صدر مشروطه، در رقابت با حرکت مذهبی به سهولت توانست انقلاب مشروطه را بهسوی استبداد استعماری سوق دهد. اقتدار مذهب و رهبران روشن اندیش آن در دو دهه پس از مشروطه تا آنجا نزول کرده بود که سید ضیاء الدین طباطبایی ـ بهعنوان یک ژورنالیست منورالفکر ـ با حمایت مستقیم قدرت انگلستان توانست کودتای کم هزینه سوم حوت 1299 را به انجام رساند. بدون آنکه خونریزی و کشتاری بهدنبال آورد، و یا آنکه نیازی به استفاده از پوششهای دینی داشته باشد و یا ضرورتی برای استفاده از نسب و یا نسبت حوزهای خود احساس کند.
کودتای سوم اسفند مسیر قدرتی را هموار کرد که بیتوجه به ابعاد معنوی فرهنگ اسلامی و شیعی جامعه ایران؛ در آرزوی رسیدن به تجدد، مظاهر اجتماعی دنیای غرب را آنهم از مسیر حمایت و نفوذ دول استعماری دنبال میکرد. و البته این پیگیری که در حاشیه مطامع سیاسی بلوک غرب انجام میشد در محیطی که از زمینههای فرهنگی و تاریخی دیگری بهره میبرد با آنکه از شعارهای اصلاحطلبانه و لیبرالیستی پوشش میگرفت؛ گریزی از استبداد استعماری رضاخان نمیتوانست داشته باشد.
نسل اخیر منورالفکری در دو دهه پس از انقلاب اسلامی که غنیمت دوره روشنفکری خود را نیز واژگونه به تن دارد؛ هرگز نمیتوانست نظیر دوران مشروطه عمل کند، زیرا هم هویت انقلاب اسلامی با مشروطه تفاوتهای تشکیکی بارزی دارد، و هم حضور مذهب در سطوح مختلف فرهنگ و در قلمرو اقتدار سیاسی، قویتر و گسترده است؛ و این نسل هم باید آرمانهای سکولار و دنیوی خود را تحت پوشش نمادهای دینی و بلکه حتیالمقدور حوزهای پنهان کند و هم انتقال از انقلابی را که سیرت و صورت اسلامی آن به مراتب قویتر از مشروطه است، نه در قالب کودتای نظامی و نارنجی بلکه بهصورت کاملا نرم و مخملی دنبال کند. و این امر زمینه روشنفکری واسط حوزهای را نه در متن حوزههای علمیه بلکه در کانون قدرت سیاسی جامعه بهگونهای کمنظیر افزایش میدهد. این حضور بهدلیل پوشش دینی خود، دست کم تا زمانی که پیآمدهای عملی و رفتاری خود را نشان نداده است، بخش قابلتوجهی از ظرفیتهای سیاسی مذهبی کشور را به خدمت میگیرد و بهدلیل هویت سکولار خود از پشتیبانی و حمایت عملی جریان روشنفکری سکولار دینی و یا غیر دینی که اغلب با آراء خفته خود در کمین هویت معنوی و قدسی انقلاب سنگر گرفته است و همچنین از حمایت تبلیغاتی و سیاسی روشنفکری دلال جهانی که از طریق سازمانها و نهادهای رسمی و غیر رسمی بینالمللی عمل میکند، و علاوه بر این همه، از پشتیبانی سیاسی و تبلیغاتی و در صورت امکان و نیاز از پشتیبانی نظامی نظام سلطه جهانی نیز بهره میبرد.
روشنفکری حوزهای، در دوره وساطت و دلالی روشنفکری، بهلحاظ نظری نیز از فرصت و ظرفیت بیشتری نسبت به دورههای پیشین برخوردار است، این جریان با آنکه پیوند مبنایی خود را با ابعاد کلامی، فلسفی و عرفانی، همچنین با ابعاد فقهی معرفت حوزهای قطع شده و گسسته مییابد، ارتباط تاریخی و اجتماعی خود را با حوزههای معرفتی مزبور، بیش از گروههای دیگری میبیند که در حاشیه روشنفکری دلال جهانی قرار میگیرند. و این مسأله موجب میشود تا بهتر از دیگران بتواند موضع و موقف حوزههای علمی را از منظری خارج از سنت حوزهای بهصورت ابژه و موضوع معرفت خود در آورد.
وقتی طلبه حوزه، از سنت قدسی خود فاصله میگیرد و در مبانی هستیشناختی و معرفتشناختی خود تردید میکند، آشنایی تاریخی و اجتماعی او به منظر و افق معرفتی نوین او کمک نمیکند، بلکه به او امکان ویژهای جهت تصرف در آن سنت را میدهد و این تصرف از مسیر قرائت و بازخوانی مجدد سنت از منظر اصول و مبانی جهان مدرن – آن هم نه از موضع روشنفکری قرن بیستم بلکه از موضع روشنفکری دلال قرن بیست و یکم، و یا روشنگری اوریانتالیستی و شرقشناسانه قرن نوزدهم - انجام میشود.
روشنفکری واسط حوزهای، در این حرکت فکری به موازات محروم ماندن از بنیانهای معرفتی جهان اسلام، از عقبه معرفتی جهان مدرن و بیش از همه از ادبیات الهیات پروتستان بهره میبرد.
الهیات پروتستان، تجربه مستمری در بازخوانی مفاهیم دینی در حاشیه فلسفههای مدرن تحلیلی، اگزیستانس، کانتی و نوکانتی دارد. این بخش از تولیدات با آنکه در تکوین بنیانهای نظری روشنفکری دینی ایرانی، اعم از حوزهای و غیر حوزهای تأثیرگذار است، بهدلیل اینکه ناظر به جهان مسیحیت است، بهطور مستقیم نظر به مفاهیم جهان اسلام ندارد، و کاربرد آن در حوزه موضوعات و مسایل اسلامی، نیازمند به تلاشی فراتر از ترجمه و انتقال دارد.
تولیدات روشنفکران کشورهای اسلامی خصوصا تولید سه دهه اخیر شمال آفریقا، که اغلب در جهت تحلیل مسائل جهان اسلام از منظر فلسفههای مدرن یا پستمدرن شکل گرفته است، نیاز اخیر روشنفکری سکولار دینی را تأمین میکند.
بازخوانی سنت معرفتی حوزههای علمیه از منظر مدرن با آنکه ناظر به معرفت حوزهای بوده و توسط کسانی انجام میشود که زمینه تاریخی و اجتماعی حوزهای دارند، بهدلیل اینکه از منظری غیر حوزهای انجام میشود، به چالشهای هویتی در دورن افراد و هم چنین در نظام معرفتی حوزویان منجر میشود. و این چالشها حساسیتهای نظامهای معرفتی مستقر در حوزههای علمیه را در ابعاد مختلف عقیدتی و فقهی فعال میکند.
توجه روشن اندیشی و روشنفکری مبتنی بر اصول معرفتی حوزهای به منظرهای مدرنی که قصد تحلیل و بازشناسی آنها را دارند، ضمن غنا بخشیدن به سنت اندیشه شیعی، بهطور طبیعی عرصه را بر رویکردهای بیگانه تنگ میکند و به همین دلیل روشنفکری سکولار حوزهای، از نفوذ و در نتیجه حضور در متن فعالیتهای حوزه محروم مانده و منزلت حاشیهای پیدا میکند و این امر به نوبه خود در جایگاه جغرافیایی آن تأثیر میگذارد. روشنفکری واسط و دلال حوزهای بهدلیل منزلت حاشیهای خود؛ در مراکز آموزشی و پژوهشیای مستقر میشود که با مرجعیت نظام دانشگاهی و یا سیاسی در کنار حوزه علمیه، مجرای انتقال دانش و آگاهی مدرن هستند و اگر این مراکز نیز نتوانند نقش واسط خود را ایفا نمایند، فعالیتهای نظری خود را به محیطهای بیرون از منطقه جغرافیایی حوزههای علمیه منتقل میگرداند، و البته با دور شدن از مراکز حوزهای به تدریج نمادها و نشانههای حوزهای را نیز از دست داده، و سرانجام همانند نسل بعد از مشروطه، در متن روشنفکری و در حقیقت منورالفکری لیبرال غیرحوزهای؛ قرار مییابد.
پینوشتها
1- اصول كافي، كتاب العقل و الجهل، حديث 12.
2- فخرالدين الطريحي، مجمع البحرين، (تهران: مكتبة المرتضوي، بيتا) ج 6، ص 425.
3- نهجالبلاغه، خطبه 222.
4- بحارالانوار، ج 1، ص 97.
5- بحارالانوار، ج 54، ص 170.
6- نهجالبلاغه، خطبه 222.
7- زنوزي، آقا علي مدرس، بدايعالحكم، مقدمه و تنظيم: احمد واعظي (تهران: انتشارات الزهراء، 1376).
8- ابوالحسن شعراني، «فلسفه اولي» در هزار و يك كلمه، اثر حسن حسنزاده آملي (قم: مركز انتشارات جامعه مدرسين حوزه علميه قم، 1373) ج 4، ص 245-203.
9- حميد پارسانيا، حديث پيمانه (تهران: انتشارات معارف، چاپ پنجم، 1380) ص 323.
10- اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسوني در ايران، جلد سوم (تهران: مؤسسه انتشارات اميركبير، 1357) ص 487.
11- اعتضادالسلطنه، فتنه باب، توضيحات و مقالات عبدالحسين نواحي (تهران: انتشارات بابك، چاپ دوم، 1351) ص 228.
12- يحيي دولتآبادي، حيات يحيي، جلد چهارم، چاپ دوم، (تهران: انتشارات عطار، 1361) ص 293.
13- همان، جلد سوم، ص 227.
لفظ روشنفکر ترکیبی است که در گذشته تاریخی، در ادبیات فارسی استعمال نشده است. و پیشینه استعمال آن به بیش از 100 سال نمیرسد. پیش از این در ادبیات فارسی ترکیباتی چون روشندل، روشنضمیر بهکار رفته است
جامعه ایران، نه روشنگری مدرن را ایجاد کرد و نه روشنفکری را تولید کرده، بلکه با این دو جریان، پس از آنکه در جهان غرب شکل گرفته بودند و الزامات سیاسی و اقتصادی و حتی نظامی خود را بهدنبال آورده بودند، مواجه شد. مواجهه جامعه ایرانی، با جریانهای معرفتی مدرن بخشی از رویارویایی آن با مدرنیته است
امروز ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، روشنگری و یا روشنفکری با همه مسائلی که داشته و دارد بخشی از واقعیت تاریخی و اجتماعی ما است، نکته مهم این است که این بخش از واقعیت در محیط اجتماعی ما نقش و کارکردی مشابه با نقش و کارکرد پیشین خود در جوامع غربی ندارد
انقلاب اسلامی با منفعل ساختن اصل روشنفکری، روشنفکری دینی را نیز که عمدتا از جنبشهای چریکی چپ الگو میگرفت، منزوی ساخت. انقلاب همراه با حرکت سیاسی خود ذهنیت اجتماعی را دیگر بار بهسوی مفاهیم فلسفی، عرفانی و کلامی تشیع فعال میساخت و بدین ترتیب موقعیت تفاسیری را که از آموزههای انقلابی چپ الهام میگرفتند، متزلزل میساخت
جهان معاصر، عرصه حاکمیت اندیشههای سکولار و دنیوی است و اندیشه سیاسی ولایت فقیه در این جهان نظریهای است که عدالت را با تفسیر معنوی و قدسی از انسان و جهان و در ابعادی به مراتب فراتر از ابعاد محدود دنیوی دنبال میکند
روشنفکری حوزهای، هرگاه از محدوده مفهوم خارج شده و بخواهد بهصورت یک واقعیت تاریخی در یک مجموعه حوزهای تحقق یابد، با چالشی هویتی مواجه میشود. این چالش، ناگزیر یا با غلبه بُعد روشنفکری بر بُعد حوزهای پایان میپذیرد و یا آنکه غلبه بُعد حوزهای را بهدنبال میآورد، و یا اگر راه سومی وجود داشته باشد، آن راه طی میشود
انقلاب که دستاورد حضور فعال روشنفکری قدسی و معنوی حوزهای به رهبری امام بود؛ قدرت سیاسی استبدادی و استعماری منورالفکران ایرانی را در هم ریخت و به تراژدی جریان روشنفکری سکولار و چپ که در سالهای پنجاه به بعد بنبست حرکتهای چریکی خود را نیز مشاهده میکرد، پایان داد