هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
افول آمریکا / حامد نعمت اللهی
«پیش از این هم درباره افول آمریکا شنیده بودیم.»
اما اینبار شرایط فرق میکند.
درست است که تابهحال آمریکا چندینبار در چرخه افول قرار گرفته است. جان اف. کندی، در زمان تبلیغات انتخاباتیاش (سال 1960) نیز گله کرده بود: «استحکام آمریکا در مقایسه با اتحاد جماهیر شوروی در حال کاهش است، و کمونیسم در تمام حوزهها در حال پیشروی منظم در دنیا بوده.» ازرا ووگل نیز در کتاب «ژاپن شماره یک» که در سال 1979 منتشر شده بود، منادی یک دهه توهم نسبت به بالا رفتن برتری تکنیک ساخت و سیاستهای تجاری ژاپن شده بود.
اما در پایان همگان میدانیم که تهدید روسی و ژاپنی به تفوق آمریکاییها، خیالی از آب در آمد. پس شاید آمریکاییها فکر کنند، که چالش جدیدی که از سوی چین با آن مواجه هستند، نیز مانند موارد قبلی به خیر خواهد گذشت.
اما چالش چین نسبت به آمریکا، هم به دلایل اقتصادی و هم به دلایل مسائل جمعیتی، جدیتر است. شوروی بهدلیل عدم کارایی شدید سیستم اقتصادیاش فرو پاشید. شوروی چون هیچگاه بهدنبال رقابت در بازارهای جهانی نبود، این مشکل مهلک را مدتها دستکم گرفته بود. در نقطه مقابل، چین قابلیت بالای اقتصادی خود را در صحنه جهانی به اثبات رسانده است. آنها در سه دهه اخیر، بهطور متوسط رشد 9 تا 10 درصدی را بهصورت سالانه، حفظ کردهاند. چین در حال حاضر بزرگترین تولید کننده و بزرگترین صادرکننده است و ذخیره ارزی آن بالغ بر 2/5 تریلیون دلار است. محصولات چینی در سراسر جهان در حال رقابت هستند. پس از اقتصاد مشابه با چیزی که در شوروی داشتیم، خبری نیست .
واضح است که ژاپن نیز سالها از رشد اقتصادی سریعی برخوردار بوده و هنوز هم یکی از قدرتهای صادرکننده محسوب میشود، اما هیچگاه یک مدعی جدی برای جایگاه شماره یک محسوب نمیشده است. جمعیت ژاپن کمتر از نصف جمعیت آمریکاست و در نتیجه یک ژاپنی از طبقه متوسط، باید بیش از دو برابر یک فرد طبقه متوسط آمریکایی ثروتمند باشد تا اقتصاد کشورش از آمریکا جلو بزند. هیچگاه چنین چیزی رخ نخواهد داد. اما در نقطه مقابل، جمعیت چین بیش از چهار برابر آمریکاست. «گلدمن سک» در پیشبینی معروفی (مربوط به قبل از بحران اقتصادی سال 2008)، اعلام کرده بود که حجم اقتصاد چین در سال 2027 از آمریکا بیشتر خواهد بود. با سرعت کنونی، چین از آن هم بسیار زودتر تبدیل به قدرت اول خواهد شد.
قابلیتهای اقتصاد چین از هماکنون این امکان را داده است که پکن تأثیر آمریکا را در سراسر جهان به چالش بکشاند. چینیها در حال حاضر شریک تجاری محبوب دولتهای آفریقایی هستند و دیگر قدرتهای در حال ظهور مانند برزیل و آفریقای جنوبی نیز این کشور را بهعنوان بزرگترین شریک تجاری خود برگزیدهاند.
چین تنها قسمتی از ماجرای بزرگتری درباره بازیگران جدید اقتصادی و سیاسی در حال رشد است. رتبه اقتصادی شرکای سنتی آمریکا در اروپا - بریتانیا، فرانسه، ایتالیا و حتی آلمان - در حال سقوط است. قدرتهای جدید، هند، برزیل و ترکیه هستند و هرکدام از آنها دارای اولویتهای سیاست خارجی مخصوص خود است که در مجموع از این ممانعت میکنند که آمریکا آنطوری که تمایل دارد، جهان را شکل دهد. تصور کنید که در گفتوگوهایی درباره تغییرات آب و هوایی جهان، هند و برزیل در یک جناح با چین قرار گیرند و یا رأی منفی ترکیه و برزیل برخلاف آمریکا، درباره تحریمهای سازمان ملل علیه ایران، اینها مقدمه مسائلی است که باید انتظارشان را بکشیم.
«دیر یا زود، چین منفجر خواهد شد»
روی این مسأله حساب نکنید. درست است که آمریکاییها نسبت به افول آمریکا نگران هستند، اما دقت داشته باشید که آنها عادت دارند در دیدن عیوب اصلیترین رقیبشان، بزرگنمایی کنند. فروپاشی سیستمهای شوروی و ژاپن با نگاه به سوابقشان روشن بود. آنهایی که اطمینان دارند که هژمونی آمریکا تا سالها ادامه خواهد داشت، به ضعفهای سیستم چین اشاره میکنند. در مصاحبه اخیر روزنامه تایمز لندن با جورج بوش، رییسجمهوری سابق آمریکا، وی مدعی شد که مشکلات داخلی چین به این معناست که اقتصادش نمیتواند در آینده نزدیک رقیبی برای آمریکا باشد: «آیا من همچنان فکر میکنم که آمریکا تنها ابرقدرت باقی خواهد ماند؟ بله اینطور فکر میکنم.»
اما این پیشبینیها مطلب تازهای نیست. از زمان «معجزه چینی» در دهه 70 میلادی، تحلیلگران غربی مدام به تکرار آن پرداختهاند. در سال 1989، بهنظر میرسید که پس از ماجرای میدان تیانآنمن بحزب کمونیست وارد بحران شده است. در دهه 90 میلادی، ناظران اقتصادی بارها به شرایط خطرناک بانکها و شرکتهای دولتی چینی اشاره کرده بودند. با این وجود، رشد اقتصاد چین ادامه پیدا کرد و در فاصله هفت سال، حجمش دو برابر شد.
روشن است که در این راه با چالشهای بزرگی نیز روبهرو شد. در کوتاه مدت، یک حباب در بخش مستغلات در شهرهای بزرگی مانند شانگهای قابلمشاهده بوده و تورم درحال افزایش است. در بلند مدت، چین مجبور است که تغییرات سیاسی و اقتصادی حساسی را پشت سر بگذارد. بهنظر میرسد که حزب کمونیست چین بهعنوان قدرت مطلق در صحنه سیاسی باقی نماند. علاوه بر این، وابستگی سنتی این کشور به صادرات که باعث شده که ارزش پول خود را پایین نگهدارد، مورد انتقاد شدید آمریکا و دیگر بازیگران بینالمللی قرار گرفته است. آنها خواستار ایجاد موازنه در اقتصاد صادراتمحور چین هستند. پکن همچنان با چالشهای بزرگ جمعیتی و محیط زیستی مواجه است. بهدلیل سیاست تکفرزندی، سن جمعیت بهسرعت در حال افزایش است و تهدید دیگر نیز کمبود آب و آلودگی هواست.
با این وجود، حتی اگر فرض کنید که قدرتهای بزرگ اقتصادی دیگری نیز ظهور پیدا کند و ناآرامی سیاسی هم داشته باشند، اشتباه بزرگی خواهد بود که تصور کنید چالش چین با قدرت آمریکا از بین خواهد رفت. هنگامی که کشورها دارای رشد اقتصادی مداوم خوبی میشوند، خارج کردن آنها از این شرایط بهراحتی میسر نمیشود. قیاس با رشد اقتصادی آلمان در اواسط قرن نوزدهم میلادی، بسیار آموزنده است. آلمان با دو شکست نظامی فاجعهآمیز، تورم بیش از حد، «رکود بزرگ»، فروپاشی دموکراسی و تخریب شهرها و زیرساختهای بزرگ توسط بمبهای متحدین؛ روبهرو شد. اما با وجود این در پایان دهه 1950، اگرچه دیگر خبری از جاهطلبی و کشور گشایی نبود، اما آلمان غربی دوباره تبدیل به یکی از برترین اقتصادهای دنیا شده بود.
در عصر هستهای، بعید است که چین درگیر جنگ جهانیای شود، پس با تلاطم و بینظمیای در مقیاسی که آلمان در قرن بیستم به خود دید، مواجه نخواهد شد. و هر سختی اقتصادی و سیاسی هم که پیش بیاید، آنقدر دشوار نخواهد بود تا مانعی بر سر راه رسیدنش به جایگاه ابرقدرتی باشد. شیب و میزان رشد اقتصادی به این معناست که نیروی منهدم کننده عظیم چینی به حرکت رو به جلوی خود ادامه خواهد داد، بدون توجه به موانعی که بر سر راهش قرار میگیرد.
«آمریکا همچنان در صحنه، پیشتاز است»
با شرایط کنونی، آمریکا بزرگترین اقتصاد جهان است، بهترین دانشگاهها را دارد، و بسیاری از بزرگترین شرکتهارا. ارتش آمریکا هم بهصورت غیرقابلقیاسی از دیگر رقبا قوی تر است. آمریکا تقریبا به تنهایی به اندازه مجموع دیگر کشورهای دنیا هزینه نظامی دارد. به تمام اینها، داراییهای غیرملموس آن را هم اضافه کنید. ترکیب شامه کارآفرینی و تواناییهایش در بحث فنآوری به آنها اجازه داده است تا سردمدار انقلاب فنآوری باشند. همچنان مهاجرین با مهارت بالا، وارد آمریکا میشوند. و در حال حاضر باراک اوباما در کاخ سفید است و در نتیجه، تغییر مثبتی در قدرت نرم کشور ایجاد شده است. برخی از نظرسنجیهای انجام شده، نشان میدهد که اوباما کاریزماتیکترین رییسجمهوری در آمریکاست و هوجین تائو، رییسجمهوری چین، فاصله بسیار زیادی با او دارد. آمریکا همچنان به صنایع هوشمندانهاش (مانند هالیوود)، ارزشهایی که مدعی دفاع از آنهاست و روند رو به افزایش جهانی شدن زبان انگلیسی، میبالد.
تمام این مسائل واقعیت دارد، اما در این زمینه نیز آسیبپذیری جدیای وجود دارد. دانشگاههای آمریکایی به سرمایهای فوقالعاده میماند که اگر اقتصاد آمریکا نتواند موقعیت شغلی ایجاد کند، تمام دانشجویان فارغالتحصیل باهوش آسیایی که تحصیلات در رشتههای مهندسی و علوم کامپیوتر را در دانشگاههای شاخصی همچون استنفورد و ام.ای.تی طی کردهاند، کشور را ترک خواهند کرد. در آخرین لیست بزرگترین شرکتهای دنیا که توسط نشریه فورچون منتشر شده است، تنها دو شرکت آمریکایی در لیست 10 شرکت برتر قرار دارد (والمارت در رتبه یک و اکسون موبایل در رتبه سه). در نقطه مقابل، سه شرکت چینی را میتوان ملاحظه کرد: سینوپک، استیت گرید و شرکت ملی نفت چین. آمریکا سالهاست که موقعیت کاری، کامیابی و موفقیت شناخته شده است و با از دست دادن آنها، دیگر جذابیتی نخواهد داشت. شاید هنوز بسیاری در آرزوی American Dream (رؤیای آمریکایی) هستند، اما در نقطه مقابل نیز احساسات ضد آمریکایی در سراسر جهان در حال گسترش است، چه رییس جمهوری، اوباما باشد و چه هر فرد دیگری.
حال بحث نظامی را در نظر بگیرید: درسی که از جنگهای عراق و افغانستان کسب شده، نشان میدهد که تواناییهای نظامی آمریکا از آن چیزی که دونالد رامسفلد (وزیر دفاع سابق) تصور میکرد، ناکارآمدتر است. سربازان، هواپیماها و موشکهای آمریکایی توانایی سرنگونی یک دولت در گوشه دیگری از جهان را ظرف چند هفته دارند، اما برگرداندن کشور اشغال شده به حالت عادی و برقراری ثبات، مسأله کاملا متفاوتی است. سالها پس از پیروزی فرضی، آمریکا همچنان در منجلاب شورشهای پایانناپذیر در افغانستان گیر کرده است.
نهتنها آمریکاییها در حال از دست دادن اشتهایشان به ماجراجوییهای خارجی هستند، بلکه کاهش بودجه نظامی نیز بهوضوح در دوران جدید ریاضت، برایشان محدودیت ایجاد خواهد کرد. فلج شدن کنونی واشنگتن، امید توانایی آن در برخورد مدبرانه و مؤثر با مشکلات بودجهای را کاهش میدهد. ادامه وابستگی به وامهای خارجی، کشور را آسیب پذیر میکند. خواهش هیلاری کلینتون در سال 2009 به چینیها برای ادامه خرید از اسکناسهای چاپ شده توسط خزانهداری آمریکا، این مسأله را فاش کرد. آمریکا برای تأمین مالی برتری نظامیاش در دنیا، کسری بودجه را بهجان میخرد. به این معنا که هزینههای جنگ با افغانستان از کارت اعتباری چینیها پرداخت میشود. بیدلیل نیست که ژنرال مایک مولن (رییس ستاد مشترک آمریکا)، بدهی ملی در حال رشد آمریکا را بزرگترین تهدید به امنیت ملی این کشور دانسته است.
در خلال آن، هزینههای نظامی چین به سرعت در حال افزایش است. پکن بهزودی ساخت اولین ناو هواپیمابر خود را اعلام خواهد کرد و بهدنبال ساخت پنج یا شش عدد از آنهاست. مسأله جدیتر، پیشرفت در فنآوری موشکها و ضدماهوارهها است که تسلط هوایی و دریایی آمریکا را که موجب تفوق آن در حوزه اقیانوس آرام میشد، به خطر میاندازد. در عصر هستهای، بعید است که جنگی میان آمریکا و چین درگیرد. چینیها معتقدند که آمریکا بهجای اینکه فکر مقابله داشته باشد، خود به این نتیجه خواهد رسید که نمیتواند موقعیت نظامیاش را در منطقه فوق حفظ کند. احتمالا متحدین آمریکا در آن منطقه - ژاپن، کره جنوبی، و تا حدودی هند - با آمریکا همکاری بیشتری خواهند کرد تا در برابر افزایش قدرت چین مقاومت کنند. اما اگر آمریکا مجبور به کاهش حضورش در اقیانوس آرام بهدلیل مشکلات بودجهای بشود، متحدانش مجبور خواهند شد که خود را با شرایط جدید وفق بدهند. حوزه تأثیرگذاری پکن افزایش خواهد یافت و منطقه آسیا و اقیانوس آرام - مرکز منطقه اقتصادهای در حال شکوفایی جهانی - تبدیل به حیاط خلوت چین خواهد شد.
«جهانیشدن، موجب انتقال شرایط موجود در غرب به بقیه دنیا خواهد شد»
حقیقتا چنین چیزی رخ نخواهد داد. یکی از دلایلی که موجب شد که آمریکا با خیال راحت با رشد چین در سالهای پس از جنگ سرد برخورد کند، این بود که آنها این باور عمیق را داشتند که جهانیشدن، ارزشهای غربی را فراگیر میکند. برخی تا آنجا پیش رفتند که دو مفهوم جهانی شدن و آمریکایی شدن را مترادف هم دانستند.
فرید ذکریا، تحلیلگر هندی الاصل با نوشتن «خیز بقیه» (قدرتهای غیر طرفدار آمریکا) در مجله نیوزویک، این مسأله را بهعنوان یکی از مشخصههای «جهان پس از آمریکا» پیشبینی کرده بود. اما حتی همان ذکریا هم مدعی شده بود که بهنفع آمریکا خواهد بود: «اگر درست با آن مواجه شود، انتقال قدرت... بهنفع آمریکا خواهد بود. جهان در مسیری آمریکایی است. کشورها بازتر میشوند و با بازار آزاد انطباق بیشتری دارند.» هم جرج بوش پدر و هم بیل کلینتون، دیدگاه مشابهی درباره جهانی شدن و بازار آزاد داشتند. آنها معتقد بودند که موتور محرکی برای انتقال ارزشهای آمریکایی خواهند بود. در سال 1999، دو سال پس از پذیرش چین به سازمان تجارت جهانی، بوش گفته بود: «آزادی اقتصادی باعث خوگرفتن با آزادی میشود، و این خوگرفتن به آزادی، انتظار برقراری دموکراسی را بهوجود میآورد... تجارت آزاد با چین بکنید و گذشت زمان بهنفع ماست.» در این تئوری، دو مورد فهم نادرست مهم قابل مشاهده است. اول آنکه بیتردید، نتیجه رشد اقتصادی، برقراری دموکراسی خواهد بود. دوم آنکه بیتردید، دموکراسیهای جدید رفتار دوستانهتری نسبت به آمریکا خواهند داشت و به آن یاری خواهند رساند. هر دوی این فرضیهها غلط از کار درآمده است.
در سال 1989، بعد از ماجرای میدان تانآنمن، کمتر تحلیلگر غربیای را میتوانستیم بیابیم که باور کند که 20 سال بعد، چین همچنان کشوری تکحزبی باقی مانده و اقتصادش نیز با نرخ شگفتآوری به رشد خود ادامه دهد. پیشفرض مشترک (و التیام بخش) غربیها این بود که چین مجبور میشود که میان لیبرال شدن سیاسی یا شکست اقتصادی، یکی را انتخاب کند. کشوری که با کنترل بسیار زیاد، توسط یک حزب اداره میشود، نمیتواند در عصر تلفنهای همراه و اینترنت موفق شود. کلینتون در سفر 1998 به چین در این زمینه گفت: «در عصر اطلاعات جهانی، هنگامیکه موفقیت اقتصادی بر پایه ایدهها بنا میشود، آزادی فردی یک ضرورت برای اعتلای هر کشور مدرن محسوب میشود.»
در واقع، چین موفق شد در دهه پس از آن، سانسور و حکومت تکحزبی را با موفقیت مداوم اقتصادی ترکیب کند. کشمکش میان دولت چین و گوگل در سال 2010 جنبه آموزشی دارد. گوگل، نماد عصر دیجیتال، چین را تهدید کرده بود که در صورت ادامه سانسور، از آن خارج شود. اما در پایان مجبور شد که از حرفش کوتاه بیاید. پس میتوان انتظار داشت هنگامیکه چین بزرگترین قدرت اقتصادی جهان شد –در نظر بگیرید سال 2027 - همچنان کشوری تکحزبی زیر نظر حزب کمونیست خواهد بود.
و حتی اگر چین دموکراتیک شود، هیچ تضمینی نمیتوان داد که شرایط برای آمریکا بهتر شده و هژمونی جهانی آمریکا تداوم پیدا کند. این انگاره که دموکراسیها درباره مسائل بزرگ جهانی به تفاهم میرسند، دائما در حال نقض شدن است. هند در زمینه تغییرات آب و هوایی یا مذاکرات تجاری در دوحه، مخالف است. برزیل هم از روش برخورد آمریکا با ونزوئلا و ایران ناراضی است. ترکیه که نسبت به قبل دموکراتیکتر شده، اسلامیتر شده و حاضر نیست که به مواضع تحمیلی آمریکا درباره رژیم صهیونیستی و ایران تن دهد. به همین نحو، از مطالبی که در کتابهای ملیگرایانه و سایتهای اینترتنی چینی آمده میتوان برداشت کرد که حتی ممکن است که چین دموکراتیکتر از حالا هم، برای آمریکا دست و پا گیرتر شود.