هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
تکههایی از یک جشن سینمایی/ سیدموسی هاشمزاده
جشنواره فلیم فجر، در بیست و نهمین دوره، یکی از سختترین دورههایش را از نظر برنامهریزی پشت سر گذاشت. 95 فیلم که تعداد قابلتوجهی فیلم از کارگردانان مطرح در آن به چشم میخورد. حضور ابراهیم حاتمیکیا، مسعود کیمیایی، بهروز افخمی، سیدرضا میرکریمی، اصغر فرهادی، علی رفیعی، جمال شورجه، رامبد جوان و حتی مسعود دهنمکی در کنار هم، بیشک میتواند نشان از اعتبار جشنواره باشد. اما شاید برخی کاستیها نگذاشت تا در این پر و پیمانترین دوره، شاهد شکوفاترین دوره جشنواره هم باشیم؛ اما به هر روی فیلمهایی نیز بودند که روحی تازه به جشنواره دادند:
هومن سیدی با فیلم اولش «آفریقا» نشان داد که میتواند خود را بهعنوان یک کارگردان جدی در سینمای حرفهای ایران مطرح کند؛ فیلم ماجرای یک گروگانگیری را در فضایی دلهرهآور روایت میکند که از افتتاحیه خود موفق میشود تماشاگر را وارد فضای دلهرهآور کند.
«مرگ کسب و کار من است» نیز بهعنوان فیلم اول کارگردانش «امیر ثقفی» نشان از ورود تازه واردی خوشآتیه به سینمای ایران داشت. این فیلم اگرچه در بسیاری موارد از فیلمنامه و تدوین کند خود رنج میبرد، به فضای خاص در روایت خود از چند داستان موازی رسیده بود.
انتظارها از جشنواره با نمایش فیلم «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی کمی برآورده شد. فیلم با ساختاری متفاوت از فیلم «درباره الی»، به کنکاش در رابطه میان نسلها میپردازد و با دکوپاژ عالی و تدوین بینقص خود بهخوبی از بیان قصه چندساحتی خود برمیآید.
ابراهیم حاتمیکیا با شاخصه سیاسیسازی خود بهسراغ داستانی شبیه به آژانس میرود: «گزارش یک جشن»، داستان تعطیلی یک مؤسسه همسریابی است، داستانی که شاید در اندازه گروگانگیری در یک آژانس مسافرتی نباشد اما روایت همان گروگانهاست، یک دهه پس از آن... فیلم البته آشکارا به صدور بیانیههای سیاسی میپردازد و حتی سعی نمیکند تا در لفافه سخن بگوید. «گزارش یک جشن» روایت انسانهای متوسطی است با خواستهایی متوسط.
«فرزند صبح» اگرچه سالها همه را در انتظار نگه داشته بود، اما رضایت هیچکس را جلب نکرد، حتی کارگردان در نشست فیلم بهطور ضمنی فیلم را اثر خودش ندانست؛ فکر نمیکنم به توضیحی بیش از این نیازی باشد.
«سیزده 59» فیلمی بود که تلاش میکرد به بیانی متفاوت از دفاع مقدس دست پیدا کند و اگرچه شروعش در حد یک تیزر جذاب بازیهای اکشن لذتبخش بود(!) ولی ضعف ساختاری در فیلمنامه و میزانسنها و همچنین دکوپاژ، با وجود تمامی جذابیتهای بصری ایجاد شده در فیلم، بر فیلم چیره شده بود و اجازه نمیداد تا مخاطب با فیلم رابطه حسی برقرار کند. یک فرمانده جنگ، بعد از 30 سال از کما درمیآید و برای آنکه او آسیب نبیند در این زمانه باید نمایشی ترتیب داد تا او فکر کند چندماهی بیشتر در کما نبوده است!
«آقا یوسف» ساخته دکتر علی رفیعی هم به مدد بازی خوب مهدی هاشمی؛ فیلمی ساده و صمیمی از کار درآمده بود. آقا یوسف، روایتگر داستانی است که در آن زندگی دوگانه آدمهای این روزگار به چالش کشیده میشود.
فیلم سیدرضا میرکریمی، «یک حبه قند» محصول حوزه هنری هم با تمام اخبار حاشیهای و گروه ساختش که شاید بتوان به جرأت گفت یکی از معدود گروههای تمام حرفهای جشنواره بود، خیلی کام مخاطبان را شیرین نکرد. خیلیها این اثر را در حد میرکریمی نمیدانستند.
رامبد جوان با «ورود آقایان ممنوع» توانست با تکیه بر فیلمنامه پیمان قاسمخوانی فیلمی موفق را در ژانر طنز بسازد. داستان، روایت مدرسه دخترانهای است که در آستانه المپیاد، دبیر شیمی خود را بهعلت زایمان از دست داده است و مدیر مدرسه هم به هیچوجه اجازه نمیدهد تا یک دبیر مرد وارد مدرسه شود. یک داستان ساده با ساختی جذاب و بازیهایی درخشان.
این برشهای ساده و کوتاه از جشنواره بیست و نهم فیلم فجر، شاید بتواند مخاطبان سینمارو را در انتخاب فیلمهایی که در سال آینده خواهند دید، راهنمایی کند. هرچند در وقت اکران عمومی فیلمها، قطعا بیش از این درباره آنها خواهید خواند و خواهید شنید.
چیزیکه فراموش شده / اسماعیل صادقی
من قروهای هستم و در دانشگاه هنر رشته چاپ میخوانم. محیط دانشگاه و خوابگاهش چندان بزرگ نیست و بچهها همدیگر را میشناسند. من و صانع هم چون هر دو کرد بودیم طبیعتا ارتباط نزدیکی با هم داشتیم. صانع اهل پاوه بود و نمایش میخواند. ورودی سال 1387 بود و اتفاقا به رشتهاش خیلی علاقهمند. معمولا شبها تا صبح بیدار میماند و مطالعه میکرد. خودش میگفت ما جزو شببیدارانیم. آرام بود و کمحرف و خوشرو و همیشه خندان. اهل قرآن و نماز هم بود. مذهبی بود، اما سیاسی نبود. اصلا اهل سیاست و بازیهای سیاسی نبود. یادم نمیآید هیچ فعالیت یا کنش سیاسی از او دیده باشم. بعید میدانم عضو فعال بسیج دانشگاه هم بوده باشد، اما با سبزها نبود. از این نظر خیلی عادی و معمولی بود. حتی در اتفاقات ایام انتخابات و اتفاقات بعد از انتخابات هم شرکت و فعالیتی نداشت. بیشتر فرهنگی بود و اهل شعر و داستان و نمایش. خودش هم داستان و نمایشنامه مینوشت. اتفاقا از جمعها و بحثهای سیاسی گریزان بود و هرگاه اینطور بحثها در میگرفت کنار میکشید و سعی میکرد در حال و هوای خودش باشد. حتی مطالعهها و بیداریهای شبانهاش برای همین بود که بحثها و جمعهای سیاسی خلوتش را به هم نزند.
آخرینبار ظهر دوشنبه در سلف دانشگاه دیدمش و با هم احوالپرسی کردیم. خیلی هم خوشحال و شاد بود. میدانستم یکی از دوستانش نمایشی را تمرین میکرد و صانع هم برای کمک به آنها میرفت. پوستر نمایشش را هم در بورد خوابگاه چسبانده بود. گفت امروز عصر هم میخواهد پیش آنها برود. هیچکس فکر نمیکرد 5 - 4 ساعت بعد از آن، شهید شده و دیگر در بین ما نباشد.
صانع یک دانشجوی غیرسیاسی بود. صانع سیاسی نبود و فدای درگیریها شد. و الان در کشاکش این درگیریها و برداشتهایی که از او میشود و به او نمیچسبد، تنها چیزی که فراموش شده خود صانع است.