هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
درباب تاريخنگاري موسي نجفي
اين گذشته منشور آينده است/ دکتر احمد رهدار
با دكتر موسي نجفي در سال 1377، در مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني آشنا شدم و از آن زمان تاكنون، افتخار شاگردي و نيز توفيق مطالعه همه آثار او را داشتهام. برخي از مهمترين نكاتي كه در سيره علمي دكتر نجفي ديدهام، عبارتند از:
1) تاريخ براي دكتر نجفي به مثابه يك ارگانيسم فعال و زنده قابل مطالعه است؛ بهگونهاي كه وقتي از تاريخ سخن ميگويد، هرچند انسان به ياد گذشته ميافتد، اما درون آن واقع نميشود. بهعبارت ديگر؛ گذشته از نگاه دكتر نجفي از آن حيث قابلمطالعه است كه منشور آينده است. درست به همين علت است كه در رويكرد او به تاريخ، جزیيات تاريخي، چندان از اصالت برخوردار نبوده و درك قواعد حاكم بر جهتگيري كلي تاريخ (فلسفه تاريخ) از اهمیت برخوردار است. دكتر نجفي به تأثر از شهيد مطهري، تنها آن دسته از «حوادث» تاريخ را اصيل و قابلمطالعه ميداند كه در نسبت با «وقايع» تاريخ قرار ميگيرند؛ چراكه تاريخ با وقايع به جلو ميآيد، نه حوادث. البته بايد توجه داشت كه تاريخ اگرچه مشتمل بر وقايع گذشته هست، اما قابلتقليل به آنها نیست. تاريخ، سند هويت اقوام است و هويت امري متعلق به صرف گذشته نيست. از همينرو، اولا نبايد تاريخ را مترادف گذشته دانست و ثانيا نبايد آن را بهگونهاي خواند و تقرير كرد كه با حال و آينده نسبتي نداشته باشد.
2) ميان «هويت»، «ماهيت» و «غيريت» هر شيء، نسبتي وثيق برقرار است: هويت، ناظر به عناصر هستيبخش شيء و ماهيت، ناظر به عناصر قوامبخش آن است. ماهيت هر شيء، حد آن را تعيين ميكند. با تبيين ماهيت شيء است كه «غيريت» هويت شيء معلوم ميشود. بخشي از فهم هويتها، در نسبت با غيريتها شكل ميگيرد. بهعبارت ديگر؛ هر شيء دو ساحت ايجاب و سلب دارد كه ساحت ايجابي آن را هويت و ساحت سلبي آن را غيريت شيء گويند. تاريخ براي يك قوم، به سان شناسنامه براي فرد است كه فهم آن به مثابه سند هويت قوم، در ساحت دركي شايسته از غيريتش ممكن ميشود. دكتر نجفي درك شايستهاي از تاريخ ايران دارد؛ بهگونهاي كه هويت هر دوره آن را بهدرستي در نسبت با غيريتش تبيين ميكند. از نگاه دكتر نجفي، هسته و هويت تاريخ معاصر ما را «ديانت» و غيريت آن را «غرب» تشكيل ميدهد. از همينروست كه او تحولات درخور مطالعه تاريخ معاصر را در آنجا ميبيند كه نمايندگان و نمايانندگان جريان ديانت و غرب - يعني عالمان ديني و روشنفكران - با يكديگر مواجه شدهاند. تبيين دكتر نجفي از تاريخ معاصر ما بهگونهاي بوده كه جريان ديانت اسلامي در آن رنگين و جريان غربگرايي در آن رقيق است.
3) هر كشف جديدي نوعا مسبوق به تخطي از قانون و ساختار موجود است. حركت در مدار قانونها و ساختارهاي موجود، در بهترين شرايط باعث ميشود تا انسان به همان جايي برسد كه قبل از وي جاعلان قوانين و طراحان ساختارهاي موجود رسيده بودند. اساسا انسانهاي خاص، از اين حيث خاص هستند كه راهي متفاوت را نخست خود تجربه كرده و سپس آن را براي ديگران گشودهاند. آشنايان به مباحث تاريخ و سياست معاصر، بهخوبي ميدانند كه تاريخ و سياست معاصر ما و حتي قواعد حاكم بر تاريخنگاري و علوم سياسي ما تا چه ميزاني متأثر از غرب - يعني غيريت هويت تاريخ معاصر ما - است. در اين صورت، پر واضح است كه حركت در مدار همان قوانين و ساختارها، در بهترين شرايط، نتيجهاي جز به تفصيل رساندن غرب نخواهد داشت. واقعيت اين است كه دكتر نجفي و معدودي از همفكران ايشان از ديرباز تلاشي مضاعف براي خارج شدن از مدار مذكور را شروع كردهاند و در اين راه - بهرغم بيمهريهايي كه ديدهاند - به نتايج اميدواركنندهاي رسيدهاند. دكتر نجفي نوعي «شالودهشكني» در «روش» پژوهش در مسايل تاريخي - سياسي، «مسألهشناسي» تاريخي - سياسي، «آموزش و تدريس» و حتي «عناوين» دروس علوم سياسي، ايجاد كردهاند كه درخور ستايش است. نكته جالب توجه اينكه حتي در مواردي كه نتايج ويژهاي در گذار از روشها، مسايل و قواعد غربي در تحقيقات دكتر نجفي مشاهده نميشود، همچنان شور و انگيزه لازم براي نيل به اين آرمان وجود دارد.
4) شخصيتهاي علمي به دو گونه بر اجتماع تأثير ميگذارند؛ يا از طريق تأثيرگذاري بر شاگردان خاص كه كما و كيفا قابلتوجه هستند و يا از طريق سخن گفتن و نوشتن براي عموم مردم. دو نمونه موفق از اين دو رويكرد تأثيرگذاري، علامه طباطبايي و شاگرد ايشان شهيد مطهري هستند كه استاد علامه با تأسيس يك مكتب فكري از طريق تلاش علمي مداوم در درون حلقه شاگردان خاص خود و استاد شهيد از طريق سخنراني و نگارش براي عموم مردم در فضاي فرهنگي - فكري ايران قبل و پس از پيروزي انقلاب اسلامي، مؤثر واقع شدهاند. بيشك، رويكرد نخست سنگينتر و ماندگارتر از رويكرد دوم است، هرچند رويكرد دوم نيز ضروري و مهم است. به نظر ميرسد دكتر نجفي در سالهاي نخست استادي و پژوهشگري خود رويكرد دوم را مطمح نظرشان قرار داده و تا حد قابلتوجهي نيز در اين خصوص موفق بوده است. اين در حالي است كه رويكرد وي براي تأثيرگذاري فرهنگي - فكري در دهه اخير، از فضاي عمومي به فضاي نخبگان تغيير يافته است. چنين تلاشي هرچند قابلتقدير و خجسته است، اما بنا به دلايلي ظاهرا دكتر نجفی در اين رويكرد جديد نتوانسته به سان مرحله قبل موفق باشد؛ چراکه اگرچه كتابها، نوشتهها و مصاحبههاي او، مورد استقبال طيف وسيعي از دانشجويان علاقهمند به جريان انقلاب اسلامي قرار ميگيرد، اما كمتر از آنها به مثابه متوني آكادميك استفاده ميشود. شايد بهتر اين باشد كه ايشان با حفظ رويكرد پيشين، براي كسب توفيق در رويكرد دومشان تلاش كند؛ چيزي كه ظاهرا مورد غفلت قرار گرفته است.
5) صاحبنظران كار هنري را تركيبي متناسب از «قالب» و «محتوا» دانستهاند؛ بدين معني كه در تأثيرگذاري يك اثر هنري، به همان ميزان كه بر قوت محتوا تأكيد ميكنند، بر تناسب قالب نيز اصرار ميورزند. آثار علمي نيز - كه خود مصداقي از هنر علمي اهل قلم بهحساب میآیند - از اين حيث، مثل آثار هنري هستند؛ محتواهاي خوب اگر در قالبهاي خوب بياني، شكلي، نگارشي و... ريخته نشوند، بيشك، تأثيرگذاري آنها پايين ميآيد. متأسفانه بسياري از كتابها و مقالات دكتر نجفي بهرغم اينكه داراي محتوايي غني هستند، از نداشتن ساختار و شكل مناسب رنج ميبرند. اگر همه آثار و نوشتههاي يك صاحبقلم از نقصي مشابه رنج ببرند، ميتوان آن نقص را نه نقص قلم كه نقص انديشه دانست؛ چراكه قلم، معلول ذهن و انديشه انسان بوده و انديشه نيز به نوبه خود، بخشي از ساحت وجودي انسان است. طبيعتا آشفتگي قلم ميتواند نشان از آشفتگي ذهن و انديشه انساني داشته باشد. با شناختي كه از دكتر نجفي دارم، انتساب آشفتگي ذهني را بر او روا نميدانم، اما تلاش خود ايشان در آراستگي نوشتههاي آيندهشان را گواه صادقتري از قضاوت شخصي افراد درباره انسجام ذهنيشان ميدانم.
6) انقلاب اسلامي داراي دو سويه است كه در سويه اثباتياش بر فرهنگ غني اسلامي - شيعي تأکید دارد و در سويه سلبياش بر نفي غرب و گذار نهايي از آن اصرار دارد. وابستگان فكري انقلاب نيز در مقايسه با وابستگان فكري غرب، داراي نگاهي متفاوت به آدم و عالم هستند كه در مورد صاحبان انديشه در قالب و قلم اين تفاوت بيشتر خود را در جهتگيري پژوهشهاي علمي نشان ميدهد. وقتي تفاوت دو طيف فكري وابسته به انقلاب اسلامي و غرب به تفصيل برسد و حداكثري شود، هر طيف تلاش ميكند تا به همه ابزار طيف مقابل مجهز شود؛ هم به منظور شناخت ظرفيتهاي طرف مقابل و هم به منظور تصرف در آن ظرفيتها. واقعيت اين است كه طيف فكري وابسته به غرب، نسبت به طيف فكري وابسته به انقلاب اسلامي، بهدليل آشنايي بيشتر با زبانهاي زنده دنيا از «ظرفيت ارتباطي» بيشتري با نويسندگان، مراكز علمي، كتابها و نشريات علمي در سراسر دنيا برخوردار است. در اين صورت، جريان فكري وابسته به انقلاب اسلامي براي مبارزه حداكثري با جريان وابسته به غرب، ناگزير از مسلح شدن به قابليتهاي زباني است. نوشتههاي دكتر نجفي بهرغم اينكه از غناي محتوايي قابلقبولي برخوردار است، بهدليل اينكه فاقد ارتباط علمي با تحقيقات و پژوهشهاي وسيع و زياد خارج از كشور است، پتانسيل لازم براي «مواجهه حداكثري» با جريانهاي غربي را ندارند.
7) در يك رشته علمي، استاد به دو گونه ميتواند به دانشجويانش كمك كند: نخست اينكه «ماده» لازم براي موضوع مورد پژوهش را در اختيار آنها قرار دهد و دوم اينكه «جاده» لازم براي آن را بدانها معرفي كند. راه نخست، كار را براي دانشجويان سهلتر كرده و در مدت زماني كوتاه، اطلاعات زيادي را در اختيار آنها قرار ميدهد. اين در حالي است كه راه دوم، بيآنكه دادههاي قابلتوجهي را در اختيار دانشجويان قرار دهد، بدانها ورزش فكري ميدهد. روش تدريس و آموزش دكتر نجفي بهگونهاي است كه بيش از آنكه به دانشجو ماده دهد، جاده ميدهد؛ روشي كه به نوبه خود باعث ميشود تا دانشجو گرفتار و آلوده به موضوع پژوهشياش شده و درباره آن به تكاپوي فكري افتد. اتخاذ چنين روشي علاوه بر اينكه به استاد امكان «استعداديابي» دانشجويانش را در مدت زمان كوتاهي ميدهد، باعث ميشود تا «زاويه ديد» و منظر علمي آنها نيز تنظيم شود. واقعيت اين است كه در صورت فقدان يك منظر و جاده درست، در اختيار داشتن مواد بحث نهتنها حُسن نيست كه عيب محسوب میشود. اين در حالي است كه حتي در صورت فقدان مواد صحيح براي يك موضوع، اگر منظر و زايه ديدي كه به آن نگريسته ميشود، درست تنظيم شده باشد، خود منظر، مواد مناسب خود را تا حدود زيادي ميتواند معرفي كند.
8) پژوهشهاي علمي به سه صورت ميتواند صورت گيرد: نخست، روش رايج پژوهش و تأليف «فردي» كه در بهترين شرايط فاقد تأثير به سزاست؛ دوم، روش پژوهش و تأليف «گروهي» كه مستلزم وجود يك استاد بهمثابه ناظر علمي بوده و در صورت تحقق نسبت به روش نخست داراي نتايج بهتري است و سوم، روش پژوهش و تأليف «سازماني» كه علاوه بر ناظر علمي، مستلزم وجود يك «منطق» پژوهشي است كه همه پژوهشگران بدان ملتزم باشند. دكتر نجفي در مديريت و به انجام رساندن روشهاي اول و دوم تجربه و توفيق داشته است. اين در حالي است كه هنوز گامهاي لازم براي تجربه روش سوم را برنداشته است. توانمندي در مديريت روش دوم باعث ميشود تا استاد، «جريانساز» شود، اما توانمندي در مديريت روش سوم باعث ميشود كه استاد، داراي منطق و «مكتب فكري» شود. دكتر نجفي بهدرستي توانسته تا در موارد و موضوعاتي جريانسازي كند - چيزي كه باعث شده تا وي را از بسياري از همقطارانش متمايز و كارآمدتر كند - اما بهنظر ميرسد، وي براي اينكه صاحب مكتب فكري شود، راه دور و درازي را بايد طي كند
تاريخ براي دكتر نجفي به مثابه يك ارگانيسم فعال و زنده قابل مطالعه است؛ بهگونهاي كه وقتي از تاريخ سخن ميگويد، هرچند انسان به ياد گذشته ميافتد، اما درون آن واقع نميشود. بهعبارت ديگر؛ گذشته از نگاه دكتر نجفي از آن حيث قابلمطالعه است كه منشور آينده است
فهم درست جريانات تاريخ معاصر
نظريه هويت/ رضا رمضان نرگسي
در تاريخنگاري مشهور دوره مشروطه همواره فرض بر اين بود که علما مورد سوءاستفاده گروههاي سياسي روشنفکر قرار گرفتند. بنابراين بعد از آنکه، مشروطه با کمک علما پيروز شد، علما توسط روشنفکران کنار زده شدند و جريان سکولار توانست بر اوضاع مسلط شده و حتي برخي از مهمترين آنها مثل شيخ فضلالله نوري را در ملأعام اعدام و برخي ديگر مثل سيدعبدالله بهبهاني را در خانهاش ترور كنند.
بهعنوان يک محقق تاريخ معاصر نميتوانم اين تحليل را بپذيريم زيرا شواهد تاريخ آن را تأييد نميکند. علما در موارد متعدد، ثابت کردند زيرکتر از اين حرفها هستند، که يک نمونه از آن را بررسي ميکنم:
بعد از پيروزي نهضت تنباکو، جريان روشنفکري به قدرت فوقالعاده علما پيبرد و به اين فکر افتاد که از علما براي اهداف خود استفاده کنند. بههمين دليل تلاش زيادي شد تا علما را متقاعد کنند با يک حرکت عمومي و فتواي ديگر، بساط قاجاريه را برچيند. آقاخان کرماني بابي که اعتقادي به اسلام ندارد، در همين راستا، نامهاي براي ملکمخان ارمني ميفرستد:
همچنين از قول سيد جمالالدين اسدآبادي به ملكم چنين ميگويد:
«حضرت سيد ميگويند يك نمره قانون مخصوصا به جهت ارائه مطالب آدميت و منافع اتفاق اسلاميت به جهت ملاهاي كربلا و نجف چاپ كنيد و در آن ضمن، به عبارات خوب بسيار واضح بفهمانيد يا به طريق اعتراض از شخصي يا به طريق ارائه و اظهار، كه چرا مثل جناب حاج ميرزا محمدحسن [شيرازي] شخص بزرگي كه امروز پنجاه ميليون شيعه در اطراف عالم او را نايب امام ميدانند، نبايد كاري بكند كه اقلا مثل پاپ ايطاليا از تمام دول، نزد او سفرا بيايند... و امروز آنقدر مجهولالحال باشد كه متصرف سامره او را اهميت ندهد و نشناسد، و حال اينكه اين كار به سهولت بسيار ممكن است. اگر بانه و عذر بياورند كه ما تارك دنيا هستيم، گيرم كه تارك دنيا هستند، تارك اسلام و تارك قوت و شوكت دين كه نبايد بشوند. اين زهدها حقوق ديانت را پامال ميكند و استخفاف به شريعت وارد ميآيد كه ظَلَمه پدر مسلمانان را بسوزند و نايب امام با وجود نفوذ تامه، ساكت و صامت بنشيند و هيچكس او را نشناسند.»
اين پيغام چنان باب طبع ملكم قرار ميگيرد كه در اسرع وقت، تمام صفحههاي شماره بيست و نهم قانون را به شيوه خود به شرح و بسط مضمون آن اختصاص ميدهد.
اما در قبال اين همه تلاش روشنفکران، علما با شناختي که نقش استعمار در کشورهاي اسلامي، امکانات کشور ايران و وضعيت فرهنگي و اجتماعي جامعه ايران داشتند اهميتي به اين مطالب ندادند. زيرا در آن موقعيت خاص، تضعيف قاجاريه را به ضرر کشور ميدانستند. حوادث بعدي نيز ثابت کرد علما درست ميگفتند. همچنين با نگاهي به کتاب «حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران» از دکتر موسي نجفي، مشخص ميشود که علما از اوضاع روز بهدرستي آگاهي داشتند و مشروطه را نيز درست ميشناختند.
اما با تمام اين احوال، چرا علما وارد جريان مشروطهخواهي سال 1285 هـ ش شدند؟
اين سؤالي بود که برايش جوابي نمييافتم. تا اينکه دکتر نجفي نظريه خودشان را درباره «تكوين و تكون هويت ملي ايرانيان» بيان کردند و در آنجا هويت ايراني را به جوهره «عدالتخواهي، حقپرستي و معنويتطلبي» نسبت دادند و بهطور كلي هويت ايراني را در تشيع خلاصه کردند.
وقتي از اين زاويه به مسئله نگاه کنيم، در اين قالب، قطعات پازل تاريخ کشور ما شکل درستي پيدا ميکند و با اين نگاه ميتوانيم از دليل دخالت علما در جريان مشروطه تحليل معقولي ارايه کنيم که با همه تحليلهاي گذشته تفاوت اساسي دارد، بنابراين به اين فکر افتادم که با اين نگاه اقدام به تحليل انقلاب مشروطه كنم.
با توجه به نظريه دکتر درباره «هويت ايراني» کتابي با عنوان «تبيين جامعهشناختي مشروطه» تأليف كردم.
در اين کتاب ثابت کردم که: هرچند عواملي در شکلگيري نهضت مشروطه تأثير داشتند؛ اما همه اين عوامل، نقش تبعي داشتند و عامل اصلي انقلاب مشروطه، دروني بود و ريشه در هويت ملي ايراني داشت؛ بهعبارت ديگر ريشه در عواملي داشت که طي قرون متمادي شکل گرفته بود. و آن عناصر (عدالتخواهي، حقپرستي، ظلم ستيزي و معنويتخواهي)، در مذهب تشيع تبلور يافته بود؛ به همين دليل، هرقدر تعاليم شيعه در فرهنگ ايراني تبلور مييافت به همان ميزان اثرات اجتماعي خود را ظاهر ميکرد.
بنابراين، طبق نظريه دکتر نجفي، دليل اصلي انقلاب مشروطه رشد و تکامل فرهنگي مردم ايران بود. و ورود علما به انقلاب مشروطه نيز ربطي به عنصر روشنفکري نداشت، اما در عينحال بايد توجه كرد که انتظار وقوع انقلاب تمامعيار اسلامي در آن زمان نيز نابهجاست. به همين سبب، امثال حاج آقا نورالله در اصفهان و شهيد رابع در شيراز با وجود تصريح به غيرشرعي بودن مشروطه، خود را موظف به حمايت از آن ميدانستند. جناب حاج نورالله اصفهاني با تأکيد بر قدر مقدور بودن مشروطه، نگران آن بود که مطرحکنندگان شعار مشروطه مشروعه، بخواهند از اين طريق به حکومت مشروطه فعلي مشروعيت شرعي ببخشند؛ به عبارت ايشان دقت کنيد: «آيا کسي که دولت مشروطه را مشروعه ميکند، آيا تغييري در پادشاه و پادشاهي فعليه خواهد داد يا خير؟ [جواب:] خير، خيال چنين چيزي ممکن نخواهد شد؛ پس مشروطه مشروعه ممکن نيست؛ [زيرا] درجه اول او اين است که اصل پادشاهي را مشروعه نمايند [و اين امري است] محال».
جالب اينجاست که ساير علما که مشروطه را قبول داشتند و حتي مخالفت با آن را حرام ميدانستند و بهمنزله مبارزه با امام حسين (علیهالسلام) بيان ميکردند، همگي، مشروطه را نوعي حکومت غصبي ميدانستند؛ با وجود اين، فقه شيعه قابليت داشت که در پي حکومتي باشد که يک پله به آرمان شيعه نزديکتر است و زمينه را براي حکومت صددرصد اسلامي فراهم ميکند؛ زيرا براي علما روشن بود که دستيابي به حکومت مشروع در آن زمان ناممکن است؛ اما اين امر مانع نشد براي حکومتي که يک درجه به حکومت آرماني نزديکتر است، تلاش نکنند.
بله، عنصر روشنفکر در انحراف مشروطه نقش داشت و دليل اصلي انحراف مشروطه، نيز کافي نبودن رشد فرهنگي مردم ايران بود؛ براي همين در انديشه سياسي علماي عصر مشروطه، حکومت ولايي اصلا امکان وقوع نداشت؛ ازاينرو، بهجز سيد لاري، کسي از داير کردن حکومت ولي فقيه در آن زمان سخن نميگويد. بنابراين، اگر گفته شود روشنفکران با کمک تبليغات و استفاده از مطبوعات توانستند فضاي فرهنگي جامعه را آلوده کنند، در پاسخ بايد گفت چرا در انقلاب اسلامي 1357 چنين اتفاقي نيفتاد، در حاليکه زمينههاي بيشتري براي سوءاستفاده افراد زيرک و منافق فراهم بود. منافقان هم بهلحاظ نظري قويتر بودند، و از عناصر تبليغاتي بيشتر و حتي جهاني برخوردار بودند، و هم بيشتر از مشروطهچيان سکولار از سوی قدرتها حمایت میشوند؛ اما به سبب آنکه رشد فرهنگي، سياسي و اجتماعي و ديني مردم نيز در حد مناسب بود، آنان نتوانستند حادثه مشروطه را تکرار کنند.
خلاصه آنکه بنده با کمک نظريه هويت دکتر نجفي توانستم به تحليل جديدي از دليل ورود علما به انقلاب مشروطه برسم که هم مشکلات تحليلهاي قبلي را نداشته باشد و هم در تحليل حوادث نيز بعدي بسيار کارآمد باشد