هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
گفتوگویی چهار ساعته با محمدعلی رامین درباره زندگی، دیدگاهها و مدیریت کوتاهمدتش در معاونت مطبوعاتی
معاون مطبوعاتی هیچ نشریهای را تعطیل نمیکند/ رضا صیادی
محمدعلی رامین از همان روزی که با صندلی معاونت مطبوعاتی خداحافظی کرد، مفقودالأثر شد! انگار تعمدی داشت تا مثل قبل دیده نشود و دوباره حاشیهها، گریبانش را نگیرند؛ به همین دلیل سکوت معناداری را در پیش گرفت و در برابر سئوالات بسیاری که از دوران پر حرف و حدیث مسئولیتش وجود داشت، لب فرو بست و سخنی نگفت. با اینحال، در گفتوگویی که پیشرو دارید، او به سکوت چندین ماهه خود پایان داد و حرفهای بسیاری زد که البته خود ایشان نیز مایل به انتشار همه صحبتهایش نبود!
دقیقا در روزهایی که فضای ملتهب سیاسی، دامنگیر مردم و رسانهها شده بود، محمدعلی رامین بهعنوان معاون مطبوعاتی از راه رسید تا به قول خود رسانههای فتنهگر را مهار کند، ولی دیری نپایید که خیل عظیمی از مخالفان او، مواضع صریحی علیهاش گرفتند؛ از داخلی و خارجی گرفته تا اصولگرا و فتنهگر. او میگوید: «به اندازه همه وزرای دولت، تخریب شدهام.» و هنگامیکه ماجراهای عجیب دوره معاونتش را برایمان شرح میدهد، حرفش را قبول میکنیم.
رامین از هفتهنامه پنجره و مدیرانش دل خوشی ندارد، میگوید: «شم سیاسیام حکم میکند با پنجره گفتوگو نکنم، ولی چه کنم که گاهی اوقات عاطفی تصمیم میگیرم!» او حالا یک اتاق ساده دارد در طبقه چهارم وزارت ارشاد که تابلوی آبی «مشاور» کنار دیوارش نصب شده. چهره سال ما در بخش رسانه، بیش از چهار ساعت با خوشرویی پذیرای ما بود و در برابر سئوالاتی که گاهی تند و تیز میشد، با صبوری و صداقت پاسخمان را داد.
میخواهم داستان آلمان رفتن شما، نقطه آغاز این گفتوگو باشد. اصلا شما کجا، آلمان کجا؟!
بنده اواخر سال 1356 یعنی دقیقا یک سال قبل از انقلاب اسلامی به دو منظور به آلمان رفتم؛ اول فعالیتهای سیاسی و دوم ادامه تحصیل. البته ابتدا قصدم رفتن به آمریکا بود، چون میخواستم در انجمن اسلامی آمریکا و کانادا فعالیت کنم، ولی چون گرفتن ویزای آمریکا کمی زمانبر بود و من به جرم ترویج افکار امام خمینی (رحمتالله علیه) تحت تعقیب ساواک بودم، تصمیم گرفتم به اروپا بروم. آن دوران پدرم فوت کرده بود و حامی مالی نداشتم، به همین دلیل دنبال کشوری بودم که امکان کار و تحصیل همزمان را داشته باشد، در نهایت آلمان را مناسب دیدم. آن سالها، عمده وقت من به درس خواندن و فعالیتهای فرهنگی، عقیدتی و سیاسی میگذشت. از سال 1357 تا 1373 حدود 17 سال در آلمان بودم و در ماههای آغاز جنگ تحمیلی و نیز در تعطیلات دانشگاهی به کشور رفت و آمد داشتم.
دقیقا میگویید در آلمان بهغیر از درس خواندن چه کارهایی میکردید؟
برنامهها و اشتغالات مفصلی داشتم. یکی از برنامههای همیشگی سخنرانی و نوشتن مقالات مختلف درباره انقلاب اسلامی و افکار امام خمینی (رحمتالله علیه) بود. در سالهای اول انقلاب درگیریهای فراوانی با ضدانقلابها پیش میآمد و در نهایت سال 1361 به یک سال زندان محکوم شدم و با شکنجههای حقوق بشری غربیها آشنا شدم و شعار آنها را با مهرههای کمر و گردن و زانوها و قفسه سینه خود لمس کردم. و حدود 30 سال است که با آن آسیبها زندگی میکنم. از سوی دیگر، برای نظام جمهوری اسلامی ایران هم در مواقع مختلف هر مسئولیتی که به من محول میشد، انجام میدادم که داستانش مفصل است.
میخواهم بدانم چرا پس از انقلاب که کشور نیاز به نیروهای کارآمد داشت، بازنگشتید؟
اتفاقا همان زمان با اوجگیری انقلاب اسلامی میخواستیم همراه با امام خمینی برگردیم، ولی ایشان فرمودند که هرکس میتواند همینجا پیام نهضت ملت ایران را منتشر کند، همینجا بماند. همان روز نخست که ایشان به پاریس رفتند، بنده هم به همراه دو نفر دیگر از مسئولان اتحادیه انجمنهای اسلامی و دانشجویان ایرانی در اروپا از آلمان خدمتشان رسیدیم تا در امور مختلف کسب تکلیف کنیم.
یادتان هست امام دقیقا به شما چه گفت؟
فرمودند که باید مظلومیت ملت ایران و حقانیت این نهضت را در اروپا پخش بکنید. من پس از همان دیدار روزهای اول برای رساندن پیام انقلاب به مسلمانان و مردم اروپا، راهی سفرهای طولانی شدم. کشور به کشور، ایالت به ایالت شهرها را پشت سر میگذاشتیم و هرجا که میرسیدیم، جلسهای را برای معرفی انقلاب اسلامی ایران برپا میکردیم. محروم از کمترین امکانات در سرمای شدید پاییز و زمستان 1357 اروپا این وظیفه را انجام دادیم و در گمنامی و غربت، نه خوفی از درگیری با ساواکیها و پلیس اروپایی داشتیم و نه طمعی به زنده ماندن.
زمان جنگ چطور؟ چرا در آلمان ماندید و به جبهه نرفتید؟
اتفاقا اوایل جنگ من درس را رها کردم به ایران بازگشتم تا در جبههها حاضر شوم، ولی تعدادی از دوستان انقلاب و بزرگان به من گفتند که باید به آلمان برگردم تا برخی از نیازهای کشور را فراهم و یا خریداری کنم؛ کالاهایی که نیازهای اولیه دفاع مقدس بود و به ایران نمیدادند؛ از کیسه خون و نخ جراحی گرفته تا امکانات سختافزاری دیگر حتی آمبولانس! به هر حال، از آن دوران کشور ما تحریم جدی بود و تهیه امکانات، کار آسانی نبود. در خدمت جبهه حق بودن، در هر ساحتی اگر برای خدا باشد، علامتش آن است که صرفا به هشت سال دفاع نظامی محدود نمیشود و منحصر به زمان و مکان و شرایط خاصی نمیشود. البته هستند کسانیکه به جبهه میرفتند و برای خود سابقهای درست میکردند، تا امروز مدعی نظام باشند و انقلابیتر از انقلاب در برابر رهبری بایستند! خدا را شکر میکنم که هیچ وقت دنبال چنین مسائلی نبودم، نه سابقه جنگ، نه کارت جانبازی و نه پرونده آزادگی!
جانبازی شما فقط مربوط به همان شکنجههای آلمان میشود؟
درگیری زیاد داشتیم! قبل از انقلاب، در دوران سربازی چندبار دستگیر شدم و در بازداشتگاههای نیروی دریایی ارتش کتکهای مفصلی میخوردم، از این خاطرات تا دلتان بخواهد هست. خوشحالم که برای این انقلاب سیلی خوردهام و شکنجه شدهام، آنهم نه یکی دو بار، بلکه دهها بار! به همین دلیل باید بگویم حساسیتی که من نسبت به انقلاب دارم، با حساسیت افراد دیگر متفاوت است. عدهای الان هستند که فقط به مقاطعی از حضور خود در هشت سال جنگ تحمیلی افتخار میکنند، اما اکنون خدمت به نظام را رها کردهاند، ولی من افتخار میکنم که همیشه خود را عنصری ناچیز و سربازی کوچک برای ولایت و نظام مقدس جمهوری اسلامی دانسته و میدانم. در طول همه این سالها حتی یک لحظه هم جدای از جبهه حق و خارج از پرچم الهی ولایت و امامت فقیه حرکت نکردهام. شما نگاه کنید، از همان سال 1373 که به ایران بازگشتم، بلافاصله وارد مجامع علمی شدم و در دانشگاهها، مدارس، مساجد، حوزههای علمیه، مراکز سپاه و بسیج به مباحثه و مناظره برای دفاع از نظام و ولایت پرداختم. اگر آمار بخواهید باید بگویم که تا به حال بیش از 4 هزار و 500 سخنرانی در سراسر کشور داشتهام.