هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
از میان نیزارهای هورمرا صدا میزد /راوی: محسن رضایی نویسنده محمدمهدی بهداروند
آن چه می خوانید برش کوتاهی ست از کتابی منتشر نشده که در آن دکتر محسن رضایی خاطرات خود را از سردار شهید علی هاشمی بازگو کرده؛ اين كتاب قرار است توسط دفتر ادبیات و هنر مقاومت منتشر شود. این کتاب را حجت الاسلام دکتر مهدی بهداروند به شیوه تاریخ شفاهی تألیف کرده است. از این محقق و پژوهشگر توانای دفاع مقدس آثار دیگری درباره شهید هاشمی و قرارگاه نصرت در دست چاپ است از جمله خاطرات سرتیپ پاسدار علی اصغر(رییس ستاد سپاه ششم)، سرتیپ پاسدار احمد غلامپور (فرمانده قرارگاه کربلا)، سرتیپ پاسدار عباس هواشمی (جانشین علی هاشمی در قرارگاه نصرت) و افراد دیگری که هرکدام ناگفته هایی را درباره علی هاشمی و قرارگاه نصرت بیان کرده اند.
در گوشه ورقه 4/4/67 سالنامه ام نوشتم: برادر علی! اینک که اراده الهی را می خواهی در زمین تحقق ببخشی و بر تو تکلیف شده که از تمامیت آرمان های الهی در جبهه ها دفاع کنی، دیگر تشنگی، زخم و جراحت برای تو مفهومی ندارد و چقدر خوب این مفهوم را به من، یاران و دوستانت القا کردی.
علی شمخانی دستور داد یک هلیکوپتر بر فراز منطقه بگردد شاید خبری شود. او هم مثل من علاقه زیادی به علی داشت و به شدت نگران او بود. تا 17 روز بچه های اطلاعات در هور میگشتند، ولی خبری نشد که نشد. وقتی همه خبر ها حاکی از نبودن علی بود، دیگر حوصله هیچ کاری را نداشتم. سه روز پس از سقوط جزایر، در گلف جلسهاي تشکیل دادم و از همه فرماندهان هم دعوت کردم بیایند. آقای هاشمی هم به عنوان جانشین فرماندهی کلقوا در آن جلسه حضور داشت. ساعت 9 صبح بود. گلف ساکت و بیسرو صدا بود. همراه آقای هاشمی و شمخانی وارد جلسه شدم. چهره فرمانده هان دیدنی بود. از احمد کاظمی گرفته تا رئوفی، قربانی، آقا رحیم، شمخانی، همه دل گرفته بودند. آقای هاشمی آرام گوشهاي نشست. من حال گزارش دادن نداشتم. این کار را به شمخانی سپردم. او هم حالش بهتر از حال من نبود.
ایشان بعد از تلاوت قرآن، ضمن خیر مقدم به آقای هاشمی گفت: جهت اطلاع شما، برادر هواشمی گزارش جامعی از وضعیت پیش آمده میدهد. او خود در عمق جزیره بوده و همراه نیرو ها در محور خندق شیمیایی هم شده است. حرف های او شنیدنی است. هم برای شما، هم برای تاریخ. آقای هواشمی معاون علی هاشمی بود. او خیلی علی را دوست داشت و از این که لحظه درگیری کنار علی نبوده، از من و غلامپور شاکی است؛ چون دستور داده بودم جلو برود و نیرو ها را سرپرستی کند. او علی رغم میلش علی را تنها گذاشته بود، ولی می گفت برای این کارش هیچوقت خودش را نمی بخشد.
بعد از صحبت های آقای شمخانی نوبت عباس هواشمی شد.
او با خواندن این آیه شروع به صحبت کرد «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیلالله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون». تا این آیه را خواند، همه افراد جلسه گریه کردند. گویی هواشمی روضه میخواند. او خطاب به آقای هاشمی گفت: حاج آقای هاشمی. بدانید بچه ها در اوج مظلومیت در مقابل عراقی ها جنگیدند و لحظه ای کوتاه نیامدند. آقای هاشمی، تعدادی از نیرو های توپخانه، اولین گلوله توپ را که شلیک کردند، مورد حملات شیمیایی قرار گرفتند و نوبت به گلوله دوم نرسید و همه شهید شدند.
آقای هاشمی کنار دست من بود و من میدیدم بلند بلند گریه میکرد و مدام می گفت: ای وای ، ای وای!
تمام جمعیت گریه میکردیم که ناگهان علی شمخانی فریاد زد: بس کن. هواشمی دیگر نگو! او سکوت کرد و تا دقایقی جلسه از غربت بچه ها در حال گریه و ندبه بود. در عمرم آن قدر گریه نکرده بودم. نه من که همه بچه ها همین طور بودند.
حدود سه ساعت جلسه طول کشید. من هر کجا که نگاه میکردم، جای خالی علی را میدیدم و احساس تنهایی میکردم. با خود میگفتم علی راضی نبود به راحتی از جزیره بیرون بیاید.
ساعت 20/12 ظهر بود که صدای اذان در محوطه گلف پخش شد. آقای هاشمی گفت بهتر است جلسه را تمام کنیم و به نماز جماعت برویم. نماز را به امامت ایشان خواندیم و بعد از نماز ایشان را بدرقه کردم و باز به اتاقم برگشتم.
باز به علی شمخانی گفتم فکر میکنی علی اسیر شده یا شهید؟ او با حرکت سرش تردیدش را نشان داد.
پنج روز پس از این جلسه، عباس هواشمی برای ملاقات من آمد. از دیدن او یاد علی افتادم. من از رابطه صمیمی آن دو خبر داشتم. تا او را دیدم، بغل کردم و از او پرسیدم برادر هواشمی از علی چه خبر؟ خبری نشنیدی؟ او گفت هیچ خبری نیست. من از شنیدن این حرف دلم گرفت، گفتم آخر چرا همه خبر ها نه است. پس علی کجاست که هیچ کس از او خبر ندارد؟
به او گفتم: آقای هواشمی! چند شب است خواب علی را میبینم. او از میان نیزار های هور مرا صدا میزد. به نظر شما آیا علی در نیزارهاست؟ او گفت: من علی را به خدا سپردهام.
از او سئوال کردم: تعجب میکنم چطور در ساعات آخر سقوط جزیره علی را در قرارگاه تنها گذاشتی؟
او در حالی که میخواست گریهاش را پنهان کند، سرش را پایین انداخته بود؛ گفت: آقا محسن، غلامپور مرا از علی جدا کرد. او به من دستور داد برای کمک به نیرو های خندق جلو بروم. اگر او نمی گفت من لحظه ای علی را تنها نمی گذاشتم. این آشی بود که احمد غلامپور برای من درست کرد!
او میگفت: برادر محسن، من بعد از انقلاب تا 4/4/67 همواره همراه علی بودم و از او جدا نمیشدم. نمیدانم این روز آخر چرا این طور رقم خورد؟ وقتی از قرارگاه راهی خندق شدم، باورم نمیشد این دیدار آخر من و علی است و این جا آخر خط است. من بعد علی هیچ دلخوشی ندارم. من از دیدن خانواده علی هاشمی شرمنده هستم. من هرچند از نظر سنی بزرگتر از علی بودم، ولی او استاد من بود و من درس های زیادی از علی آموختم
مرد گمنام هور /محمدعلي فارسي
قريب ١٢ سال به صورت متمركز، در حوزه جنگ فعاليت ميكردم. ثمره اين تلاش، به جز توليد انبوهي فيلم مستند با محوريت جنگ، تسلط بر همه ابعاد دفاع هشت ساله كشورم در مقابل تجاوز بيگانه بود. وقتي از تشكيلات روايت فتح جدا شدم، خوشباورانه اعتقاد داشتم ديگر هيچ نكته ی مهمی در حوزه جنگ وجود ندارد كه - حداقل - با كليات آن آشنا نباشم. ولي دو سال بعد، يعني سال 1385 وقتي براي تحقيق يك مجموعه جنگي به خوزستان رفتم، در كمال ناباوري متوجه شدم دانستههايم درباره حقايق جنگ هشت ساله، بسيار اندك و ناچيز است. بهويژه، درباره سالهاي نخست جنگ كه به جز درصدي از كليات آن، هيچ چيز نميدانم. موضوع اصلي مجموعه مستندي كه قصد تحقيق آن را داشتم، نقش مردم بومي بهويژه عربهاي خوزستان در جنگ بود. ظرف چند ماه به حجم عظيمي از اطلاعات دست يافتم كه قبلا هرگز چيزي درباره آنها نشنيده بودم. به ياد دارم در سالهاي نخست پس از اعلام آتشبس، مقام معظم رهبري هنرمندان در حوزه سينما و تلويزيون را توصيه به ساخت سريال هاي داستاني شبيه ارتش سري كه در حال پخش از سيما بود ميكردند. افرادي امثال بنده كه فكر ميكرديم همه چيز را درباره جنگ ميدانيم، معتقد بوديم ساختار جنگ ما بهگونهاي است كه امكان ساخت مجموعههايي شبيه ارتش سري وجود ندارد. ولي چند سال بعد، با حضور مداوم در دشت آزادگان دانستم چقدر فرمايش مقام معظم رهبري منطبق با وقايع و حقايق مربوط به جنگ در دشت آزادگان است كه امثال ما كاملا از آن غافل بوديم. چه ماجراهاي شگفتانگيزی بهويژه در سالهاي نخست جنگ در اين منطقه رقم خورده كه به جز در سينه بوميهاي منطقه، در جايي ثبت و ضبط نشده است. نقشآفرينان اين ماجراهاي عجيب و غريب، غير از روستاييان ساده منطقه، مردان بزرگي بودند كه هيچ گاه اسمي از آنان بهعنوان قهرمانان جنگ برده نشده است.
يكي از اين قهرمانان، همان عزيزي است كه پيكر پاك او در تفحص شهدا در منطقه هورالعظيم كشف شده است. سردار بزرگي كه در تمام سالهاي پس از جنگ هيچ كجا اسمي از او برده نشده است. ابتدا بدبينانه ميپنداشتم شايد چون علي هاشمي عرب است، قصدي يا عمدي بوده كه او معرفي نشود ولي وقتي با قصه زندگي او از تولد تا شهادت آشنا شدم، دانستم ظاهرا تقدير اينچنين بوده كه تا امروز نامي از او برده نشود و در اين ميان هيچكس مقصر نيست. قصد حيرتانگيزي كه كمتر ميتوان مصداق آنرا در ديگر قهرمانان جنگ پيدا كرد. با فرصت و بودجه اندكي كه در اختيار داشتم، سعي كردم گوشهاي از زندگي اين قهرمان ملي را در قالب سه برنامه مستند بازگو كنم. امروز كه پس از سالها قرار است پيكر اين شهيد عزيز تشييع شود، بي مناسبت نيست كه گوشههايي از متن نوشته شده براي برنامههاي او مجددا مرور شود تا شايد كمكي باشد براي معرفي بيشتر اين شهيد عزيز.
عصر دوم تير سال 1367، خسته و خاكآلود به خانه آمد. آنروز مرد ريش خود را با ماشين شماره ٤ زد. صبح روز بعد كه عازم مجنون شد، به عوض لباس رسمي سپاه، لباس ساده ارتشي پوشيد. كليه كارتهاي شناسايي و مداركي كه در جيبهاي خود داشت را در منزل جا گذاشت. هنگامي كه همسرش، سميه به او ياد آور شد مداركت را جا گذاشتهاي، در پاسخ گفت بگذار بماند. وقتي به مجنون رسيد، يكي از يارانش كه داماد خانواده آنها بود صدايش كرد. به او فرمان داد كه خيلي زود به منزل ما ميروي. تلويزيون ، يخچال و آبگرمكن ديواري را از آنجا برداشته، تحويل سپاه ميدهي. وقتي آقاي اهوازي با تعجب سئوال كرد براي چه؟ علي گفت: آنچه كه ميگويم انجام بده. اهوازي كه ميدانست شرايط بحراني است، حاضر نبود علي را تنها بگذارد. شب در اوج جلسات مهم و بررسي چگونگي مقابله با عراق در هنگام حمله به مجنون، علي اهوازي را خواسته و درباره ماموريتي كه به او داده بود، سئوال ميكند. اهوازي در پاسخ ميگويد: ديد نميشود. علي عصباني شده، به او فرمان ميدهد فردا صبح نبايد لحظهاي درنگ كني.
آنروز غروب، اغلب سران نظامي در قرارگاه نصرت جلسه گرفته بودند، آنها همگي ميدانستند كه عراق بهزودي به جزيره حمله خواهدكرد. تصميم نظاميان، عقبنشيني تاكتيكي بود. علي نگران حدود ٤هزار نيرو بود كه امكان محاصره آنها بسيار زياد بود. صبح روز بعد، اهوازي چارهاي جز انجام دستور علي هاشمي نداشت. در قرارگاه نصرت، جلسه ديگري با حضور فرمانده قرارگاه كربلا برقرار شد. حدود ساعت ١٠ فرمانده قرارگاه كربلا جزيره را ترك كرد. به علي نيز توصيه ميكند حتما براي ادامه جلسه به قرارگاه برود. ساعت ده و سي دقيقه علي پس از سفارشات لازم به جانشين خود و خداحافظي با وي، قرارگاه را ترك ميكند. ساعت حدود ١١، يك نفر با عجله وارد اتاق آقاي بهنام شهبازي شده، خبر از احتمال وجود هليكوپتر نيروهاي عراقي در اطراف قرارگاه ميدهد. بهنام به سرعت فركانس كليه بيسيمها را تغيير داده، ضامن يك نارنجك را كشيده، داخل اتاق پرتاب ميكند و خود به سرعت به بيرون از محوطه قرارگاه ميآيد. بهنام خيلي زود متوجه خودروي پارك شده علي در محوطه ميشود ولي شخصي را در آن نميبيند. بهنام سمت خودروي خود رفته، سوار ميشود ولي قبل از اولين استارت، يك هلي كوپتر عراقي مقابل او در فاصله ١٠ متري به زمين مينشيند. بهنام و تعدادي ديگر، از گرد و غبار حامل از فرود هليكوپتر، به سمت پشت قرارگاه ميگريزند. اينكه علي در آن لحظه كجا بود، بهنام نميداند. علي نگران نفراتي بود كه ظاهرا در محاصره دشمن افتاده بودند به همين جهت ترك كامل جزيره براي او مشكل بود. عليرغم تماسهاي پيدرپي و درخواست و دستور به علي مبني بر ترك سريع جزيره، او چندان راغب به رفتن نبود، در آخرين لحظات علي به كريمي(راننده علی) دستور ميدهد يك خودرو آمبولانس را كه تعدادي آنتن بيسيم روي آن نصب بود، روشن كرده، حركت كنند. كريمي خودرو را روشن ميكند. علي نيز با كيفي در دست در كنارش مينشيند. در اين هنگام يك هليكوپتر نظامي كه تكاوران و نيروهاي ويژه از درهاي باز آن آويزان بودند، مقابل آنها ظاهر ميشود. علي دستور حركت ميدهد. ولي قبل از هر عكسالعملي از سوي كريمي هليكوپتر موشكي به سمت خودرو شليك ميكند. جلوي ماشين مورد اصابت قرار گرفته، آتش ميگيرد. هر دو از خودرو خارج ميشوند. علي به سرعت كيف خود را باز كرده، كليه محتويات آنرا به سمت آتش پرتاب ميكند، به گفته كريمي، همه نيروها به سمت پشت قرارگاه ميگريزند. براي نيرو، همگي ميدانند در چنين شرايط بهترين راه گريز، نه به صورت دسته جمعي بلکه پراكنده و با فاصله از يكديگر است. كريمي و سه نفر ديگر با فاصله از يكديگر و به موازات هم شروع به دويدن ميكنند. علي كه هميشه بند پوتينهايش باز بود، خيلي زود پا برهنه ميشود. كليه نيزارهاي اطراف قرارگاه به خاطر وسعت ديد، از قبل سوزانده شده بود. آنهايي كه با چنين شرايطي آشنا هستند ميدانند باقيمانده نيهاي سوخته شده تبديله به سوزن هاي سخت و تيزي به اندازه چند سانت ميشوند. كه اگر با پاي برهنه بر روي آنها بدود، خيلي زود كف هر دو پا پارهپاره خواهد شد. علي پا برهنه بود. گذشته از آن، در طول دوران جنگ از زخمهاي عميق كف پاها رنج ميبرد. اغلب پزشكان، منشا اين زخمها را فشار عصبي ميدانستند. علي با اين شرايط، در چنين زميني ناچار به گريز بود. كریمي در حتي فرار، گاه نيمنگاهي نيز به علي داشت. كریمي اندكاندك از علي جلوتر ميافتد. حدود چند صد متر دورتر از قرارگاه، كريمي به جادهاي رسيده، قبل از عبور از عرض جاده، بازگشته براي آخرين بار به علي نگاه ميكند. او در آخرين لحظه ديده كه يك هليكوپتر عراقي از ٥٠ متري مقابل علي به زمين مينشيند. كريمي از فرصت استفاده كرده خود را به نيزاري در آنطرف جاده رسانده در ميان نيهاي بلند به فرار خود ادامه ميدهد. اين آخرين گزارش توسط آخرين كسي است كه علي ديده است و ديگر هيچ.
از اولين لحظات اشغال جزيره مجنون توسط ارتش عراق، همه نگران فرماندهان و مسئولان قرارگاه نصرت بهويژه علي هاشمي بودند. طي چند روز آينده، اندك نيروهاي بازمانده، خسته، گرسنه و مجروح خود را به عقب ميرسانند ولي هيچكدام هيچ خبري از علي هاشمي ندارند. همه ياران و عاشقان علي، با همه توان به جست وجوي او ميروند ولي هيچ نشاني از او نمييابند. هم دلايل شهادت او بسيار زياد بود و هم دلايل اسارتش. از تاريخ چهارم تير شصت و هفت، سرنوشت علي در هالهاي از ابهام فرو رفت. اندكي بعد، پس از آتشبس، كليه منطقه براي بار دوم توسط تمامي نيروهاي آشنا به محل جست وجو ميشود ولي هيچ اثر، نشانه و يا ردي از علي به دست نميآيد.
كليه نيروهاي اطلاعاتي كه فعاليت برون مرزي داشتند، فعال شدند تا شايد خبري از علي در خاك دشمن بيابند ولي جز شايعاتي كه پايه و اساس منطقي و مستدلي نداشت، هيچ نشاني از علي نيافتند. بهترين راه در آن شرايط، صبر و پنهان نگاه داشتن پرونده مفقود شدن علي بود. كه چنين نيز شد. شايد آخرين دليلي كه علي تا قبل از سقوط رژيم بعث در عراق كاملا ناآشنا و غريبه ماند، همين باشد. هيچگاه براي علي هيچ مراسمي گرفته نشد. در تمام سالهاي پس از جنگ، درباره اغلب سرداران شهيد جنگ، برنامههاي تلويزيوني، گزارشي، بزرگداشت، سمينار و مراسم گوناگون گرفته شد ولي همگان با دليلي منطقي درباره علي سكوت اختيار كردند