هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
چراغ ماه خاموش است...
شاعران وارث آب و خِرد و روشنیاند و آب مهریه زهراست. فاطمه(س)، مالک آب است و علی (ع) سلطان خِرد. غافلان را ببین که خِرد را دستبسته به بیعت با جهل میبرند و شاعران مویه میکنند. نامردمان را ببین که حرمت آب را به آتش میشکنند و شاعران مویه میکنند.
و باش تا فردا که خون خدا غریبانه بر خاک خواهد ریخت و شاعران مویه خواهند کرد. گفت «شیعه هرجا که باشد، غریب است» و کلمات شاعران شیعی مویهگر غربت و اندوهی است که نطفهاش را آن روز، پیمانشکنان در زیر آن خیمه سیاه بستند. غربتی و اندوهی که مگر در فردای موعود تسکین و آرامشی بیابد...
1
مزارت خطبه تلخیست
شیخ رضا جعفری
روایاتِ نگاهت را به ما گفتند آهوها
به گرمیِ پرِ جبریل و نرمیِ پرِ قوها
و من دربارهات از باد و آب و خاک پرسیدم
همه گفتند خوبی تو، همه من های بدگوها
شبانگاهان پریشان کرد گیسوی ملائک را
نسیم غبطه های تو به پروازِ پرستوها
سحر از باغ های استجابت میوه میچیدی
که گیسوی تو را پر کرد عطرِ زردِ لیموها
خیالاتِ ظریف تو چنان سنگین و عقلانیست
که وزنِ آن نمیگنجد در اوهامِ ترازوها
اگر حوریهات گفتند، حتما خانهات مینوست
کنیزت مریم عذراست، تو بانوی بانوها
کدامین جلوه جاری بود آن ظهری که غش کردی؟
تو را یادِ که میانداخت الحانِ اذانگوها
و لا حول و لا قوه... مگر با دست های تو
به غیر از این نمیگویند حقحق ها و هوهوها
صدای حمدِ دستاست نمیپیچد در این ایام
حیاطِ خانه خالی ماند از تنزیهِ جاروها
مقاماتِ شعاعت را نمیبینند خفّاشان
سخن های شجاعت را نمیخوانند ترسوها
فدک را مال خود کردند افراد نمکنشناس
نمک را منزوی کردند موذیانه پستوها
چراغِ ماه خاموش است، خورشیدت کفنپوش است
تماشا کن تو، ای زهره، میانداریِ سوسوها
زبانِ تیزِ چاقو ها نمک پاشید زخمت را
نمک پاشید زخمت را زبان تیز چاقوها
سرِ خاکی تو را کشتند بیرحمانه نامردان
سرِ خون تو جنگیدند نامردانه زالوها
مزارت خطبه تلخیست در گوشِ قبورِ شهر
سکوتت ضربه سختیست بر جمع هیاهوها
بنایش آنچنان سست است، در ویرانی اش کافیست
بپیچد بوی آهت در پریشانی گیسوها
غروبت در شبِ یثرب، طلوعِ مسجدِ کوفهست
کبودِ زیرِ چشمِ تو، شکستِ طاقِ ابروها
علیلِ درکِ اوجِ تو، ذلیلِ اوجِ درکِ تو
ارسطوها، پرستوها، پرستوها، ارسطوها
2
در اشک های فصیحت
سیداکبر میرجعفری
آه، ای ضریحی که چشمی هرگز نشد آشنایت
یک صحنِ آیینه از دل تقدیم گلدسته هایت
ای آسمانیتر از عشق! تفسیر کوثر روان بود
در اشک های فصیحت، در روشنای دعایت
آن عمرِ کوتاهِ خاکی یک فرصت آفتابی است
تا بار دیگر ببیند بر خاک خود را خدایت
در مسجد سینه تو یک آسمان معتکف بود
یک کهکشان مُهر و تسبیح گل کرد از خاک پایت
گل های «میخک» از آن پس از نام خود شرمگینند
تا «میخ» و «آتش» رقم زد یک شمّه از ماجرایت
ای کاش آن روزِ موعود ما نیز مانند خورشید
با صبح همگام باشیم در انتشار صفایت
3
از عطر یاس...
محمدمهدی سیار
باهم صدا کردند ماتم های عالم را
وقتی جدا کردند همدم های عالم را
از عطرِ یاسم باد های ساحلِ غربی
از یاد میبردند مریم های عالم را
تا صبح بر گلبرگِ زردش اشک خواهم ریخت
شرمنده خواهم ساخت شبنم های عالم را
انگار یکجا بر سرم آوار میکردند
تیغ تمام ابنملجم های عالم را
من پشتِ پرچینِ بهشتِ کوچکم دیدم
هیزمبهدوشانِ جهنم های عالم را...
ماهم هلالی میشد و من در حلولی سرخ
میدیدم آغاز محرم های عالم را
4
درِ یک خانه به هم خورد
مهدی رحیمی
دستی به هوا رفت و دو پیمانه به هم خورد
در لحظه می نظمِ دوتا شانه به هم خورد
دستور رسید از سرِ مجلس به تسلسل
پیمانه می تا سرِ میخانه به هم خورد
دستی به هوا رفت و به تاییدِ همان دست
دستِ همه قوم صمیمانه به هم خورد
لبیک، علی! قطره باران به زمین ریخت
لبیک، علی! نور و تنِ دانه به هم خورد
یکروز گذشت و شبِ مستی به سر آمد
یعنی سرِ سنگ و سرِ دیوانه به هم خورد
پس باده پرید از سرِ مستان و پس از آن
بادی نَوَزید و درِ یک خانه به هم خورد
5
در غلافِ مبهمِ ایجاز
مرتضی حیدری آلکثیر
ناگهان گلدسته های گریه از آواز ماند
بوسه های شبنم از یاسِ معطّر باز ماند
در سکوتی از هیاهوی تب و اشک و نفس
نعشِ نامحسوسِ دریایی به دوشِ راز ماند
هیچکس اهلیتِ پروانه دیدن را نداشت
در دهانِ کوچه ردّ خونی پرواز ماند
شب گذشت، اما برای التهابِ سایه ها
شیوه آتش زدن در درب های باز ماند
بعد ها آیینه ها را بر ستون ها کاشتند
تیغِ حق هم در غلافِ مبهمِ ایجاز ماند
6
سوره عفت
عباس احمدی
کبودِ روی ماهت محو شد در سبزِ لبخندت
بهشتی زیر پا داری و عالم گشته پابندت
غریبم، تشنهام، سردرگمم، در بندِ عصیانم
مرا آزاد کن، بانو! به اعجازِ گلوبندت
مزارِ بینشانت هستی و نام و نشانِ ماست
شکست ار بغضِ تو، پهلوی تو؛ نشکست سوگندت
عدالت پشت مظلومیتِ شوی تو پنهان ماند
و سر زد بار دیگر از گلوی سرخِ فرزندت
تمام عرش سرمستِ شمیمِ عطرِ نامت بود
دریغا، یاسِ پیغمبر! چه زود از باغ چیدندت
جهان مهرتو بوده است از ازل، ای سوره عفت!
و تا باقیست این دنیا نخواهد یافت مانندت
به تن پیوست آخر پاره تن، عشق کامل شد
گوارا باد دیدارت، مبارک باد پیوندت
7
خدا گریهاش گرفت
امید مهدینژاد
بر ساحلِ شکافته پهلو گرفته بود
ماهی که از ادامه شب رو گرفته بود
آرامشی عجیب در اندام سرو بود
گویا تنش به زخمِ تبر خو گرفته بود
دستی به دستگیره دروازه بهشت
دستی دگر بر آتشِ پهلو گرفته بود
برخاست تا رسد به بهاری که رفته بود
آهو عجیب بوی پرستو گرفته بود
آن شب چگونه مرگ به بانو جواز داد
او که همیشه اذن ز بانو گرفته بود
پشتِ زمین شکست؛ خدا گریهاش گرفت
وقتی علی دو دست به زانو گرفته بود
اردي بهشت بي بهجت
يك سال از درگذشت فقيه برجسته و عارف وارسته، آيتا... العظمي شيخ محمدتقي بهجت فومني ميگذرد. عالمی رباني كه علاوه بر مراتب علمي، ويژگيهاي معنوی و برجستگيهاي اخلاقياش بسياري را شيفته او ساخته بود. عباس احمدي، يكي از اين شيفتگان است كه ارادتش را به اين عالم پارسا و اندوهش را در فقدان او، اينگونه به شعر درآورده است:
علت فاجعه: سياهي ما
مركز زلزله: حوالي قم
درد از سقف چكهچكه چكيد
بر كف سرد «مسجد خانم»
خيسِ اشكند گوشه قفسه
چند قرآن كوچك جيبي
خبر از ماتم بدي دارد
چهره زرد «گنبد بيبي»
دو سه ماهي است حسرت و اندوه
جزو اعمال واجبم شده است
لب به چيزي نميزنم جز اشك
خون دل قوت غالبم شده است
دو سه ماهي است بر نميخيزد
«گذر خان» به احترام كسي
نخل ها، سروها... همه رفتند
«چون نگه ميكنم نمانده بسي»
طعم خوب كلوچهها شد تلخ
در نبودش به «فومن» و «ماسال»
او كه ذكر خدا نميشد محو
از لبش «بالغُدوّ و الآصال»
حرفهايش نگفتني بودند
كوه فرياد در سكوتش بود
از نمازش فرشته ميباريد
صورت دوست در قنوتش بود
ياسها را به گريه ميانداخت
مُهر «العبد» بر رساله او
شاپركها مقلدش بودند
مينشستند بر كلاله او
پيرمردي كه انحناي تنش
شيب رنگينكمان عرفان بود
راستش آخرش نفهميديم
او ملك بود يا كه انسان بود
پير ما كوچ كرد و راحت شد
راحت از اين زمانه هرزه
ما ـ امام زمان! ـ بگو چه كنيم
با خسارات اين زمينلرزه
اي بهار بدون لاله! برو
رفت از سفره دلم بركت
يك سبد غم برايم آوردي
آه، ارديبهشت بيبهجت!
«كاشكي پيشمان بماند»... نه
نشد اين ضجه مستجاب شود
گرچه او موت اختياري داشت
خواست با مرگ بيحساب شود
توضيحات:
مسجد خانم: منظور مسجد فاطميه است كه حضرت آيتا... بهجت سال ها در آن اقامه نماز ميكردند
گذر خان: كوچه معروفي كه مسجد فاطميه در امتداد آن واقع شده است
فومن و ماسال: فومن زادگاه آيتا... بهجت و ماسال شهري است نزديك به آن.