هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
حضور در جبهه فرهنگي مبارزه /گفتوگو با آيتالله محمدتقي مصباح يزدي
آیت الله محمدتقی مصباح یزدی از مبرزترین و شاخص ترین شاگردان مرحوم آیت الله بهجت است که از سال های جوانی محضر این عالم ربانی و عارف روشن ضمیر را درک کرده است، ایشان همچنین در خدمت اساتید بزرگوار دیگری همچون آیت الله العظمی بروجردی، آیت الله العظمی اراکی، حضرت امام خمینی (ره) و علامه طباطبایی نیز کسب علم کرده اند.
جالب این که آیت الله مصباح مشوق اصلی خود را در پرداختن به مسائل سیاسی - اجتماعی، آیت الله بهجت ذکر می کنند، آیت الله بهجتی که در کتوم بودن نسبت به امور سیاسی - اجتماعی شهره است.
با توجه به قدمت ارتباط و نزدیکی ایشان با استاد و مراد خود، طبیعی است که سینه ها سخن و ساعت ها حرف برای گفتن درباره ایشان داشته باشد.
جناب آقای مصباح، به یاد دارید اولین باری که نام مبارک حضرت آیت الله بهجت(رض) به گوش شما خورد و آن چهره ملکوتی را دیدید، چه تاریخی و در چه مکانی بود؟
بنده در سال 1332 در مدرسه حجتیه حجرهاي داشتم و مرحوم آیت الله بهجت(رض) مجاور مدرسه حجتیه منزلی داشتند و به طور طبیعی هر روز چند مرتبه ایشان را در رفت و آمد زیارت می کردیم. مخصوصا صبح ها که مشرف می شدند حرم، گاهی ما هم توفیق داشتیم در بین راه و یا در خود حرم، آن چهره نورانی و ملکوتی را زيارت كنيم. نسبت به ايشان هم علاقه قلبی و هم احساس کوچکی در مقابل عظمت آن روحی که در آن بدن متجلي بود، داشتیم؛ منتها به صورت مبهم.
بعد ها از دوستان درباره ایشان چیز هایی شنیدیم که هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ مسائل معنوی و اخلاقی ایشان امتیازات زیادی دارند تا این که این شنیده ها باعث شد که بیشتر علاقه مند شده و اگر لايق باشيم به نحوی از حضور ایشان استفاده کنیم.
یکی دو سال بعد، منزل ایشان منتقل شد به گذر عابدین. خانهاي اجاره کرده بودند که كل آن یک اتاق نسبتا بزرگ بود، وسط اتاق پرد ه ای کشیده شده بود. ما که گاهی اجازه می گرفتیم برویم خدمت شان شرفیاب بشویم، یک طرف پرده می نشستیم و آن طرف پرده هم خودشان و خانوادهشان بودند. یعنی در واقع جايي که ایشان در آن زندگی می کردند همهاش يك اتاق بود که هم اتاق زندگیشان با همسر و بچه های شان محسوب مي شد و هم اتاق پذیراییشان. در آن دوران چیزی که برایم سئوال ایجاد می کرد و جوابش را نميدانستم این بود که ایشان خیلی ذکر «یا ستار» می گفتند و این سئوال برای من پيش آمده بود که آخر این همه اسماء الهی وجود دارد، چطور ایشان این اسم را زیاد به کار می برد. بعد ها جوابی را حدس زدم ولی هیچوقت نه جرئت می کردم و نه ابهت ایشان اجازه می داد که آن را مطرح کنم. غیر از موقع درس کم اتفاق می افتاد ما به خودمان جرئت بدهیم که از ايشان سئوال کنیم. یک قرائنی هم بود که ایشان از اطراف و محیط اطلاع داشته و چون چیز هایی را می بینند که ما نمیبینیم، چیز هایی را می شنوند که ما نمیشنویم، و برای آن که این ارتباطات قطع شود و کمتر توجه شان به آن ها جلب شود، یا ستار می گفتند که خدای متعال پرده ای بیندازند تا ايشان نبینند. یک همچنین جوابی را بعد ها برای این سئوال پیدا کردم ولی هیچوقت آن را نپرسیدم. در سایر مواقع- معمولا روز های تعطیل- یک ساعتی را اجازه می فرمودند که خدمت برسیم و ایشان هرچه صلاح می دانستند (غالبا هم یا یک حدیثی می خواندند یا یک داستانی که نکته آموزند ه ای داشته باشد) به اندازه فهم بچهگانه ما، نقل می کردند. تا این که علاقه مند شدیم از معلومات فقهی ایشان هم استفاده کنیم. چند دوست بودیم که یک نوع عطش معنوی در ما مشترک بود؛ خدمت ایشان رسیدیم و درخواست کردیم که درس فقهی شروع بفرمایند و ما استفاده کنیم. ایشان هم بزرگواری فرمودند و قبول کردند و در یکی از حجرات مدرسه فیضیه کتاب طهارت را شروع کردیم.
گاهی اتفاق می افتاد که صاحب حجره نبود، آن وقت ایشان در یکی از صفه های حجره، کنار مدرسه می نشستند و ما هم روی زمین دور ایشان می نشستیم و درس خارج فقه به این صورت برگزار می شد.
با توجه به این که حضرتعالی در درس فقه آیت الله بهجت حاضر بودید، به نظر شما بعد عرفانی وجود ایشان، بعد فقهی شان را تحتالشعاع خود قرار نداده است؟
باید عرض کنم که اصلا ایشان احتراز داشتند از این که به عنوانی غیر از فقاهت شناخته شوند و در مسائل علمی عرفانی و بحث های نظری آن اصلا اظهاری نمیکردند. مطلبی هم که دال بر این باشد که ایشان یک کمال معنوی داشته و چیزی از گذشته، از حال و از آینده می دانند را جداً کتمان می کردند. آن سال هایی که ما خدمت شان می رسیدیم، کاملا محسوس بود که سعی دارند هیچ امر غیرعادی از ایشان انتظار نرود و ایشان با عنوان دیگری شناخته نشوند. ما خودمان یک چیز هایی حدس می زدیم، اما هیچ ابرازی از طرف خود ایشان نمیشد.
آنچه را هم که به عنوان مطالب اخلاقی می فرمودند، مطالبی بود که ظاهرش مثلا یک آیه یا حدیث یا داستان بود. بعد طوری با ما برخورد می کردند که اصلا جرئت نمیکردیم مثلا یک سئوال به قول شما عرفانی از ایشان بکنیم و اگر هم گاهي فرصتی می شد و چیزی عرض می کردیم، ایشان کلیاتی را بیان می کردند که معلوم نشود که به خودشان ارتباط دارد، ولی ما مخصوصا برخي چیز ها را از طريق دوستان ايشان در نجف و بزرگان دیگر شنیده بودیم، قلبا می دانستیم که ایشان مقاماتی دارند، اما از خود ایشان هیچ شاهدی نداشتیم. و این جریان همچنان بود تا سال های اخیر که یک چیز هایی از ایشان ظاهر شد. گویا مأموریت داشتند که اظهار کنند، والا در آن سال های قبل- بیش از 50 سال قبل - هیچ اظهاری نمیکردند و ابا داشتند از این که عنوان دیگری غیر از فقیه به ایشان اطلاق شود.
این جریان ادامه داشت و ما درس مان را دنبال ميكرديم تا این که به همین منزلی که تا اين اواخر در آن بودند، منتقل شدند. منزل خیلی کوچک و محقری بود و ما درس مان را در آن برگزار كرديم یعنی خود ایشان اجازه فرمودند. گاهي اجازه می گرفتیم برای نماز مغرب و عشاء هم همان جا می ماندیم و اقتدا می کردیم به ایشان. بعد ها اشار ه ای کردند به یک مسجدی براي نماز و بعد دیگر تقریبا برنامه ثابتی شد که درس ما در منزل شان بود و برای نماز هم می رفتیم مسجد فاطمیه.
شما در یکی از فرمایشات خود اشاره كردهايد که آن روز ها در بین درس، حضرت آیت الله بهجت(رض) به بعضی از حکایات یا بعضی از مطالب درخصوص امامت اشاره هایي داشته اند که ما بعدها فهمیدیم که چگونه به كار میآيد، حضرتعالی نقش آن نکاتی که ایشان در آن مقطع مطرح می کردند را چگونه می بینید؟
ما پیش از درس مقید بودیم زودتر برویم، بلکه از ارشادات معنوی ایشان به نحوی استفاده کنیم؛ ایشان هم تشریف می آوردند و به طور متفرقه گاه حدیثی می خواندند، و گاه داستانی از اساتید و بزرگان نقل می کردند. ابتدا ما فکر می کردیم اتفاقي است؛ اما انتخاب این حدیث ها یا داستان ها از سر اتفاق نبود؛ بعد ها با يكي از دوستان صحبت کردیم و گفتیم که بیان این احادیث و داستان ها مثل این که جهتدار است. آن دوست ما می گفت که اتفاقا من هم حس می کنم که ایشان وقتی مطلبی را نقل می کنند مثل این است که مرا مخاطب قرار می دهند، منتها به زبان یک حدیث یا داستان، آن را بیان می کنند. فرض کنید من اگر یک لغزشی کردم و کس دیگری هم از آن چيزي نمیداند، حالا در خانه و در ارتباط با خانوادهام و یا در ارتباط دیگری، ایشان داستانی نقل می کردند یا حدیثی می گفتند که تنبیه ميكرد و اشاره ای بر آن جهت داشت. مثل این که شما کار بدی انجام مي دادید و اين حديث ها جهت راهنمایی بود که چه کار کنید.
این زیاد اتفاق می افتاد که مخصوصا وقتی داستان نقل می کردند، یک نگاه خاصی هم به طرف می کردند. بعد ها دیگر کم کم ما باور کردیم که این ها جهتدار است و همینجوری اتفاقی چیزی نقل نمیکنند. از جمله گاهی مطالبی را می فرمودند که ناظر به جهات اجتماعی و سیاسی بود و آن وقت ها هم مصادف شده بود با اوایل جریان نهضت روحانیت و حمله کماندو های شاه به مدرسه فیضیه و گاهی هم همین طور که شما اشاره فرمودید به مسائل ولایت و خلافت امیرالمؤمنین(ع) و مسائل شیعه، مطالبی را بیان می فرمودند. من خودم گاهی تعجب می کردم که مثلا ما سنی نیستیم، این مطالب را برایمان بیان می کنند و کسی شک ندارد نسبت به مسائل، ته دلم این جور می گفتم و نمیفهمیدم راز این که ایشان چنين بر این مطالب تأکید می کنند، چیست. بعد ها در این دهه های اخیر، کاربرد آن فرمایشات ایشان برای مان روشن شد. یادم هست طهارت که تمام شد، مکاسب و خیارات را هم ما خدمت ایشان خواندیم. مثلا گاهی می فرمودند که خوب است اگر یک وقت با برادران اهل تسنن ارتباط پیدا کردید، این جور بحث کنید. می فرمودند نیایید اول بحث خلافت امیرالمؤمنین را مطرح کنید، بحث را از این جا شروع کنید که بگویید همه اهل تسنن در مسائل فقهی به چهار نفر مراجعه می کنند: ابوحنیفه و شافعی و مالک و ابن حنبل و به شواهد تاریخی که خود اهل تسنن هم بیان کردهاند، اشاره كنيد كه این ها یا مستقیما شاگرد امام صادق(ع) بودند (مثل خود ابوحنیفه) و یا معالواسطه شاگرد بودند و هر کدام شان درباره امام صادق(ع) بیانات جالبی دارند؛ اعتراف به فقاهت و اعلمیت ایشان و مارأیت أفقه من جعفر بن محمد و از این جور تعبیرها. بعد شما بگوييد وقتی از این شاگرد ها تقلید جایز باشد، از استادی که خود این شاگرد ها به فضل او اعتراف کردند، آيا نمیشود تقلید کرد؟! منطقی است، ما از استاد این ها تقلید می کنیم. ما شیعه ها کارمان این است که از امام صادق(ع) تقلید می کنیم. شما از ابوحنیفه تقلید می کنید يا از شافعی، بسیار خوب چرا اجازه نمیدهید ما از امام صادق تقلید کنیم؟ این چه مجوزی دارد؟ مگر پیامبر اکرم چیزی فرمودند یا دلیل دیگری دارد که نباید از غیر از این چهار نفر تقلید کرد؟
همهشان اعتراف كردهاند که استاد آنان افقه بوده، هیچ کسی نمیتواند این را رد کند. این منشأ این می شود که آن هایی که اهل انصاف باشند و واقعا غرضی در کارشان نباشد، تصدیق کنند که بله می شود این کار را کرد، کما این که شیخ شلتوت نه تنها این کار را کرد و عمل به فقه شیعه را جایز دانست بلکه بعضی قوانین مصر در آن زمان بر اساس فقه شیعه تنظیم شد؛ مثل مسئله طلاق. اهل تسنن سهطلاقه در یک مجلس را جایز می دانند، در حالی که بر طبق قانون شیعه گفتند باید در سه مجلس طلاق انجام گیرد. این در زمان شیخ شلتوت که آن رابطه تقریب بین المذاهب الاسلامیه را مرحوم آقای بروجردی تأسیس کرده بودند، انجام شد.
فرمودند با این منطق وارد بحث شوید، از این راه وارد شوید که ما شیعیان معتقديم از استاد این امام های شما تقلید می کنیم تا آن ها منطقا هیچ دلیلی بر رد مذهب ما نداشته و ناچار باشند بپذیرند که شما کار صحیحی می کنید، وقتی این کار صحیح شد و مذهب شیعه به عنوان یک مذهب رسمی شناخته شد، آن وقت مطالعه کتاب های ما آزاد می شود برای آن ها. اگر این کار بشود پیشرفت بسیاری می کنیم، چون الان مانع هست که آن ها کتاب های ما را مطالعه نمیکنند.
وقتی این کتاب ها را مطالعه كردند، کم کم به حقانیت مذهب ما پی می برند و حداقل دیگر این دشمنی ها برداشته می شود. منظورم این است که ایشان پیش از درس گاهی از این جور مطالب می فرمود. تا امروز با گذشت 50 سال از این جریان، من هنوز راهی بهتر از این برای ارتباط با اهل تسنن پیدا نکرده ام؛ راه خیلی ساده ای ا ست و آدم از هر راه دیگری بخواهد وارد شود دستانداز دارد، حب و بغض ها تحریک می شود، اما این راه بسیار ساد ه ای است که هیچ عکسالعمل بدی ندارد، هیچ تنشی ایجاد نمیکند و باعث افزايش ارتباط با آنها شده و تدریجا راهی باز می شود برای اثبات حقانیت مذهب شیعه.
این یکی از راهکار های کلی بود که ما از ایشان یاد گرفتیم، ولی همچنان این سئوال برای مان باقی بود که ایشان گاهی دلیل می آوردند که واقعا حق با علی(ع) بوده، چند تا از این داستان ها را مثلا از شرح ابن ابیالحدید و نهجالبلاغه نقل می کردند که در کتاب های خود آن هاست، ما می گفتیم آخر ما که شکی نداریم، برای چه این ها را برای ما بیان می کنند؟
و حالا متوجه می شویم که ایشان پیشبینی می کرد که روزی این مسائل مورد حاجت است و کسانی در ایران تشکیک می کنند. مثلا فرض کنید جمله «من کنت مولاه فهذا علی مولاه»؛ ایشان از آن وقت نقل می کرد که این معنا ندارد که در یک همچنین حادثه ای پيامبر مولا علی را بلند کند و بگوید من دوست او هستم، این همه تشریفات و مقدمات و چیزی که در غدیر اتفاق افتاد، فقط برای این بود که پیامبر بفرمایند او را دوست دارم شما هم دوستش داشته باشید به عنوان یک امر عادی؟!
چنین چیزی امکان ندارد، خوب حالا ما می فهمیم که این ها مورد حاجت است و ایشان 50 سال پیش تر، کأنه امروز را می دید و به ما توجه می داد که روی این ها کار کنیم. البته این ها همه حدسیاتی است که وجود دارد، چیزی که من دلیل قطعی داشته باشم که ایشان این را فرمودند یا آن را، وجود ندارد. نمیگذاشتند که این ها «بین» شود و ما بفهمیم که ایشان دارد یک روزی را در آینده می بیند و این ها را می گوید. چه حوادث روزمر ه ای که گاهی اشاره می کردند به صورتی که ما حدس می زدیم ایشان اطلاع داشته و دارند اشاره می کنند. ولی این سال های اخیر بهطور روزمره، کراماتی از ایشان ظاهر می شد که دیگر جای شکی باقی نمي گذاشت.
یک جا جمله ای از حضرتعالی هست كه فرموده اید بزرگترین مشوق بنده لااقل در پرداختن به مسائل سیاسی و اجتماعی آیت الله بهجت بودند، دوست داريم که این را بیشتر باز کنید.
همان طور که اشاره کردم، در زمانی که نهضت حضرت امام(ره) و نهضت روحانیت شروع شد و داستان مدرسه فیضیه و حمله کماندو ها به مدرسه فیضیه در حضور مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی(ره) واقع شد و بعضی ها را از بالای پشتبام مدرسه پرت کردند در رودخانه و در حياط مدرسه، مرحوم آقای بهجت ضمن اظهار حساسیت و تأسف نسبت به این مسائل، اصرار می کردند که سعی کنید این حوادث را ضبط کنید و بنویسید، چرا كه ممکن است این ها چندی بگذرد و فراموش شود یا تحریف شود؛ لذا مؤکدا اصرار می کردند که نگذارید این ها فراموش شود. خود ایشان هم در مقام محکوم کردن این گونه کار ها و زشتی و عظمت گناه و فجایعی که انجام می گرفت، به صورت های مختلف یک نوع مسئولیتی بر دوش خودشان میديدند که آن ها را عنوان کرده و زنده نگه دارند.
همین که ایشان اصرار می کردند، به هر حال ما هم روی علاقه ای که داشتیم و می دانستیم ایشان بیجهت نسبت به یک چیزی تأکید نمیکنند، از همانوقت ها به فکر افتادیم که این مسائل را دنبال کنیم. چون بالأخره وقتی آدم بخواهد قضایایی را ثبت و یادداشت کند، باید اطلاعات دقیق داشته باشد، ناچار باید حضور پيدا كند، بپرسد و تحقیق کند تا دقیقا ثابت و از تحریف جلوگیری شود.
زمانی که روزبه روز جریان مبارزات داغ تر می شد و زندان، تبعيد و انواع مزاحمت هايي که برای روحانیون و منبری ها پیش می آمد، بیشتر می شد؛ ایشان اشاراتی می فرمودند که مثلا چه باید کرد و گاهی حرف های خیلی ساده ایشان می توانست فتح بابی باشد برای یک نوع فعالیت و بعضی از دوستانی که در درس ایشان شرکت می کردند، به خاطر همین تأکیدات رفتند سراغ فعالیت های اجتماعی و سیاسی، به خصوص در بخش کار های تبلیغاتی و فرهنگی. اگر بخواهم به زبان ادبیات روز عرض کنم، مبارزاتی که از آن زمان به رهبری حضرت امام(ره) و سایر مراجع شروع شد، یک بعدش ضعیف بود و آن بعد تبلیغاتی و فرهنگي بود و اتفاقا آيت الله بهجت روی این بعد از مبارزات تکیه كرده و ما را هل می دادند به این که این جهت را جبران و تقویت کنیم و همین باعث شد که ما در این فعالیت ها، در حد توان و بضاعت خودمان شرکت کنیم و به خصوص به بعد تبلیغاتی و فرهنگیاش اهمیت بدهیم.