هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
حضور
به نظر حضرتعالی که سال ها در خدمت ایشان بودید و هم در نماز برکاتی ایشان شرکت داشتيد و هم درس و محفل انس ایشان را درک کردید، شخصیتی مانند آقای بهجت با آن هروله هر روزش از مسجد تا حرم بیبی و زیارت عاشورا خواندنش که داعیه توحید و تولا و تبرا را دارند، برای نسل های آینده آیا قابل تکرار هست یا خیر؟
اولا باید اعتراف کنم که حضور بنده در درس ایشان، هیچ دلیلی بر این كه بنده لیاقت استفاده از آيت الله بهجت را داشتم نیست و خیلی متأسفم و باید اعتراف کنم که علیرغم این که بیش از پانزده سال من مرتب در درس ایشان شرکت می کردم، در امور معنوی لیاقت استفاده از بهره های معنوی ایشان را نداشتم، والا من اگر لیاقت داشتم در ظرف این پانزده سال اقلا یک تکانی خورده بودم، یک قدمی برداشته بودم که متأسفانه روز به روز بر گناهانم افزوده و بارم سنگین شده.
اما نسبت به معرفت مقام ایشان، حقیقت این است که زبانم قاصر است از این که راجع به چنین شخصیت هایی اظهارنظر کنم که این ها در چه مقامی هستند و کسی مثل آن ها هست یا نیست. آن چه من به طور کلی از آموزه های امثال مرحوم آیت الله بهجت(رض) و منابع فرمایشات شان (آیات و روایات) استفاده کردم، این است که ما در هیچ حالی حق نداریم از وجود بندگان خاص خدا ناامید شویم. خدا ذخائری دارد در میان بندگانش که همه را معرفی نمیکند، اولیای خدا مستور هستند، گاهی مسائلی اقتضا می کند که بعضیهای شان شناخته شوند. شاید مثلا کسانی که اساتید آقای بهجت را دیده بودند، فکر می کردند کسی مثل آن ها پیدا نخواهد شد، ما هم باور نمیکردیم که آقای بهجت چنین مقاماتی را دارند. یعنی ایشان را به عنوان یک آدم متدین و متعبد می دیدیم، اما خوب معلوم شد ایشان مقاماتی دارند که به حسب حدس و گمان ما کمتر کسی به این مقامات نائل شده و خود این که آدم بتواند 50 سال این مقامات خودش را کتمان کند، چیزی شبیه معجزه است، جای این دارد که خیلی روی این تأمل بشود. آن چه بعد ها به طور یقین ثابت شد این است که ایشان از آغاز تکلیفش چیز هایی را داشته که ما بعد از 70 سال به آن نمیرسیم. یعنی من بیش از 60 سال از تکلیفم ميگذرد و خوب همیشه هم دلم می خواسته که در این راه ها پیشرفتی بکنم، اما به آن جایی که ایشان روز اول تکلیفش رسیده بوده نرسیدم، به فرض این که آخر عمرم برسم، تازه 60 سال از ایشان عقبم و حالا تازه اين چیزی است که به عقل من می رسد. اختلافات مراتب اولیای خدا چیزی نیست که به این سادگی ها قابل شناختن باشد. چه کسی مقامش بالاتر است؟ چقدر بالاتر است؟ این ها اثباتش خیلی آسان نیست. ظهور کرامات و این چیز ها خیلی دلیل نمیشود، عرض کردم تا چند سال اخیر چیزی از ایشان ظاهر نمیشد. اما از مقامش هم کم نکرده بود، خیلی مقامات عالی داشت، ولی هیچ ظهوری نداشت و نمیگذاشت کسی متوجه شود، شاید کسان دیگری هم باشند که خدا یک همچنین تفضلاتی به آن ها فرموده و ما نمیشناسیم.
این که قضاوت کنیم هیچ کس مثل ایشان نخواهد شد یا حتی الان هم وجود ندارد، خيلي روشن نيست، ولی می شود گفت در بین کسانی که می شناسیم، لااقل در این زمان کسی به پای ایشان برسد، نميشناسيم و خیلی بعید می دانیم به این زودی ها کسی مثل ایشان پیدا بشود.
در رابطه با حفظ مسئله شریعت شما اشاره ای داشتید که ایشان حتی در ارتباط با خانواده طلاب هم وقتی چیزی را می فرستادند، آن شریعت را کاملا رعایت می کردند، لطفا در اين رابطه بفرمایید تا الگوی درسی باشد برای همه شیعیان.
حدس و شاید بیش از حدس، یقین ما اين بود که ایشان نه تنها واجبات و محرمات و مستحبات را حتیالمقدور رعایت می کردند که آداب شرعی و اجتناب از مکروهات را هم از نظر دور نمیداشتند و شاید بشود گفت که موردی پیش نمیآمد که عملا بشود مستحبی را به جا آورد و ایشان اقدام نکنند یا مکروهی را بشود اجتناب کرد و ایشان اجتناب نکنند. و آن چه من دیدم، نمونه های زیادی است که در طول سال های زیاد اتفاق افتاده. همهاش یادم نیست. ولی یک موردی که خیلی برای من جالب توجه بود اين است كه یک وقتی ما در جریانات بعضی مسائل فعالیت های سیاسی با دوستان تصمیم گرفته بودیم که مدتی متواری بشویم، مثلا آیت الله مشکینی(رض) مدتی تشریف بردند اردبیل، بعضی دوستان دیگر هم در جا های مختلف مخفي شدند. بعضی ها هم در زندان بودند، که در اثر همان ارتباط های زندان، این اجتماع کشف شد و بالاخره با توصیه بعضی کسانی که در خود زندان بودند، ما بنا گذاشتیم که چندی در قم نباشیم.
چندماهی من طرف های استان یزد و رفسنجان و آن جا ها بودم، خوب آنوقت ها ما یک زندگی طلبگی ساد ه ای داشتیم و آن چنان هم نبود که در غیاب ما، کسی به وضع خانوادهمان رسیدگی کند. بعد از چندی- شاید پنج شش ماه بعد از آن ماجرا - که برگشتم، خانواده گفتند که یک روز همسر حضرت آیت الله بهجت تشریف آوردند منزل ما و یک کیسه برنج همراه با یک مبلغ پولی آورده بودند كه دادند به ما؛ تعجب کرديم كه ایشان آدرس منزل ما را از کجا می دانستند و وقتی می رفتند پشت سر ایشان را نگاه کرديم و دیدم سر کوچه آقازادهشان ایستاده اند. حاصل جمع این اطلاعات این شد که مرحوم آقای بهجت(رض) مبلغی پول و یک کیسه کوچک برنج که می شد حمل کنند را توسط آقازادهشان فرستاده بودند درب منزل ما، ولی برای این که مرد با خانواده ما تماس پیدا نکند، همسرشان را هم فرستاده بودند که وقتی می خواهند پول و برنج را تحویل بدهند خانم شان اين كار را بكنند.
و این برای من سئوال شده بود که چرا آقازادهشان آنها را نیاورده بود دم منزل، خانواده ما هم نتوانسته بودند این را تحلیل کنند که سرش چه بوده...، بعد ها من متوجه شدم که یکی از مکروهات این است که وقتی مرد خانواده ای در مسافرت است و منزل نیست، مرد دیگری در آن منزل برود و با همسر او صحبت کند. در اين شرايط اگر کاری هم هست حتیالمقدور مرد با آن خانمی که شوهرش نیست نبايد صحبت كند.
آن وقت من متوجه شدم که ایشان وقتی می خواهد یک کمکی برای کسی بکند تمام آداب شرعی و مستحبات و مکروهاتش را هم رعایت می کند که مبادا یک مکروهی در این جریان انجام بگیرد. ظرافت در رفتار ها را اولیای خدا رعایت می کنند و آن چه ارزش می بخشد به کار ها، این نکته های ظریف و آدابی است که در شرع مقدس وارد شده و رعایتش باعث تقرب های جهشی می شود. بله این مکتب آقای بهجت است، یعنی مکتب اهل بیت سلامالله علیهم اجمعین، با رعایت تمام احکام واجب و مستحب و ترک محرمات و مکروهات.
اگر فرمایش یا نکته خاصی دارید بفرمایید.
بنده چیز خاصی به نظرم نمیرسد عرض کنم. آن هایی هم که گفتم، اتلاف وقتی بود برای شما یا کسان دیگری که آن را ميخوانند، ولی اگر بنا باشد توصیه اي بکنم به همان چیزی توصیه می کنم که آقای بهجت به ما یاد دادند و آن توسل به اولیای خدا و در این جا مخصوصا برای ما قمی ها و ساکنین قم، توسل به بارگاه حضرت معصومه سلامالله علیهاست که ولینعمت همه ما هستند و برکات شان شامل حال همه شیعیان می شود و ما مسئولیت بیشتری برای شکرگزاری این نعمت و استفاده از این برکات داریم. و خدا محبت ما را نسبت به این خانواده و نسبت به شخص حضرت معصومه سلامالله علیها بیشتر کند و ما را مشمول عنایات شان قرار بدهد ان شاءالله. والسلام
آیت ا... بهجت احتراز داشتند از این که به عنوانی غیر از فقاهت شناخته شوند و در مسائل علمی عرفانی و بحث های نظری آن اصلا اظهاری نمیکردند. مطلبی هم که دال بر این باشد -که ایشان یک کمال معنوی داشته و چیزی از گذشته، از حال و از آینده می دانند را جداً کتمان می کردند
اشعاری منتشر نشده از حضرت آیتالله بهجت(ره)
من خدایى غیر حق نشناختم
هر که دید از آل پیغمبر اثر
جاى پاى جملهشان بگذاشت سر
شربتى کاز دست شان نوشیده شد
تا ابد شیرینىاش در کام بُد
شربت دیگر کسان، فرداست زَهْر
بدءِ آن خیر و نهایت شر و قَهْر
قلب اگر مِرْآه شد، مَرْئِى بدید
چون مُجَرد هست ما فِى الْغَیب دید
«کل شَىْء هالِک إلا وَجْهَهُ»
آن بداند، کاوست با «هُو» روبه رو
از تنفس پى به صاحب مىبرى
قطع آن دیدى زِعبرت بگذرى
اى خدا! واضحْ مرا مشکل مدار
مشکلاتِ دَهْر بر من سَهْل دار
چون که در دستِ تو باشد کنْ فَکان
چون به دیگر سو رَوَم در هر زمان؟
گر فراموشم بدارى خویش را
یادِ چیزى کى کند دردم دوا؟
از مناجاتم اگر کردى برون
کى سعیدم مىنمایى از درون؟
گر به من کردى جهنم را محل
گویم: اى اهل جهنم! لاحِیل
من خدایى غیر حق نشناختم
با شما ها در جهان ننواختم
دوست بودم با همه یارانِ حق
دشمن بدکار و بددارانِ حق
روسیاهى در عمل این جا براند
نقطه بیضاء من در جا بماند
گرچه من این جا سیه رو آمدم
متصل با حَبْلِ مولایم شدم
من نگفتم: روسفیدم در جهان
نامهام نَبْوَد سیه با این و آن
صاحبِ وُدى بُدم چون مو دقیق
همچون بودم با اَوِدائش رفیق
چشم من با دشمنان، روحم لطیف
من نبودم خارِ رَهْ سر هر شریف
حالیا! در دوزخم بگذاشتى
ساقیا! هر تلخ، شیرین داشتى
چون ز دستت آبریزى بنگرم
بنگرم دست تو، آبش ننگرم
گفت لقمان: تلخ، شیرین شد مرا
چون ز دستِ مُنْعِمَم دیدم وُرا
ناخنى از دست تو در لقمهاى
گر ببینم باشد اَحْلى طُعْمهاى
چند پرسى: تلخ بُد یا خوشگوار؟
نیست تلخ ار مىرسد از دست یار
گرچه در یارى دروغم داخل است
با دروغِ دوستان کالْغافِل است
گر بگویى: دوستى کامل نبود
گویمت، سلمان و بُوذْر دلْ که بود؟
گر بگویى مثل بد، گه داشتى
گویمت: تَوابیش بگذاشتى
نورباران مىکند وقتِ ظهور
عزت ایمان و ذُل قومِ بُور
گر نبودى اصلِ اَخْبارش ز غیب
بود ممکن عُمْرِ خِضْرش(ع) سَلْبِ رَیب
او بُوَد ایمانیان را دادرس
شیطنت، سُفیانیان را دادرس
مُسْتَغیثا! گر بخوانى با یقین
لطف او، دستت بگیرد راستین
هر زمان پُر مىشود از لطف و مِهْر
یک کتابى گر نگویى بود سِحر
غايب است اما بَرِ اهل یقین
اَخْضَرِ حُضار شد آن مَهْ جَبین
اى خدا! نورى بده چون نار طور
آن چه در باطن بُوَد آرَد ظهور
یا که ظاهر را کند کالْعَدَم
اِنْدکاک کوه انیت به دَم
گر بدادى اى خدا! محفوظ دار
از سقوط و از معاصى برکنار
تا نگویندم که آقایت تو را
طرد کرده، نیستى اهل شِفاء
یا عتیقى ماندهاى از کار دور
یا رسیدى نارسى بر کوه طور
از سرور بىخودى واقف شدى
دايما مُسْتَغْفِرى از با خودى
قُرب او پروانه ها را سوخت پَر
اى مُحاطَ الرب! چرا این بال و پَر؟
چون ندارى علم، محرومى از آن
چون نکردى ذوق، معذورت بخوان
هر که را اُنس عبادت دادهاند
قاب قَوْسَینِ سعادت دادهاند
طفل گوید: لَعْبِ اول خوشتر است
اى رجل! تقلیدِ اَکمَل خوشتر است
گر نمازت شد عروج مستقِر
باش دايم در عروج مستمِر
ذکر شد معراجْ آور در صَلات
ذاکر آمد چون مُصلى از صفات
گر نمازت حاجتت در دست داد
از کلید فتح خود غفلت مباد
بین که تکرارش به «بى ینْطِق» رسید
نُطق حق در سمعِ قارى شد پدید
چون زبانش بُد درخت نور حق
فهم کن تأویل، ار خواندى ورق
در مُسَبب با سبب در این کتاب
نیست نقص از عقل و شرع اى مستطاب
گر تو را باب لِقائش باز شد
«یبْصِرُ ویسْمَعُ بِهِ» آغاز شد
در نمازت خویش را بیرون نما
اجنبى را رَه مده در این سرا
تا بفهمى معنى «لاحَوْل» را
کالْعَدَم بینى تو صاحبْ قول را
از تجلى غیر لفظ آشکار
آشکارا گر بدیدى تاجدار
صاحب غیب و شهود مِلْک و مُلْک
از تجلى برده اِنیت به هُلْک
این تناقض نیست واحد در کثیر
لایکونُ فیهِ جَبرٌ لِلْکسیر
او دخولش با خروجش بى شبیه
هم محیط و هم احاطه، اى نبیه!
نیست عزلت این جدایى در صفت
فهم آن جز رؤیت دل شد عَنَت
این بیاناتى که وَحْیش نبود
مصدرش بالواسطه چون لب گشود
نور خود پیدا شود، أَینَ النجومُ؟
جز به حکم عقل، اى صاحب علوم!
شب چه شد پُر شد نجوم آسمان
شمس، معقول است، نى محسوس مان
آن که را چشمِ بصیرت باز شد
کالْعَدَم شد ماسِوى گر ساز شد
یا نبیند، یا ببیند کالْعَدَم
چون خیالاتِ تکاثُر دم بدم
عشق آن باشد که در آب فرات
تشنهتر بینى تو نورِ کاینات
عشق آن باشد که در میدان جنگ
خود برهنه سازد از هر لُبْس و رنگ
عشق آن باشد که مىبُرید دست
دید چون یوسف(ع) ز خودبینى بِرَسْت
عشق آن باشد که چون تیرى کشَند
بىخبر باشند غرقِ مَهْوَشَاند
عشق آن باشد که از تکرارِ ذکر
بشنود مذکور ذاکر شد به سِفْر
آن که در هر حال، برهانش بدید
غیرِ او نزدش سِیهْ بُد یا سفید
زشت و زیبا در قِبالش بى جلال
لایقاسُ، ور بود یوسفْ جمال
مُتکى بر نور او، مسرور شد
آمِن از نزدیک و از هر دور شد
هر که از نور خدا آگاه شد
نزد او دنیا، چو قعرِ چاه شد
شب در اُخرى، روز در دنیاست او
روزِ شبْ داران چو شب اُخرى است او
در ترهب انعزال اندر مکان
در تهجد قسمت آمد در زمان
شب، بساطِ خلوت عشاقِ اوست
روز، مشىِ خاص بر مشتاق اوست
اى پدر! رو برنگردان از خدا
مى نباشد طاقتِ عکسش تو را
این تنفس از تو گر قطع آمدى
هم تو لاشیئى فقیرى بائِدى
مُسْتَمِدى آنْ به آنْ از فیضِ رب
هست اِعْراضش به آنى زو عَجَب
بلکه هر آنْ گر به اقبالت فزود
آنِ سابق فَرْش و لاحق، عَرْش بود
این تو و این گوى و چوگان، این حساب
فى حِسابِ النفْسِ قَدْ تَم الْکتاب
خود مُحاسِب، خود مُحاسَب، خود جَزاء
توبه از اَسْوآء و شکرِ هر عطاء
همتى بالا و عزمى لایزُول
صادقانه سَلْ رَقیبَک ما تَقُول
ز آن ملائک در فرح از حالِ تو
هم شیاطین یأس از اَفعالِ تو
شبنشینانِ زمین را زن صدا
اهل لذت از اَلَذ گشتى جدا
راست یا نِهْ، شد به یک شب امتحان
حال همچون مُسْتَحیل، آسان بدان
دل حریم رب، مده دستِ کسان
ناکسان را است اندر دل مکان
خانه را ویران کند تا آن حدود
نیست آبادى امید از آن به زود
حفظِ دل از غیر حق چون واقف است
گر نکردى، گُرگ، دل را صاحب است
شو مُهیاىِ پذیرایى، که نیست
چاره جز تسلیمِ گرگ آن جا که زیست
جز تَحَصن بر فناء فى الله و ذکر
راه دیگر نیست نزد اهل فکر
راه استغراق، ذکر است اى پدر!
شوق محبوب و مخافت از غِیر
ذکر، فَتْحُ العین باشد بر لقاء
گو به بینا: باز کن چشم و بیا
گر تواند که نبیند چشمِ باز
مىشود دور از لقاء ذکر و نماز
در مراتب، ذکر و لُقْیا متحد
خوب دقت کن، چه باشى مجتهد
همچنین معلول تولیدى، جدا
از سبب هرگز نباشد بى مِراء
اى مراقِب! چشم دل هرگز مبند
گر ندیدى نورِ حق، بر من بخند
از ادامه از تکرر هم چنین
حاصل آید قوهى حق الیقین
از خدا خواهیم در مقصد طریق
با یقین باشیم، عقل و دین رفیق
حکم و موضوع و پیاده کبْرَیات
انطباق عام بر هر صُغْرَیات
آن چه مذکور است این جا از سبب
یا مُسَبب از یقین شد مُنْتَخَب
از یقینى از دلیل و ارتکاز
با تمیز هر حقیقت از مجاز
بین که در الهامِ ناگه، کس کجاست
با دلِ مُسْتَوْحِشین، آنِس کجاست
اصل اثبات خدا، نورِ هُدى است
رهنمایى ز انبیاء و اوصیاء است
از یقین کى دور شد انسانِ پاک
از جحودِ اشقیاء ما را چه باک
هر که از قرآن و عترت دور شد
از حُظُوظ آدمى مهجور شد
گر تو را تمثیل باشد رهنما
عترت و اعداء مثالش را گشا
جمع عترت بر مثالِ انبیاء
دیگران فرعون و جمعِ اشقیاء
خود بده انصاف در این فِرْقَتَین
قلب سالم چه بگیرد؟ بَین بَین
یا بگو: فرعونِیم همکار او
یا بگو با مُوسِیم(ْع) هم یار او
یا بکن کارى که فرعونش فزود
یا بکن کارى که موسى(ْع) مىنمود
قصد با عزم و اراده اعتقاد
قابل عفو است فِعْلش کم زیاد
دوستى با نوریان، جذبى به نور
دوستى با ناریان، وَیل و ثُبُور
با مُعاوى گر شدى چون اَمْس غَدْ
با على(ع) اندر بهشتى بى مَرَد
این هم آمد اختصاصِ اهل حق
دفتر ایمان به ما داد این ورق
هر که از نور خدا آگاه شد
نزد او دنیا، چو قعرِ چاه شد
مُرغ گر غافل نشد، کى صید شد
دستِ صیادِ نگهبان، قید شد