هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
قلبي كه تجليگاه خدا بود
آيتالله محمد محمدي ري شهري پس از مفارغت از مسئوليت نمايندگي ولي فقيه و سرپرستي حجاج ايراني و به مناسبت اولين سالگرد ارتحال حضرت آيتالله بهجت كتابي به عنوان «زمزم عرفان» شامل مجموعه خاطرات دوران حج و ارتباط با آيتالله بهجت را جمعآوري كرده است.
ايشان امروز توليت آستان حضرت عبدالعظيم حسني در شهر ري و رياست موسسه فرهنگي دانشگاه دارالحديث را برعهده دارد.
با آيتالله ري شهري در باب سير و سلوك، خاطرات و كرامات اسطوره اخلاق و عرفان حضرت آيتالله بهجت به گفتوگو نشستيم.
درخصوص تبیین ویژگی های شخصیت آیت الله العظمی بهجت نکاتی را بفرمایید.
حضرت آیت الله بهجت(رض) حقیقتا یکی از آیات بزرگ الهی و یکی از نوادر تاریخ معاصر بودند. علاوه بر این که در حوزه علمیه یکی از استوانه های مهم و تأثیرگذار علمی، اخلاقی، عرفانی و عملی بهشمار ميرفتند، وجودشان نیز برکتی برای حوزه بلکه برای ایران اسلامی و جهان تشیع بود. فقدان این مرد بزرگ حقیقتا مصداق کامل آن حدیث شریف است که: وقتی یک مؤمن فقیه از دنیا می رود، رخنه ای در جامعه اسلامی پیدا می شود که هیچ چیز نمیتواند جای آن رخنه را پر کند.
برخی از انسان ها به گونه ای هستند که در سیر تکاملی خود به نقطه ای می رسند که دیگر قابل تعریف و شناخت نیستند و آقای بهجت هم از همین دسته افراد بودند. متأسفانه شخصیت های بزرگ به دلایل مختلف در حال حیات شناخته نمیشوند؛ در این زمینه خود حضرت آیت الله بهجت جملهاي دارد که می فرماید: «تعریف کردن از امثال مرحوم ملاحسینقلی همدانی و ملافتحعلی سلطانآبادی بعد از مرگ شان آسان است، ولی در حال حیات چگونه بود؟ آیا در حال حیات هم از آن ها تعریف و تمجید می شد؟!» مضمون فرمایش ایشان این است که حقیقتا در جامعه باید تلاش شود تا شخصیت های بزرگ علمی و عملی در حد مقدور شناخته شوند تا در حال حیات، مردم از آن ها استفاده کنند و جامعه از وجودشان بهره مند شود.
ولی این به آن معنا نیست که شخصیت هایی نظیر حضرت آیت الله بهجت قابل تعریف هستند. در روایتی از امام صادق(ع) آمده است: «تنها خدا نیست که قابل تعریف نیست؛ همان طور که نمیتوان به کنه وجود خدا پی برد، به کنه معرفت پیامبر و کنه حقیقت امام هم نمیتوان پی برد.» بعد نکته این جاست که می فرماید: «مؤمن هم همینجور است، مؤمن هم حقیقتش قابل تعریف نیست.» البته باید توجه داشت که این قیاس مؤمن با امام یا امام با پیامبر یا پیامبر با خدا نیست، هیچ کس قابل مقایسه با خدا نیست، همچنین با رسول خدا. اگر کسی بخواهد به پیامبر شباهت داشته باشد فقط امام بعد از اوست. همان طور که در روایتی از حضرت رسول(ص) آمده است: «خدا را هیچ کس نشناخت جز من و علی، مرا نشناخت جز علی و خدا و علی را نشناخت جز من و خدا.» خود آقای بهجت می فرمودند که طبق نقل این معرفت کنه نیست، بلکه معرفت به اندازه طاقت بشری است. مؤمن هم همینجور است، از این جهت که قابل تعریف نیستند، اشتراک دارند ولی چیزی که هست دارای مراتب است. در واقع می توان گفت که این حدیث به این معناست که وقتی انسان مجلا و مظهر حضرت حق شد، خلیفه حضرت حق شد و به جایی رسید که دریافت، خدا قابل شناخت نیست؛ در می یابد که مظهر او هم قابل معرفت نیست.
به همین جهت اگر کسی بخواهد در مسیر سیر و سلوک قرار گیرد، اولین گامش این است که مقامات اهل معرفت را انکار نکند. حضرت امام خمینی(رض) در وصیتنامه ای که به حاج احمدآقا دارند می فرمایند که آن چه در درجه اول به تو وصیت می کنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی که این شیوه جهال است و از معاشرت با منکرین مقامات اولیاء بپرهیزی که اینان قطاع طریق حق هستند.
این بسیار مهم است که انسان بداند مقاماتی هست که بعضی از اولیاء الهی به آن مقامات می رسند و اگر کسی بخواهد به آن نقطه حرکت کند، باید منکر این مقامات نباشد. حال باید عرض کنم حضرت آیت الله بهجت به نظر بنده حقیقتا یکی از آیات بزرگ الهی و یکی از نوادر تاریخ معاصر و یکی از انسان های کامل در عصر ما بودند.
حضرتعالی به غیرقابل تعریف بودن مؤمن اشاره فرمودید، با توجه به این که در هرحال مؤمن یک صورتی دارد و یک سیرتی و سیرتش در صورت زندگیاش تجلی می کند؛ به نظر حضرتعالی قله زندگی حضرت آیت الله بهجت(رض) چه بود؟ آیا همان درجاتی بود که به آن ها رسیده بودند؟ چگونه این درجات تجلی یافته بودند؟
بنده به مناسبت سالگرد حضرت آیت الله بهجت کتابی تهیه کردم به عنوان «زمزم عرفان» که در این کتاب خاطرات حج بنده در ارتباط با آیت الله بهجت آمده. بنده از قبل از سال 1370، از آن موقعی که وارد قم شدم (حدود سال 1340) از اوایل جوانی در نماز جماعت ایشان شرکت می کردم. آن زمان خیلی از بزرگان در نماز جماعت ایشان حاضر می شدند. یادم هست خصوصا حضرت آیت الله بهشتی که قم بودند هم می آمدند نماز ایشان، دیگران هم بودند. از ابتدا در حوزه علمیه معروف بود که ایشان فوقالعاده اهتمام به نماز دارند. نکته مهم همینجاست که ما ببینیم این بزرگانی که در حوزه بودند و برخی از آن ها مثل حضرت آیت الله بهجت نظیر هم ندارند، این ها چگونه به این موقعیت دست یافتند؟ ویژگی های اخلاقی، عملی و علمی آن ها چه بوده که در زندگی آن ها هم تجلی پیدا کرده؟
از سال 1370 که مقام معظم رهبری، مسئولیت سرپرستی حجاج را به بنده واگذار کردند؛ چون از ایشان بعضی از خصوصیات آیت الله بهجت را شنیده بودم، احساس کردم برای آن که این مسئولیت سنگین سیاسی عبادی را بهتر انجام دهم، لازم است که از انفاس قدسی آیت الله بهجت استفاده کنم. از سال 1370 به این تناسب ارتباط من با آیت الله بهجت نزدیک شد. یعنی به طور خصوصی خدمت ایشان می رسیدم؛ هم قبل از حج و هم بعد از حج. قبل از حج خدمت شان می رسیدم که استفاده کنم از رهنمود های ایشان، بعد از حج هم می رفتیم خدمت شان که گزارش بدهیم و باز هدف اصلی استفاده از برکات سخنان ایشان و رهنمود های ایشان بود. به همین جهت اسم این کتاب را گذاشتم «زمزم عرفان». زمزم اشاره به حج است و عرفان هم معرفتی است که از ایشان آموختهایم. ایشان در زمینه های مختلفي چون بهرهگیری از قرآن و حدیث، توصیه هایی برای حوزه های علمیه در زمینه های علمی در فقه و اصول، در زمینه خودسازی و آراستن روح به ارزش های اخلاقی و عملی (که تأکید فراوان داشتند بر آن) رهنمود های ارزشمندی را بیان كردند.
ایشان می فرمودند که مطالعه سیره بزرگان و علمای سلف، که این ها چه جور زندگی می کردند خودش درس اخلاق و آموزنده است. ایشان در فرمایشات شان مکرر بر این نکته تأکید داشتند و این سیره خودشان نیز بود در ارائه رهنمود برای دیگران.
مثلا در زمینه حج و سرپرستی حجاج، یا در زمینه کشف و کراماتی که بزرگان داشتند یا در زمینه مسائل سیاسی (هرچند ایشان در مسائل سیاسی خیلی وارد نمیشدند)، در رابطه با انقلاب و امام؛ بعضی از نکات بسیار نابی دارند که قابل توجه است.
همان طور که حضرتعالی مستحضرید، سلسله نورانی عرفای ما همه صاحب یک مکتب بودند، آن هم مکتب معرفت نفسی؛ آیا مرحوم آیت الله بهجت(رض) وفادار به همین مکتب معرفت نفس یعنی از خدا به خدا رسیدن و یا به تعبیر دیگری خود را قطعهاي از فاضل هستی دانستن بودند یا خود ایشان بنیانگذار مکتب دیگری بودند؟
ایشان در این زمینه خیلی متعبد بودند به کتاب و سنت و قرآن و حدیث. اولا از نظر راه سیر و سلوک که چگونه می توان به کمالات انسانی دست یافت، معتقد بودند که همان واضحات شرع را عمل کنیم. چون بعضی ها فکر می کنند که اگر می خواهند سالک الی الله شوند، باید یک پیر و مرشدی داشته باشند که حتما ذکری و وردی به آن ها بدهد که یک شبه ره صدساله را بروند و به همین جهت چه بسا خصوصا خانم ها در عصر ما در دام شیاد هایی می افتند که هم مشکلات دینی پیدا می کنند و هم مشکلات دنیایی.
وقتی مکرر از ایشان سئوال می شد که شما رهنمودی برای خودسازی بفرمایید، ایشان می فرمودند: «عمل به واضحات شرع. اگر کسی به واضحات شرع عمل کند، به همه مقامات و کمالات انسانی می رسد». حتی ایشان می فرمودند علمایی که به مقاماتی رسیدند، از همین درس فقه و اصول، از همین عمل کردن به واضحات شرع به آن مقامات و کمالاتی که باید برسند رسیدند، که همینجا من اشاره می کنم ایشان در یکی از دیدار ها می فرمودند که استاد ما آیت الله قاضی می فرمود که هرکس نماز های پنج گانه را اول وقت بخواند، به همه مقامات و کمالات انسانی می رسد و اگر نرسید من را لعنت کند.
میگفتند من جرئت نمیکردم که این را از آقای قاضی نقل کنم، ولی بعد دیدم دیگران از ایشان نقل کردند من هم نقل کردم. ایشان مثل بسیاری از بزرگاني که من دیدم (مثل رهنمود های مرحوم نخودکی) در طریق سیر و سلوک شان عمدتا بر نماز تکیه دارند. یعنی هرچه نماز کاملتر شود و با آداب و شرایط بیشتری انجام گیرد، نقشش در سازندگی انسان و رسیدن به قله مقامات انسانی بیشتر است. ایشان مکرر توصیه می فرمودند بر نماز و تکیه داشتند روی روایت حضرت امیر(ع) که کل شیء من عملک تبع لصلاتک، این از نظر عملی که در این زمینه صحبت زیاد است.
از نظر علمی ایشان وحدت وجود را به معنای وحدت حقیقیه قبول نداشتند. من یک بار خودم از ایشان سئوال کردم که نظر شما راجع به این مسئله ای که خود را قطعهاي از هستی دانستن چگونه است، دیدم که ایشان قبول ندارند. چون بزرگانی بودند که ایشان با آن ها ارتباط داشتند. در حالی که آن ها قائل به وحدت حقیقیه بودند، من می خواستم ببینم نظر ایشان چیست. ایشان فرمودند که قائلین به وحدت وجود از یک جهت مُصیب هستند و از یک جهت مخطئ، از آن جهت مصیب هستند که حقیقتا جز خدا نمیبینند، هرچه می بینند خداست و از جهتی مخطئ و در خطا هستند و آن این که تصور می کنند آن چه که می بینند، واقعیت دارد. بعد ایشان توضیح می دادند که وحدت دو جور است؛ وحدت حقیقیه و وحدت حکمیه. وحدت حقیقیه خلاف کتاب و سنت است. حتی اشاره می کرد به این آیه که کانا یأکلان الطعام. ایشان از آیت الله میلانی نقل می کردند که کسانی که وحدت حقیقیه را می گویند، اگر به لوازمش معتقد باشند، این کفر است و نمیشود که وحدت حقیقیه باشد.
ولی در مورد وحدت حکمیه ایشان برای این که مسئله روشن شود، مثال می زدند و می گفتند: مثل این که انسان وقتی خورشید آمد و دیگر ستاره ها را ندید، خیال کند ستاره نیست! در حالی که در روز هم همان ستاره هایی که در شب هست در آسمان وجود دارند و لیکن هوا تاریک نیست تا ديده شوند. انسان ممکن است در یک موقعیتی قرار بگیرد که هرچه می بیند، مظهر خدا ببیند و غیرخدا چیزی نبیند. یعنی خورشید وجود وقتی در دل انسان تجلی می کند که به خورشید رسیده باشد. حافظ شعری دارد که می گوید:
پس از این نور به افلاک دهم از دل خویش
که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد.
زمانی که انسان به آن مرحله ای از کمال می رسد که واقعا قلب تجلیگاه خدا می شود، جز خدا چیزی نمیبیند: مارأیت شیئا الا و رأیت الله قبله، معه و بعده. به آن جا که می رسد، آن وقت این تصور را می کند که این ستاره ها نیستند؛ در صورتی که ستاره ها هستند، ولی این حکمش است و این وحدت حکمیه است. ایشان می فرماید وحدت حکمیه درست است، ولی وحدت حقیقیه قبول نیست.
کتوم بودن حضرت آیت الله بهجت (رض) یکی از ویژگی های خاص ایشان است. به نظر جنابعالی دلیلش این بود که واقعا قابلیتی را در جامعه نمیدیدند و یا خوف این را داشتند که اگر چنین مطالبی را در دایره حوزه مطرح کنند، درد خاصی را دوا نکند. و سئوال دیگر این که مکتب و روش تربیتی ایشان را برای نسل کنونی چگونه تبیین کنیم؟ بگوییم دلیل کتوم بودن و مانند دیگران شاگردپروری نكردن، چه بود؟
البته كتوم بودن ایشان نسبت به ارائه رهنمود های خودسازی نبود. غیر از این که به طور خصوصی مسائلی را مطرح می کردند، در جلسات تدریسی که داشتند نیز (یکی از ویژگی های ایشان این بود که تدریس شان تا آخرین هفته زندگی ادامه داشت) مرتب قبل از تدریس بیان رهنمود های اخلاقی را داشتند، حتی رهنمود های عرفانی را هم مطرح می کردند.
آن كتوم بودن ایشان راجع به مقامات خودشان بود که در ادامه به آن اشاره می کنم. آن چه در رابطه با امثال حضرت آیت الله بهجت(رض) برای ما مهم است آن است که امام(ره) هم بسیار كتوم بودند. ایشان به خود بنده چندبار فرمودند اسراری از امام می دانم که تاکنون به کسی نگفته ام و نخواهم گفت ایشان با امام یک ارتباط سری داشتند، غیر از این ارتباطات
عادی اي که ما می بینیم.
به نظر من چه در مورد حضرت امام چه حضرت آیت الله بهجت آن چه مهم است آن که ببینیم با توجه به رهنمود ها و ویژگی هایی که آن ها داشتند، الان وظیفه ما چیست؟ چرا حوزه های علمیه از وجود این گونه افراد خالی است؟ حوزه های علمیه چه باید بکنند برای جایگزین کردن یک چنین افرادی؟ دیگران باید چه کنند؟ این سئوال به نظر من خیلی سئوال مهمی است، که مهم ترین ویژگی اخلاقی ایشان چه بود؟
به نظر من مهم ترین ویژگی اخلاقی - عرفانی ایشان ندیدن خودش بود. کمالات خودش را نمیدید، آن سیر و سلوک خودش را نمیدید، با همه مقامات علمی و عملی که داشت خودبین نبود، من نداشت در زندگی؛ یک شعری هست:
سالک تو و رب أرنی این چه تمنا
با دیده خودبین نتوان دید خدا را.
کسانی می توانند دیده دل شان خدابین باشد که خودبین نباشند؛ ایشان به آن جا رسیده بود. وقتی از آقازاده ایشان پرسیدم که مهم ترین ویژگی اخلاقی پدرتان چه بود، ایشان نیز به همین نکته اشاره کرد، ایشان گفت خود را هیچ ندانستن، «من» در زندگی نداشت. این خیلی جالب است، ایشان می گفت من فقط دوبار از ایشان کلمه من شنیدم، یک بار بعد از وفات حضرت امام، وقتی مقام معظم رهبری از طرف خبرگان به رهبری انقلاب اسلامی انتخاب شدند، آیت الله خامنه ای تشریف آوردند خدمت آیت الله بهجت. ایشان از قبل از پیروزی انقلاب هم با این بزرگوار ارتباط داشتند، در آن جا سئوال کردند حالا که این مسئولیت سنگین به دوش من افتاده به تعبیر شما من چه بکنم؟ ایشان می گفتند وقتی مقام معظم رهبری این سئوال را پرسیدند، ایشان یک مدتی سرشان را پایین انداختند، یک چند دقیقه ای سکوت کردند و بعد سر بلند کردند و فرمودند الحمدالله شما به مبانی مستحضرید، اگر به آن چه می رسید طبق موازین است عمل کنید، من ملتزمم که شما را تنها نگذارم.