هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
دكتر ابراهيم فياض
سلاح خوب، سلاح بد
تاریخ بشریت یک تاریخ ناقص است. یعنی این که بشریت در طول تاریخ همیشه به دنبال اکمال خود، زندگی و تاریخش بوده است، و این تاریخ تکاملی است. پیامبران به تدریج آمدند، قرآن هم به تدریج و در طول 23 سال نازل و به تدریج توسط پیامبر(ص) ابلاغ شده است؛ در نتیجه، تدریج یعنی تکامل. هرچند برخی خواسته اند این تکامل را جهشی ترسیم کنند، مانند تکامل گرایی داروینیسم. جهش یا موتاسیون، فرضیه ای است که مشخص نیست درست باشد یا نه! آن چه مهم است تکامل بشری است و تکامل هم تدریجی است و این که آیا موتاسیون داریم یا نه، یک بحث فرعی است. اگر هم موتاسیون را قبول کنیم در چهارچوبی مثل آمدن انسان های کامل یا تبدل هایی که خدا در طول تاریخ انجام می دهد، آن را می پذیریم. یکی از این موتاسیون ها را جنگ دانسته اند. جنگ ها همیشه مقاطع تاریخی را تقسیم و تعویض کرده اند و به همین دلیل از جنگ ها به عنوان مبدأ تغییر تاریخ و شروع تمدن های جدید و نابودی تمدن های قدیم نام برده شده است که همیشه در یک فضای خاص به وجود آمده اند. به عنوان مثال، امروز آتش فشان ایسلند در اروپا اگر ادامه پیدا کند یا فعال تر شود، نه فقط فضای آسمان اروپا را آلوده می کند، بلکه زمین ها و آب های سطحی شان را هم آلوده خواهد کرد. گوگردی که در فضا پخش می شود، سمی است و این سم می تواند تمام منابع آبی و خاکی را مسموم سازد. در این صورت، اروپا به شدت دچار سقوط تمدنی خواهد شد و این سقوط تمدنی، خود به خود تمدن جایگزین پیدا می کند که در این مسئله قوی تر از آن ها عمل خواهد کرد.
جنگ ها در همین مخمصه ها به وجود می آیند و کشورهایی مثل غرب برای جلوگیری از انقراض شان عملیات نظامی انجام می دهند و به صورت تهاجمی به کشورهای دیگری مثل عراق و افغانستان حمله می کنند.
آن ها دنبال این هستند که از جهش های کشورهای آسیایی در اتحاد با خاورمیانه جلوگیری کنند. پس یک موتاسیون یا جنگ را مطرح می کنند و این جنگ مبدأ تکامل های غربی است. مهم ترین مبنای جنگ طلبی شان همین تکامل گرایی و موتاسیون است و عنوان بنیادی اش هم سلاح خوب است. سلاح خوبی که تکامل گرایی تاریخی و موتاسیون ها را انجام می دهد. به همین دلیل، در جنگ جهانی دوم در راستای اثبات همین موتاسیون، جنگ را با سلاح اتمی پایان دادند؛ پس سلاح اتمی، سلاح خوبی است. سلاحی است که با آن می توان به کشتارهای فراوان پایان بخشید.
این همان فریب تاریخی است که آن ها دادند، برای این که واقعیت را با تئوری شان تطبیق دهند. چراکه آلمان 2 ماه قبل از آن تسلیم شده بود و حکومت فاشیستی اروپا از بین رفته بود و ژاپن هم در حال تسلیم شدن بود. آن ها برای این که تکامل گرایی تاریخی خود را ترسیم کنند، بمب اتمی را به کار بردند. این در واقع یک کار کاملا غیراخلاقی را به صورت اخلاقی نشان دادن، بود.
این در تاریخ همیشه بوده است. بعضی ها همیشه خواسته اند مشروعیت پیدا کنند. پس جنگ خوب است، سلاح های جدید به شدت خوب است. چنان چه به عنوان مثال، سلاح های خودکار در سرکوبی سرخ پوست های آمریکایی باعث موتاسیون آمریکا شد به سوی پیشرفت. بر همین اساس، کسی که جنگ و موتاسیون را قبول می کند، حتما سلاحش را هم قبول می کند. پس سلاح خوب است و تکامل سلاح جزو ضروریات است. این که آمریکایی ها امروز سلاح های اتمی و میکروبی و شیمیایی خود را پیشرفت می دهند، به خاطر اعتقاد به تکامل داروینیسم است. بقای اصلح با سلاح تعیین می شود. هرکس سلاحش قوی تر باشد می ماند.
مثل دندان شیری که تیز است و می تواند گاومیش بزرگی را از پا در آورد. پس آن بسیار خوب است و بقای اصلح بر اساس موتاسیونِ فلسفه ی سلاحِ خوب، استوار است. حال اگر ما تکامل را موتاسیونی ندانیم یا موتاسیونی بدانیم با توجه به محورهای اخلاق و تحولات فرهنگی و نه تحولات تکنیکی با محوریت سلاح؛ در آن صورت دیگر جنگ و سلاح های نو و مدرن مظهر موتاسیون قرار داده نخواهد شد و جنگ اصلی به وجود نخواهد آمد. این همه در حالی است که مبنایی که غرب برای توجیه این موتاسیون و سلاح خوب و جنایت جنگی خوب و بشرکشی خوب و جنایت علیه بشر به گونه خوب قرار داده است، یک چهارچوب و ساز و کاری به نام سلاح های کشتار جمعی معطوف به اراده عمومی است.
این اراده عمومی در کشورهایی مثل آمریکا در قالب دموکراسی وجود دارد و اجازه نخواهد داد یک نفر درباره سلاح اتمی تصمیم گیری کند، بلکه با نظر جمعی مردم و بنابر منافع عمومی و امنیت عمومی در سطح آمریکا تولید و به کار گرفته می شود. بازهم کلیتش همان موتاسیون است ولی ساز و کارش دموکراسی است. چون مردم سالاری است و مردم تصمیم گرفتند که آن را تولید کنند و به کار برند، پس این سلاح اتمی یک سلاح خوب است که می توانند آن را در تمامی نقاط جهان به کار برند. پس جنگ خوب است. استفاده از سلاح اتمی به شرطی که معطوف به دموکراسی و اراده عمومی باشد، خوب است. حال اگر بپرسیم بُعد جهانی اش چه خواهد شد؟ پاسخ آن است که آمریکا مفهوم دموکراسی است نه مصداق آن. یعنی جهان اگر بخواهد دموکراسی آمریکایی را ببیند باید مرجعیت و چهارچوب مفهومی دموکراسی آمریکایی را بپذیرد. و چون دموکراسی آمریکایی برای کل جهان مرجعیت دارد، پس سلاح اتمی که به کار می برد یک نوع مرجعیت اخلاقی دارد برای کل جهان. پس به کار بردن سلاح اتمی به وسیله آمریکا در ژاپن مبنای اخلاقی جهانی داشته است و با آن جنگ را تمام کرده اند. منبع اخلاقی اش اراده عمومی آمریکا بوده و برای بشریت کشتار کرده اند! کشتیم تا افراد کمتری کشته شوند! چون اگر جنگ تدریجی تمام می شد، موتاسیون نبود و افراد بیشتری کشته می شدند. پس ما با یک شوک درمانی جنگ را تمام کردیم. پس اخلاقی بوده است. آمریکایی ها هرگز از جهان عذرخواهی نمی کنند و جنایت کار جنگی هم نیستند. این چهارچوب های فلسفی - اخلاقی از نظر آمریکایی ها خوب است. اما آن چه که امروز در دنیا به عنوان سلاح بد مطرح می شود را در مقاله آینده بسط و توضیح خواهیم داد
شنوندگان عزيز صداي ما را نميشنويد !/دكترمحمدرضا زائري
برادران هيث، «چيپ» و «دن» كتاب مشترك خود با نام «چگونه يك ايده در ذهن ها رسوخ ميكند؟» (1) را براي اين تأليف كردند تا حاصل 10 سال تجربه و كار مطالعاتي شان را عرضه كنند. آن ها در اين كتاب، حاصل مطالعات خود را در چند اصل خلاصه ميكنند و نشان ميدهند چگونه يك ايده ساده و اوليه در ذهن مخاطبان رسوخ ميكند و ماندگار ميشود. (2)
شايد اين كتاب يك اثر علمي و تخصصي نباشد، اما با اين هدف توليد شده كه به مديران فرهنگي و مبلغان و اصحاب تجارت و همه كساني كه با مخاطب عام روبه رو هستند، بگويد چگونه ميتوان يك فكر مناسب و شايسته انتقال را در ذهن و خاطر مردم ماندگار كرد، چگونه ميتوان يك پيام را عرضه داشت تا توجه مخاطب را جلب كند و ذهنش را درگير سازد.
يكي از اين دو نفر از سال ها پيش شركت خاصي براي انتشارات و تبليغات تأسيس كرده تا محصولات فرهنگي را به اقتضاي نياز و ظرفيت بازار طراحي و توليد و عرضه كند و ديگري در طول اين سالها به تدريس و پژوهش در دانشگاه استنفورد مشغول بوده و كوشيده با همكاري دانشجويانش دريابد چگونه گاه حتي ايدهها و موضوعات ضعيف و بي اهميت رواج و مقبوليت عمومي مييابند و شهرت پيدا ميكنند.
اين معرفي كوتاه را ذكر كردم تا به شرح نكتهاي برسم كه در مقدمه كتاب از آن ياد شده است. نويسندگان پيش از ورود به اصل موضوع از پژوهشي ياد ميكنند كه در سال 1990خانم «اليزابت نيوتن» براي پايان نامه دكتري خود در رشته روان شناسي انجام داده است.
اين تجربه تحقيقاتي با عنوان نوازندگان و شنوندگان «tappers and listeners » بسيار قابل تأمل و آموزنده است و بد نيست شما هم آن را با دوستان خود امتحان كنيد. دكتر اليزابت در اين تحقيق مجموعهاي از افراد را براي يك آزمايش بسيار ساده گرد آورد و آنان را به دو گروه نوازنده و شنونده تقسيم كرد.
نوازندگان فهرستي حاوي بيست و پنج ترانه و سرود بسيار مشهور و عمومي مانند «تولدت مبارك» را دريافت كردند و از هر شخص نوازنده خواسته شد تا يك ترانه را انتخاب كرده، آن را با انگشتان خود روي ميز بنوازد و به اصطلاح خودمان ضرب بگيرد. وظيفه شخص ديگر يعني شنونده اين بود كه بر اساس ريتم نوازنده حدس بزند كه چه ترانهاي انتخاب شده است.
هرچند به نظر ميرسد اين كار دشواري نباشد اما برعكس، كار شنونده در اين آزمايش بسيار سخت است. پژوهش دكتر اليزابت از خلال 120 مورد ترانه نشان داد كه فقط در سه مورد جواب صحيح بوده يعني فقط 2/5 درصد!
حالا ميرسيم به آنچه در اين پژوهش از ديدگاه روان شناسي - بلكه به نظر من علوم اجتماعي - قابل توجه است. پيش از آنكه هر نوازنده و شنونده كار خود را شروع كنند، پژوهشگر از نوازندگان خواسته بود پس از انتخاب ترانه حدس بزنند كه چند درصد ممكن است شنونده بتواند ترانه را تشخيص دهد. بررسي پيش بيني نشان داد كه آن ها تصور ميكردند تشخيص شنوندگان 50 درصد درست باشد.
اما در عمل چه اتفاقي افتاد؟ نتيجه باور كردني نبود. فاصله ميان پيش بيني نوازندگان و تشخيص شنوندگان بسيار بيش از آن بود كه گمان ميشد. فقط 2/5 درصد! چرا؟
نكته اين جاست: هنگامي كه نوازنده با انگشتان خود روي ميز ميزند، در ذهن خود ترانه را ميشنود و شايد بتوان گفت به اصطلاح فني، به نوعي playback اجرا ميكند. خودتان همين را مثلا با سرود ملي كشورمان امتحان كنيد: سر زد از افق مهر خاوران... محال است بتوانيد جلوي صداي داخل مغزتان را بگيريد! اين صدا را البته شنوندگان ندارند، پس شما در حالي كه صداي داخل مغزتان را ميشنويد، انگشتان خود را روي ميز ميزنيد، اما آن ها فقط مجموعهاي از ضربههاي متقاطع انگشتان شما را دريافت ميكنند.
در اين تجربه نوازندگان از اينكه شنونده نتوانسته ترانه انتخابي آن ها را تشخيص دهد، جا ميخورند و تعجب ميكنند. «چطور نفهميد؟ يعني ترانه مفهوم نبود، چيزي كه اين قدر ساده و معروف است» اين احساس و موضع نوازندگان است. «چگونه ممكن است يك نفر اين قدر خِنگ باشد؟»
مشكل اين جاست كه نوازندگان از موضوع باخبر بوده و از عنوان ترانه خبر داشتهاند؛ پس هيچ وقت در حال برخورداري از آگاهي كامل شرايط طرف مقابل را درك نميكنند و نميفهمند شخصي كه به جاي همه اين ها فقط ضربههاي متقاطع انگشتان شان را ميشنود، اصلا درك آن ها را ندارد.
در چنين حالتي، نوازنده منتظر است شنونده دقيقا همان حس و حال و درك و فهم او را داشته باشد و با او كاملا همراهي كند و در صورتي كه نتيجه جز اين باشد – كه معمولا هست – تعجب ميكنند و او را احمق و نادان به حساب ميآورند و خطا را از جانب او ميدانند. در نگاه آن ها نواختن ترانه كاملا بي نقص بوده و گيرنده پيام مشكل دارد كه موضوع به اين سادگي و روشني را درك نميكند.
نويسنده اين موضوع را « نفرين آگاهي» مينامد؛ چراكه وقتي شما از چيزي باخبر هستيد، نفرين ميشويد و نميتوانيد حال محرومين از اين آگاهي را درك كرده و تصور كنيد اگر خودتان از اين معرفت برخوردار نباشید، چه وضعي داريد؟ نوازندگان از همين رو نميتوانستند شرايط كساني را درك كنند كه آن طرف ميز صداي ضربههاي بي معني انگشتان آن ها را ميشنيدند.
شايد از اين روست كه نميتوانيم با يكديگر ارتباط برقرار كنيم؛ زيرا نميتوانيم به سرعت حالت ذهني و شرايط فكري و وضعيت رواني و احساسات و دريافتهاي شخصي شنوندگان خود را تشخيص دهيم.
تجربه نوازندگان و شنوندگان هر روز و همه جا تكرار ميشود: ميان معلمان و دانش آموزان، مديران و كارمندان، روحاني سخنران و حاضران داخل مسجد يا حسينيه، نويسندگان و خوانندگان، مسئولين كشور و مردم، توليدكنندگان كالا و صاحبان شركتهاي تجاري و مصرف كنندگان، علماي دين و مخاطبان، دست اندركاران راديو و تلويزيون و بينندگان و شنوندگان! و بالعكس! خلاصه هرجا كه ارتباطي، مخاطبي و انتقال پيامي هست، اين داستان رخ ميدهد.
در همه اين موارد، فرستندگان پيام در ذهن خود صداي ترانه را ميشنوند و از اينكه گيرنده پيام موضوعي به اين سادگي را درك نميكند تعجب ميكنند.
كسي كه در يك خانواده مذهبي به دنيا آمده و از كودكي با معارف ديني و مفاهيم اعتقادي عجين بوده و مبادي فكري و بنيانهاي ذهني اش در طي سالها بر اساس وجوب اطاعت از اوامر الهي شكل گرفته و در درس و بحث و مطالعات خود به وجوب رعايت حجاب شرعي براي بانوان رسيده است، نميتواند بفهمد چرا طرف مقابل موضوعي بدين سادگي را درك نميكند و از ديد او قصد پايمال كردن خون شهدا را دارد. (3)
كسي كه يك دستگاه نمايش دي وي دي خريده تا مثلا فيلم هاي آموزش زبان انگليسي را تماشا كند و در تمام طول مسير به اين موضوع فكر كرده، نميفهمد چرا همسايه اش به او چپ چپ نگاه ميكند؛ در همان حال كه همسايه اش هم در تعجب است كه چگونه اين فرد حاضر است فاحشههاي غرب را با اين دستگاه به خانه بياورد!
شايد اين در تمام تجربههاي ارتباطي ما صدق كند. زبان همديگر را نميفهميم و نميتوانيم با يكديگر ارتباط برقرار كنيم. در دو سوي ميز نشسته ايم و با انگشتان مان ضرب ميگيريم و از اينكه طرف مقابل پيام ما را درك نميكند، برآشفته ميشويم.
اگر واقعا حرفي داريم و ميخواهيم به او منتقل كنيم، اگر ميخواهيم با مخاطب خود به نتيجه برسيم و اگر قرار است همديگر را قانع سازيم، بايد خود را به جاي طرف مقابل بگذاريم و از چشم او نگاه كنيم و از گوش او بشنويم و با فكر او بينديشيم.
غير از اين، تنها يك راه وجود دارد: نشستن و ناسزا گفتن و طرف مقابل را متهم كردن به حماقت و بيسوادي و خيانت و توطئه و دروغ و استبداد و دشمني و... البته فهرست اين اتهامها تمام شدني نيست
(1) اين كتاب در سال 2007 توسط انتشارات رندوم هاوس نيويورك منتشر شده است.
(2) اين اصول براساس نظر نويسندگان عبارتند از: سادگي، غيرقابل پيش بيني بودن، ملموس بودن، واقع گرايي، عاطفي بودن، دارا بودن داستانهاي متنوع.
(3) در اين زمينه به خصوص رويارويي روحانيت و مخاطب عام بسيار حرف هست و نمونه و تحليل آنچه در سال هاي اخير رخ داده و در ماههاي اخير رخ ميدهد، اما «العاقل يكفيه...» و با اين نگاه نه كسي را متهم و محكوم ميكنيم و نه به دنبال مجرم ميگرديم، بلكه از اين زاويه در پي حل مشكل ارتباطي ميان بخشهاي مختلف جامعه خواهيم بود. مشكلي جدي كه روز به روز خطرناك تر و عميق تر ميشود