هایپر مدیا | مرکز جامع خدمات رسانه ها / نگارش روزنامه |
|
|
اندازه فونت |
|
پرینت |
|
برش مطبوعاتی |
|
لینک خبر | جابجایی متن |
|
نظرات بینندگان |
آزادی اگر نباشد.../احسان بابايي
هرچند قابل انکار نیست که آزادی در کنار استقلال و جمهوری اسلامی، جزو اصلی ترین خواسته های تاریخی ملت ایران در انقلاب سال 57 بوده است، اما این واقعیت را نیز شاهدیم که با گذشت زمان، در میزان احساس تعلق جناح های سیاسی به این شعار، تفاوت هایی به وجود آمده است، به گونه ای که اکنون می توان از این موضوع به عنوان یکی از مؤلفه های بازشناسی جریانات فکری و سیاسی یاد کرد. شعاری که می بایست عامل جمع نیروهای فعال اجتماعی باشد، اینک عامل تمایز شده است و این مسئله هرچند مایه تأسف است، اما طبیعی نیز هست.
اختلاف در نحوه مواجهه با آزادی در جامعه ما از این رو طبیعی شمرده می شود که آزادی به تنهایی همچون آینه ای، همه تشتت هویتی جامعه ما را انعکاس می دهد و اساسا اختلاف رویکرد در مورد آزادی، نتیجه طبیعی تشتت هویتی ماست. جامعه ای که از یک سو سنت و باورهای دینی در آن ریشه ای محکم دارد و به دلیل دلبستگی و ارزشمند دانستن مؤلفه های آن به هیچ روی حاضر نیست از اعتقادات، ایمان و سرمایه های تاریخی خود فاصله بگیرد و از سوی دیگر فرهنگ غرب دامنه نفوذ خود را در آن تا حیات فردی و اجتماعی ما گسترانده است. این فرهنگ از آغاز، شعار آزادی را زمزمه کرده، ولی آن را به گونه ای برای ما معنا کرده که یا قابل فهم نبوده یا با فهم جامعه دین باور ما ناسازگار بوده است. البته به این معنا نیست که بین اسلام و آزادی جدایی و ناسازگاری را تصویر کرده باشیم؛ بلکه در بیان متدینین جامعه ما، اگر موضع مخالفی هم در برابر آزادی اتخاذ شده است، همواره این اصرار وجود داشته که آزادی مورد مخالفت را با وصف «غربی» یا «وارداتی» متمایز سازند.
فرهنگ غربی و فرهنگ دینی هرچند همواره سر ناسازگاری با یکدیگر داشته اند، اما رقیب مشترکی نیز دارند و آن فرهنگ رسوب کرده استبداد است که از درون خانواده تا همه عرصه های کار و حیات اجتماعی، رد پایی از آن را شاهد هستیم. جامعه ما دست بسته برخی ویژگی هاست که البته ربطی به دین ما ندارد و بلکه با پیام دین منافات دارد، اما نمی تواند از آن فاصله بگیرد و از آن رو می گوییم «نمی تواند»، که هرچند بارها و بارها خواسته و تلاش کرده، اما تاکنون نتوانسته، خود را از آن خلاصی بخشد. طرفین دعوای نیروهای مذهبی و وابستگان به فرهنگ غرب نیز گاه از روی میل یا ناچاری، مؤلفه های استبدادی فرهنگ عمومی جامعه ما را برای بیرون کردن رقیب به کار گرفته اند.
حل معمای آزادی در کشور ما از طریق فرهنگ غرب ممکن نیست که هر بار آزادی بر مبنای غربی رواج پیدا کرد، به دامنه تعارض ها و تنش ها نیز افزوده شد؛ چراکه همیشه وصله ناجوری برای جامعه ما بود. با این حال در میان اندیشمندان دینی بودند کسانی که آزادی را در بستر فرهنگ دینی معنا کرده اند؛ علامه شهید استاد مرتضی مطهری از این دسته بود که از آزادی نه به عنوان مفهومی بیگانه بلکه در کنار استقلال و ذیل عدالت و به عنوان مفهومی درون دینی و آشنا با فرهنگ اسلامی استقبال کرد. جامعه ما همواره و امروز بیشتر از گذشته به این نوع رویکردها نیازمند است. نحوه مواجهه استاد مطهری با آزادی منفعلانه نبوده است. او به آزادی به چشم یک مشکل یا یک تهدید نگاه نمی کرد، حتی آن جا که دیگران در پرتو آزادی بذر شک می پراکندند و باورهای دینی را زیر سئوال می بردند. یکی از تفاوت های استاد مطهری با دیگران این است که آزادی برای او فرصتی بود برای رشد جامعه و بسط معارف دین. می گفت: «من بر خلاف بسیاری از افراد، از تشکیکات و ایجاد شبهه هایی که در مسائل اسلامی می شود- با همه علاقه و اعتقادی که به این دین دارم- به هیچ وجه ناراحت نمی شوم، بلکه در ته دلم خوشحال می شوم؛ زیرا معتقدم و در همه عمر خود به تجربه مشاهده کرده ام که این آیین مقدس آسمانی در هر جبهه از جبهه ها که بیشتر مورد حمله و تعرض واقع شده، با نیرومندی و سرافرازی و جلوه و رونق بیشتر آشکار شده است. خاصیت حقیقت همین است که شک و تشکیک به روشن شدن آن کمک می کند.» (نظام حقوق زن در اسلام، ص47)
شهید مطهری از آزادی دفاع می کرد، چراکه به حقانیت اسلام ایمان داشت؛ علاوه بر این توانا بود و اهل مجاهده. از آن ها نبود که در کنار میدان می ایستند و به همه چیز با بدبینی نگاه می کنند و دینداری را در جاده همیشه هموار جست وجو می کنند، بلکه در وسط میدان حضور داشت. مطهری از شک آن قدر نمی ترسید که از عافیت طلبان فکری می ترسید: «صِرف این که عصر ما عصر شک است، نباید دلیل بر انحطاط و انحراف زمان ما تلقی شود. مسلما این نوع از شک، از آرامش های ساده لوحانه ای که بسیار دیده می شود پایین تر نیست.
آن چه می تواند مایه تأسف باشد این است که شک یک فرد، او را به سوی تحقیق نراند و یا شکوک اجتماعی، افرادی را برنیانگیزد که پاسخگوی نیازهای اجتماع در این زمینه بوده باشند.» (عدل الهی، ص38)
آزادی از دیدگاه استاد مطهری فقط از این جهت قابل احترام نبود که زمینه بسط معارف دینی و حقایق مربوط به حیات انسانی را فراهم می کند؛ بلکه از این جهت نیز مهم و اساسی تلقی می شده است که زمینه نقد و نظارت همگانی را فراهم می آورد. از این منظر، آزادی را باید ذیل «امر به معروف و نهی از منکر» تعریف کرد. آن ها که آزادی را برنمی تابند راه را بر امر به معروف و نهی از منکر می بندند. آن ها که از آزادی دفاع نمی کنند، ناخواسته، شاید هم با عمد و اراده به تعطیلی امر به معروف و نهی از منکر رضایت داده اند. شهید مطهری در مورد آزادی مطبوعات جملاتی دارد که بین آن و دیدگاه برخی از به اصطلاح دینداران هیچ نسبتی را نمی توان یافت. و از جمله همین جاست که باید تفاوت ها را دریافت: «باید دید اثر مطبوعات و نقش مطبوعات در ترقی یک کشور چیست؟ اثر مطبوعات و وظیفه مطبوعات، تنها نشر اخبار نیست، یعنی نشر اخبار آن قدر اهمیت ندارد که مطبوعات را رکن چهارم [کشور یا مشروطیت] به شمار آورد، بلکه از نظر انتقاد از کارهای هیئت های سه گانه یعنی از نظر انتقاد از قوه مقننه و مجریه و قضاییه – و البته انتقادهای صحیح و منطقی – و از نظر راهنمایی های فرهنگی و مقالات علمی در مجلات علمی... و از نظر هدایت مردم به زندگانی صحیح، بیدار کردن و آگاه کردن اذهان و افکار عمومی و در جریان گذاشتن آن ها و آشنا کردن مردم به مسائل روز و نشان دادن راه ترقی و تعالی کشور و شناساندن خدمتگذار و خیانتکار به مردم و آشنا کردن مردم به علوم و مسائل علمی جدید [است که]، این ها همه وظیفه مطبوعات است. از نظر اسلام، انجام این وظایف به وسیله مطبوعات یا سخنرانی ها، امر به معروف و نهی از منکر نامیده می شود. امر به معروف و نهی از منکر که از فروع دین شمرده شده، و خودش رکنی از ارکان دین به شمار آمده، نظیر همان است که مطبوعات رکن چهارم مشروطیت به شمار رفته است. » (یادداشت ها، ج10، ص284)
بسیار محتاجیم که از شهید مطهری بیاموزیم که به آزادی به چشم یک بیگانه نگاه نکنیم و این که آزادی را در زمین بیگانه معنا نکنیم. به یادآوری استاد نیازمندیم که آزادی نه یک تهدید؛ بلکه یک فرصت و اصلا پاسداری از آن یک تکلیف است که اگر آزادی نباشد، شکوفایی اسلام را شاهد نخواهیم بود، ذهن ها بارور نخواهد شد، اگر آزادی نباشد، امر به معروف نخواهد بود، اشتباهات و نواقص همچنان پنهان خواهند ماند
جامعه اسلامي و اخلاق نقد/فاطمه خلیقی
مقوله «نقد» هرچند از ضروريات هر نظام، فرهنگ و جامعهاي است و پويايي و پايايي يك نظام وابسته به تعريف خوب سازوكارهاي انتقادي است؛ لكن نگاهي به تاريخ تحولات انديشه بشري، نمايانگر غفلتها، اجحافها، بيمعياريها، غرضورزيها و بيش از همه بياخلاقيها براي تحقق اين مهم در جوامع است. در ايران نيز نقد و گفتمان انتقادي، فراز و فرودهاي بسياري را طي كرده است. مقصود اين مقال، نه بررسي اين سلسله معاني از نقد، كه تنها نگاهي منتقدانه به وضعيت نقادي در جامعه امروز ايران است؛ به ویژه از منظر ارتباط نقد و اخلاق و به تبع آن، بيان آسيب هايي كه به علت غفلت از اين مفهوم در عرصه مناسبات با غرب و همچنین مناسبات درون جمهوري اسلامي، دامنگير جامعه شده است. اما پيش از ورود به موضوع، ذكر نكاتي لازم به نظر می رسد:
1- نكته اول در باب «اصالت نقد» است. چنان كه برخي معتقدند نقد در گفتمان اسلامي - ايراني، اصلي مهم و ضروري است که در يك جامعه براي حفظ سلامت امراء و حركت در مسير آرمان ها، ارزشمند و مغتنم دانسته شده و براي اصلاح و ارتقاي كيفيت زندگي جمعي، حياتي است.
بنابراين تا انديشهاي يا عملي محقق نشود، نقد معنايي نخواهد داشت. بدين مفهوم كه نقد به صرف نقد بودن، معنايي ندارد؛ بلكه اعتبار خود را بسته به ميزان اعتبار معياري كه متعلق نقد با آن سنجيده ميشود، به دست ميآورد.
2- مسئله دوم كه در ادامه نكته اول به آن ميرسيم، موضوع «معيار نقادي» است. نقد در گفتمان ديني در پيوند با دو مقوله حقيقت و اخلاق تعريف ميشود. نقد براي قرب به ذات احديت است و دوري از نفسانيات و منويات فردي. نقد، اجراي امر به معروف است براي رضاي الهي. در تفكر اسلامي آنچه زمينه ساز نقد - كه در مقوله امر به معروف و نهي از منكر تجلي مييابد - بوده، تأكيد بر وجود حق و باطل و امكان تشخيص و تميز بين آن هاست.
نقد و مدرنيته غربي
ايران، كشوري غيرصنعتي، در حال صنعتي شدن، جهان سومي و در حال گذار، يا به عبارت بهتر، هر چيزي غير از يك كشور غربي تمام عيار است. به همين جهت، نظام اخلاقي آن هم دچار همين چند معنايي است. چنين كشوري خواه ناخواه همچنان كه بازار فروش كالا و صنعت و تكنولوژي صنعتگران غربي ميشود، بازار انديشه و فرهنگ و نظريات انديشمندان غرب نيز خواهد بود؛ و مسلما همچنان كه توليدات مادي غرب در چنين كشوري مشترياني پروپاقرصتر از خود كشورهاي غربي مييابد، تراوشات فكري آن نيز معتقدان و مبلغان و مريدان و هواداراني بسا دلباخته تر خواهد داشت.
سالهاي سال مردم ايران در محافل علمي، سياسي و روشنفكري كشور شاهد مريداني بودند كه ساحت انديشه و فكرشان به نور غرب «منور» و «روشن» شده بود؛ نظريات مرشد غرب را به سان متون مقدس بر ديده مينهادند و هر انديشه خارج از محدوده آن را - خصوصا اگر رنگ و بوي ديني داشت- به اتهام اين كه «علمي نيست» و «لحن ايدئولوژيك دارد» ميراندند. سادهترين حرفهاي غربي را در ابهامي مقدس ميپوشاندند و حق داوري را از خواننده جهان سومي سلب ميكردند. به همين منوال، اخلاق ما هم در ذيل اخلاق غربي تعريف ميشد. مدرنيته و انديشه غربي، نه تنها براي ما تعريف روشني از نقد را فراهم نياورده، بلكه تعاريف ما از خودمان و اخلاق نقد و نحوه برخورد با مسائلمان را دچار آشفتگي كرده و بيش از آنكه رهايي بخش باشد گرفتار كننده شده است.
با اين حال، به نظر نگارنده مسلما همه دستاورد غرب همچنان كه مفيد و مثبت نبوده، منفي و قابل انكار نيز نيست؛ لكن معضل اصلي اين است كه ما در دام آيات مقدس نازل شده از كبرياي غرب محبوس شدهايم و تحميلا - مستقيم يا غيرمستقيم - مدت هاست كه صرفا متأثريم و نه مؤثر. اينك آن چه براي ساحت انديشه ما مهم و حياتي است، رهايي از تعصب و تصلب است. به نظر ميرسد شكوفايي انديشه ايراني - اسلامي ما نيازمند خروج از چشم و گوش بستگي در برابر هر انديشه استعمارطلب و انحصارجوي وارداتي است. اما مهمترين وجهي كه انديشه غرب، نظام اجتماعي معاصر ما را بر هم زده، بر هم ريختن نظام اخلاقي است. از اين رو، برخورد انتقادي با بي اخلاقي، مهمترين راه رهايي از بي اخلاقيهاي احتماعي و سامان بخشيدن به نقد است. به اين مسئله در پايان اشاره خواهيم كرد.
خلط آرمان و واقع
انقلاب 57 ايران، انقلاب مردمي بود تشنه استقلال، آزادي و جمهورياي كه روح اسلام در رگ شان بجوشد؛ و اين آرمان با چنان قوه محركهاي همراه بود كه خونهاي بسياري به پايش ريخته شد. محصول، نتيجه و شايد بتوان گفت غايت تحقق يافته آن انقلاب، «نظام جمهوري اسلامي» است.
پس از انقلاب، به هر دليلي از جمله برخي بيتوجهيها و كاستيها در تئوريپردازيها و فرهنگ سازيها، دچار يك خلط مفهومي شديم و آن اينكه نتوانستيم آرمانهاي انقلاب و ماوقع نظام را از هم تميز دهيم و بعضا تمام آنچه واقع ميشود را منتج از انقلاب و اين دو را برابر دانستيم و انقلاب اسلامي به سياستها و رفتارهاي دولتمردان و متوليان تقليل يافت. هر خطايي به پاي نظام اسلامي نوشته شد و بالطبع هر نقض اخلاقي، از ميان رفتن آرمانهاي انقلاب اسلامي نام گرفت. بي اخلاقي فردي، به پاي بياخلاقي نظام نوشته شد.
در اين آشفتگي مبناي اخلاقي، نقد هم دچار تعارضات شد. به جهت ترس از تضعيف انقلاب، سدي ساخته شد در برابر نقد به نظام و قوا، سازمان ها، نهادها و افراد ذيل آن؛ و به تصور حفظ انقلاب و نظام، به توجيه اشتباهات و تطهير خاطيان رو آورديم. غافل از اينكه گرچه مسلما اين نظام از آن جهت كه زاده انقلاب اسلامي است بنيادي متين و ذاتي مقبول دارد، ولي در عين حال مانند هر امر محقق ديگر، طبيعي است كه دچار انواع نقص ها، ضعفها و ايرادات شود. به سخن ديگر، نظام اسلامي به همان ميزان كه نيازمند حفظ و رعايت مصلحت است، نيازمند رعايت اصول انتقادي اخلاق است.
تقابل انديشه انقلاب اسلامي با انديشه ماكياوليستي، نشان از تعارض اخلاق اسلامي و اخلاق غربي دارد و به همين نسبت، نقد و نظارت نيز تفاوت مبنايي دارد. اما به همين دليل اخلاقي، نميتوانيم و نبايد به تصور دفاع از نظام و انقلاب به تطهير و تبرئه عدول كنندگان از حدود دين، عدالت و شعارهاي انقلاب دست زنيم. اخلاق ديني، اجازه برنتابيدن نقد از مجموعه منتقدان و مسئولين معتقد به نظام و پر و بال ندادن به نقد درون گفتماني را نميدهد. به نظر ميرسد مهمترين وظيفه متفكرين معتقد به مباني اسلام و انقلاب اين است كه نه ساكت نشينند و نه دل به گفتمانهاي غير سپارند. در جمهوري اسلامي، مهمترين ملاكها و معيارهاي نقد نظام و دولت را بايد در آرمان هاي انقلاب اسلامي جستوجو كرد. انقلاب اسلامي مبناي نقد رفتارهاي سياستمداران امروز است. بخش مهمي از آرمان انقلاب اسلامي برقراري نظام اخلاقي ديني بوده است. به همين نسبت، نبايد بي اخلاقيهاي امروز و ديروز جامعه ايراني را به حساب آرمان اخلاقي انقلاب اسلامي گذاشت.
نتيجه: اخلاق نقد
در پايان ميتوان گفت امروز آنچه ضروري بقا و تعالي جامعه اسلامي ايران محسوب می شود، نقد عالمانه و اخلاقي و منصفانه است. اخلاق با نقد پيوند وثيقي دارد؛ اگر امروز نوشتن از نقد مهم است، به دليل رواج بياخلاقي است. اندكي به ساحات متفاوت زندگي خود بنگریم. در سياست و جامعه و خانواده خطر بي اخلاقي تهديد كننده است. برون رفت از وضعيت فعلي تنها و تنها در سايه نقد ميسر است و جدي گرفتن مسئوليت نقادي يكديگر و احياي امر به معرف و نهي از منكر. ايران امروز نيازمند روشنفكران منتقدي است كه هم انديشهشان به نور اسلام جان گرفته باشد - و نه غرب - هم فهم درستي از انقلاب و آرمان هايش به دست آورده باشند، هم جرئت نقد به خود راه بدهند و هم نقد را بشناسند. البته اين امر از سويي نيازمند داشتن اخلاق سعه صدر در برابر سخن منتقد هم خواهد بود